آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

 حاضر نادیدنی و غایب همیشه حاضر،‌ تعبیری است که میشل فوکو برای دکتر شریعتی به کار گرفت. این تعبیر به چندی پس از وفات دکتر علی شریعتی مربوط می‌شود. اما به نظر می‌رسد این جمله همچنان گویاست. چنانکه سال پیش اختصاص بخش‌های وسیعی از مطبوعات کشور به دکتر شریعتی، کسانی را از کوره به در برد و علیه تداوم او ناسزاها گفتند.
به راستی حضور و تداوم دکتر شریعتی،‌ وجهی شبح‌گون و شگفت‌انگیز دارد. او یک تئوریسین انقلابی بود. اینک هیچ کس نیست که در چشم‌انداز آینده از انقلاب دفاع کند. او در صدد عرضه روایتی از امر سیاست با وجه کانونی ارزش‌های دینی بود، اینک کمتر کسی است که به این امر به منزله یک آرمان بنگرد. او با ایده بازگشت به خویش،‌ از تحقق یک امت اسلامی‌دفاع می‌کرد.
 
اینک نه‌تنها کسی از همبستگی فشرده در حد امت دفاع نمی‌کند،‌ بلکه همبستگی در حد ملت نیز کمتر هواخواهی دارد. بسیاری از آموزه‌های بنیادین دکتر شریعتی مانند سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، فلسفه تاریخ، و جامعه و انسان ایده‌آل،‌ موضوعیت خود را از دست داده‌اند. با این‌همه چرا دکتر شریعتی هنوز حضور دارد؟ او بر کدام پایه ایستاده است و تداوم می‌یابد؟
من در این سال‌های اخیر،‌ بارها با این سوال مواجه شده‌ام و هر بار تلاش کرده‌ام پاسخی برای آن دست و پا کنم.

شاید بتوان تداوم دکتر شریعتی را درکاستی گفتارهای سیاسی مابعد او جستجو کرد: هر گفتار موثر سیاسی، از سه وجه بنیادین بهره‌مند است: اول آنکه شامل منظومه‌ای از آموزه‌های ادراکی است. به این معنا که ذهن مخاطب خود را انباشته می‌کند از باورهایی نسبت به آدم و عالم و سیاست و دین و امثالهم و اینچنین، اموری را به منزله واقعیت‌های حائز اهمیت پیش چشم مخاطب خود برجسته می‌کند. دوم آنکه هر گفتار سیاسی، از یک نظام ارزش‌گذاری بهره‌مند است تا مخاطب قدرت پیدا کند نسبت به امور جاری موضعی اخلاقی اتخاذ کند و اموری را از حیث اخلاقی نامطلوب و اموری را مطلوب بیانگارد. روند امور را ارزیابی کند. الگوهای مطلوب و آرمانی را از امور نامطلوب تمیز دهد. سرانجام آنکه هر گفتار موثر سیاسی،‌ ضرورت دارد واجد قدرت برانگیختن مخاطب باشد. چه بسا مخاطب با الگوی ادراکی یک نظم گفتاری همراهی کند، و با تکیه بر همان الگو،‌ اقدام به ارزش‌گذاری اخلاقی کند،‌ اما در عین حال، چندان برانگیخته نشود که نسبت به انجام آنچه مطلوب می‌انگارد حرکتی از خود نشان دهد.
اگر سه وجه مذکور را تحت عنوان وجوه ادارکی،‌ ارزشی و تحریکی نام‌گذاری کنیم،‌ هر سخن موثر علی‌الاصول واجد هر سه وجه مذکور هست. اما واقع این است که سیاست پیچیده‌تر از این است. در واقعیت تبادلات سیاسی، با سخنان موثر و مولد انرژی سیاسی نیز مواجهیم که الزاماً دارای وجوه مذکور نیستند،‌ بلکه اتفاقاً با طرد و نفی وجوه یاد شده اثرگذار می‌شوند.
اجازه بدهید در این زمینه،‌ به تحولات ایران طی چند دهه اخیر اشاره کنیم. دکتر شریعتی به منزله مولد اثرگذارترین سخن سیاسی طی چند دهه اخیر، آفرینشگر نظمی‌از سخن بود که از هر سه وجه مذکور به اندازه کافی بهره داشت. قطع نظر از کم و کیف وجوه یاد شده، او توانست منشاء بیشترین انرژی سیاسی در قرن حاضر در این بخش کوچک از جهان باشد. وزن او چنان سنگین و حضور او چنان همه جاگیر و نیرومند بود که برون‌رفت از سایه او به سادگی ممکن نبود.

این تنها نظام سیاسی مستقر شده پس از انقلاب نبود که از آموزه‌ها و نظم سخن او اثر پذیرفته بود،‌ تقریباً تمامی‌بازیگران موثر سیاسی از چپ و راست و مذهبی و کمونیست کم‌وبیش متاثر از ادبیات و نظم سخن او بودند. هر یک به نحوی او را تفسیر می‌کردند و به فراخور موقعیت خود در میدان کنش سیاسی از او بهره‌ می‌بردند. به این ترتیب تنازع میان طرفین همواره از مواضع گوناگون به تثبیت موقعیت آن نظم سخن کمک می‌کرد. شاید از همین نقطه نظر نیز بود که فوکو از تعبیر حاضر نادیدنی از او یاد می‌کند.
ماجرا ادامه داشت تا زمانیکه کسانی به این نتیجه رسیدند که در پهنه مباحث یاد شده، امکانی برای برون رفت از افق اولیه انقلاب فراهم نمی‌شود. زمانیکه تصمیم گرفتند به هر دلیل افق تولید شده در انقلاب را به نقد بنشینند،‌ همگی راهشان به دکتر شریعتی افتاد. برون رفت از افق دکتر شریعتی به معنای تولید سخنی متفاوت با افق و دایره آموزه‌های او بود. اما این برون رفت و تولید افق متفاوت با نقد این و آن آموزه خاص ممکن نبود. تنوع، پهنه و گستره کلام او آنچنان بود که نقد هر آموزه تو را به دام سویه دیگری از آموزه‌های او پرتاب می‌کرد. چنین بود که منتقدان هوشمند راه چاره را در فرم و ساختار اندیشه شریعتی یافتند و تلاش کردند با تولید الگویی از سخن که الزاماً واجد هر سه وجه یاد شده نیست،‌ امکانی برای تفاوت و برون رفت بیافرینند.

اگر به مباحث اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد مراجعه کنید، تردید‌افکنی دکتر سروش در نسبت وثیق میان است و باید، با استقبال وسیعی مواجه شد. شاید اولین گام‌های دکتر سروش در خلق افق متفاوت با دکتر شریعتی در همین جا بود. ایشان با تولید نظمی‌از سخن که صرفاً دغدغه وجوه ادراکی داشت و از صدق و کذب سخن سوال می‌کرد،‌ فی‌الواقع آفرینشگر نظمی‌از سخن بود که وجه ادارکی نیرومندی داشت اما تقریباً فاقد وجه ارزشگذارانه و اخلاقی بود.
دکتر به نحوی فیلسوفانه از عدم ارتباط میان است و باید سخن گفت،‌ تا به سبک و سیاق سنت لیبرال، ربط وثیق میان نظر و عمل از هم گسیخته شود. خدمت نظر به کنش و مقتضیات عمل به حاشیه رانده شود، نقش سیاسی دین از میان برداشته شود،‌ و اینچنین افق فهم ایدئولوژیک به نحوی رادیکال مورد نقادی قرار گرفت.

واقع این بود که دکتر سروش صرفاً فیلسوفانه سخن می‌گفت و جنس سخنان و نوشتارهای او اصولاً‌ از جنس سخنان موثر سیاسی نبود. اما در عین حال نمی‌توان تردید کرد که وی اثرگذارترین سخنور سیاسی طی دهه هفتاد بود. اما اثربخشی در تفاوتی بود که با الگوی مسلط سخن تولید کرده بود. به عبارتی دیگر،‌ اثربخشی سخنان او ناشی از دلالات ضمنی آن بود. مخاطب خود را به افقی تازه و بیرون از افق دکتر شریعتی پرتاب می‌کرد.

همین‌که در جهان سخنان دکتر سروش ناچار نبودی در باب همه چیز قضاوت اخلاقی کنی،‌ نسبت همه چیز را با آرمان‌های سیاسی سنجش کنی، از مسئولیت سیاسی بپرسی و خود را بر مبنای تعهدات به امر عمومی‌مورد سنجش قرار دهی،‌ سوژه خسته از بار تحمیلات ایدئولوژیک را آزاد می‌کرد. جهان یوتوپیکی که اینک ایدئولوژیک شده بود، مثل غل و زنجیر سوژه مخاطب را تحت فشار قرار می‌داد. تولید جهانی در آئینه یک سخن که سوژه را در جهان فردی‌اش رها می‌کرد جاذبه آفرین بود. به این ترتیب شاهد نظمی‌از سخن موثر سیاسی بودیم که اتفاقاً با نفی وجوه اخلاقی اثربخشی خود را کسب کرده بود.

جهانی که فاقد ارزش‌‌گذاری‌های متکثر اخلاقی بود،‌ طبعاً فاقد وجوه محرک و تحریک کننده نیز بود. به این ترتیب،‌ جهانی آزاد و عاری از دغدغه‌های سیاسی می‌آفرید و این جهان در فضای پر از آرمان‌های کسالت بار سیاسی در اواخر دهه شصت، بسیار جاذبه افکن بود.
دکتر سروش با موضعی فیلسوفانه، آفرینشگر این افق بدیع بود. اما ماجرا سویه دیگری نیز داشت. اساتید علوم انسانی به ویژه جامعه شناسان نیز در این زمینه پیش قدم شدند. بازار فهم جامعه شناسانه از امور نیز داغ شد. فهم علمی‌و متکی بر مشاهدات تجربی نیز وجهی دیگر از همان جهان بود. علم هنگامی‌علم است که عاری از ارزشگذاری‌های اخلاقی باشد. زبان جامعه‌شناسی که با ارزش‌داوری‌های اخلاقی درآمیخته باشد و یا مخاطب خود را به امری توصیه و تحریک کند،‌ به کلی فاقد ارزش علمی‌است.
 
از همین موضع نیز بود که دکتر شریعتی به باد نقد گرفته شد و از این حیث که لباس جامعه شناس پوشیده بود اما زبانش فاقد ارزش علمی‌بود طرد و نفی شد. اما جامعه شناسان خدمتی دیگر نیز به تولید این فضا تازه کردند: در الگوی فهم جامعه شناسانه از امور، سیاست را منحل کردند. جوهر سیاست کنش و اقدام و خلاقیت و تصمیم است. مولدان سخنان موثر سیاسی،‌ به ناگزیر بر موضع تصمیم و فاعلیت و عاملیت کنشگران سیاسی تاکید می‌کنند. اما هنگامی‌که امر سیاسی را به ضرورت‌های جامعه‌شناسانه نظیر قواعد ضروری گسترش جمعیت و سواد و شهرنشینی و ارتباطات و امثالهم فروکاستی،‌ خواست و تصمیم کنشگران سیاسی وجهی پیدا نخواهد کرد. به این ترتیب سخن سیاسی از بنیاد ضرورت ارزشگذاری و تحریک را از دست می‌دهد.

پیشتر گفتیم که سخن موثر سیاسی علی‌الاصول باید واجد سه وجه ادراکی و ارزشگذارانه و تحریکی باشد،‌ اما مشاهده می‌کنیم که در حوزه سیاست اتفاقاً می‌توان مواقعی را یافت که با تولید سخن فاقد وجه ارزشگذارانه سخن موثر و شالوده‌شکن علیه سخن سیاسی مستقر آفریده می‌شود. جوهر سیاست خلاقیت است و هیچ قاعده و انضباط پیشینی نمی‌پذیرد. گاهی اثر و نفود سیاسی به بهای نفی و طرد مقومات آن صورت می‌پذیرد. اما هیچ چیز بی‌بها نیست. اگر سخن دکتر شریعتی به اولویت تام سیاست انجامید،‌ سخن شالوده‌شکن او سیاست را همه جا به حاشیه راند. سیاست در عالم سخن به حاشیه رفت اما در جهان واقعی سرنخ همه چیز در عالم سیاست چهره نشان داد. جالب بود که کسانی از منتقدان دکتر شریعتی یکباره برآشفتند که چرا همه فیلسوف شده‌اید. بحث و گفتگو بس است. برخیزید. شجاعت از خود نشان دهید. کاری بکنید. مقاومت کنید.
 
سکوت جایز نیست. گفتند و فریاد زدند و از دوستان و همراهان خود گله کردند. اما معلوم نبود که بر مبنای چه الگوی میان ذهنی از داوری اخلاقی نسبت به امور و بر مبنای چه الگویی از وجوه محرک باید از خانه بیرون رفت و به مقاومت سیاسی تن در داد؟ در چنین موقعیتی است که دوباره شبح دکتر شریعتی از راه می‌رسد. بر مبنای آموزه‌های او دیگر نمی‌توان در باب مناسبات مستقر قضاوت اخلاقی کرد. با تکیه بر وجوه محرک نظم گفتاری او دیگر نمی‌توان در میدان سیاست حضور یافت. اما نظم کلامی‌او تنها جهان موجود در خاطره جمعی ماست که مولد وجدان ارزشگذار و محرک مقاومت سیاسی است.

به آغاز سخن بازگردیم. سیاست نیازمند سخن موثر است. سخن موثر نیز بر سه وجه مقوم ادراکی و ارزشگذارانه و تحریکی استوار است. اما سیاست مملو از موقعیت‌های واکنشی است و تنها در یک موقعیت واکنشی ممکن است سخن فاقد وجوه سه گانه مذکور موثر باشند. اینک از شرایط واکنشی نسبت به افق دوران انقلاب عبور کرده‌ایم و برای تداوم حرکت سیاسی نیازمند تولید نظم‌های تازه از سخن هستیم. به دوستانی که از حضور مستمر دکتر شریعتی گله‌مندند،‌ و زمین و آسمان را مورد حمله قرار می‌دهند که چرا زمانه دکتر شریعتی به پایان نمی‌رسد باید گفت که شبح دکتر تا زمانیکه بدیلی پیدا نکند تداوم خواهد یافت. تلاش در اثبات سواد و بی‌سوادی او دردی را دوا نخواهد کرد،‌ هیچ چیز دگرگون نخواهد شد اگر اثبات کنید که همه فجایع پس از پیروزی را باید به گردن او انداخت.
 
دکتر شریعتی خالق جهانی بود که مقتضی کنش سیاسی است. در واکنش رادیکال به او،‌ جهان سیاست و کنش سیاسی را بلاموضوع کرده‌اید. اینک ضرورت دارد بنای بدیلی برای احیای حوزه سیاست بسازید و تا چنین نکنید شریعتی هست و حیات سایه‌گون خود را تداوم خواهد داد. این امر به ویژه در یک کشور جهان سومی‌که تنها با نیروی بسیج مردم قادر به دگرگونی امور هستید،‌ یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.
به عبارتی دیگر،‌ برای خلاصی از حضور و افق شریعتی،‌ بیش از آنکه نیازمند نقد و طرد شریعتی باشیم،‌ نیازمند نقد و فاصله گزینی از افق کلیشه شده امروز هستیم.

* استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی

تبلیغات