نویسندگان: هادی خسرو شاهین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

اوباما کار را تمام کرد. نامزد نهایی حزب دموکرات شد تا امیدی باشد برای همه آنهایی که از تغییرات در ایالات متحده ناامید شده بودند. شعارش «ما می‌توانیم» بود و خود به مصداق عینی آن تبدیل شد تا به همه نشان داده باشد باراک حسین اوباما اهل بلوف نیست.
اوباما با این پیروزی تاریخی‌اش ثابت کرد که آمریکا سرزمینی است که در آن غیرممکن‌ها ممکن می‌شود. همین چند دهه پیش، مارتین لوترکینگ به خاطر مبارزاتش علیه نژادپرستی ترور شد و حالا چند دهه پس از آن اتفاق یک سیاستمدار سیه‌چرده در آستانه ورود به کاخ سفید است.

همان‌جایی که می‌توان در پشت میز ریاستش نشست و نه تنها آمریکا که کل جهان را هدایت کرد. اوباما تاثیرگذار بود و در عین حال از تاثیرپذیری هم فاصله گرفت. آری اکنون یک سیاستمدار سیاه‌پوست در آستانه فتح بلندترین قله سیاست در جهان قرار دارد و این به چیزی جز معجزه شبیه نیست.
شاید یک سال پیش کمتر کارشناسی در آمریکا می‌توانست پیش‌بینی چنین پیروزی شگفت‌آوری را برای اوباما بکند، اما واقعیت این است اوباما یک ماموریت غیرممکن را ممکن کرد. ماموریتی که شاید حاصل آن اصلاحات در ساخت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آمریکا باشد. او حتی اگر به کاخ سفید نیز راه نیابد، تا همین جا یک تابو را شکسته است.
 
اگر تاکنون تمامی نامزدهای انتخاباتی ریاست‌جمهوری آمریکا سفیدپوست بودند و بیشتر پروتستان، امروز سیاستمداری نامزد حزب دموکرات برای ورود به کاخ سفید شده است که هم رنگین‌پوست است و هم بدون اصل و نسب مسیحی و آمریکایی. پدرش مسلمان بوده، بعدا مسیحی شده و از آن مهم‌تر رگ و ریشه‌اش به آفریقایی‌ها می‌رسد و همین شکافش را با سنت‌های آمریکایی افزایش می‌دهد.
شاید از این جهت باید به هانتینگتون حق داد که جامعه آمریکایی را جامعه‌ای در معرض چندپارگی و چنددستگی بداند. البته او ستایشگر سنت‌های آمریکایی است و از این حیث این چندپارگی برایش پدیده‌ای نامیمون است ولی شاید پذیرش یک سیاستمدار سیاه‌پوست در مهمترین مرکز سیاسی کشور چندان هم نشانه سستی و رخوت نباشد و حتی از پویایی و چرخش نخبگان حکایت کند.
از همین رو، اگر اوباما رئیس‌جمهور آمریکا شود، باید به صاحبان چپ‌گرای نظریه نخبه‌گرایی نظیر میلز و میخلز گفت که آمریکا دیگر مصداقی برای تئوری‌پردازی‌های آنها نیست.
با این حال، باراک اوباما را چندان نباید تافته جدابافته از جامعه آمریکا دانست.

اگرچه او نویددهنده تغییر است اما در عین حال روایت‌کننده تثبیت نیز هست. او در عین حال که از پدری کنیایی به دنیا آمده ولی در فرهنگ آمریکایی فرآیند جامعه‌پذیری را پشت سر گذاشته و به همین دلیل هم او را نباید همچون چه‌گوارا و کاسترو هم‌رتبه انقلابیون و طرفداران انقلاب تلقی کرد.
او به تغییر باور دارد و به همین دلیل بیشتر به یک رفرمیست می‌ماند تا یک انقلابی. پس نه سیاست داخلی آمریکا را دچار تحول اساسی خواهد کرد و نه از سیاست خارجی مقوله‌ای خواهد ساخت که بیگانه با تاریخش باشد. شاید به همین دلیل هم باشد که وقتی در نشست آیپک، لابی اسرائیل در آمریکا، سخنرانی می‌کند بیت‌المقدس را پایتخت ابدی اسرائیل می‌خواند و دفاع از این رژیم را جزو اولویت‌های همیشگی سیاست خارجی آمریکا می‌داند.

اوباما از این جهات چندان تفاوتی با رقیب جمهوری‌خواهش مک‌کین ندارد. او حتی در مورد ایران و خاورمیانه نیز اختلافی با راست‌گرایان آمریکایی پیدا نمی‌کند. اوباما و مک‌کین در طرز برداشت‌شان از دشمنی ایران با آمریکا اشتراک نظر دارند. آنچه آنها را متفاوت می‌سازد نحوه برخورد با این دشمن است. یکی از سخت‌گیری صحبت می‌کند و دیگری مدافع سهل‌گیری است.
یکی از قهر سخن می‌گوید و دیگری از مذاکره با دشمن. پس تفاوت‌ها آن‌چنان بنیادی و اساسی نیست که بگوییم اوباما متعلق به جامعه آمریکایی نیست. پس برخی اشتیاق‌های داخلی در جامعه ایران در مورد انتخاب اوباما چندان منطقی به نظر نمی‌رسد؛ چرا که او با ما نیست. اوباما قبل از هر چیزی با آمریکایی‌ها است.
 

تبلیغات