دوگانه مطهری ـ مصباح یزدی در فلسفه اخلاق
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در آستانه سالگرد شهادت استاد شهید مطهری(ره) بهترین و شریفترین گرامیداشت ایشان، تبیین و تفسیر اندیشههای آن حکیم است. تطبیق و مقایسه اندیشه ایشان در یکی از مباحث فلسفه اخلاق، یعنی مبحث نسبیت و اطلاق در گزارههای اخلاقی، با آرای سایر صاحبنظران، راهی به سوی بازشناسی و بازیابی آرای آن حکیم مدقق است. نوشتار حاضر، نیمنگاهی است به نظر و رای آن فیلسوف بزرگوار و مقایسه این نظر، با دیدگاه استاد مصباح یزدی(دام عزه). طرح بحثهای چالشی در عرصه علم و فرهنگ، ذهنها را آمادهتر و بارورتر میسازد و زمینه فکری را برای درک عمیقتر و دقیقتر مباحث فراهمتر میکند. امید که مطلوب ارباب نظر افتد و طالبان را روزنهای به سوی حقیقت فراسو نهد.
حسن دروغ مصلحتی و لزوم نسبیت در اخلاق: در اسلام دروغ مصلحتآمیز مجاز دانسته شده است. مثلا اگر کسی بخواهد به ناحق فرد بیگناهی را به قتل برساند و آن فرد در جایی مخفی شده باشد که شما از آن اطلاع دارید، در این صورت میتوانید آن را انکار کنید و به دروغ بگویید که من از محل اختفای آن فرد بیاطلاعم. در اینجا شبههای مطرح میشود و آن این است که اگر احکام اخلاقی در اسلام مطلق هستند، از جمله اینکه: دروغگویی مطلقا ناپسند است، پس چگونه اسلام اجازه میدهد که در اینگونه موارد، دروغ بگوییم؟! و چگونه حتی از نظر فقهی در مواردی راست گفتن حرام میشود و دروغ گفتن، واجب! آیا این به معنای نسبی دانستن احکام و قضایای اخلاقی نیست؟!
پاسخ برخی از صاحبنظران همچون حضرت استاد مصباح یزدی (دامت برکاته) این است که اصلا ما قضیه «راستگویی به طور مطلق خوب است و دروغگویی به طور مطلق بد است» را قبول نداریم و در اسلام هم چنین حکمی وجود ندارد. آنچه عقل و شرع حکم میکنند این است که «راستگویی مفید برای جامعه» خوب است و «دروغگویی مضر به حال جامعه» بد است. بنابراین موضوع این دو قضیه اخلاقی، از ابتدا مقید است نه مطلق، و اگر هر قضیه را با همان موضوع مقیدش در نظر بگیریم، مطلق است. پس آنچه در نظر عقل و شرع موضوع بالذات این قضایاست، مقید است. ولی آنچه در نظر مسامحی عرفی به عنوان موضوع تلقی شده، مطلق توهم شده است و همین توهم منشا شبهه فوق شده است.
مناقشه در قید «مفیدیت»: به نظر میرسد که این پاسخ قابل مناقشه است، زیرا معنای این سخن آن است که هر یک از دو امر راستگویی و دروغگویی به دو قسم مفید و مضر تقسیم میشوند و راست و دروغ مفید هر دو خوباند و راست و دروغ مضر هر دو بد هستند. در اینجا ممکن است کسی بگوید که بنابراین خداوند هم میتواند دروغ مفید بگوید! و اگر چنین باشد شبههای کلامی پیش میآید و آن اینکه از کجا بدانیم اخباری که از ناحیه خداوند به صورت حدیث قدسی یا آیات قرآن به دست ما رسیده است، تماما راست و مطابق واقع است؟! شاید این اخبار دروغ باشند، ولی دروغهایی مفید به حال اجتماع؟!
آیا اصل تجویز دروغگویی برای خداوند – ولو اینکه بگوییم او نیازی به دروغگویی ندارد – قابل پذیرش است؟! برخی دیگر از صاحبنظران همچون استاد شهید مرتضی مطهری(ره) گفتهاند ما بین صفت اخلاقی و فعل اخلاقی فرق میگذاریم و معتقدیم که اوصاف اخلاقی مطلقاند، ولی افعال اخلاقی نسبی هستند، یعنی صفت راستگویی به طور مطلق خوب است، ولی در مقام فعل، گاهی راستگویی خوب است و گاهی دروغگویی. این سخن اگر درست تحلیل نشود، ممکن است نادرست فهمیده شود و نتواند پاسخگوی شبهه مذکور باشد، چرا که مستشکل خواهد گفت: به هر حال شما باز هم در برخی موارد دروغگویی را تجویز میکنید و میگویید انسان باید در بعضی موارد از راستگویی بپرهیزد و مرتکب دروغ شود! و این، چیزی جز همان مدعای نسبیگرایان نیست.
به نظر ما این پاسخ قانعکننده و بیاشکال است و مراد از آن این است که احکام اخلاقی اولا و بالذات چه به عنوان وصف و چه در مقام عمل، مطلق هستند؛ مثلا دروغگویی مطلقا بد است و راستگویی مطلقا خوب است. منتها گاهی دو حکم اخلاقی مطلق در مقام رفتار و انجام خارجی با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند، مثلا در مثال مزبور، انسان از سویی میخواهد به حکم مطلق «راستگویی خوب است» عمل کند و از سوی دیگر میخواهد مطابق با حکم مطلق «مساعدت در قتل انسان بیگناه بد است» عمل کند.
در اینجا تزاحم بین دو مطلق پیش میآید و اینجاست که انسان باید با عقل خود بین این دو امر مقایسهای انجام دهد و ببیند اگر راست بگوید و در قتل بیگناه شریک شود، بهتر است یا دروغ بگوید و جان بیگناه را نجات دهد؟ و هر یک اهم است، آن را عمل کند و هر یک مهم است، آن را رها کند. در اینجا همان عقلی که حکم میکند، دروغگویی اولا و بالذات به طور مطلق بد است، حکم میکند که در مقام تزاحم یک امر مهم با یک امر اهم، باید مهم را فدای اهم کرد و جان بیگناه را با دروغ نجات داد و این دروغ ملازم با نجات جان بیگناه، راجح است و راست ملازم با کشتن انسان بیگناه مرجوح است و عقلا راجح بر مرجوح مقدم است. بر این سخن، اشکال وارد بر پاسخ قبلی وارد نیست، چون به هیچ وجه در مقام ثبوت، دروغگویی برای خداوند تجویز نمیشود، به خلاف پاسخ قبلی که ثبوتا دروغ بر خداوند را تجویز میکند، گرچه گوینده اثباتا به آن ملتزم نشود.
نظر ابنسینا: ابنسینا میگوید: قضیه «راستگویی خوب است» قضیهای است که در بین مردم مشهور است و برای استفاده در جدل و خطابه مفید و مناسب است ولی یک قضیه برهانی و یقینی نیست و در مقدمات برهان نمیتوان از آن سود جست. چرا؟ برای اینکه موضوع این قضیه در حقیقت یک وصف مقدر دارد و آن «مفید برای جامعه» است. یعنی قضیه در واقع به این صورت است: «راستگویی مفید برای جامعه خوب است.» آنچه که یقین و برهانی است، صورت اخیر است.
بنابراین اگر کسی بگوید شما چگونه از یک سو به طور مطلق میگویید «راستگویی خوب است» و از سوی دیگر در برخی موارد مثل نجات جان یک بیگناه میگویید دروغگویی اشکال ندارد؟ پاسخ این است که ما از ابتدا نمیگوییم راستگویی به طور مطلق خوب است، بلکه آن را به صورت مقید مطرح میکنیم و در قضیه «راستگویی مفید برای جامعه، خوب است» هرگز استثنا نمیزنیم و میگوییم این قضیه مطلق است. نظریه استاد مصباح یزدی (دام عزه) همان نظریه ابنسیناست و اشکالی که به آن توجه دادیم، به هر دو نظر متوجه است(والله العالم).
حسن دروغ مصلحتی و لزوم نسبیت در اخلاق: در اسلام دروغ مصلحتآمیز مجاز دانسته شده است. مثلا اگر کسی بخواهد به ناحق فرد بیگناهی را به قتل برساند و آن فرد در جایی مخفی شده باشد که شما از آن اطلاع دارید، در این صورت میتوانید آن را انکار کنید و به دروغ بگویید که من از محل اختفای آن فرد بیاطلاعم. در اینجا شبههای مطرح میشود و آن این است که اگر احکام اخلاقی در اسلام مطلق هستند، از جمله اینکه: دروغگویی مطلقا ناپسند است، پس چگونه اسلام اجازه میدهد که در اینگونه موارد، دروغ بگوییم؟! و چگونه حتی از نظر فقهی در مواردی راست گفتن حرام میشود و دروغ گفتن، واجب! آیا این به معنای نسبی دانستن احکام و قضایای اخلاقی نیست؟!
پاسخ برخی از صاحبنظران همچون حضرت استاد مصباح یزدی (دامت برکاته) این است که اصلا ما قضیه «راستگویی به طور مطلق خوب است و دروغگویی به طور مطلق بد است» را قبول نداریم و در اسلام هم چنین حکمی وجود ندارد. آنچه عقل و شرع حکم میکنند این است که «راستگویی مفید برای جامعه» خوب است و «دروغگویی مضر به حال جامعه» بد است. بنابراین موضوع این دو قضیه اخلاقی، از ابتدا مقید است نه مطلق، و اگر هر قضیه را با همان موضوع مقیدش در نظر بگیریم، مطلق است. پس آنچه در نظر عقل و شرع موضوع بالذات این قضایاست، مقید است. ولی آنچه در نظر مسامحی عرفی به عنوان موضوع تلقی شده، مطلق توهم شده است و همین توهم منشا شبهه فوق شده است.
مناقشه در قید «مفیدیت»: به نظر میرسد که این پاسخ قابل مناقشه است، زیرا معنای این سخن آن است که هر یک از دو امر راستگویی و دروغگویی به دو قسم مفید و مضر تقسیم میشوند و راست و دروغ مفید هر دو خوباند و راست و دروغ مضر هر دو بد هستند. در اینجا ممکن است کسی بگوید که بنابراین خداوند هم میتواند دروغ مفید بگوید! و اگر چنین باشد شبههای کلامی پیش میآید و آن اینکه از کجا بدانیم اخباری که از ناحیه خداوند به صورت حدیث قدسی یا آیات قرآن به دست ما رسیده است، تماما راست و مطابق واقع است؟! شاید این اخبار دروغ باشند، ولی دروغهایی مفید به حال اجتماع؟!
آیا اصل تجویز دروغگویی برای خداوند – ولو اینکه بگوییم او نیازی به دروغگویی ندارد – قابل پذیرش است؟! برخی دیگر از صاحبنظران همچون استاد شهید مرتضی مطهری(ره) گفتهاند ما بین صفت اخلاقی و فعل اخلاقی فرق میگذاریم و معتقدیم که اوصاف اخلاقی مطلقاند، ولی افعال اخلاقی نسبی هستند، یعنی صفت راستگویی به طور مطلق خوب است، ولی در مقام فعل، گاهی راستگویی خوب است و گاهی دروغگویی. این سخن اگر درست تحلیل نشود، ممکن است نادرست فهمیده شود و نتواند پاسخگوی شبهه مذکور باشد، چرا که مستشکل خواهد گفت: به هر حال شما باز هم در برخی موارد دروغگویی را تجویز میکنید و میگویید انسان باید در بعضی موارد از راستگویی بپرهیزد و مرتکب دروغ شود! و این، چیزی جز همان مدعای نسبیگرایان نیست.
به نظر ما این پاسخ قانعکننده و بیاشکال است و مراد از آن این است که احکام اخلاقی اولا و بالذات چه به عنوان وصف و چه در مقام عمل، مطلق هستند؛ مثلا دروغگویی مطلقا بد است و راستگویی مطلقا خوب است. منتها گاهی دو حکم اخلاقی مطلق در مقام رفتار و انجام خارجی با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند، مثلا در مثال مزبور، انسان از سویی میخواهد به حکم مطلق «راستگویی خوب است» عمل کند و از سوی دیگر میخواهد مطابق با حکم مطلق «مساعدت در قتل انسان بیگناه بد است» عمل کند.
در اینجا تزاحم بین دو مطلق پیش میآید و اینجاست که انسان باید با عقل خود بین این دو امر مقایسهای انجام دهد و ببیند اگر راست بگوید و در قتل بیگناه شریک شود، بهتر است یا دروغ بگوید و جان بیگناه را نجات دهد؟ و هر یک اهم است، آن را عمل کند و هر یک مهم است، آن را رها کند. در اینجا همان عقلی که حکم میکند، دروغگویی اولا و بالذات به طور مطلق بد است، حکم میکند که در مقام تزاحم یک امر مهم با یک امر اهم، باید مهم را فدای اهم کرد و جان بیگناه را با دروغ نجات داد و این دروغ ملازم با نجات جان بیگناه، راجح است و راست ملازم با کشتن انسان بیگناه مرجوح است و عقلا راجح بر مرجوح مقدم است. بر این سخن، اشکال وارد بر پاسخ قبلی وارد نیست، چون به هیچ وجه در مقام ثبوت، دروغگویی برای خداوند تجویز نمیشود، به خلاف پاسخ قبلی که ثبوتا دروغ بر خداوند را تجویز میکند، گرچه گوینده اثباتا به آن ملتزم نشود.
نظر ابنسینا: ابنسینا میگوید: قضیه «راستگویی خوب است» قضیهای است که در بین مردم مشهور است و برای استفاده در جدل و خطابه مفید و مناسب است ولی یک قضیه برهانی و یقینی نیست و در مقدمات برهان نمیتوان از آن سود جست. چرا؟ برای اینکه موضوع این قضیه در حقیقت یک وصف مقدر دارد و آن «مفید برای جامعه» است. یعنی قضیه در واقع به این صورت است: «راستگویی مفید برای جامعه خوب است.» آنچه که یقین و برهانی است، صورت اخیر است.
بنابراین اگر کسی بگوید شما چگونه از یک سو به طور مطلق میگویید «راستگویی خوب است» و از سوی دیگر در برخی موارد مثل نجات جان یک بیگناه میگویید دروغگویی اشکال ندارد؟ پاسخ این است که ما از ابتدا نمیگوییم راستگویی به طور مطلق خوب است، بلکه آن را به صورت مقید مطرح میکنیم و در قضیه «راستگویی مفید برای جامعه، خوب است» هرگز استثنا نمیزنیم و میگوییم این قضیه مطلق است. نظریه استاد مصباح یزدی (دام عزه) همان نظریه ابنسیناست و اشکالی که به آن توجه دادیم، به هر دو نظر متوجه است(والله العالم).