روشنفکر متهم میکند
آرشیو
چکیده
متن
«زندگی آنچه را میخواستم به من داد و در ضمن به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت.»
ژان پل سارتر – 1975این سخن ژان پل سارتر است؛ روشنفکری که از اصلیترین حامیان دانشجویان شصت و هشتی بود و در حمایت از آنها به همراه روشنفکرانی چون بلانشو و لاکان اطلاعیه صادر کرد؛ با میشلفوکو به راهپیمایی آنها پیوست، در برابر انتقادات آندره مالرو و ریمون آرون و روشنفکران دستراستی از دانشجویان دفاع کرد و آرون را به تحقیر، «رفیق کوچک سابق» خواند و گفت: «حالا که سراسر فرانسه دوگل را کاملا برهنه دیده است لازم است که دانشجویان نیز بتوانند ریمون آرون را کاملا برهنه ببینند و لباسهایش را به او پس ندهند مگر وقتی قبول کند که مورد ایراد و نقیضگویی واقع شود.»
و اما باز هم اوست که در گذر ایام، سالهایی پس از وقایع 68 فرانسه میگوید: «زندگی آنچه را میخواستم به من داد و در ضمن به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت.» همچنان که امروز این دانیل کوهن بندیت، دانشجوی بازیگوش چهل سال پیش است که در گذر از عصر جوانی کتاب خاطرات خود را چنین نامگذاری میکند: «68 را فراموش کن.» چهل سال از می 68 و مجادلات روشنفکران فرانسوی در تایید و رد آن حوادث میگذرد و اکنون بسیار راحتتر واقعیتها را دیدهبانی میتوان کرد و به داوری و ارزیابی مجادلات روشنفکری پرداخت. ابتدا اما چهل سال به عقب بازمیگردیم؛ به روزهایی که بازار مجادلات روشنفکری در فرانسه داغ و پرتنش بود.
ژان پل سارتر حامی جدی دانشجویان معترض شصت و هشتی بود و در همان روزهای اول اعتراض، به گفتوگویی با رادیو لوکزامبورگ نشست و در حمایت از جوانان معترض گفت: «دانشجویان نمیخواهند آیندهای مثل پدرانشان، یعنی ما داشته باشند؛ آیندهای که ثابت کرده است ما مردمانی ترسو، فاقد شهامت، فرسوده، خسته، بیشکل و پژمرده از فرط اطاعت و فرمانبری و بهکلی قربانی یک نظام بسته بودهایم... بر ما نیست که به دانشجویان مشورت دهیم و توصیهای کنیم.»
و البته سخن سارتر خالی از حقیقت نبود. دوگل، سیاستمداری کاتولیک و محافظهکار بود و فضای حاکم بر فرانسه نیز رنگ و بوی یک توسعهگرایی آمرانه داشت. همسر دوگل، بنا به تعصب کاتولیکی خود، مردان یا زنان طلاق گرفته را به خانه خود نمیپذیرفت. آمریت در سیاست، همراه با خشکاندیشی کلیسا، مولد فضای اعتراض در جامعه فرانسه 1968 بود و ضرورت اصلاحات را اجتنابناپذیر جلوه میداد.
آنچنانکه کوهن بندیت نیز در گفتوگوی خود با ژان پل سارتر اعلام کرد که «کوچکترین بحثی در براندازی و به زیر کشیدن جامعه و دولت بورژوازی نیست. ایجاد یکسری شوکهای ناگهانی در بعضی قسمتها که باعث اصلاحات برگشتناپذیر میشود، تاکتیک کار ما بوده است. این قبیل اقدامات باید توسط عدهای اندک اما فعال که تئوریهای انقلاب را خوب فرا گرفتهاند، صورت پذیرد. نقش این یک عده چون یک جرقه است.»
اما همزمان با دفاعیات سارتر و در حالی که او به کوهن بندیت جوان میگفت «دست برندارید ادامه بدهید»، این ریمون آرون محافظهکار بود که در مخالفت با دانشجویان مقاله مینوشت و اعلام میکرد که «انفجار کنونی در بطن خود، بیشتر حامل خطر و آسیب است تا امید.» آرون نگران آینده فرانسه و دموکراسی فرانسوی بود و قوه «ترس» او را مجبور میکرد که به رغم انتقادات خود از دوگل، در تجمع گلیستها شرکت کند و متذکر شود که «اقلیت ضعیفی از دانشجویان، به دلیل تسلیم شدن معلمان و استادان سنتی، در مسیر آن هستند که در یک رشته عملیات صریحا براندازانه که وزیران، والدین شاگردان و معلمان و خود دانشجویان از درک آن سرباز میزنند، موفقیت حاصل کنند. به دنبال آلترناتیو «تروریسم قدرت دانشجویی» هستند و یا بستن سهل و ساده دانشکدههای ادبیات.»
سخنان ژان پل سارتر و تحرکات دانشجویان، باطل و کودکانه نبود؛ و البته آرون و مالرو نیز در انتقادات خود از روشنفکران و دانشجویان معترض نکات مهمی را متذکر میشدند. سخنان ریمون آرون دور از واقعیت نبود، آنگاهی که میگفت: «روشنفکران به طور معمول یک عمل انتقادی دارند لیکن وقتی نقدکننده، جامعه را منحیثمجموع محکوم کند بدون آنکه هیچگونه بدیلی را در برابر داشته باشد و چیزی جز کیش خشونت مطلق را موعظه نکند، عمل نقد مبدل به هیچگرایی میشود.»
آرون اما اعتراضات دانشجویان را «انقلاب یافتنشدنی» نام نهاد و از «تریاک روشنفکران» و «بهشت خیالی» نوشت و در حمله یکجانبه به دانشجویان بهرغم انتقادات قدیمی خود از دوگل، همراه با گلیستها شد و از همین رو بود که ادگار مورن در نامهای به او متذکر شد: «آقای آرون! در خصوص آنچه به قضیه می 68 مربوط میشود من احساس میکنم که برای اولین بار شما از نقش تماشاگر آرام و شکاک بیرون آمدهاید و سیستم سردکننده موتور شما، بلوکه شده و از کار افتاده است.»
اما این فقط ریمون آرون نبود که در کنار انتقادات واقعبینانه خود، اسیر یکجانبهگری بود. که ژان پل سارتر نیز گاهی بهرغم میانسالی، در جوانی از جوانان گوی سبقت را میربود و فریاد بر میآورد که «حرکت انقلابی اجتنابناپذیر است» و «چرا چپها به سمت شرکت در انتخابات میروند و ترمز انقلاب میشوند» و «چپ سیاسی به چپ فرهنگی خیانت کرده است».
ژان پل سارتر گویی در میانسالی یک جوان 20 ساله بود وقتی که با ادبیات تند و پرطعنه خود آرون را بیرحمانه به باد انتقاد میگرفت و میگفت: «دست مرا قطع کنید اگر ریمون آرون هرگز در جایی مورد اعتراض و ایراد واقع شده باشد و برای همین است که در نظر من او شایستگی آن را ندارد که معلم باشد.» حال آنکه بسیاری از طرفداران دوگل، آرون رایک آمریکایی و خائن به گلیسم و محافظهکاری میخواندند. سارتر اما دادگاه انقلابی خود را پیش از انقلاب برپا کرده بود، وقتی چنین ردیه بر دوست سابق خود مینوشت.
بدینترتیب حوادث می 68 فرانسه و مجادلات روشنفکری آن ایام را واقعبینانه به داوری باید گذاشت. سارتر اشتباهات خود را داشت و اگر زنده بود حتما امروز همچون کوهن بندیت از آن اشتباهات سخن میگفت و آرون و مالرو نیز آنقدر آزادیخواه بودند که نتوان با دانشجویان تند و عصبانی همسخن شد و آنها را فاشیست و مرتجع نامید.
مهم اما آن است که چه ژان پل سارتر و چه ریمون آرون همگی نگران دموکراسی فرانسوی بودند و پروای اومانیسم و آزادی را داشتند. اشتباه در عرصه فعالیت اجتماعی ناگزیر است. مهم آن نیست که الگوی ما سارتر باشد یا آرون. مهم آن است که اشتباهات سارتر را تکرار نکنیم و اشتباهات آرون را پیش چشم داشته باشیم؛ چه با سارتر باشیم و چه با آرون.
ژان پل سارتر – 1975این سخن ژان پل سارتر است؛ روشنفکری که از اصلیترین حامیان دانشجویان شصت و هشتی بود و در حمایت از آنها به همراه روشنفکرانی چون بلانشو و لاکان اطلاعیه صادر کرد؛ با میشلفوکو به راهپیمایی آنها پیوست، در برابر انتقادات آندره مالرو و ریمون آرون و روشنفکران دستراستی از دانشجویان دفاع کرد و آرون را به تحقیر، «رفیق کوچک سابق» خواند و گفت: «حالا که سراسر فرانسه دوگل را کاملا برهنه دیده است لازم است که دانشجویان نیز بتوانند ریمون آرون را کاملا برهنه ببینند و لباسهایش را به او پس ندهند مگر وقتی قبول کند که مورد ایراد و نقیضگویی واقع شود.»
و اما باز هم اوست که در گذر ایام، سالهایی پس از وقایع 68 فرانسه میگوید: «زندگی آنچه را میخواستم به من داد و در ضمن به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت.» همچنان که امروز این دانیل کوهن بندیت، دانشجوی بازیگوش چهل سال پیش است که در گذر از عصر جوانی کتاب خاطرات خود را چنین نامگذاری میکند: «68 را فراموش کن.» چهل سال از می 68 و مجادلات روشنفکران فرانسوی در تایید و رد آن حوادث میگذرد و اکنون بسیار راحتتر واقعیتها را دیدهبانی میتوان کرد و به داوری و ارزیابی مجادلات روشنفکری پرداخت. ابتدا اما چهل سال به عقب بازمیگردیم؛ به روزهایی که بازار مجادلات روشنفکری در فرانسه داغ و پرتنش بود.
ژان پل سارتر حامی جدی دانشجویان معترض شصت و هشتی بود و در همان روزهای اول اعتراض، به گفتوگویی با رادیو لوکزامبورگ نشست و در حمایت از جوانان معترض گفت: «دانشجویان نمیخواهند آیندهای مثل پدرانشان، یعنی ما داشته باشند؛ آیندهای که ثابت کرده است ما مردمانی ترسو، فاقد شهامت، فرسوده، خسته، بیشکل و پژمرده از فرط اطاعت و فرمانبری و بهکلی قربانی یک نظام بسته بودهایم... بر ما نیست که به دانشجویان مشورت دهیم و توصیهای کنیم.»
و البته سخن سارتر خالی از حقیقت نبود. دوگل، سیاستمداری کاتولیک و محافظهکار بود و فضای حاکم بر فرانسه نیز رنگ و بوی یک توسعهگرایی آمرانه داشت. همسر دوگل، بنا به تعصب کاتولیکی خود، مردان یا زنان طلاق گرفته را به خانه خود نمیپذیرفت. آمریت در سیاست، همراه با خشکاندیشی کلیسا، مولد فضای اعتراض در جامعه فرانسه 1968 بود و ضرورت اصلاحات را اجتنابناپذیر جلوه میداد.
آنچنانکه کوهن بندیت نیز در گفتوگوی خود با ژان پل سارتر اعلام کرد که «کوچکترین بحثی در براندازی و به زیر کشیدن جامعه و دولت بورژوازی نیست. ایجاد یکسری شوکهای ناگهانی در بعضی قسمتها که باعث اصلاحات برگشتناپذیر میشود، تاکتیک کار ما بوده است. این قبیل اقدامات باید توسط عدهای اندک اما فعال که تئوریهای انقلاب را خوب فرا گرفتهاند، صورت پذیرد. نقش این یک عده چون یک جرقه است.»
اما همزمان با دفاعیات سارتر و در حالی که او به کوهن بندیت جوان میگفت «دست برندارید ادامه بدهید»، این ریمون آرون محافظهکار بود که در مخالفت با دانشجویان مقاله مینوشت و اعلام میکرد که «انفجار کنونی در بطن خود، بیشتر حامل خطر و آسیب است تا امید.» آرون نگران آینده فرانسه و دموکراسی فرانسوی بود و قوه «ترس» او را مجبور میکرد که به رغم انتقادات خود از دوگل، در تجمع گلیستها شرکت کند و متذکر شود که «اقلیت ضعیفی از دانشجویان، به دلیل تسلیم شدن معلمان و استادان سنتی، در مسیر آن هستند که در یک رشته عملیات صریحا براندازانه که وزیران، والدین شاگردان و معلمان و خود دانشجویان از درک آن سرباز میزنند، موفقیت حاصل کنند. به دنبال آلترناتیو «تروریسم قدرت دانشجویی» هستند و یا بستن سهل و ساده دانشکدههای ادبیات.»
سخنان ژان پل سارتر و تحرکات دانشجویان، باطل و کودکانه نبود؛ و البته آرون و مالرو نیز در انتقادات خود از روشنفکران و دانشجویان معترض نکات مهمی را متذکر میشدند. سخنان ریمون آرون دور از واقعیت نبود، آنگاهی که میگفت: «روشنفکران به طور معمول یک عمل انتقادی دارند لیکن وقتی نقدکننده، جامعه را منحیثمجموع محکوم کند بدون آنکه هیچگونه بدیلی را در برابر داشته باشد و چیزی جز کیش خشونت مطلق را موعظه نکند، عمل نقد مبدل به هیچگرایی میشود.»
آرون اما اعتراضات دانشجویان را «انقلاب یافتنشدنی» نام نهاد و از «تریاک روشنفکران» و «بهشت خیالی» نوشت و در حمله یکجانبه به دانشجویان بهرغم انتقادات قدیمی خود از دوگل، همراه با گلیستها شد و از همین رو بود که ادگار مورن در نامهای به او متذکر شد: «آقای آرون! در خصوص آنچه به قضیه می 68 مربوط میشود من احساس میکنم که برای اولین بار شما از نقش تماشاگر آرام و شکاک بیرون آمدهاید و سیستم سردکننده موتور شما، بلوکه شده و از کار افتاده است.»
اما این فقط ریمون آرون نبود که در کنار انتقادات واقعبینانه خود، اسیر یکجانبهگری بود. که ژان پل سارتر نیز گاهی بهرغم میانسالی، در جوانی از جوانان گوی سبقت را میربود و فریاد بر میآورد که «حرکت انقلابی اجتنابناپذیر است» و «چرا چپها به سمت شرکت در انتخابات میروند و ترمز انقلاب میشوند» و «چپ سیاسی به چپ فرهنگی خیانت کرده است».
ژان پل سارتر گویی در میانسالی یک جوان 20 ساله بود وقتی که با ادبیات تند و پرطعنه خود آرون را بیرحمانه به باد انتقاد میگرفت و میگفت: «دست مرا قطع کنید اگر ریمون آرون هرگز در جایی مورد اعتراض و ایراد واقع شده باشد و برای همین است که در نظر من او شایستگی آن را ندارد که معلم باشد.» حال آنکه بسیاری از طرفداران دوگل، آرون رایک آمریکایی و خائن به گلیسم و محافظهکاری میخواندند. سارتر اما دادگاه انقلابی خود را پیش از انقلاب برپا کرده بود، وقتی چنین ردیه بر دوست سابق خود مینوشت.
بدینترتیب حوادث می 68 فرانسه و مجادلات روشنفکری آن ایام را واقعبینانه به داوری باید گذاشت. سارتر اشتباهات خود را داشت و اگر زنده بود حتما امروز همچون کوهن بندیت از آن اشتباهات سخن میگفت و آرون و مالرو نیز آنقدر آزادیخواه بودند که نتوان با دانشجویان تند و عصبانی همسخن شد و آنها را فاشیست و مرتجع نامید.
مهم اما آن است که چه ژان پل سارتر و چه ریمون آرون همگی نگران دموکراسی فرانسوی بودند و پروای اومانیسم و آزادی را داشتند. اشتباه در عرصه فعالیت اجتماعی ناگزیر است. مهم آن نیست که الگوی ما سارتر باشد یا آرون. مهم آن است که اشتباهات سارتر را تکرار نکنیم و اشتباهات آرون را پیش چشم داشته باشیم؛ چه با سارتر باشیم و چه با آرون.