مصدق و ملیکردن نفت درگفتوگو با دکتر فخرالدین عظیمی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دکترفخرالدین عظیمی، استاد تاریخ دانشگاه کانتیکت آمریکا و از پژوهشگرانی است که وقت فراوانی صرف بررسی و تفحص پیرامون دوران نخستوزیری دکتر محمد مصدق کرده است. عظیمی در سال 1383، کتاب «حاکمیت ملی و دشمنان آن» را پیرامون کارنامه مخالفان بومی و بیگانه مصدق و برپایه اسناد بایگانیهای آمریکایی و انگلیسی منتشر ساخته است. او به همین جهت سوالات شهروند امروز را درخصوص عملکرد دکتر مصدق و یارانش در جریان ملی شدن صنعت نفت و مذاکرات انجام شده میان مصدق و انگلیسیها، پاسخ گفته است که در ادامه میخوانید.
میدانیم که مصدق و یارانش بر دو هدف «ملی شدن نفت» و ایجاد دموکراسی از طریق« برگزاری انتخابات آزاد» تاکید داشتهاند، اینجا این سوال پیش میآید که چرا مسئله نفت را مقدم دانستند؟ آیا اگر ابتدا از مسیر انتخابات آزاد یک حکومت دموکراتیک ایجاد میشد، مصدق با دست بازتری امکان مانور در برابر دولتهای غربی را نداشت؟در شرایطی که نهضت دشمن بزرگ داخلیای مثل شاه داشت، آیا صلاح نبود مصدق با اعطای امتیازاتی به طرف خارجی چنین دشمن بزرگی را خنثی کند و هم زمان با دو دشمن بزرگ خارجی و داخلی رودررو نشود؟
پاسخ به این گونه سوالها، بدون توجه به تاریخ پیچیده ایران در آن سالها، ممکن نیست و نیازمند یادآوری مختصر تاریخ گذشته است. زمینه نهضت ملی کردن نفت به تدریج پس از شهریور 1320 فراهم شد. البته شکوههای ایرانیان علیه شرکت نفت سابقه بسیار طولانیتری داشت.
در سال 1323 «غلامحسین رحیمیان» نماینده مجلس چهاردهم ، طرحی را در مورد لغو امتیاز نفت جنوب مطرح کرد ولی نماینده دیگر، دکتر محمد مصدق، زمینه را آماده نمیدید و او را متقاعد کرد که برای اینکار باید صبر کرد. بعد از آنکه مجلس پانزدهم اواخر مهر 1326 موافقتنامه «قوام-سادچیکف» را- که به شوروی به شرط تصویب مجلس قول امتیاز نفت داده بود- رد کرد، جملهای در طرح مجلس گنجانده شد که دولت ایران را ملزم میکرد برای استیفای حقوق تضییع شده ایران از نفت جنوب اقدام کند. این اتفاق، طرح مسئله نفت را در راس برنامههای سیاسی ایران قرار داد. خودداری انگلیسیان از دادن امتیازکافی و به موقع، احساسات ملی را در ایران تحریک کرد و اندیشه ملی کردن نفت روز به روز بیشتر نیرو گرفت.
از طرف دیگر، شاه و دربار هم از همان آغاز پادشاهی محمدرضا شاه، تلاششان برای افزایش قدرت و اختیارات سلطنت را ادامه داده بودند . یکی از راههای تحقق این هدف سر کار آوردن نخستوزیرانی دستنشانده دربار بود و راه دیگر، تقلب در انتخابات برای حصول مجلسی که از مقاومت در برابر شاه ناتوان باشد. در آستانه انتخابات مجلس شانزدهم مصدق و همفکران او معتقد بودند هدف دولت و دربار این است که مجلسی بر سر کار بیاورند که مذاکرات نفت را به سود و دلخواه انگلیس پیش ببرد.
به این سبب، به اعتراض و تحصن دست زدند. جبهه ملی که در آبان 1328 تشکیل شد، حاصل این حرکت اعتراضی بود وخواهان رعایت آزادیهای اساسی. سرانجام مصدق و شش-هفت نفر از طرفداران او بهرغم مخالفت دولت به مجلس راه یافتند و توانستند به پشتوانه افکار عمومی و رشد احساسات ملی نفوذ زیادی کسب کنند. به این ترتیب، از همان آغاز تاکید جبهه ملی بر انتخابات آزاد، بر مطبوعات آزاد و به طور کلی بر اصول و موازین دموکراتیک، با تاکید آنها بر احقاق حقوق ایران در امر نفت آمیخته شد.
به بیان دیگر، مصدقیها حاکمیت مردمی را که نماد آن ترتیبات دموکراتیک بود با حاکمیت ملی که تبلور آن ملی کردن صنعت نفت بود، درآمیختند. این دو هدف را نمیشد از هم جدا کرد. تنها به پشتوانه نهضت و عواطف ملی میشد هدفهای دموکراتیک را پیش برد و شاه را ناگزیر کرد که به ایفای نقشی تشریفاتی تن در بدهد. مبارزه با نفوذ انگلیس و مبارزه با سلطه دربار و نقش فعال شاه از هم قابل تفکیک نبود وعملا مبارزه در یک جبهه بود. ناگزیر کردن شاه که، به قول مصدق، سلطنت کند نه حکومت، از اساسیترین شرایط پیشبرد کار نفت و تحقق حاکمیت ایران بود.
آیا با قبول این پیشفرض که، برای ادامه نهضت ملی، دولت دکتر مصدق میبایست مشکلات خود را با غرب بر سر نفت حل کند، نباید انتظار داشت که مصدق پیشنهاداتی همچون پیشنهاد بانک جهانی یا پیشنهاد هندرسون را (در اسفند 1331) بپذیرد که به گفته اکثر منتقدان و حتی طرفداران مصدق پیشنهاداتی قابل قبول بودند؟ شما در کتابتان یکی از مهمترین عوامل را در خصوص شکست مذاکرات نفت بیاعتمادی کامل دکتر مصدق نسبت به انگلستان میبینید؛ به گونهای که نمیتوانسته اعطای هر نوع امتیازی را بپذیرد. آیا این توجیه قابل قبولی است؟
برای مصدق مسئله اساسی این بود که هر قراردادی در امر نفت با حاکمیت ملی ایران و موازین قانون ملی شدن نفت که در مجلس به تصویب رسیده بود سازگار باشد. انگلیسیها اصل ملی کردن نفت را در ظاهر پذیرفتند، ولی در عمل به هیچ وجه آماده قبول چیزی جز ترتیباتی که بر اساس آن نصف درآمد نفت ایران به آنها تعلق بگیرد نبودند.
من در دورهای که در انگلستان- اول در لندن و بعد در آکسفورد - دانشجو بودم از بررسی مفصلی که طی چندین سال در اسناد وزارت خارجه انگلیس انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که مقامات انگلیسی با وجود مذاکرات گوناگون هیچ وقت تلاشهای خود را برای متزلزل کردن و ساقط نمودن حکومت مصدق متوقف نکردند. به رغم این ادعای بیاساس که مصدق اصلا اهل انعطاف نبود یا علاقه جدی به حل مسئله نفت نداشت، هیچ چیز بیشتر از تلاش برای حل مسئله نفت مصدق را به خود مشغول نکرد.
در مورد راهحلهایی مانند پیشنهاد بانک جهانی تنها چند نکته را یادآوری میکنم. از مدتها پیش از آنکه مفاد پیشنهاد به اطلاع مقامات ایران برسد، انگلیسیها در جریان تمام جزئیات وچند و چون آن بودند و شماری از انگلیسیان با نفوذ از مقامات مهم بانک جهانی بودند. دولت مصدق به مواردی از پیشنهاد بانک ایراد گرفت، از جمله کنترل کامل بانک بر اداره نفت یا این بند که بانک نماینده هر دو طرف ایرانی و انگلیسی خواهد بود یا فروش نفت به شرکت سابق نفت ایران و انگلیس با تخفیف اساسی صورت خواهد گرفت و از این قبیل.
هدف و امید مصدق به کار بردن حداکثر تلاش برای حصول بهترین شرایط ممکن برای ایران بود. او میگفت نفت ایران ملی شده است و بانک باید نماینده منافع ایران باشد و حاضر نبود که کسی از اتباع انگلیس در هیاتمدیره منصوب بانک شرکت داشته باشد. ولی دولت انگلیس و شرکت نفت در این دو مورد کوتاه نیامدند و معاون بانک (رابرت گارنر) میخواست قراردادی را با ایران تنظیم کند که از هر جهت مورد قبول شرکت سابق نفت ایران و انگلیس باشد.
مصدق و مشاوران او هم حاضر به پذیرش شرایطی نبودند که، چه به طور واقعی و چه نمادین، بازگشت شرکت نفت تلقی بشود. بهعلاوه فضای آن زمان را نیز باید در نظر گرفت. دولت مصدق و به ویژه شخص او از چپ و راست در فشار بود و حتی هواداران سرشناس انگلستان، مصدق را متهم به آمادگی به سازشگری میکردند. این شرایط و تبلیغات واقدامات فرسایشی دامنهداری را که در جریان بود نباید نادیده گرفت. مصدق کاملا به دادن غرامتی عادلانه و در چارچوب شرایط متعارف بینالمللی پایبند بود، ولی مخالفان وحتی بعضی از طرفدارانی که به تدریج موضع مخالفت در پیش گرفتند میگفتند ایران هیچ غرامتی نباید بپردازد.
در مورد فضای آکنده از بیاعتمادی به انگلستان و نگرانی از ترفندهای آن کشور، هم زمینه تاریخی اینگونه برداشتها را باید در نظر گرفت و هم این واقعیت را که در دوره بحران نفت اقدامات و دسیسههای انگلستان دیگر به هیچ وجه خیال و توهم نبود. گذشته از این، رابطه ایران و انگلستان رابطه مبتنی بر احترام متقابل دو کشور همپایه یکدیگر نبود، بلکه عملا رابطه یک کشور استعماری با یک کشور استعمار زده بود. از اینها که بگذریم اگر شرایط ایران آن روز را در نظر بگیریم. متوجه میشویم که دولت ایران مانند دیگر دولتهای جهان سوم، از نظر ساختاری بسیار آسیبپذیر بود. تشکیلاتی که مصدق در مقام نخستوزیری بر آنها ریاست داشت بسیارشکنندهتر از حد متعارف بود.
او اگر چه در ظاهر کنترل نیروهای انتظامی و اطلاعاتی و نظامی را در اختیار داشت اما در عمل، وابستگی و شاید وفاداری این نیروها به دربار حوزه امکانات و اقتدار او را بسیار محدود میکرد. امپراتوری انگلیس با اینکه از هند و فلسطین بیرون رفته بود ولی هنوز در خاورمیانه نفوذ زیادی داشت. در خود ایران، شمار زیادی از اهل سیاست پیوندهای محکمی با انگلستان داشتند و تشکیلات گستردهای در ارتباط با سفارت و دستگاه اطلاعاتی انگلیس سرگرم زمینهچینی برای سقوط دولت مصدق بود.
یکی از مقامات اطلاعاتی پیشین انگلیس که در دوره مصدق در ایران فعال بود. در گفتوگویی که چند سال پیش با او انجام دادم صریحا میگفت تمام اقداماتی که برای مذاکره با مصدق و حل مسئله نفت صورت گرفت برای حفظ ظاهر بود و هدف اصلی از میان بردن او بود. مصدق ازهمه جزئیات اقدامات انگلیسیها باخبر نبود ولی تردیدی در کلیات نداشت. به این ترتیب، گفتوگو بین دو طرف در شرایطی که هیچ اعتماد متقابلی وجود نداشت کار آسانی نبود.
گفتوگو بین دو طرف، در شرایطی که یک طرف سرگرم زمینهچینی گسترده برای از میان بردن طرف دیگر است، کارچندان ثمربخش یا خوشفرجامی نیست. با این همه، مصدق آماده هر گفتوگویی در چارچوب عرف و قوانین بینالمللی بود و همان طور که گفتم تلاش زیادی هم کرد ولی عوامل گوناگون، به ویژه از میان رفتن همبستگی در صف هواداران او و کینهجویی بیامان یاران پیشین، امید انگلیسیان را به توفیق در از میان بردن حکومت او روزبه روز بیشتر کرد.
برخی معتقدند با توجه به شرایط داخلی و جهانی طرح دو خواسته؛ یعنی حکومت دموکراتیک و ملی شدن نفت به صورت موازی باز هم از سوی مصدق به نوعی غیرقابل توجیه بوده است.
این سوال به توضیحات زیادی نیاز دارد، ولی مختصرا به آن پاسخ میدهم. حتی اگر مصدق و همفکرانش به امکان موفقیت خود، چه در امر نفت و چه در امر پیشبرد دموکراسی، نامطمئن هم بودند باز مانند همه کسان دیگری که بهبود اوضاع و احوال سیاسی- اجتماعی را حاصل مبارزه و فداکاری میدانند نمیتوانستند دست روی دست بگذارند.
قبلا گفتم که مصدق درگیری با شرکت نفت را در مجلس چهاردهم عملا ناممکن یا بیحاصل میدانست، ولی در شرایطی که یک جنبش اجتماعی شکل گرفته بود امید به امکان موفقیت خیلی بیشتر بود. اقدام مصدق در مقابله با دربار و نفوذ انگلیس ادامه همان امیدهایی بود که موجب انقلاب مشروطه شده بود. از اینها که بگذریم، اگر اهل مبارزه همیشه واز قبل خواهان تضمین موفقیت خود باشند، هیچ تلاش آرمانخواهانهای شکل نخواهد گرفت.
مصدق بیرون راندن شرکت نفت را از ایران گام اساسی برای استقلال و سربلندی کشور میدانست و ناگزیر کردن شاه به دست برداشتن از هوای حکومتگری راهم از اساسیترین لوازم حکومت مشروطه تلقی میکرد. برخی درایران آن روز، به این دو هدف دلبستگی نداشتند و شاید برخی هنوز هم نداشته باشند، اما گمان نمیکنم اشخاص منصف و روشنبین ارج تلاشهای آزادیخواهانه را- به سبب پیامدهایی که شاید نپسندند- ناچیز بشمارند.
گروهی این شبهه را مطرح میکنند که مصدق نفت را ملی نکرد، بلکه آن را دولتی کرد؛ یعنی صنعت نفت و تمامی درآمدهای سرشار از آن را کاملا به کنترل دولت درآورد. دیدگاه شما چیست؟
نفت به نام سعادت ملت ایران ملی شد و مراد این بود که دولت، که نماینده مشروع مردم است، نفت را به نام ملت و برای پیشبرد توسعه اجتماعی و رفاه جمعی واعتماد به نفس ملی در اختیار گرفته است. ملی کردن را با آنچه در ایران «خصوصیسازی» نامیده میشود نباید یکی دانست. خود انگستان بعد از روی کار آمدن حزب کارگر در سال 1945 صنایع عمدهای را در کشور ملی کرد.
این بخشی از اقدامات دولت کارگری در ایجاد «دولت رفاه بخش» بود و یکی از پیامدهای عمده آن نظام بهداشت همگانی بود. اینگونه نهادهای رفاهی، بهرغم بیرنگ شدن بعدی حزب کارگر در انگلیس و اقدامات کسانی مانند مارگارت تاچر و دیگر معتقدان سرمایهداری لگام گسیخته، هنوز از میان نرفته است. در واقع، همین چیزها جوامع اروپایی را از جامعه مثلا آمریکای امروز متمایز میکند.
در اروپا، هنوز در برابر سیاستهای نئولیبرال، که مردم آسیبپذیر جهان امروز را با دشواریها و تلخیهای زیادی دست به گریبان کرده است، مقاومت زیادی صورت میگیرد. پایبندی به عدالت اجتماعی هنوز از ارزشهای والاست. اعتقاد بر این است که هدف دولت تامین رفاه عمومی است و طبقات آسیب پذیر را نباید به امید معجزه بازار آزاد یا سخاوت و خیرات اغنیا رها کرد.
شهروند تنها از حقوقی انتزاعی بهرهور نیست، بلکه باید نظام سیاسی-اجتماعی و دولت، امکانات تحقق استعدادهای او را هم فراهم کنند. درآن کشورهای اروپایی، که تمدن و روح شهروندی ریشههای عمیقتری دارد، هنوز دلبستگیهای سوسیال- دموکراتیک آیین مطرود یا به قول عبید زاکانی «مذهب منسوخ» جامعه نشده است. با تاسف میشنوم که در ایران ظاهرا بین برخی روشنفکران چنین شده است.
میدانیم که مصدق و یارانش بر دو هدف «ملی شدن نفت» و ایجاد دموکراسی از طریق« برگزاری انتخابات آزاد» تاکید داشتهاند، اینجا این سوال پیش میآید که چرا مسئله نفت را مقدم دانستند؟ آیا اگر ابتدا از مسیر انتخابات آزاد یک حکومت دموکراتیک ایجاد میشد، مصدق با دست بازتری امکان مانور در برابر دولتهای غربی را نداشت؟در شرایطی که نهضت دشمن بزرگ داخلیای مثل شاه داشت، آیا صلاح نبود مصدق با اعطای امتیازاتی به طرف خارجی چنین دشمن بزرگی را خنثی کند و هم زمان با دو دشمن بزرگ خارجی و داخلی رودررو نشود؟
پاسخ به این گونه سوالها، بدون توجه به تاریخ پیچیده ایران در آن سالها، ممکن نیست و نیازمند یادآوری مختصر تاریخ گذشته است. زمینه نهضت ملی کردن نفت به تدریج پس از شهریور 1320 فراهم شد. البته شکوههای ایرانیان علیه شرکت نفت سابقه بسیار طولانیتری داشت.
در سال 1323 «غلامحسین رحیمیان» نماینده مجلس چهاردهم ، طرحی را در مورد لغو امتیاز نفت جنوب مطرح کرد ولی نماینده دیگر، دکتر محمد مصدق، زمینه را آماده نمیدید و او را متقاعد کرد که برای اینکار باید صبر کرد. بعد از آنکه مجلس پانزدهم اواخر مهر 1326 موافقتنامه «قوام-سادچیکف» را- که به شوروی به شرط تصویب مجلس قول امتیاز نفت داده بود- رد کرد، جملهای در طرح مجلس گنجانده شد که دولت ایران را ملزم میکرد برای استیفای حقوق تضییع شده ایران از نفت جنوب اقدام کند. این اتفاق، طرح مسئله نفت را در راس برنامههای سیاسی ایران قرار داد. خودداری انگلیسیان از دادن امتیازکافی و به موقع، احساسات ملی را در ایران تحریک کرد و اندیشه ملی کردن نفت روز به روز بیشتر نیرو گرفت.
از طرف دیگر، شاه و دربار هم از همان آغاز پادشاهی محمدرضا شاه، تلاششان برای افزایش قدرت و اختیارات سلطنت را ادامه داده بودند . یکی از راههای تحقق این هدف سر کار آوردن نخستوزیرانی دستنشانده دربار بود و راه دیگر، تقلب در انتخابات برای حصول مجلسی که از مقاومت در برابر شاه ناتوان باشد. در آستانه انتخابات مجلس شانزدهم مصدق و همفکران او معتقد بودند هدف دولت و دربار این است که مجلسی بر سر کار بیاورند که مذاکرات نفت را به سود و دلخواه انگلیس پیش ببرد.
به این سبب، به اعتراض و تحصن دست زدند. جبهه ملی که در آبان 1328 تشکیل شد، حاصل این حرکت اعتراضی بود وخواهان رعایت آزادیهای اساسی. سرانجام مصدق و شش-هفت نفر از طرفداران او بهرغم مخالفت دولت به مجلس راه یافتند و توانستند به پشتوانه افکار عمومی و رشد احساسات ملی نفوذ زیادی کسب کنند. به این ترتیب، از همان آغاز تاکید جبهه ملی بر انتخابات آزاد، بر مطبوعات آزاد و به طور کلی بر اصول و موازین دموکراتیک، با تاکید آنها بر احقاق حقوق ایران در امر نفت آمیخته شد.
به بیان دیگر، مصدقیها حاکمیت مردمی را که نماد آن ترتیبات دموکراتیک بود با حاکمیت ملی که تبلور آن ملی کردن صنعت نفت بود، درآمیختند. این دو هدف را نمیشد از هم جدا کرد. تنها به پشتوانه نهضت و عواطف ملی میشد هدفهای دموکراتیک را پیش برد و شاه را ناگزیر کرد که به ایفای نقشی تشریفاتی تن در بدهد. مبارزه با نفوذ انگلیس و مبارزه با سلطه دربار و نقش فعال شاه از هم قابل تفکیک نبود وعملا مبارزه در یک جبهه بود. ناگزیر کردن شاه که، به قول مصدق، سلطنت کند نه حکومت، از اساسیترین شرایط پیشبرد کار نفت و تحقق حاکمیت ایران بود.
آیا با قبول این پیشفرض که، برای ادامه نهضت ملی، دولت دکتر مصدق میبایست مشکلات خود را با غرب بر سر نفت حل کند، نباید انتظار داشت که مصدق پیشنهاداتی همچون پیشنهاد بانک جهانی یا پیشنهاد هندرسون را (در اسفند 1331) بپذیرد که به گفته اکثر منتقدان و حتی طرفداران مصدق پیشنهاداتی قابل قبول بودند؟ شما در کتابتان یکی از مهمترین عوامل را در خصوص شکست مذاکرات نفت بیاعتمادی کامل دکتر مصدق نسبت به انگلستان میبینید؛ به گونهای که نمیتوانسته اعطای هر نوع امتیازی را بپذیرد. آیا این توجیه قابل قبولی است؟
برای مصدق مسئله اساسی این بود که هر قراردادی در امر نفت با حاکمیت ملی ایران و موازین قانون ملی شدن نفت که در مجلس به تصویب رسیده بود سازگار باشد. انگلیسیها اصل ملی کردن نفت را در ظاهر پذیرفتند، ولی در عمل به هیچ وجه آماده قبول چیزی جز ترتیباتی که بر اساس آن نصف درآمد نفت ایران به آنها تعلق بگیرد نبودند.
من در دورهای که در انگلستان- اول در لندن و بعد در آکسفورد - دانشجو بودم از بررسی مفصلی که طی چندین سال در اسناد وزارت خارجه انگلیس انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که مقامات انگلیسی با وجود مذاکرات گوناگون هیچ وقت تلاشهای خود را برای متزلزل کردن و ساقط نمودن حکومت مصدق متوقف نکردند. به رغم این ادعای بیاساس که مصدق اصلا اهل انعطاف نبود یا علاقه جدی به حل مسئله نفت نداشت، هیچ چیز بیشتر از تلاش برای حل مسئله نفت مصدق را به خود مشغول نکرد.
در مورد راهحلهایی مانند پیشنهاد بانک جهانی تنها چند نکته را یادآوری میکنم. از مدتها پیش از آنکه مفاد پیشنهاد به اطلاع مقامات ایران برسد، انگلیسیها در جریان تمام جزئیات وچند و چون آن بودند و شماری از انگلیسیان با نفوذ از مقامات مهم بانک جهانی بودند. دولت مصدق به مواردی از پیشنهاد بانک ایراد گرفت، از جمله کنترل کامل بانک بر اداره نفت یا این بند که بانک نماینده هر دو طرف ایرانی و انگلیسی خواهد بود یا فروش نفت به شرکت سابق نفت ایران و انگلیس با تخفیف اساسی صورت خواهد گرفت و از این قبیل.
هدف و امید مصدق به کار بردن حداکثر تلاش برای حصول بهترین شرایط ممکن برای ایران بود. او میگفت نفت ایران ملی شده است و بانک باید نماینده منافع ایران باشد و حاضر نبود که کسی از اتباع انگلیس در هیاتمدیره منصوب بانک شرکت داشته باشد. ولی دولت انگلیس و شرکت نفت در این دو مورد کوتاه نیامدند و معاون بانک (رابرت گارنر) میخواست قراردادی را با ایران تنظیم کند که از هر جهت مورد قبول شرکت سابق نفت ایران و انگلیس باشد.
مصدق و مشاوران او هم حاضر به پذیرش شرایطی نبودند که، چه به طور واقعی و چه نمادین، بازگشت شرکت نفت تلقی بشود. بهعلاوه فضای آن زمان را نیز باید در نظر گرفت. دولت مصدق و به ویژه شخص او از چپ و راست در فشار بود و حتی هواداران سرشناس انگلستان، مصدق را متهم به آمادگی به سازشگری میکردند. این شرایط و تبلیغات واقدامات فرسایشی دامنهداری را که در جریان بود نباید نادیده گرفت. مصدق کاملا به دادن غرامتی عادلانه و در چارچوب شرایط متعارف بینالمللی پایبند بود، ولی مخالفان وحتی بعضی از طرفدارانی که به تدریج موضع مخالفت در پیش گرفتند میگفتند ایران هیچ غرامتی نباید بپردازد.
در مورد فضای آکنده از بیاعتمادی به انگلستان و نگرانی از ترفندهای آن کشور، هم زمینه تاریخی اینگونه برداشتها را باید در نظر گرفت و هم این واقعیت را که در دوره بحران نفت اقدامات و دسیسههای انگلستان دیگر به هیچ وجه خیال و توهم نبود. گذشته از این، رابطه ایران و انگلستان رابطه مبتنی بر احترام متقابل دو کشور همپایه یکدیگر نبود، بلکه عملا رابطه یک کشور استعماری با یک کشور استعمار زده بود. از اینها که بگذریم اگر شرایط ایران آن روز را در نظر بگیریم. متوجه میشویم که دولت ایران مانند دیگر دولتهای جهان سوم، از نظر ساختاری بسیار آسیبپذیر بود. تشکیلاتی که مصدق در مقام نخستوزیری بر آنها ریاست داشت بسیارشکنندهتر از حد متعارف بود.
او اگر چه در ظاهر کنترل نیروهای انتظامی و اطلاعاتی و نظامی را در اختیار داشت اما در عمل، وابستگی و شاید وفاداری این نیروها به دربار حوزه امکانات و اقتدار او را بسیار محدود میکرد. امپراتوری انگلیس با اینکه از هند و فلسطین بیرون رفته بود ولی هنوز در خاورمیانه نفوذ زیادی داشت. در خود ایران، شمار زیادی از اهل سیاست پیوندهای محکمی با انگلستان داشتند و تشکیلات گستردهای در ارتباط با سفارت و دستگاه اطلاعاتی انگلیس سرگرم زمینهچینی برای سقوط دولت مصدق بود.
یکی از مقامات اطلاعاتی پیشین انگلیس که در دوره مصدق در ایران فعال بود. در گفتوگویی که چند سال پیش با او انجام دادم صریحا میگفت تمام اقداماتی که برای مذاکره با مصدق و حل مسئله نفت صورت گرفت برای حفظ ظاهر بود و هدف اصلی از میان بردن او بود. مصدق ازهمه جزئیات اقدامات انگلیسیها باخبر نبود ولی تردیدی در کلیات نداشت. به این ترتیب، گفتوگو بین دو طرف در شرایطی که هیچ اعتماد متقابلی وجود نداشت کار آسانی نبود.
گفتوگو بین دو طرف، در شرایطی که یک طرف سرگرم زمینهچینی گسترده برای از میان بردن طرف دیگر است، کارچندان ثمربخش یا خوشفرجامی نیست. با این همه، مصدق آماده هر گفتوگویی در چارچوب عرف و قوانین بینالمللی بود و همان طور که گفتم تلاش زیادی هم کرد ولی عوامل گوناگون، به ویژه از میان رفتن همبستگی در صف هواداران او و کینهجویی بیامان یاران پیشین، امید انگلیسیان را به توفیق در از میان بردن حکومت او روزبه روز بیشتر کرد.
برخی معتقدند با توجه به شرایط داخلی و جهانی طرح دو خواسته؛ یعنی حکومت دموکراتیک و ملی شدن نفت به صورت موازی باز هم از سوی مصدق به نوعی غیرقابل توجیه بوده است.
این سوال به توضیحات زیادی نیاز دارد، ولی مختصرا به آن پاسخ میدهم. حتی اگر مصدق و همفکرانش به امکان موفقیت خود، چه در امر نفت و چه در امر پیشبرد دموکراسی، نامطمئن هم بودند باز مانند همه کسان دیگری که بهبود اوضاع و احوال سیاسی- اجتماعی را حاصل مبارزه و فداکاری میدانند نمیتوانستند دست روی دست بگذارند.
قبلا گفتم که مصدق درگیری با شرکت نفت را در مجلس چهاردهم عملا ناممکن یا بیحاصل میدانست، ولی در شرایطی که یک جنبش اجتماعی شکل گرفته بود امید به امکان موفقیت خیلی بیشتر بود. اقدام مصدق در مقابله با دربار و نفوذ انگلیس ادامه همان امیدهایی بود که موجب انقلاب مشروطه شده بود. از اینها که بگذریم، اگر اهل مبارزه همیشه واز قبل خواهان تضمین موفقیت خود باشند، هیچ تلاش آرمانخواهانهای شکل نخواهد گرفت.
مصدق بیرون راندن شرکت نفت را از ایران گام اساسی برای استقلال و سربلندی کشور میدانست و ناگزیر کردن شاه به دست برداشتن از هوای حکومتگری راهم از اساسیترین لوازم حکومت مشروطه تلقی میکرد. برخی درایران آن روز، به این دو هدف دلبستگی نداشتند و شاید برخی هنوز هم نداشته باشند، اما گمان نمیکنم اشخاص منصف و روشنبین ارج تلاشهای آزادیخواهانه را- به سبب پیامدهایی که شاید نپسندند- ناچیز بشمارند.
گروهی این شبهه را مطرح میکنند که مصدق نفت را ملی نکرد، بلکه آن را دولتی کرد؛ یعنی صنعت نفت و تمامی درآمدهای سرشار از آن را کاملا به کنترل دولت درآورد. دیدگاه شما چیست؟
نفت به نام سعادت ملت ایران ملی شد و مراد این بود که دولت، که نماینده مشروع مردم است، نفت را به نام ملت و برای پیشبرد توسعه اجتماعی و رفاه جمعی واعتماد به نفس ملی در اختیار گرفته است. ملی کردن را با آنچه در ایران «خصوصیسازی» نامیده میشود نباید یکی دانست. خود انگستان بعد از روی کار آمدن حزب کارگر در سال 1945 صنایع عمدهای را در کشور ملی کرد.
این بخشی از اقدامات دولت کارگری در ایجاد «دولت رفاه بخش» بود و یکی از پیامدهای عمده آن نظام بهداشت همگانی بود. اینگونه نهادهای رفاهی، بهرغم بیرنگ شدن بعدی حزب کارگر در انگلیس و اقدامات کسانی مانند مارگارت تاچر و دیگر معتقدان سرمایهداری لگام گسیخته، هنوز از میان نرفته است. در واقع، همین چیزها جوامع اروپایی را از جامعه مثلا آمریکای امروز متمایز میکند.
در اروپا، هنوز در برابر سیاستهای نئولیبرال، که مردم آسیبپذیر جهان امروز را با دشواریها و تلخیهای زیادی دست به گریبان کرده است، مقاومت زیادی صورت میگیرد. پایبندی به عدالت اجتماعی هنوز از ارزشهای والاست. اعتقاد بر این است که هدف دولت تامین رفاه عمومی است و طبقات آسیب پذیر را نباید به امید معجزه بازار آزاد یا سخاوت و خیرات اغنیا رها کرد.
شهروند تنها از حقوقی انتزاعی بهرهور نیست، بلکه باید نظام سیاسی-اجتماعی و دولت، امکانات تحقق استعدادهای او را هم فراهم کنند. درآن کشورهای اروپایی، که تمدن و روح شهروندی ریشههای عمیقتری دارد، هنوز دلبستگیهای سوسیال- دموکراتیک آیین مطرود یا به قول عبید زاکانی «مذهب منسوخ» جامعه نشده است. با تاسف میشنوم که در ایران ظاهرا بین برخی روشنفکران چنین شده است.