یک بازرگان و دو بهشتی
آرشیو
چکیده
متن
«آقای مهندس بازرگان از دوستان خیلی قدیمی من هستند ولی خط فکریشان را در مورد سیاست انقلابی ایران از اول هم خطی که با ما بخواند نمییافتم و ما از همان اول حس میکردیم که نقطهنظرهامان مختلف است. منتها با توجه به اینکه اینها، یاران و دوستان انقلاب بودهاند ما ترجیح میدادیم که با وجود این اختلافنظرها، همکاری داشته باشیم. ولی نقطهنظرشان را در جهت این انقلاب از پیش نمییافتم و روز به روز این نظر قویتر میشد؛ چه در جهت مسائل داخلی انقلاب و چه در مورد مسائل خارجی انقلاب.
ما معتقد بودیم انقلاب ایران یک انقلاب جهانی است. شاید آقایان چنین دیدی نداشتند. ما معتقد بودیم که در داخل مملکت باید خارج از فرم بروکراتیک عمل کرد و آقای مهندس بازرگان عجیب تکیه داشتند روی اینکه همه کارها را ببرند توی همین کانالهای بروکراتیک و به همین دلیل خیلی ضربه خوردیم.»
این سخنان آیتالله بهشتی حکایتگر پدید آمدن یک دوقطبی در فضای ایران پس از انقلاب 57 است، دوقطبیای که در یک سویآن مهدی بازرگان، دولت موقت و سیاستمداران متمایل به نهضت آزادی قرار دارند و در سوی دیگر آن، جوانان انقلابی و سیاستمداران مستقر در حزب جمهوری اسلامی. مهدی بازرگان رئیس یک دولت برآمده از انقلاب بود و چه جای انکار که چنین ردایی در آن فضای انقلابی بر تن او ناراست بود.
بهشتی به درستی بازرگان را بروکراتیک مینامید و این بروکراسی را در تضاد با فضای انقلابی ارزیابی میکرد؛ که به واقع منظور او از بروکراسی، اعتقاد بازرگان و یارانش به نظم و قاعدهمندی و مخالفت با تودهگرایی بود، در فضایی که کمتر نسبتی با نظم و انتظام داشت. و باز هم چه جای انکار که قاعدهمندی دولت موقت در تقابل با دیدگاه غالبی بود که دولت را شرکت سهامی میدانست و به جای قاعدهمندی به شورمندی میاندیشید.
بهشتی یک روحانی میانهرو بود اما در سالهایی که تمام فضای ایران به تسخیر چپگرایی درنیامده و دینداری با چپاندیشی ملازم نشده و گفتمان چپ بر اذهان عموم چهرههای سیاسی غالب نشده بود. اما آنگاهی که این چپگرایی، راه را بر میانهروی بست، کمتر افرادی بودند که همچون مهدی بازرگان در عصر عسرت مشروطهخواهی، مشروطهخواه باقی بمانند و گرفتار رویای پدید آمدن جامعه بیطبقه توحیدی یا مدینه فاضله سوسیالیستی نشوند.
مهدی بازرگان توقع جوانان مجاهد را برنیاورد و مطالبه آنها را بیپاسخ گذاشت وقتی از او خواستند تا برای «مجاهدین خلق» ایدئولوژی حرکت بنویسد و به آنها گفت که آدرس را اشتباه آمدهاند و از ذهن او چنان آتشی بر نمیخیزد که تنور چپگرایی آنها را روشن کند. بازرگان حتی به واسطه این انتخاب، دوستان خود را نیز منتقد خویش ساخت و در تأمل فرو برد. حال آنکه همان زمان بهشتی، روحانی میانهرو سابق، به رفیق مجاهد خود گفت: «تنها چیزی که اسلام و مسلمین کسر داشتند، عمل بود، عمل را هم که مجاهدین انجام میدهند و دیگر اسلام چیزی کم و کسر ندارد.» و وقتی آن رفیق مجاهد به آیتالله گفت که به زودی زندگی مخفیاش را آغاز خواهد کرد پاسخی چنین دلگرمکننده از آیتالله شنید که: «خدا پشت و پناهتان باشد. شما در خط مقدم جبهه، ما در پشت جبهه، بالاخره هر دو جریان به هم میرسند.»
بهشتی حتی ابایی نداشت از اینکه به جوانان چپگرا و انقلابی بگوید: «ما جهانبینی علمی را قبول داریم، حالا اگر مارکسیستها فقط مبدا یا معاد را قبول کنند، اختلاف حل میشود.»
بازرگان اما همرنگ جماعت نشد و از اثبات و اعلام اعتقاد خود نیز پروایی نداشت. آنچنان که بهرغم دوستی دیرینه با محمود طالقانی یک روز در انجمن اسلامی مهندسین چنین در خصوص او سخن گفت: «بحثهایی که در مورد مطففین به قلم آقای طالقانی در پرتوی از قرآن مطرح شد، کمونیستی است.»
و البته در همان جلسه آیتالله بهشتی نسبت به بازرگان برای طالقانی، رفیقتر شد و در رد گفتار بازرگان به اعتراض گفت که «آقای طالقانی به متن قرآن وفادار مانده و از آن نفی استثمار انسان از انسان را درک کرده است.» جالب آنکه در آن جلسه محمد توسلی، عضو نهضت آزادی نیز نه در مقام دفاع از بازرگان که در دفاع از بهشتی برآمده و به یکی از حاضران گفته بود که «بهشتی مترقیتر از بازرگان است.»
بازرگان را تقدیر آن بود که رئیس دولت انقلابی باشد و به واقع این چه تقدیر ناعادلانهای بود که گویی او بر صندلیای تکیه زده بود که تعلقی به او نداشت.
بازرگان گله میکرد که چرا بهشتی در جلسه شورای انقلاب توصیه کرده است که دولت موقت از تسخیر سفارت آمریکا حمایت نکند و خود اما از دانشجویان حمایت کرده است. حال آنکه بهشتی جز به حقیقت توصیه نکرده بود: حق آن بود که بازرگان استعفا دهد و این بهشتی بود که به حکم اعتقادات خود، حق حمایت از دانشجویان انقلابی را داشت. بازرگان باید تاوان اعتقاد خود را میداد و بهشتی باید از دانشجویانی که حامی آنها بود حمایت میکرد. بهشتی در گذر زمان، عامل به مقتضیات زمان شده بود و بنابراین مسیر او، مسیر توفیق بود. مشکل جای دیگری بود، آنجایی که بازرگان در مقام پوزیسیون قرار گرفته بود و بهشتی در مقام اپوزیسیون.
ما معتقد بودیم انقلاب ایران یک انقلاب جهانی است. شاید آقایان چنین دیدی نداشتند. ما معتقد بودیم که در داخل مملکت باید خارج از فرم بروکراتیک عمل کرد و آقای مهندس بازرگان عجیب تکیه داشتند روی اینکه همه کارها را ببرند توی همین کانالهای بروکراتیک و به همین دلیل خیلی ضربه خوردیم.»
این سخنان آیتالله بهشتی حکایتگر پدید آمدن یک دوقطبی در فضای ایران پس از انقلاب 57 است، دوقطبیای که در یک سویآن مهدی بازرگان، دولت موقت و سیاستمداران متمایل به نهضت آزادی قرار دارند و در سوی دیگر آن، جوانان انقلابی و سیاستمداران مستقر در حزب جمهوری اسلامی. مهدی بازرگان رئیس یک دولت برآمده از انقلاب بود و چه جای انکار که چنین ردایی در آن فضای انقلابی بر تن او ناراست بود.
بهشتی به درستی بازرگان را بروکراتیک مینامید و این بروکراسی را در تضاد با فضای انقلابی ارزیابی میکرد؛ که به واقع منظور او از بروکراسی، اعتقاد بازرگان و یارانش به نظم و قاعدهمندی و مخالفت با تودهگرایی بود، در فضایی که کمتر نسبتی با نظم و انتظام داشت. و باز هم چه جای انکار که قاعدهمندی دولت موقت در تقابل با دیدگاه غالبی بود که دولت را شرکت سهامی میدانست و به جای قاعدهمندی به شورمندی میاندیشید.
بهشتی یک روحانی میانهرو بود اما در سالهایی که تمام فضای ایران به تسخیر چپگرایی درنیامده و دینداری با چپاندیشی ملازم نشده و گفتمان چپ بر اذهان عموم چهرههای سیاسی غالب نشده بود. اما آنگاهی که این چپگرایی، راه را بر میانهروی بست، کمتر افرادی بودند که همچون مهدی بازرگان در عصر عسرت مشروطهخواهی، مشروطهخواه باقی بمانند و گرفتار رویای پدید آمدن جامعه بیطبقه توحیدی یا مدینه فاضله سوسیالیستی نشوند.
مهدی بازرگان توقع جوانان مجاهد را برنیاورد و مطالبه آنها را بیپاسخ گذاشت وقتی از او خواستند تا برای «مجاهدین خلق» ایدئولوژی حرکت بنویسد و به آنها گفت که آدرس را اشتباه آمدهاند و از ذهن او چنان آتشی بر نمیخیزد که تنور چپگرایی آنها را روشن کند. بازرگان حتی به واسطه این انتخاب، دوستان خود را نیز منتقد خویش ساخت و در تأمل فرو برد. حال آنکه همان زمان بهشتی، روحانی میانهرو سابق، به رفیق مجاهد خود گفت: «تنها چیزی که اسلام و مسلمین کسر داشتند، عمل بود، عمل را هم که مجاهدین انجام میدهند و دیگر اسلام چیزی کم و کسر ندارد.» و وقتی آن رفیق مجاهد به آیتالله گفت که به زودی زندگی مخفیاش را آغاز خواهد کرد پاسخی چنین دلگرمکننده از آیتالله شنید که: «خدا پشت و پناهتان باشد. شما در خط مقدم جبهه، ما در پشت جبهه، بالاخره هر دو جریان به هم میرسند.»
بهشتی حتی ابایی نداشت از اینکه به جوانان چپگرا و انقلابی بگوید: «ما جهانبینی علمی را قبول داریم، حالا اگر مارکسیستها فقط مبدا یا معاد را قبول کنند، اختلاف حل میشود.»
بازرگان اما همرنگ جماعت نشد و از اثبات و اعلام اعتقاد خود نیز پروایی نداشت. آنچنان که بهرغم دوستی دیرینه با محمود طالقانی یک روز در انجمن اسلامی مهندسین چنین در خصوص او سخن گفت: «بحثهایی که در مورد مطففین به قلم آقای طالقانی در پرتوی از قرآن مطرح شد، کمونیستی است.»
و البته در همان جلسه آیتالله بهشتی نسبت به بازرگان برای طالقانی، رفیقتر شد و در رد گفتار بازرگان به اعتراض گفت که «آقای طالقانی به متن قرآن وفادار مانده و از آن نفی استثمار انسان از انسان را درک کرده است.» جالب آنکه در آن جلسه محمد توسلی، عضو نهضت آزادی نیز نه در مقام دفاع از بازرگان که در دفاع از بهشتی برآمده و به یکی از حاضران گفته بود که «بهشتی مترقیتر از بازرگان است.»
بازرگان را تقدیر آن بود که رئیس دولت انقلابی باشد و به واقع این چه تقدیر ناعادلانهای بود که گویی او بر صندلیای تکیه زده بود که تعلقی به او نداشت.
بازرگان گله میکرد که چرا بهشتی در جلسه شورای انقلاب توصیه کرده است که دولت موقت از تسخیر سفارت آمریکا حمایت نکند و خود اما از دانشجویان حمایت کرده است. حال آنکه بهشتی جز به حقیقت توصیه نکرده بود: حق آن بود که بازرگان استعفا دهد و این بهشتی بود که به حکم اعتقادات خود، حق حمایت از دانشجویان انقلابی را داشت. بازرگان باید تاوان اعتقاد خود را میداد و بهشتی باید از دانشجویانی که حامی آنها بود حمایت میکرد. بهشتی در گذر زمان، عامل به مقتضیات زمان شده بود و بنابراین مسیر او، مسیر توفیق بود. مشکل جای دیگری بود، آنجایی که بازرگان در مقام پوزیسیون قرار گرفته بود و بهشتی در مقام اپوزیسیون.