آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن


باوجود گذشت حدود سی‌سال از شهادت استاد مطهری هنوز ابعاد گوناگون علمی وی آنگونه که شایسته است، شناخته نشده است. شاید یکی از دلایل آن، انتشار تدریجی آثار آن شهید بزرگوار باشد که به همت فرزند برومندشان در دست انجام است. اما آنچه بیشتر مهجور و ناشناخته مانده، نظام اندیشه سیاسی استاد است. به هر روی در بررسی تفکر سیاسی استاد مطهری می‌بایست از یک‌سو مباحث نظری و از سوی دیگر رفتارها و تعاملات سیاسی سلبی و ایجابی ایشان را در ادوار گوناگون و در ارتباط با شخصیت‌ها، نهادها و جریان‌های سیاسی مطمح نظر قرار داد:

1- مرجعیت: تبعیت از مرجعیت و حفظ کیان آن، ملاک و محور فعالیت‌های سیاسی استاد مطهری؛ چه در زمان آیت‌الله بروجردی(ره) و چه در حیات امام خمینی(ره) بود و حرکت سیاسی را با آن می‌سنجید. وی با وجودی که به صداقت و اخلاص فداییان اسلام باور داشت،‌ اما از آن رو که برخی تندروی‌های سیاسی آنها را مغایر مشی آیت‌الله بروجردی و موجب تضعیف ایشان می‌دانست، بدان‌ها انتقاد داشت. همچنین حرکت مسلحانه رهبران مجاهدین خلق را که هیچگاه مورد تایید امام قرار نگرفت – برخلاف برخی از علما و روحانیون انقلابی سرشناس – هرگز تصدیق نکرد.
 
استاد مطهری به ثبات، تقویت و استمرار نهاد مرجعیت، به‌عنوان زیربنای هرگونه جنبش سیاسی دینی سخت باور داشت. از این رو در تحکیم روابط و همبستگی میان مراجع می‌کوشید و خود با همه آنان – صرف‌نظر از مشی و روش سیاسی‌شان – روابط حسنه داشت و اقدامات اصلاح‌طلبانه آنها را تایید می‌کرد و متقابلا نیز مورد اعتماد و احترام ایشان نیز بود.
 
چنانکه روابطی دوستانه و احترام‌‌آمیز با آیت‌الله آسیداحمد خوانساری داشت و سال‌ها با مجله «مکتب اسلام» و «دارالتبلیغ اسلامی» که زیر نظر ریاست عالیه آیت‌الله شریعتمداری بود همکاری می‌کرد که تا چند ماه به پیروزی انقلاب اسلامی در دارالتبلیغ تدریس می‌کرد؛ در حالی که در همان سال‌‌ها آیت‌الله مطهری به عنوان برجسته‌ترین شاگرد و مقرب‌ترین روحانی معتمد امام در میان روحانیون، روشنفکران مذهبی، دانشگاهیان و توده‌های مومن انقلابی شناخته می‌شد. امام نیز با اطلاع کامل از آن، تصمیم‌گیری در بسیاری از امور مهم سیاسی را – چه پیش از انقلاب اسلامی و چه پس از آن – منوط به کسب نظر استاد مطهری می‌کرد و با همین ویژگی‌ها، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزید.

2- علما و روحانیون سنت‌گرا: استاد مطهری براین باور بود که به دلیل اداره حوزه‌های علمیه از وجوهات مردمی، بسیاری از علما و روحانیون، خودآگاه و ناخودآگاه، به جای آنکه روشنگر باورهای دینی عوام باشند، متاثر از آنان هستند. وی راه برون‌رفت از آن آسیب بزرگ را، استقلال مالی حوزه‌های علمیه و نیز تعامل نزدیک با بزرگان آنها و توجیه ایشان می‌دانست تا بتدریج و توسط آنها تحول لازم در حوزه‌ها صورت پذیرد.

3- رژیم شاه: سیاست استاد مطهری پرهیز از هرگونه اقدامی بود که به تایید و تقویت رژیم شاه منتهی شود و نیز انتقاد تند ولی‌متین و مستدل از برخی سیاست‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رژیم بود که مغایرت آشکار با استقلال کشور و اصول اسلامی داشت. اما این سخن به معنای تحریم امکانات و ابزارهای رژیم نبود،‌ بلکه وی با استفاده آگاهانه و هوشمندانه از همان امکانات،‌ در جهت تحکیم و تقویت مبانی دینی می‌کوشید چنانکه در سال 1331 در دانشکده الهیات و معارف اسلامی (معقول و منقول) استخدام شد و در اواخر دهه 30 به ایراد سخنرانی از رادیو تهران و در اواخر دهه 40 در پاسخ به مقالاتی در مجله «زن روز» به نگارش یک سلسله مقاله پیرامون «نظام حقوق زن در اسلام» در همان مجله پرداخت تا بدان وسیله خوانندگان آن مقالات، از نظرات اسلامی مخالف آن نیز آگاه شوند.

4- روشنفکران مذهبی: استاد مطهری بر این باور بود که روشنفکران مذهبی به دلیل شناخت نیازهای فکری نسل جوان مذهبی و نیز آشنایی کامل با گفتمان رایج روشنفکری، بهتر از روحانیون می‌توانند در میان قشر تحصیلکرده موثر واقع شوند. از این رو، سیاست وی، دعوت به همکاری با آنها در مجامع مذهبی، در کنار روحانیون اندیشمند و آگاه بود، البته او این همکاری را «مشروط» و با «نظارت» روحانیون آگاه، مثمرثمر می‌دانست؛ چنانکه در دهه 40 از استاد محمدتقی شریعتی و فرزندش دکتر علی شریعتی و نیز دکتر زرین‌کوب و دکتر زریاب خویی برای ایراد سخنرانی در حسینیه ارشاد و نگارش مقاله در کتاب معروف آن موسسه، «محمد(ص)، خاتم پیامبران» دعوت به عمل آورد که مورد قبول آنها نیز واقع شد.

5- روشنفکران غیرمسلمان: سیاست استاد مطهری در ارتباط با روشنفکرانی که گرایش‌های غیراسلامی داشتند، بحث آزاد سیاسی در مجامع علمی و دانشگاهی بود. او پس از انقلاب اسلامی پیشنهاد کرد که فلسفه مارکسیسم به صورت درسی مستقل در دانشگاه تدریس شود. استاد مطهری که عالمانه به جامعیت مبانی فلسفی و فکری اسلام باور داشت، نه‌تنها هیچ‌گونه نگرانی از آن بابت نداشت، بلکه تقابل اندیشه و مکاتب معارض را سبب بالندگی تفکر اسلامی و آشکار شدن مبانی سست دیگر مکاتب می‌دانست.
 
روش برخورد استاد با اندیشه‌ها و پژوهش‌های معارض نیز کاملا عالمانه بود؛ بدین معنی که نخست به طرح بی‌غرضانه اندیشه مخالف می‌پرداخت و بعد به طرح تناقضات آن اقدام می‌کرد و سپس رویکرد حقیقی و اسلامی آن را فراروی مخاطبان خویش قرار می‌داد. به همان اندازه که استاد مطهری از آزاداندیشی فکری و سیاسی حمایت می‌کرد از عوامفریبی سیاسی نفرت داشت. او از همه کسانی که به جای طرح درست اندیشه‌های خود در مجامع علمی و فکری و با حضور اندیشمندان و صاحبنظران منتقد، به شعارگویی و تحریک احساسات سیاسی جوانان در مجامع غیرعلمی می‌پرداختند،‌ به شدت انتقاد می‌کرد و آن را عوامفریبی می‌دانست.

6- جریان‌های التقاطی: از سوی دیگر استاد مطهری با هرگونه التقاط فکری و تحریف مقابله می‌کرد. در دهه‌های 40 و 50 برخی از روشنفکران مذهبی در صدد برآمدند تا با نگاه ابزاری به ماتریالیسم دیالکتیک،‌ به تبیین ایدئولوژی اسلامی و تحلیل تحولات اجتماعی اسلام و ایران بپردازند. همچنین گروهی از مارکسیست‌ها کوشیدند تا فرهنگ و مآثر اسلامی و حتی عرفان را – که جوهر ناب فرهنگی اسلامی است – از دریچه تنگ ماتریالیسم دیالکتیک تحلیل و تبیین کنند که استاد علل و عوامل آن را در کتاب «علل گرایش به مادیگری» برشمرد و به انتقاد دعوت آنان پرداخت.

در سال‌های اخیر برخی از نظریه‌پردازان و قلم‌به‌دستان کوشیده‌اند تا جریانات فکری – سیاسی را در قالب‌های خودساخته و اعتباری چون بنیادگرا،‌ اصولگرا، محافظه‌کار، اصلاح‌طلب، انقلابی، نواندیش و دگراندیش تحلیل و تبیین کنند. هنوز برای نگارنده به درستی معلوم نیست که غرض اصلی از جعل این اصطلاحات چیست؟ و یا آگاهانه و زیرکانه مراحل تعالی و تعامل فکری را از بنیادگرایی تا دگراندیشی ترسیم کرده‌اند؟ به هر روی استاد مطهری و بسیاری دیگر همانند او را نمی‌توان در هیچ‌یک از قالب‌های برشمرده قرار داد؛ مطهری، مطهری است.
 

تبلیغات