آزادی یا توهّم آزادی
آرشیو
چکیده
متن
آنها که در شورشهای می1968 شرکت داشتند، حالا در مورد میراث آن انقلاب(؟) نظرات متفاوتی دارند. آیا بخش بزرگی از ارزشهای آن انقلاب، مانند انقلابهای دیگر، بیاعتبار شده است؟ آیا آن هیپیها پرچمدار نوع تازهای از سرمایهداری بودند؟ آیا دانشجویان واقعا نماینده تفکرات اکثریت خاموش در آن دوران بودند؟ در چهلمین سالگرد واقعه چندین متفکر با دیدگاههای مختلف نگاهی دارند به انقلاب-شورش 1968. آزادی یا توهم آزادی؟
آدمکشی و اعتقاد
بهترین چیز سال 1968 ایمان دانشجویان به سیاست بود و بدترین چیز آن ترورهایش؛ مارتین لوترکینگ در بالکنی در ممفیس جان خود را از دست داد و رابرت کندی در کف آشپزخانه هتلی در لسآنجلس. اما امید هیچ وقت نمیمیرد، و همین امسال، دستکم در ایالات متحده، شاهد تجدید حیات ایمان به سیاست هستیم. این چیز خوبی است.
در رویای کالیفرنیا
آنتونی گیدنز ـ جامعهشناس :می1968 است. در پاریس حضور ندارم و 6 هزار مایل آن طرفتر، در کالیفرنیا دانشجویی هستم در دانشگاه UCLA و روی یک تحقیق کلاسی کار میکنم. وقتی به ونیز میرسم – شهری ساحلی که در آنجا آپارتمانی اجاره کردهام – شاهد صحنهای هستم که رویدادهای کتاب مقدس را به یادم میاندازد. ساحل تا آنجا که چشم کار میکند، مملو از آدمهایی است که لباسهایی بلند و رنگارنگ، اما پر زرق و برق و ژولیده بر تن دارند. دود ماریجوآنا فضا را پر کرده است. پشت سر آنها، در خیابان، زنجیرهای از ماشینهای پلیس وجود دارد و از پنجره هر کدام یک افسر پلیس با تفنگش به آنها نشانه رفته است.
من تهدید را در این فضا احساس میکنم. تا به حال نه ماریجوآنا کشیدهام و نه حتی واژه “هیپی” را شنیدهام. البته در همین زمان، در کشور خودم، بریتانیا، از این کلمه به وفور استفاده میشود. با این همه باید پذیرفت که در اروپا رادیکالها کاملا سنتگرا بودند. در 1968 دانشجویان خشن شده بودند ولی رادیکالیسم آنها عمیق نبود.
در کالیفرنیا اگر شما قرار بود رادیکال باشید باید در همه چیز رادیکال میشدید. من آنجا با یک استاد جوان ریاضیات کاملا محافظهکار دوست بودم، از آنهایی که نوع لباس پوشیدنشان داد میزند استاد دانشگاه هستند و جز در کنار خانواده آرام نمیگیرند. او چند ماهی به خوابگاه نیامد، تا اینکه یک روز، در مسیرم به سمت کلاس با شبهمسیحی روبرو شدم که موهای طلاییاش را روی شانهها ریخته بود، ریش بلندی داشت و ردایی ژولیده بر تن کرده بود.
تا زمانی کهایستاد و به من سلام کرد نشناختمش. خودش بود! گفت که دانشگاه و همسر و فرزندانش را ترک کرده و در صحرایی در نیومکزیکو در مزرعهای اشتراکی مشغول به کار شده است. آن روزها، دوران جنبشهای چندگانه اجتماعی هم بود. ریشههای 1968 به جنبش حقوق مدنی و حق آزادی بیان در آمریکا باز میگشت که از چند سال پیش آغاز شده بود. جنبش ضد جنگ ویتنام را هم نباید فراموش کرد.
شمار زیادی از رادیکالها بهاین جنبشها پیوسته بودند و در موارد فراوان با هیپیها اشتراک نظر داشتند اگر چه هیپیها علیه هر گونه قدرت و اتوریته سیاسی فعالیت میکردند. شماری از دانشجویان هزار و نهصد و شصت و هشتی مائوئیست بودند، اگر چهاین گروه در اروپا قدرت چندانی نداشتند. سیاهپوستان و آنهایی که به اسلام گرویده بودند را هم باید جزء دانشجویان انقلابی آن سال دستهبندی کرد. و بالاخره فمنیستها – قدرتمندتر و نمایانتر از گذشته – در میان شورشیان حاضر بودند. شاید بشود گفت فمنیسم نه بخشی از 1968 که شاخهای از آن بود.
1968 فمنیستهای آن دوران را تندروتر کرد تا آنجا که بهاین نتیجه رسیدند که انقلاب حرکتی است که توسط مردها برای مردان صورت میگیرد. 10 سال بعد من نامهای از همان دوست ریاضیدانم دریافت کردم. او به خانه بازگشته بود و موها و لباسهایش دوباره مانند گذشته شده بودند. دوستم دوباره در همان دانشگاه سابقش به دنبال شغل میگشت! چطور آن رادیکالیسم و امیدهای بزرگ سال 1968 به آن سرعتی که پدیدار شده بود از بین رفت؟ دلایل نابودی 1968 مانند عوامل به وجود آمدنش گوناگون هستند.
پایان جنگ ویتنام یکی از بهانههای مخالفت را از جوانان گرفت، سیاهان هم دیگر به حقوق خود دست پیدا کرده بودند و مخالفت معنایی نداشت. هیپیگری از مد افتاد و “استثمار جنسی” به “عشق آزادانه” تبدیل شد. در این میان ماریجوآنا هم به ماده مخدر تبدیل شد و دیگر منبع آزادسازی روح به حساب نیامد. به علاوه دانشجویان در 1968 چیزهایی را به چالش کشیدند که هر جامعه مخالفی هم به آن نیاز داشت. آنها ضد دیوانسالاری بودند، اما درجهای از همکاریهای دیوانسالارانه (بوروکراتیک) برای تمامیجوامع پیچیده و مدرن حیاتی به نظر میرسد. هیچ جامعهای با چنین رادیکالیسمیراه به جایی نمیبرد.
فمنیسم مهمترین چیزی بود که از 1968 جان سالم به در برد، شاید بهاین دلیل که از جنبش دانشجویان الهام گرفت به جای آنکه بخشی از آن باشد. مهمترین نکته 1968 نه خود جنبشها، که تغییرات نهانی جامعه بود که در اواخر دهه 50 آغاز شده بود و 1968 بازتاب آن به حساب میآمد. ما هنوز هم قدرت آن دگرگونیها را احساس و با آن دست و پنجه نرم میکنیم: تغییرات در طبیعت خانواده (کاهش اهمیت ازدواج و افزایش تمرکز بر نوع رابطه عاطفی و جنسی)، تبدیل زنان به نیروی کار، کاهش میزان زاد و ولد، حرکت به سمت انتخاب نحوه زندگی و نه به ارث بردن آن و بالاخره افزایش حس مقاومت در برابر زور.
به هیچ صورتی نمیشود این تغییرات را به هزار و نهصد و شصت و هشتیها نسبت داد؛ آنها محصول شرایط بودند. آن تغییرات کار دانشجویان نبود و دست راستیهایی که آنها را مسئول بدبختیهای کنونی میدانند اشتباه میکنند. با این همه من آن دانشجویان را ستایش میکنم. آزادی وعده داده شده توسط آنها متوهمانه بود، اما دانشجویان، در سال 1968، خلاقانه چیزهایی را به پرسش گرفتند که سالها وحی منزل تلقی میشد. این شاید بزرگترین میراث 1968 باشد.
آزادی و کوتهفکری
ساموئل بریتان - اقتصاددان :بهترین میراث سال 1968 تاکید بیشتر بر آزادی انتخابهای شخصی بود و بدتریناش این گرایشات “انقلابی” بچگانه.
بهشت 1968
دنیس مک شین نماینده پارلمان انگلیس :قبل از 1968 همه چیز خاکستری، محافظهکارانه، مردانه و کهنه بود. بعد از 1968 همه چیز خیلی بهتر شد. من در 1968 بیست ساله بودم و فکر نمیکنم در طول 200 سال گذشته هیچ سالی به اندازه 1968 برای بیست سالگی مناسب بوده است. نسل 1968 اقتصاد را به خاطر جامعهشناسی رها کردند. با این همه سرمایهداری در آخر بازی را برد، چرا که “هزار و نهصد و شصت و هشتیها” کمکم وارد زندگی شدند و ترجیح دادند تاجر شوند تا سیاستمدار. 1968 هیچ سیاست اصلاحی دیرپایی را نیافرید. اما جوان بودن در 1968 به معنای زندگی در بهشت بود. و شاید دلیل حملات خشن به آن سال همین باشد؛ 1968 خیالپردازی را تشویق کرد. 1968 سالی بزرگ در تاریخ است.
حق لافزدن
مارک پاگل ـ زیستشناس :دیرپاترین میراث 1968؟ ما میتوانیم برای فرزندانمان لاف بزنیم که هیچ کدام کاری نسبت به جذابیت آنچه ما انجام دادیم، نکردهاند!
رمانتیکهای...
آرتور آگی ـ دانشمند علوم سیاسی :سیاست که به تندروی آلوده شد، میشود نوعی رمانتیسیسم. و این رمانتیکهای سیاسی نسبت به هر گونه “جنبش آزادیخواهانه” حس همراهی دارند؛ اینها میشوند رمانتیکهایی تفنگ به دست. جالب است. نه؟
آدمکشی و اعتقاد
بهترین چیز سال 1968 ایمان دانشجویان به سیاست بود و بدترین چیز آن ترورهایش؛ مارتین لوترکینگ در بالکنی در ممفیس جان خود را از دست داد و رابرت کندی در کف آشپزخانه هتلی در لسآنجلس. اما امید هیچ وقت نمیمیرد، و همین امسال، دستکم در ایالات متحده، شاهد تجدید حیات ایمان به سیاست هستیم. این چیز خوبی است.
در رویای کالیفرنیا
آنتونی گیدنز ـ جامعهشناس :می1968 است. در پاریس حضور ندارم و 6 هزار مایل آن طرفتر، در کالیفرنیا دانشجویی هستم در دانشگاه UCLA و روی یک تحقیق کلاسی کار میکنم. وقتی به ونیز میرسم – شهری ساحلی که در آنجا آپارتمانی اجاره کردهام – شاهد صحنهای هستم که رویدادهای کتاب مقدس را به یادم میاندازد. ساحل تا آنجا که چشم کار میکند، مملو از آدمهایی است که لباسهایی بلند و رنگارنگ، اما پر زرق و برق و ژولیده بر تن دارند. دود ماریجوآنا فضا را پر کرده است. پشت سر آنها، در خیابان، زنجیرهای از ماشینهای پلیس وجود دارد و از پنجره هر کدام یک افسر پلیس با تفنگش به آنها نشانه رفته است.
من تهدید را در این فضا احساس میکنم. تا به حال نه ماریجوآنا کشیدهام و نه حتی واژه “هیپی” را شنیدهام. البته در همین زمان، در کشور خودم، بریتانیا، از این کلمه به وفور استفاده میشود. با این همه باید پذیرفت که در اروپا رادیکالها کاملا سنتگرا بودند. در 1968 دانشجویان خشن شده بودند ولی رادیکالیسم آنها عمیق نبود.
در کالیفرنیا اگر شما قرار بود رادیکال باشید باید در همه چیز رادیکال میشدید. من آنجا با یک استاد جوان ریاضیات کاملا محافظهکار دوست بودم، از آنهایی که نوع لباس پوشیدنشان داد میزند استاد دانشگاه هستند و جز در کنار خانواده آرام نمیگیرند. او چند ماهی به خوابگاه نیامد، تا اینکه یک روز، در مسیرم به سمت کلاس با شبهمسیحی روبرو شدم که موهای طلاییاش را روی شانهها ریخته بود، ریش بلندی داشت و ردایی ژولیده بر تن کرده بود.
تا زمانی کهایستاد و به من سلام کرد نشناختمش. خودش بود! گفت که دانشگاه و همسر و فرزندانش را ترک کرده و در صحرایی در نیومکزیکو در مزرعهای اشتراکی مشغول به کار شده است. آن روزها، دوران جنبشهای چندگانه اجتماعی هم بود. ریشههای 1968 به جنبش حقوق مدنی و حق آزادی بیان در آمریکا باز میگشت که از چند سال پیش آغاز شده بود. جنبش ضد جنگ ویتنام را هم نباید فراموش کرد.
شمار زیادی از رادیکالها بهاین جنبشها پیوسته بودند و در موارد فراوان با هیپیها اشتراک نظر داشتند اگر چه هیپیها علیه هر گونه قدرت و اتوریته سیاسی فعالیت میکردند. شماری از دانشجویان هزار و نهصد و شصت و هشتی مائوئیست بودند، اگر چهاین گروه در اروپا قدرت چندانی نداشتند. سیاهپوستان و آنهایی که به اسلام گرویده بودند را هم باید جزء دانشجویان انقلابی آن سال دستهبندی کرد. و بالاخره فمنیستها – قدرتمندتر و نمایانتر از گذشته – در میان شورشیان حاضر بودند. شاید بشود گفت فمنیسم نه بخشی از 1968 که شاخهای از آن بود.
1968 فمنیستهای آن دوران را تندروتر کرد تا آنجا که بهاین نتیجه رسیدند که انقلاب حرکتی است که توسط مردها برای مردان صورت میگیرد. 10 سال بعد من نامهای از همان دوست ریاضیدانم دریافت کردم. او به خانه بازگشته بود و موها و لباسهایش دوباره مانند گذشته شده بودند. دوستم دوباره در همان دانشگاه سابقش به دنبال شغل میگشت! چطور آن رادیکالیسم و امیدهای بزرگ سال 1968 به آن سرعتی که پدیدار شده بود از بین رفت؟ دلایل نابودی 1968 مانند عوامل به وجود آمدنش گوناگون هستند.
پایان جنگ ویتنام یکی از بهانههای مخالفت را از جوانان گرفت، سیاهان هم دیگر به حقوق خود دست پیدا کرده بودند و مخالفت معنایی نداشت. هیپیگری از مد افتاد و “استثمار جنسی” به “عشق آزادانه” تبدیل شد. در این میان ماریجوآنا هم به ماده مخدر تبدیل شد و دیگر منبع آزادسازی روح به حساب نیامد. به علاوه دانشجویان در 1968 چیزهایی را به چالش کشیدند که هر جامعه مخالفی هم به آن نیاز داشت. آنها ضد دیوانسالاری بودند، اما درجهای از همکاریهای دیوانسالارانه (بوروکراتیک) برای تمامیجوامع پیچیده و مدرن حیاتی به نظر میرسد. هیچ جامعهای با چنین رادیکالیسمیراه به جایی نمیبرد.
فمنیسم مهمترین چیزی بود که از 1968 جان سالم به در برد، شاید بهاین دلیل که از جنبش دانشجویان الهام گرفت به جای آنکه بخشی از آن باشد. مهمترین نکته 1968 نه خود جنبشها، که تغییرات نهانی جامعه بود که در اواخر دهه 50 آغاز شده بود و 1968 بازتاب آن به حساب میآمد. ما هنوز هم قدرت آن دگرگونیها را احساس و با آن دست و پنجه نرم میکنیم: تغییرات در طبیعت خانواده (کاهش اهمیت ازدواج و افزایش تمرکز بر نوع رابطه عاطفی و جنسی)، تبدیل زنان به نیروی کار، کاهش میزان زاد و ولد، حرکت به سمت انتخاب نحوه زندگی و نه به ارث بردن آن و بالاخره افزایش حس مقاومت در برابر زور.
به هیچ صورتی نمیشود این تغییرات را به هزار و نهصد و شصت و هشتیها نسبت داد؛ آنها محصول شرایط بودند. آن تغییرات کار دانشجویان نبود و دست راستیهایی که آنها را مسئول بدبختیهای کنونی میدانند اشتباه میکنند. با این همه من آن دانشجویان را ستایش میکنم. آزادی وعده داده شده توسط آنها متوهمانه بود، اما دانشجویان، در سال 1968، خلاقانه چیزهایی را به پرسش گرفتند که سالها وحی منزل تلقی میشد. این شاید بزرگترین میراث 1968 باشد.
آزادی و کوتهفکری
ساموئل بریتان - اقتصاددان :بهترین میراث سال 1968 تاکید بیشتر بر آزادی انتخابهای شخصی بود و بدتریناش این گرایشات “انقلابی” بچگانه.
بهشت 1968
دنیس مک شین نماینده پارلمان انگلیس :قبل از 1968 همه چیز خاکستری، محافظهکارانه، مردانه و کهنه بود. بعد از 1968 همه چیز خیلی بهتر شد. من در 1968 بیست ساله بودم و فکر نمیکنم در طول 200 سال گذشته هیچ سالی به اندازه 1968 برای بیست سالگی مناسب بوده است. نسل 1968 اقتصاد را به خاطر جامعهشناسی رها کردند. با این همه سرمایهداری در آخر بازی را برد، چرا که “هزار و نهصد و شصت و هشتیها” کمکم وارد زندگی شدند و ترجیح دادند تاجر شوند تا سیاستمدار. 1968 هیچ سیاست اصلاحی دیرپایی را نیافرید. اما جوان بودن در 1968 به معنای زندگی در بهشت بود. و شاید دلیل حملات خشن به آن سال همین باشد؛ 1968 خیالپردازی را تشویق کرد. 1968 سالی بزرگ در تاریخ است.
حق لافزدن
مارک پاگل ـ زیستشناس :دیرپاترین میراث 1968؟ ما میتوانیم برای فرزندانمان لاف بزنیم که هیچ کدام کاری نسبت به جذابیت آنچه ما انجام دادیم، نکردهاند!
رمانتیکهای...
آرتور آگی ـ دانشمند علوم سیاسی :سیاست که به تندروی آلوده شد، میشود نوعی رمانتیسیسم. و این رمانتیکهای سیاسی نسبت به هر گونه “جنبش آزادیخواهانه” حس همراهی دارند؛ اینها میشوند رمانتیکهایی تفنگ به دست. جالب است. نه؟