از ملیشدن تا دولتیشدن نفت درگفتوگو با دکتر موسی غنینژاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
موسیغنینژاد اقتصاددان و روشنفکر ایرانی منتقد محمد مصدق و حرکت ملیشدن نفت توسط اوست. به اعتقاد او تلاشهای مصدق نه به ملیشدن که به دولتی شدن صنعت نفت انجامید. او معتقد است که نهضت ملی«دن صنعت نفت متأثر از فضای ضد امپریالیستی و چپگرای پس از شهریور 1320 بود.گفتوگوی حاضر به بررسی این نگاه انتقادی میپردازد.
به اعتقاد شما مصدق و چهرههایی که طرح ملی کردن نفت را دنبال میکردند چه دورنمایی از ملی شدن نفت داشتند؟ آیا از عواقب، مشکلات یا حتی آفتهای آن آگاه بودند؟ یا با یک نگاه کلی و استقلالطلبانه به آن نگاه میکردند؟
اگر به فضای سیاسی و اجتماعی آن دوره نگاه کنیم و به یاد بیاوریم که چه وضعیتی در ایران حاکم بوده است، شاید ارزیابی بهتری از داستان ملی شدن صنعت نفت داشته باشیم. فضای بعد از شهریور 1320 در ایران، فضایی کاملا ضداجنبی و به تعبیر چپها ضدامپریالیستی بوده است. دوران رضاشاه، دوران ادعاهای بزرگی بود همچون اینکه ایران کشور بزرگ و مستقلی است و ارتش بزرگی دارد، ارتشی که ادعا میشد در منطقه قدرت برتر است و هزینههای فراوانی برای آن شده است. اما همین ارتش بزرگ در کمتر از 48 ساعت به طرز فضاحتباری در برابر نیروهای متفقین شکست خورد. این اتفاق، خاطره بدی را در ذهن ایرانیان ایجاد کرد مبنی بر اینکه گویی خارجیها همواره به دنبال تحقیر، اشغال و زورگویی علیه ما هستند.
فضای روشنفکری و افکار عمومی بعد از شهریور 20 چنین مختصاتی دارد. طبعا ایدئولوژیهای ملیگرایانه و ضدامپریالیستی و ایدئولوژیهای مارکسیستی و چپ که از طریق روشنفکران و طرفداران حزب توده و روسیه حمایت میشد، رشد و نمو پیدا میکنند.
بنابراین مولود این شرایط، از یکسو دیدگاهی ملیگرایانه بود که البته پروژه مشخص و مدونی نداشت و رویکرد آن بیشتر آرمانگرایانه بود تا واقعگرایانه؛ و از سوی دیگر ما شاهد رشد ایدئولوژی چپ بودیم که در چارچوب حزب توده برنامه مدون و هدف مشخصی برای خود داشت. بحث ملی کردن نفت هم مقارن با ایام پایان جنگ جهانی دوم بود که مطرح شد. در این زمان ملیگرایانی مانند مصدق در طرح شعارهای ضدامپریالیستی و انقلابی از چپها جلوتر افتادند و مورد توجه ایرانیانی قرار گرفته بودند که بعد از شهریور 20 و اشغال ایران، نگاهی میهنپرستانه داشتند.
در چنین فضایی نوک پیکان حمله نیروهای ملی به سوی انگلیس بود و تصور عمومی این بود که تمامی مشکلات و بدبختیهای ایران از جانب انگلیس و برنامهها و توطئههای آنهاست. بنابراین طبیعی بود که این ایده طرفداران زیادی پیدا کند. حتی برخی سیاستمداران فرصتطلبانه به طرح شعارهای ملی پرداختند.
تنها کسانی که چندان با این جریان موافق نبودند تودهایها بودند که برنامه دیگری داشتند و معتقد بودند انقلابیگری و مبارزات ضدامپریالیستی نباید به دست مصدق بیفتد. چرا که مصدق و یارانش بورژوا و عوامل آمریکا هستند؛ و ضدخارجی واقعی نه آنها، بلکه حزب توده است. البته تودهایها دچار اشتباهی استراتژیک شدند و حزب برادر بزرگ هم به آنها تذکر داد که شما در این مورد اشتباه کردهاید و افکار عمومی از ناسیونالیسم مصدق استقبال کرده است.
شما گفتید که در این فضا بحث احقاق حقوق ایران در مسئله نفت در چارچوب ملی کردن و با نگاهی ملیگرایانه مطرح شد. اما آیا این ایده به درستی مورد کنکاش و شناخت قرار گرفته بود؟
به دیدگاه من اصلا در مورد آن فکر نکرده بودند و شعاری بود که بیپشتوانه داده شد. چیزی که راجع به آن فکر شده بود و از زمان رضاشاه هم مطرح بود این بود که سهم ایران از نفتی که انگلیس استخراج میکند کم است و این سهم باید افزایش پیدا کند؛ چرا که انگلیسیها سر ایران کلاه میگذارند. آنچه تازگی داشت این ایده بود که چرا اصلا نفت را باید به انگلیسیها بدهیم در حالی که میتوانیم نفت را ملی کنیم.
این ایده از کجا آمد؟
ملی شدن در فرهنگ و سنت ما نبود و ما آن را از غرب گرفتیم. در فضای بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای اروپایی و انگلستان دولتهای چپ روی کار آمده و اقدام به ملی کردن صنایع بزرگ کردند. این اتفاق به گوش ایرانیها هم رسیده بود وگرنه چنین مفاهیمی در ایران مطرح نبود. ایرانیها در این زمان از خود میپرسیدند که اگر انگلیسیها صنایع خود را ملی میکنند چرا ما نباید این کار را انجام دهیم؟ و چرا در حالی که نفت مال ماست، نباید یک شرکت خارجی را ملی کنیم؟ اما اینکه ملی کردن به چه معناست و چه عواقبی را در پی دارد،به هیچ وجه در مورد آن فکری نشده بود.
با این حال طرح این شعار، به شدت مورد استقبال افکار عمومی در ایران قرار میگیرد و هم طبقه سیاسی و هم افراد عادی از آن حمایت میکنند. تا آنجا که حتی خود شاه نیز طرفدار سرسخت ملی شدن نفت بود و اگر این را اعلام نمیکرد به دلیل ترسی بود که از انگلیسیها داشت. نگرانی شاه صرفا این بود که مصدق کاری نکند که کل طبقه سیاسی و نظام سیاسی زیر سوال رود و در نتیجه انگلیسیها دردسری برای ایران و نظام حاکم بر آن ایجاد کنند.
اتفاقی که بعد از طرح این شعار افتاد تبدیل این مسئله به یک جدال بینالمللی میان ایران و انگلستان بود. یعنی خواسته ملی کردن صنعت نفت از یک خواسته مالی و اقتصادی فراتر رفت و به یک چالش بینالمللی تبدیل شد و در این قضیه خود ایرانیها و مشخصا شخص مصدق مقصر اصلی بودند. آنها برای اینکه پشتیبانی افکار عمومی را به دست آورند به این قضیه دامن زدند.
مصدق و اطرافیانش به هر حال آدمهایی سیاسی بودند و متوجه بودند که شعارهایی همچون «باید مشت محکمی بر دهان انگلستان و استعمار پیر زد» در میان مردم طرفدار بسیار دارد. سیاستمداران شعاری افراطی را مطرح میکنند و البته در پای میز مذاکره رویکردی اعتدالی را اتخاذ میکنند و مدعی میشوند که معترض اصلی نه ما بلکه مردم هستند و به عنوان مثال مردم نفت ملی میخواهند و ما نمیتوانیم کوتاه بیاییم.
آیا از نظر شما از راه دیگری هم امکان تحقق خواستههای ایران برای ملی شدن نفت وجود داشت؟
خیلی کارها میشد کرد. به فرض که طراحان ملی کردن نفت، قصدشان منافع ملت بوده است اما نتیجه ملی شدن صنعت نفت، دولتی شدن آن بود و صنعت نفت را از اکتشاف و استخراج تا توزیع و پخش به دست دولت سپرد و این آغاز دردسر بزرگ تاریخی ما بود. البته ما داریم درباره 50 سال پیش قضاوت میکنیم و شاید امروز قضاوت به قدری آسانتر باشد اما آن زمان هم افرادی بودند که میگفتند اینچنین عمل نکنید منتها جرات پیگیری حرفهای خود را نداشتند.
مثلا چه کسانی یا چه گروههایی؟
بهتر است که اسم نبریم چون سوءتفاهم ایجاد میشود. اما شما تاریخ را اگر مطالعه کنید، میبینید که برخی افراد میگفتند: مگر ما چند کارشناس یا متخصص داریم تا بتوانیم به کمک آنها نفت را استخراج کنیم و در نهایت نیز باید خارجیها را بیاوریم؛ و واقعا هم جز این راهی نبود. به همین دلایل امروز با قاطعیت میتوانیم بگوییم که ملی کردن صنعت نفت اشتباه بزرگ تاریخی ما بود. میشد حقوق ملت ایران را به شیوهای بهتر از آن چیزی که اتفاق افتاد احقاق کرد و نفت را دولتی نکرد. میتوانستند سهم ایران را افزایش دهند و نفت را دولتی نکنند و این دو ملازم هم نبودند.
ذخایر نفتی طبق قانون متعلق به دولت ایران است و شما به هر قیمتی میتوانید آنها را اجاره دهید. مالیاتی که از شرکت خارجی اخذ میشود در دست شماست. میتوانید بر سر آن به توافق برسید. اگر طرف انگلیسی قبول نکرد شما میتوانید یک شرکت فرانسوی یا آمریکایی بیاورید تا به آن توافقی که بیشترین نفع را برای شما دارد دست یابید. لازم نبود که بدین شکل نفت را ملی و در حقیقت دولتی کنیم. این نکته را افرادی که آن زمان حضور داشتند و همه چیز را دیدند به خوبی میدانند. اما سخنی به انتقاد نمیگویند و به نظر من مسوولیت بزرگی به لحاظ تاریخی بر گردن آنهاست.
نباید از روی محافظهکاری و به خاطر اینکه مصدق تبدیل به یک بت شده است و به خاطر اینکه ایرانیها از ناسیونالیسم خوششان میآید از گفتن این حقیقت پرهیز کرد که در مقطعی این ناسیونالیسم اشتباه و به ضرر ما بوده است. امروز ما بعد از 50 سال به این رسیدهایم که صنعت ملی مخالف منافع ملی است و بزرگترین اشتباه بود که نفت را که بزرگترین صنعت ماست ملی کنیم.
روند دولت- ملتسازی با روی کار آمدن رضاخان آغاز شد و روشنفکران نیز درگیر چنین مطالبهای شدند. آیا نمیتوان گفت که ملی شدن نفت و پیدایش چیزی مثل پول نفت که به حساب حکومت واریز میشد این روند را مختل کرد و دولت محمدرضا شاه فرزند بیمار دولت- ملتسازیای بود که به پول نفت مجهز شده بود؟
اگر منظورتان استبداد و دولتمداری حاکمان در ایران باشد و اینکه محمدرضا شاه اقتصاد را هم دولتی کرد تا استبداد سیاسی خود را تقویت کند، این درست است. ولی اینکه مقصر نفت بود نه. توجه کنید که اگر نفت هم نبود گرایش شاه استبداد بود و او به دنبال پروژه خود میرفت. البته اینکه بدون نفت چقدر موفق میشد مسئلهای دیگر است به واقع دولتی کردن نفت به او کمک کرد. چرا که پایه اصلی دموکراسی و جامعه مدنی واقعی را که اقتصاد آزاد است، صنعت دولتی نفت از ریشه زد.
میدانیم که مصدق دو شعار اصلی یعنی ملی کردن نفت و انتخابات آزاد را اعلام کرد؛ اما آیا اگر شعار انتخابات آزاد را در ابتدا پیگیری میکرد و در اولویت میگذاشت، مشروطهخواهی ایرانیان موفقتر پیش نمیرفت؟
ممکن است پاسخ من خوشایند بعضیها نباشد. شما میگویید که مصدق یک پروژه دموکراسیخواهی در ایران داشت اما به نظر من مصدق طرفدار دموکراسی بود و با این حال تصور درستی از آن نداشت. بنابراین پروژهای که میخواست اجرا کند نمیتوانست موفق باشد. شما اگر به نوشتههای مصدق رجوع کنید میبینید که او تصور روشنی از دموکراسی نداشته است.
یکجا دموکراسی را حکومت قانون میخواند و جای دیگر دموکراسی را رای مردم میداند. او حتی گاهی حکومت قانون را زیر سوال میبرد و میگوید که منافع ملی مقدم بر حکومت قانون است و قانون باید در خدمت منافع ملی باشد و اگر منافع ملی ایجاد کند ما قانون را زیر پا میگذاریم.
اینها همه حرفهای مصدق است، در حالی که میدانیم این تصورات از دموکراسی از نظر تئوریک غلط است.
مصدق خودش انتخابات برگزار میکند و میگوید که این انتخابات دموکراتیک است و بعد که مجلس تشکیل شد میگوید که این نمایندگان طرفدار خارجیها هستند و بنابراین نماینده واقعی مردم نیستند. حال آنکه شما نمیتوانید این حرف را بزنید. این تناقضات نشان میدهد که او تصور دقیقی از دموکراسی نداشته است که بخواهیم بگوییم به دنبال یک پروژه دموکراسی در ایران بوده است. اینچنین هم نبود. طرفداران او شعار زیاد میدهند و واقعیات را نمیگویند.
میبینیم که مصدق در مذاکرات با انگلیس میگوید که ما پالایشگاه آبادان را که یکی از اصلیترین مراکز نفتی ماست، ملی نمیکنیم و این پیشنهاد او حتی باعث تعجب طرف انگلیسی میشود و آنها سریعا کاغذ میآورند و از مصدق امضا میگیرند. مصدق برای ملی کردن نفت با انگلیس روبهرو میشود و بعد چنین امتیازی را میدهد و در نهایت اما پیشنهاد چرچیل - آیزونهاور یا بسته پیشنهادی بانک جهانی کار را نمیپذیرد.
بنابراین مصداق دنبال چه بوده است؟ او از یک طرف شعار ملی کردن نفت را مطرح میکرده است و از طرف دیگر به طرف انگلیسی میگوید که پالایشگاه نفت آبادان که اصلیترین مرکز فعالیت انگلیسیها هم بوده را ملی نخواهد کرد؟ به نظر شما هدفی که مصدق دنبال آن است چیست؟
شما روی نقطهای اصلی دست گذاشتید و این نشان میدهد که مصدق پروژه منسجم و هدف مشخصی نداشته است. این حضرات طرفدار مصدق باید پاسخ دهند که اگر بحث منافع ملی بود شما نباید هر دو پا را در یک کفش میکردید و تمام پیشنهادها را رد میکردید. آن زمان هم بسیاری از عقلا پیشبینی میکردند که ما به دردسر میافتیم و از نظر مالی متضرر میشویم.
چرا که ما باید خسارت میدادیم و این خسارت داده شد. آیا این هزینهها را ناسیونالیستهای ایرانی محاسبه کردهاند؟ ما میتوانستیم قراردادهایمان را هر سال تغییر دهیم. به هر حال در یک طرف داستان، دولت بود؛ دولتی که مالیات و حق بهره مالکانه میگیرد و این در عرف بینالمللی کاملا پذیرفته شده بود. اما ما نفت را ملی میخواستیم و باید گفت که با ملی شدن نفت، صنعت نفت ما عقب ماند و اکتشاف به اندازه کافی در ایران صورت نگرفت. آنچنان که امروز شاید 40 تا 60 درصد خاک ایران مورد اکتشاف قرار نگرفته باشد.
اما چه باید کرد که نفت ملی تبدیل به نفت دولتی نشود و ترمزی برای دموکراسی نباشد؟
البته در حال حاضر که ما از نظر قانونی و ایدئولوژیک در مسیر درستی قرار گرفتهایم و عکس مسیر ملی شدن را میرویم. آن زمان طبق قانون ما تمامی مراحل را دولتی کردیم اما الان سیاستهای کلی اصل 44 میگوید که پالایشگاهها، توزیع و پتروشیمی به بخش خصوصی داده شود.
این یک جنبه قضیه است. جنبه دیگر درآمدهای نفتی است، مصدق تصورش بر این بود که اگر درآمدهای نفتی به یک دولت ملی سپرده شود در جهت منافع ملی عمل خواهد شد، ولی به این فکر نشد که اگر دولت ملی نباشد این دولت میتواند از پول نفت در جهت تمایلات ضددموکراتیک خود سود ببرد. به همین جهت در خصوص درآمدهای نفتی چه راهکاری وجود دارد؟
البته اگر دولت ملی هم باشد نتیجه همین است و بنابراین از دولتی شدن نفت در هر شرایطی پرهیز باید کرد. قدرت سیاسی هر قدر هم که متشکل از آدمهای خوبی باشد و ملی باشد باز قدرت سیاسی است و از طریق اهرمهای اقتصادی در جهت تثبیت خود میکوشد.
بنابراین اراده لازم برای اینکه نفت را از اختیار خود خارج کند ندارد. گرفتاری بزرگ ما این است که اکنون 20 سال است که میخواهیم خصوصیسازی کنیم و دولت را کوچک کنیم اما این اتفاق نمیافتد، چرا که سیاستمداران و دولتمردان ما اینگونه نمیخواهند. ما از نظر حرف و ایدئولوژی به موفقیتهایی رسیدهایم و سیاستهای اصل 44 گام مثبت و بلندی است. اما این سیاستها نیز عملا اجرا نمیشود. در واقع داستان همان دیوانهای است که سنگی را به چاه میاندازد و صد عاقل نمیتوانند آن را در بیاورند، اینکه شما اقتصاد را دولتی کنید آسان است اما اگر بخواهید اقتصاد دولتی را خصوصی کنید بسیار سخت خواهد بود
به اعتقاد شما مصدق و چهرههایی که طرح ملی کردن نفت را دنبال میکردند چه دورنمایی از ملی شدن نفت داشتند؟ آیا از عواقب، مشکلات یا حتی آفتهای آن آگاه بودند؟ یا با یک نگاه کلی و استقلالطلبانه به آن نگاه میکردند؟
اگر به فضای سیاسی و اجتماعی آن دوره نگاه کنیم و به یاد بیاوریم که چه وضعیتی در ایران حاکم بوده است، شاید ارزیابی بهتری از داستان ملی شدن صنعت نفت داشته باشیم. فضای بعد از شهریور 1320 در ایران، فضایی کاملا ضداجنبی و به تعبیر چپها ضدامپریالیستی بوده است. دوران رضاشاه، دوران ادعاهای بزرگی بود همچون اینکه ایران کشور بزرگ و مستقلی است و ارتش بزرگی دارد، ارتشی که ادعا میشد در منطقه قدرت برتر است و هزینههای فراوانی برای آن شده است. اما همین ارتش بزرگ در کمتر از 48 ساعت به طرز فضاحتباری در برابر نیروهای متفقین شکست خورد. این اتفاق، خاطره بدی را در ذهن ایرانیان ایجاد کرد مبنی بر اینکه گویی خارجیها همواره به دنبال تحقیر، اشغال و زورگویی علیه ما هستند.
فضای روشنفکری و افکار عمومی بعد از شهریور 20 چنین مختصاتی دارد. طبعا ایدئولوژیهای ملیگرایانه و ضدامپریالیستی و ایدئولوژیهای مارکسیستی و چپ که از طریق روشنفکران و طرفداران حزب توده و روسیه حمایت میشد، رشد و نمو پیدا میکنند.
بنابراین مولود این شرایط، از یکسو دیدگاهی ملیگرایانه بود که البته پروژه مشخص و مدونی نداشت و رویکرد آن بیشتر آرمانگرایانه بود تا واقعگرایانه؛ و از سوی دیگر ما شاهد رشد ایدئولوژی چپ بودیم که در چارچوب حزب توده برنامه مدون و هدف مشخصی برای خود داشت. بحث ملی کردن نفت هم مقارن با ایام پایان جنگ جهانی دوم بود که مطرح شد. در این زمان ملیگرایانی مانند مصدق در طرح شعارهای ضدامپریالیستی و انقلابی از چپها جلوتر افتادند و مورد توجه ایرانیانی قرار گرفته بودند که بعد از شهریور 20 و اشغال ایران، نگاهی میهنپرستانه داشتند.
در چنین فضایی نوک پیکان حمله نیروهای ملی به سوی انگلیس بود و تصور عمومی این بود که تمامی مشکلات و بدبختیهای ایران از جانب انگلیس و برنامهها و توطئههای آنهاست. بنابراین طبیعی بود که این ایده طرفداران زیادی پیدا کند. حتی برخی سیاستمداران فرصتطلبانه به طرح شعارهای ملی پرداختند.
تنها کسانی که چندان با این جریان موافق نبودند تودهایها بودند که برنامه دیگری داشتند و معتقد بودند انقلابیگری و مبارزات ضدامپریالیستی نباید به دست مصدق بیفتد. چرا که مصدق و یارانش بورژوا و عوامل آمریکا هستند؛ و ضدخارجی واقعی نه آنها، بلکه حزب توده است. البته تودهایها دچار اشتباهی استراتژیک شدند و حزب برادر بزرگ هم به آنها تذکر داد که شما در این مورد اشتباه کردهاید و افکار عمومی از ناسیونالیسم مصدق استقبال کرده است.
شما گفتید که در این فضا بحث احقاق حقوق ایران در مسئله نفت در چارچوب ملی کردن و با نگاهی ملیگرایانه مطرح شد. اما آیا این ایده به درستی مورد کنکاش و شناخت قرار گرفته بود؟
به دیدگاه من اصلا در مورد آن فکر نکرده بودند و شعاری بود که بیپشتوانه داده شد. چیزی که راجع به آن فکر شده بود و از زمان رضاشاه هم مطرح بود این بود که سهم ایران از نفتی که انگلیس استخراج میکند کم است و این سهم باید افزایش پیدا کند؛ چرا که انگلیسیها سر ایران کلاه میگذارند. آنچه تازگی داشت این ایده بود که چرا اصلا نفت را باید به انگلیسیها بدهیم در حالی که میتوانیم نفت را ملی کنیم.
این ایده از کجا آمد؟
ملی شدن در فرهنگ و سنت ما نبود و ما آن را از غرب گرفتیم. در فضای بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای اروپایی و انگلستان دولتهای چپ روی کار آمده و اقدام به ملی کردن صنایع بزرگ کردند. این اتفاق به گوش ایرانیها هم رسیده بود وگرنه چنین مفاهیمی در ایران مطرح نبود. ایرانیها در این زمان از خود میپرسیدند که اگر انگلیسیها صنایع خود را ملی میکنند چرا ما نباید این کار را انجام دهیم؟ و چرا در حالی که نفت مال ماست، نباید یک شرکت خارجی را ملی کنیم؟ اما اینکه ملی کردن به چه معناست و چه عواقبی را در پی دارد،به هیچ وجه در مورد آن فکری نشده بود.
با این حال طرح این شعار، به شدت مورد استقبال افکار عمومی در ایران قرار میگیرد و هم طبقه سیاسی و هم افراد عادی از آن حمایت میکنند. تا آنجا که حتی خود شاه نیز طرفدار سرسخت ملی شدن نفت بود و اگر این را اعلام نمیکرد به دلیل ترسی بود که از انگلیسیها داشت. نگرانی شاه صرفا این بود که مصدق کاری نکند که کل طبقه سیاسی و نظام سیاسی زیر سوال رود و در نتیجه انگلیسیها دردسری برای ایران و نظام حاکم بر آن ایجاد کنند.
اتفاقی که بعد از طرح این شعار افتاد تبدیل این مسئله به یک جدال بینالمللی میان ایران و انگلستان بود. یعنی خواسته ملی کردن صنعت نفت از یک خواسته مالی و اقتصادی فراتر رفت و به یک چالش بینالمللی تبدیل شد و در این قضیه خود ایرانیها و مشخصا شخص مصدق مقصر اصلی بودند. آنها برای اینکه پشتیبانی افکار عمومی را به دست آورند به این قضیه دامن زدند.
مصدق و اطرافیانش به هر حال آدمهایی سیاسی بودند و متوجه بودند که شعارهایی همچون «باید مشت محکمی بر دهان انگلستان و استعمار پیر زد» در میان مردم طرفدار بسیار دارد. سیاستمداران شعاری افراطی را مطرح میکنند و البته در پای میز مذاکره رویکردی اعتدالی را اتخاذ میکنند و مدعی میشوند که معترض اصلی نه ما بلکه مردم هستند و به عنوان مثال مردم نفت ملی میخواهند و ما نمیتوانیم کوتاه بیاییم.
آیا از نظر شما از راه دیگری هم امکان تحقق خواستههای ایران برای ملی شدن نفت وجود داشت؟
خیلی کارها میشد کرد. به فرض که طراحان ملی کردن نفت، قصدشان منافع ملت بوده است اما نتیجه ملی شدن صنعت نفت، دولتی شدن آن بود و صنعت نفت را از اکتشاف و استخراج تا توزیع و پخش به دست دولت سپرد و این آغاز دردسر بزرگ تاریخی ما بود. البته ما داریم درباره 50 سال پیش قضاوت میکنیم و شاید امروز قضاوت به قدری آسانتر باشد اما آن زمان هم افرادی بودند که میگفتند اینچنین عمل نکنید منتها جرات پیگیری حرفهای خود را نداشتند.
مثلا چه کسانی یا چه گروههایی؟
بهتر است که اسم نبریم چون سوءتفاهم ایجاد میشود. اما شما تاریخ را اگر مطالعه کنید، میبینید که برخی افراد میگفتند: مگر ما چند کارشناس یا متخصص داریم تا بتوانیم به کمک آنها نفت را استخراج کنیم و در نهایت نیز باید خارجیها را بیاوریم؛ و واقعا هم جز این راهی نبود. به همین دلایل امروز با قاطعیت میتوانیم بگوییم که ملی کردن صنعت نفت اشتباه بزرگ تاریخی ما بود. میشد حقوق ملت ایران را به شیوهای بهتر از آن چیزی که اتفاق افتاد احقاق کرد و نفت را دولتی نکرد. میتوانستند سهم ایران را افزایش دهند و نفت را دولتی نکنند و این دو ملازم هم نبودند.
ذخایر نفتی طبق قانون متعلق به دولت ایران است و شما به هر قیمتی میتوانید آنها را اجاره دهید. مالیاتی که از شرکت خارجی اخذ میشود در دست شماست. میتوانید بر سر آن به توافق برسید. اگر طرف انگلیسی قبول نکرد شما میتوانید یک شرکت فرانسوی یا آمریکایی بیاورید تا به آن توافقی که بیشترین نفع را برای شما دارد دست یابید. لازم نبود که بدین شکل نفت را ملی و در حقیقت دولتی کنیم. این نکته را افرادی که آن زمان حضور داشتند و همه چیز را دیدند به خوبی میدانند. اما سخنی به انتقاد نمیگویند و به نظر من مسوولیت بزرگی به لحاظ تاریخی بر گردن آنهاست.
نباید از روی محافظهکاری و به خاطر اینکه مصدق تبدیل به یک بت شده است و به خاطر اینکه ایرانیها از ناسیونالیسم خوششان میآید از گفتن این حقیقت پرهیز کرد که در مقطعی این ناسیونالیسم اشتباه و به ضرر ما بوده است. امروز ما بعد از 50 سال به این رسیدهایم که صنعت ملی مخالف منافع ملی است و بزرگترین اشتباه بود که نفت را که بزرگترین صنعت ماست ملی کنیم.
روند دولت- ملتسازی با روی کار آمدن رضاخان آغاز شد و روشنفکران نیز درگیر چنین مطالبهای شدند. آیا نمیتوان گفت که ملی شدن نفت و پیدایش چیزی مثل پول نفت که به حساب حکومت واریز میشد این روند را مختل کرد و دولت محمدرضا شاه فرزند بیمار دولت- ملتسازیای بود که به پول نفت مجهز شده بود؟
اگر منظورتان استبداد و دولتمداری حاکمان در ایران باشد و اینکه محمدرضا شاه اقتصاد را هم دولتی کرد تا استبداد سیاسی خود را تقویت کند، این درست است. ولی اینکه مقصر نفت بود نه. توجه کنید که اگر نفت هم نبود گرایش شاه استبداد بود و او به دنبال پروژه خود میرفت. البته اینکه بدون نفت چقدر موفق میشد مسئلهای دیگر است به واقع دولتی کردن نفت به او کمک کرد. چرا که پایه اصلی دموکراسی و جامعه مدنی واقعی را که اقتصاد آزاد است، صنعت دولتی نفت از ریشه زد.
میدانیم که مصدق دو شعار اصلی یعنی ملی کردن نفت و انتخابات آزاد را اعلام کرد؛ اما آیا اگر شعار انتخابات آزاد را در ابتدا پیگیری میکرد و در اولویت میگذاشت، مشروطهخواهی ایرانیان موفقتر پیش نمیرفت؟
ممکن است پاسخ من خوشایند بعضیها نباشد. شما میگویید که مصدق یک پروژه دموکراسیخواهی در ایران داشت اما به نظر من مصدق طرفدار دموکراسی بود و با این حال تصور درستی از آن نداشت. بنابراین پروژهای که میخواست اجرا کند نمیتوانست موفق باشد. شما اگر به نوشتههای مصدق رجوع کنید میبینید که او تصور روشنی از دموکراسی نداشته است.
یکجا دموکراسی را حکومت قانون میخواند و جای دیگر دموکراسی را رای مردم میداند. او حتی گاهی حکومت قانون را زیر سوال میبرد و میگوید که منافع ملی مقدم بر حکومت قانون است و قانون باید در خدمت منافع ملی باشد و اگر منافع ملی ایجاد کند ما قانون را زیر پا میگذاریم.
اینها همه حرفهای مصدق است، در حالی که میدانیم این تصورات از دموکراسی از نظر تئوریک غلط است.
مصدق خودش انتخابات برگزار میکند و میگوید که این انتخابات دموکراتیک است و بعد که مجلس تشکیل شد میگوید که این نمایندگان طرفدار خارجیها هستند و بنابراین نماینده واقعی مردم نیستند. حال آنکه شما نمیتوانید این حرف را بزنید. این تناقضات نشان میدهد که او تصور دقیقی از دموکراسی نداشته است که بخواهیم بگوییم به دنبال یک پروژه دموکراسی در ایران بوده است. اینچنین هم نبود. طرفداران او شعار زیاد میدهند و واقعیات را نمیگویند.
میبینیم که مصدق در مذاکرات با انگلیس میگوید که ما پالایشگاه آبادان را که یکی از اصلیترین مراکز نفتی ماست، ملی نمیکنیم و این پیشنهاد او حتی باعث تعجب طرف انگلیسی میشود و آنها سریعا کاغذ میآورند و از مصدق امضا میگیرند. مصدق برای ملی کردن نفت با انگلیس روبهرو میشود و بعد چنین امتیازی را میدهد و در نهایت اما پیشنهاد چرچیل - آیزونهاور یا بسته پیشنهادی بانک جهانی کار را نمیپذیرد.
بنابراین مصداق دنبال چه بوده است؟ او از یک طرف شعار ملی کردن نفت را مطرح میکرده است و از طرف دیگر به طرف انگلیسی میگوید که پالایشگاه نفت آبادان که اصلیترین مرکز فعالیت انگلیسیها هم بوده را ملی نخواهد کرد؟ به نظر شما هدفی که مصدق دنبال آن است چیست؟
شما روی نقطهای اصلی دست گذاشتید و این نشان میدهد که مصدق پروژه منسجم و هدف مشخصی نداشته است. این حضرات طرفدار مصدق باید پاسخ دهند که اگر بحث منافع ملی بود شما نباید هر دو پا را در یک کفش میکردید و تمام پیشنهادها را رد میکردید. آن زمان هم بسیاری از عقلا پیشبینی میکردند که ما به دردسر میافتیم و از نظر مالی متضرر میشویم.
چرا که ما باید خسارت میدادیم و این خسارت داده شد. آیا این هزینهها را ناسیونالیستهای ایرانی محاسبه کردهاند؟ ما میتوانستیم قراردادهایمان را هر سال تغییر دهیم. به هر حال در یک طرف داستان، دولت بود؛ دولتی که مالیات و حق بهره مالکانه میگیرد و این در عرف بینالمللی کاملا پذیرفته شده بود. اما ما نفت را ملی میخواستیم و باید گفت که با ملی شدن نفت، صنعت نفت ما عقب ماند و اکتشاف به اندازه کافی در ایران صورت نگرفت. آنچنان که امروز شاید 40 تا 60 درصد خاک ایران مورد اکتشاف قرار نگرفته باشد.
اما چه باید کرد که نفت ملی تبدیل به نفت دولتی نشود و ترمزی برای دموکراسی نباشد؟
البته در حال حاضر که ما از نظر قانونی و ایدئولوژیک در مسیر درستی قرار گرفتهایم و عکس مسیر ملی شدن را میرویم. آن زمان طبق قانون ما تمامی مراحل را دولتی کردیم اما الان سیاستهای کلی اصل 44 میگوید که پالایشگاهها، توزیع و پتروشیمی به بخش خصوصی داده شود.
این یک جنبه قضیه است. جنبه دیگر درآمدهای نفتی است، مصدق تصورش بر این بود که اگر درآمدهای نفتی به یک دولت ملی سپرده شود در جهت منافع ملی عمل خواهد شد، ولی به این فکر نشد که اگر دولت ملی نباشد این دولت میتواند از پول نفت در جهت تمایلات ضددموکراتیک خود سود ببرد. به همین جهت در خصوص درآمدهای نفتی چه راهکاری وجود دارد؟
البته اگر دولت ملی هم باشد نتیجه همین است و بنابراین از دولتی شدن نفت در هر شرایطی پرهیز باید کرد. قدرت سیاسی هر قدر هم که متشکل از آدمهای خوبی باشد و ملی باشد باز قدرت سیاسی است و از طریق اهرمهای اقتصادی در جهت تثبیت خود میکوشد.
بنابراین اراده لازم برای اینکه نفت را از اختیار خود خارج کند ندارد. گرفتاری بزرگ ما این است که اکنون 20 سال است که میخواهیم خصوصیسازی کنیم و دولت را کوچک کنیم اما این اتفاق نمیافتد، چرا که سیاستمداران و دولتمردان ما اینگونه نمیخواهند. ما از نظر حرف و ایدئولوژی به موفقیتهایی رسیدهایم و سیاستهای اصل 44 گام مثبت و بلندی است. اما این سیاستها نیز عملا اجرا نمیشود. در واقع داستان همان دیوانهای است که سنگی را به چاه میاندازد و صد عاقل نمیتوانند آن را در بیاورند، اینکه شما اقتصاد را دولتی کنید آسان است اما اگر بخواهید اقتصاد دولتی را خصوصی کنید بسیار سخت خواهد بود