بازگشت نصر به دانشگاه تهران (گزارشی از میزگرد غلامرضا اعوانی، شهرام پازوکی، حجتالاسلام قائمینیا)
آرشیو
چکیده
متن
در روز دوم بزرگداشت دکتر نصر قرار بود مناظرهای میان دکتر شهرام پازوکی و حجتالاسلامپارسانیا برگزار شود که پارسانیا در این میزگرد شرکت نکرد و در عوض دکتر اعوانی و حجتالاسلامقائمینیا بههمراه پازوکی در میزگردی به تبادل نظر در باره آرا و نظرات دکتر نصر پرداختند.
دکتر اعوانی: ما با دو کلمه پیچیده روبرو هستیم؛ اینها را باید توضیح داد. همچنین ارتباطی که بین عقل و تصوف وجود دارد، حال چه به طور کلی یا چه به طور خاص در اندیشه دکتر نصر باید دقت شود. خود لفظ و مسئله عقل در تاریخ اندیشه غرب و شرق، اسلام و یونان و... متفاوت است. اما آنچه واضح است این است که عقل یک لفظ است ولی مراتب مختلفی دارد و تقسیمات مختلفی از عقل صورت گرفته است.
عقل جزئی، عقل کلی یا این که عقل اکتسابی و عقل غریزی. عقل جزیی آن است که متوجه جزئیات و کثرات است اما عقل کلی به بالا نظر دارد و به ولی انسان متصل است. اشکال ما به عقل جدید این است که عقل بی سیروسلوک است و اتصال به عقل کلی ندارد. سنتگرایان تشخیص بسیار خوبی دارند میان عقل کلی و جزیی. راسیونالیسم حکومت عقل جزیی در دوران جدید است که مورد نقد سنتگرایی است. اما حال حقیقت تصوف و عرفان چیست. حقیقت عرفان «ولایت» است. عارف باید «ولی» باشد.
به عبارت دیگر دین اگر در آن ولایت نباشد،دین نیست. در دین ولایت الهی وجود دارد و عرفان معرفتی است که با ولایت دینی سروکار دارد. ولایت به معنای قرب است و کسی که مقرب درگاه حضرت حق است معرفت دارد. معرفتی که ما به آن عرفان میگوییم و جزو علم لدنی محسوب میکنیم. معمولا میگویند که عرفان با عقل و عقلانیت در تفاوت است. اینگونه نیست! سهروردی عقل را به استدلالی و ذوقی تقسیم میکند که قسمت دوم متوجه وجه عرفانی است. اصولاً جهان زائیده عقلانیت است چرا که جهان محل ظهور علم الهی است و این نکته را یک حکیم متوجه میشود. پس در پایان بخش اول سخنانم به سه نکته اشاره داشتم که به طور خلاصه عبارتند از این که اول: وجود منشأ آن عقل است و دین عقلایی است.
دوم: عقل مراتبی دارد که جزئی و کلی را میتوان نام برد. بالاتر از همه اینها عقلالهی است .
سوم: عقل منشأ معنویت و عرفان است.
دکتر پازوکی: در تفسیر نصر از تصوف جنبه معنوی اسلام مورد تاکید است. در سهگانه شریعت، طریقت و حقیقت؛ تصوف همان طریقت است. اگر تفسیر نصر را بپذیریم و تصوف مقام معنا در اسلام باشد، به این ترتیب معنویت اسلام از مجرای تصوف جاری شده است. در اصل تصوف و عرفان هم یکی است و در دوره صفویه بود که میان این دو تفکیک افتاد ولی تصوف و عرفان هر دو به مثابه امری که متوجه معنا هستند یکی است. باطنیترین و عمیقترین رکن اسلام، تصوف است که همان عرفان و معنایابی است.
تصوف با آن چیزی که نصر آن را حکمت خالده یا سنت مینامد گره میخورد. وجهه باطن ادیان آن چیزی است که مشترک است و از این طریق وحدت باطنی ادیان دراندیشه نصر شکل میگیرد. این وجهه باطنی در ادیان چیزی است که نصر آن را در اسلام «تصوف» مینامد. از جنبه دیگر باید گفت تصوف از نظر نصر امری است که به هویت فرهنگی ایرانیان وابسته است. تشیع و تصوف در بستر هویتی ایرانیان معنا مییابند. البته تشیع به معنای کلامی و فقهی آن در تصوف مطرح نیست، بلکه تاکید بر امامت و ولایت برجسته میشود.
تصوف در نظرگاه نصر وضعیت رهاییبخش جهان اسلام است. سیدحسین نصر «بنیادگرایی» را خطری سهمگین برای جهان اسلام میداند که نقش مخربی را در معرفی اسلام به دنیا دارد. به نظر دکتر نصر تنها با تصوف میتوان در مواجهه با بنیادگرایی موفق شد. اگر ما اسلام را به «شریعت» منحصر کنیم و از سوی دیگر شریعت را به «ایدئولوژی» مبدل سازیم در کنار ایدئولوژیهای دیگر دنیوی، آن وقت تنها چیزی که باقی میماند اسلامستیزی و اسلامهراسی است. کافی است انسان کمی مطبوعات غربی را مطالعه کند تا متوجه این نکته بشود.
حجتالاسلام قائمینیا: صحبتهای خوبی مطرح شد اما به نظر من تمام حرف نصر در یک جمله خلاصه میشود. اسلام یک دین عقلایی، معنوی و فقهی (حقوقی) است. این عالیترین توصیف از اسلام است که میتوان کرد.عقلانیت و معنویت (تصوف) از همدیگر جدا نیستند. ما اوج اینهمانی را در فلسفه صدرایی میبینیم. این سه امر (عقل،عرفان،حقوق) سه بعد یک حقیقت هستند که در اسلام وجود دارند و پروژه اصلی دکتر نصر تجمیع این سه عنصر در اسلام و به ویژه تشیع است. بعد معنوی در اسلام قابل حذف نیست چرا که معنویت بالاترین مرتبه حیات در اسلام است.
اما مسئله مهم در وحدت باطنی ادیان که در بستر عرفانی دین مطرح میشود است. اختلاف در باطن ادیان بیش از ظاهر آنهاست. در مثل مناقشه نیست! به همین خاطر من مثال بحث توحید در اسلام و تثلیث در مسیحیت را مطرح میکنم. این دو نوع نگاه برخاسته از دو نوع بطن و باطن در اسلام و مسیحیت است.
نکته بعدی این که به نظر میرسد روششناسی نصر در دینشناسی متاثر از دپارتمانهای شرقشناسی است که بنیادگرایی را مطرح میکنند! بحث آخرم در مورد کتابی است که علامه طباطبایی به پیشنهاد دکتر نصر تحت عنوان شیعه در جهان اسلام نگاشته است. من مطمئنم اگر علامه زبان انگلیسی میدانست، ترجمه نصر را نمیپذیرفت. دکتر سیدحسین نصر به عنوان یک سنتگرا از مفاهیم دستگاه فکری خویش که همان سنتگرایی است در ترجمه متن علامهطباطبایی کمک جسته است.
اعوانی: نکتهای که نباید نادیده گرفت این است که عقل و روح دو چیز نیست! ما یک حقیقت داریم. یک وجود داریم. البته به یک اعتبار میگوئیم روح و به یک اعتبار به آن میگوئیم عقل. این دو در اصل یکی هستند. ابنسینا را مثال میزنم هر جا سخن از عقل میآورد (عقل فعال) از روح هم صحبت به میان میآورد (روحالقدس).
نکته دیگر آن که حکمت و دین طولی هستند،در حالی که عقل و دین عرضی است. فهم دین عقل طولی میخواهد. بدون فهم عقل طولی درک ملکوت ناممکن است و معنایابی بیهوده است. علوم مدرن برخاسته از عقل عرضی است. با علم مدرن نمیتوان دین را فهمید. مشکل روشنفکران و مصلحان دینی این است که علوم زمینی و عقل صرف عرضی در فهم دین که طولی است کامیاب شوند. دینی را نمیتوان با امری عرضی آلوده ساخت. هر دینی منطق درونی خود را دارد و با توجه به آن منطق باید آن را فهمید، نه این که با توسل به مدرنیته و علم مدرن!
پازوکی: به نظر من بیهیچ تردیدی عرفان مسیحی و عرفان اسلامی متفاوت است. نیازی به دلیل آوردن نیست! حتی در خود اسلام ما عرفانهای متفاوتی داریم. شما اگر ابتدای تذکرهالاولیا را بخوانید متوجه این مهم میشوید. آنجا که میگوید گروهی از اولیا بر طریق معاملت هستند، گروهی بر طریق عشق هستند،گروهی بر طریق معرفت هستند. اما بحث من در مقام بیرنگی و حقیقت است که معنا میگیرد و آنجا وحدت ادیان شکل میگیرد. اختلاف مشرب البته ممکن است وجود داشته باشد و عارفی عارف دیگر را نپسندد اما حق انکار او را ندارد.
چیزی که اتفاقاً در میان فقها رواج دارد همین است که دست به انکار همدیگر میزنند. اما در وادی عرفان اینگونه نیست البته مقام فقه و عرفان متفاوت است. اصولا استفتاء در مورد حکمت و عرفان و حکمت عرفا از فقها صحیح نیست. در بحث بنیادگرایی هم که مطرح کردند، این بحث اصولا توسط ژورنالهای آمریکایی و مطبوعات غربی پیگیری میشود و ربطی به دپارتمانهای شرقشناسی ندارد! و اما در مورد ترجمه کتاب شیعه علامه طباطبایی هم باید گفت به غیر از دکتر سیدحسین نصر که در غرب زیسته و زبان آنها را میداند، کس دیگری لیاقت و توان ترجمه شیعه را نداشت. چرا ما شرایط را در نظر نمیگیریم؟ اگر سفری به غرب داشته باشیم همه چیز مشخص است!
نمیتوان که با لعن خلفا کتاب نوشت و شیعه را توضیح داد. دکتر نصر برای معرفی شیعه درعالم غربی بهترین کار ممکن را کرده است و هیچ خیانتی نیز در ترجمه اثر علامه نکرده است. بحثهایی مثل «توحید» و «جهاد» را باید با مفاهیم آشنا برای غربیان توضیح داد.
قائمینیا: بنده از صحبتهای هر دو بزرگوار استفاده کردم، اما باید بگویم بحثهای دکتر اعوانی بحثهای کلی عرفان اسلامی است. به حرف دکتر نصر پرداخته نمیشود در صحبتهای دکتر اعوانی! آن چیزی که میگوید، آن چیزی که در عرفان مطرح میشود و این که سنتگرایان تفسیر خاصی از عرفان دارند چیز تازهای نیست و بارها تکرار شده است، اما در مورد ترجمه کتاب شیعه علامه توسط دکتر نصر باید بگویم که نصر یک سنتگرا است و از مفاهیم سنتگرایانه به وفور در ترجمه استفاده کرده است. این معنایش خیانت در ترجمه نیست. بنده چنین کلمهای را به کار نبردم.
مقصود من تفسیر در ترجمه است. درست است که پرفسور سیدحسین نصر به فلسفه اسلامی خدمات زیادی کرده است،اما در مورد ترجمه شیعه علامه طباطبایی سنتگرایانه کار کرده است. بحث دیگر این که درست است هر دینی منطقی درونی دارد، اما منظور ما از منطق چیست؟ یعنی ما منطق داریم یا منطقها؟ به عبارت دیگر هر دینی منطق مخصوص به خود را دارد یا این که یک منطق متعلق به همه دینهاست؟ این را باید ما مشخص کنیم.
دکتر اعوانی ببینید! هر چه به وحدت نزدیکتر میشویم و هر چه به ظاهر نگاه میکنیم به کثرت میرسیم. منظور من از منطق درونی دین که سنتگرایی خوب به آن متوجه است این است که دیده حقبین سنتگرایان خیلی قوی است، شاید دیده خلقبین آنها ضعیف باشد اما در دینشناسی دیده حقبین مهم است.