روسو، پیامبر انقلاب
آرشیو
چکیده
متن
درسگفتارهای سیدجواد طباطبایی را تا آنجا پی گرفتیم که سییهیس مقدماتی را از نظریات ماکیاولی، هابز، جانلاک و دیگر متفکران متاخر و معاصر وام گرفت و مبنای نظری خویش را در متن انقلاب سامان داد و به نگارش درآورد. سییهیس به جنگ امتیازات طبقاتی رفت:
او تمام امتیازاتی را که وجود داشت به یک نظام قدیمی نسبت داد؛ نظامی که سنت به ما تحویل داده و اکنون باید در مقابل سناریوی نظام سلطنتی و اشرافی، مبنای دیگری به عنوان وضع طبیعی ایجاد شود. به اعتقاد او، ما از وضع طبیعی با میثاق اجتماعی به وضع اجتماعی منتقل شدهایم. این وضع اجتماعی به تدریج دچار آسیبهایی شده که باید آنها را از میان برد. پس اصل برهم زدن مناسبات موجود است. همیشه این طور تصور میشد که امتیازات یک امر قدیمی است و باید به آنها احترام گذاشت.
اما چرا به دوره پیش از آن رجوع نکرد که اصلا امتیازی در کار نبود؟ باید به جایی بازگردیم که انسان آزاد است. با این نظریه، پایه مباحث ارسطو و بسط آن در دوره مسیحی به کلی نسخ شد. دیگر جامعه همانطور که عالم از عدم به وجود آمده، قابل تغییر و تبدیل به نظر میرسید. نظریه هابز و مابعد آن، میپنداشتند عالم همچون یک ماشین عمل میکند، به جامعه تسری یافت و انسان در حوزه اجتماع، همان نقشی را پذیرفت که خداوند در حوزه عالم. از اینجاست که سییهیس تمام مباحث دوره روشنگری را وارد بحث کرد و انسان را عبارت از اراده انسانی و حفظ حیات و تمامیت خویش دانست.
سییهیس نتیجه میگرفت انسانها برای به دست آوردن شرایط بهتر وارد قرارداد اجتماعی شدهاند و حرفی از آنچه بعدها به وجود آمده و طبقاتی که میان انسانها شکل گرفته، در قرارداد اولیه نبوده است. به نظر سییهیس: «ما نمیتوانیم در مجلسی شرکت کنیم که امتیازات پیشین را ادامه میدهد و امتیازات جدیدی را وضع میکند. ما مجلس اصناف را قبول نداریم و مجلس ملی میخواهیم.» سییهیس اعلام کرد: «ما طبقه عوام فرانسه نیستیم، بلکه ما ملت فرانسه هستیم.»
و همانطور که لویی چهاردهم میگفت دولت یعنی من، سییهیس هم تاکید داشت: «ملت یعنی من. ما نماینده چندین میلیون فرانسوی هستیم که کار میکنند و از دسترنج خود نان میخورند و نه همچون مابقی که بر اساس امتیازاتی که دارند زندگی میکنند. عامه مردم بدون طبقات اشرافیت و روحانیت میتوانند ملت فرانسه را شکل دهند اما عکس آن درست نیست. آن دو طبقه اگر بخواهند به ملت فرانسه بپیوندند، نخست باید امتیازات خودشان را دور بریزند و بعد به ما ملت فرانسه بپیوندند. ما در مجلس روحانی و اشراف را قبول نداریم.»
اینچنین بود که امتیازات طبقاتی از میان رفت و مردم در مقابل شاه ایستادند. در همین زمان بود که واژه نماینده به جای واژه وکیل به کار رفت و آنان که در مجلس ملی فرانسه حضور داشتند، نماینده میلیونها فرانسوی به شمار میآمدند. آنگونه که سیدجواد طباطبایی شرح میدهد، انقلابیون فرانسوی واژه نمایندگی را از افکار روسو وام گرفتند: مفهوم نمایندگی، مفهوم بسیار نو و تازهای بود و به ویژه پس از روسو به میان آمد.
از این منظر، انسان دارای ارادهای است که انسانیت او به آن وابسته است و برای رفع نیازها و خواستههای خودش آن را به کار میگیرد. این مباحثی بود که روسو پیش کشید. مفهوم جدید انسان بر آن بود که انسان موجود قدسی نیست و در درجه اول خواستهها و نیازها است که برای رفع آنها با ارادهاش عمل میکند. این است اصالت انسان. این دیدگاهی کاملا واقعبینانه است. هرکس دنبال نیازها و منافع خودش است و اکثریت انسانها منافع خودشان را بیرحمانه دنبال میکنند. این یک واقعیت است.
از آغاز، مسئله اساسی در غرب ایجاد تعادل میان منافع فرد و مصالح عمومی یک ملت یا جمع بوده است. تمام نظریات اندیشه سیاسی به نوعی برمیگردد به اینکه ما به چه ترتیب این تعادل را به دست میآوریم. اگر منافع فرد را نفی کنیم، به استبداد گرفتار آمدهایم و اگر مصالح عمومی را زیر پا بگذاریم، تن به قانون جنگل دادهایم. این همان مسئلهای است که بشر در حل آن فرومانده است. نگاه اومانیستی هم با همین مسئله دست و پنجه نرم میکند. شما فقط با انسانهایی روبه رو نیستید که تنها مصلحت عمومی را در نظر بگیرند، بلکه آنها منافع خودشان را نیز طلب میکنند.
اگر انسان را معنویت تلقی کنیم و او را ایثار کامل بپنداریم، دیگر اندیشه سیاسی وجود نخواهد داشت. سیاست در همین شکاف مستقر میشود آنچه روسو در سر داشت، آزادی انسان بود و اینکه بعدها در جامعه اسیر مناسبات اجتماعی شده است. پس باید آنها را در جایی جمع کرد تا طبق اراده خود قانون بگذارند. اینگونه بود که مرحله دیگری از انقلاب فکری ـ اجتماعی ـ سیاسی با این حرف رادیکال روسو رقم خورد که اعتقاد داشت: «اساس انسان مبتنی بر حفظ و صیانت ذات او است و اگر ارادهاش را از او بگیریم، انسانیتی برای او باقی نخواهد ماند. در واقع، بحث «از خودبیگانگی» از روسو شروع شد و مارکس را تحت تاثیر قرار داد؛ گرچه کمتر نامی از او میبرند.
برداشت روسو از آزادی انسان، مبنای نظریات انقلابیون فرانسوی شد و دیری نگذشت که بسیاری ژان ژاک روسو را پیامبر انقلاب فرانسه خواندند؛ اگرچه هنوز میان نقش او در انقلاب کبیر مناقشه است. اما روایت سیدجواد طباطبایی از تاثیر اندیشه روسو، در انقلاب فرانسه:
روسو معتقد بود آزادی یعنی تبعیت از اراده خود. هگل بعدها این مفهوم را در حوزه فلسفه رادیکالیزه کرد؛ مفهومی که به واقع کلیسا و قرون وسطی را میزد و به این نتیجه میانجامید که ما فقط باید از قانونی پیروی کنیم که خودمان وضع کردهایم. در نتیجه، هیچ قانونی وجود ندارد که از اراده ما ناشی نشده باشد. سییهیس به دنبال همین مباحث، قانون را بیان اراده ملت خواند. روسو بر آن بود که همه باید در یک نظام دموکراسی حضور داشته باشند تا بیان اراده صورت بگیرد و بعد از آن تبعیت بکنیم.
او شهروند ژنو بود و تاکید داشت: «در ژنو میتوان آزاد بود و در پاریس برده.» روسو مدتی در پاریس در سالنهای تجمع روشنفکران رفتوآمد کرد، اما آنجا را با نظریاتش مناسب نمیدید. بنابراین به شهر خودش بازگشت. چون ژنو شهر کوچکی بود و روسو دموکراسی را تنها در جاهای کوچک امکانپذیر میدانست؛ چرا که بهزعم او بیان اراده باید مستقیم باشد و من وقتی که اراده خودم را به دیگری انتقال دادم (انتخاب نماینده)، از خود بیگانه میشوم و اراده من سلب میشود. خیلیها انقلاب فرانسه را تحت تاثیر روسو میدانند. سییهیس با طرح مفهوم نمایندگی راه را برای کسانی که تحت تاثیر روسو بودند گشود و گفت: «با شرط و شروطی نمایندگی شدنی است.
ملت ما نمایندگانی دارد. انسانها آزاد هستند و این انسانهای آزاد ارادهای را به ما انتقال نمیدهند، بلکه به ما وکالت میدهند تا ما از طرف آنها قانون بگذاریم. سییهیس معتقد بود: «انسان آزاد و دارای اراده، وکالت میدهد تا کسانی به نمایندگی از طرف او در مجلس حضور پیدا کنند و آنها نمیتوانند خلاف اراده آزاد او، قانونی را به تصویب رسانند. ما نماینده اراده انسانهای آزاد برای حفظ و تعادل مصلحت عمومی و منافع آنها هستیم.» سییهیس توضیح میدهد نمایندگی شدنی است و در قانون تبلور پیدا میکند. اینجا بود که او مباحث روسو را از بنبست درمیآورد و راه را باز میکند.
به این ترتیب بود که سییهیس با طرح چند مفهوم اساسی که از اندیشهورزان پیش از خود وام گرفته بود، یک نظام ترکیبی برپا کرد و فرانسه انقلابی را بستری برای پیریزی و اجرای این نظم جدید ساخت:
او تمامی دیدگاههای روشنگری را که در نفی کلیسا و دیدگاه الهی و سیاسی مسیحیت آن زمان از یک طرف و نظریه سلطنتالهی از طرف دیگر خلاصه میشد به کار بست و مجلس عامه را به مجلس ملی تبدیل کرد. دو اصطلاح خیلی مهم با سییهیس رواج یافتند و بعد از او در زبان و فرهنگ فرانسه بیشتر از یک مفهوم به موجودی متشخص و جاندار تبدیل شدند؛ قانون و جمهوری.
در سالهای اول انقلاب فرانسه بود که سییهیس مباحث را وارد بحثهای مجلس کرد و به نمایندگان توضیح داد که شما به عنوان عامه و یک طبقه وارد مجلس شدهاید و ملت نام گرفتهاید. آنها اما نه چیزی از انقلاب میدانستند و نه از جمهوری. همه برای گرفتن امتیاز جدیدی از شاه آمده بودند تا تعادل جدیدی با اعیان و گروههای امتیازاتی ایجاد کنند. در واقع، وقتی این رساله سییهیس منتشر شد، به معنای دقیق کلمه انقلاب نشده بود، عامه به ملت تبدیل شدند، اما هنوز ماشین انقلاب روشن نشده و به جریان نیفتاده بود. اما در جریان مبارزات داخلی مجلس، انقلابیون واقعی پیدا شدند.
سییهیس کنار رفت؛ چرا که آدمهای انقلابیتر و رادیکالتری روی کار آمده بودند و میتوانستند نتیجه بگیرند. در تحولات بعدی سییهیس به برلین اعزام شد و در مجلس نبود. رادیکالهای بعدی تمام نتایج مقدمات سییهیس را گرفتند. بعضی معتقدند آدمهایی مثل سییهیس جرقه انقلاب را زدند. اما در سالهای بعد از آن، روبسپیر اعلام کرد که اینطور نیست که ما انقلاب کرده باشیم. انقلاب آتشیسوزی خودش را دارد.
سییهیس سیر اندیشه در انقلاب فرانسه را هدایت کرد و پس از او بود که ماشین انقلاب فرانسه سرعت گرفت و باب اندیشه نیز یک چندی بسته ماند