آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

عبدالمجید معادیخواه، کسی که در اوج پیروزی‌های انقلاب یکی از چهره‌های مطرح بود این روزها در گوشه‌ای از شهر مشغول چاپ و نشر کتاب است و دل خود را به تاریخ ایران و اسلام گره زده است. بهانه گفت‌وگو با او، گروه فرقان بود؛ گروهی که تفاسیر عجیبی از قرآن داشتند و روحانیت‌ستیزی را با دست بردن به اسلحه پیشه کردند. معادیخواه می‌گوید که سه بار این گروه قصد کردند خود او را ترور کنند اما هر بار یا چاشنی بمب عمل نکرد یا آنها موفق نشدند. او در آن روزها رئیس دادگاه سه تن از اعضای گروه فرقان بود و رهبر این گروه را به اعدام محکوم کرد.

با توجه به اینکه نام شما در این پرونده نقش بسته، می‌خواستم بپرسم که چطور شد شما را برای قضاوت این پرونده انتخاب کردند؟
کسی من را انتخاب نکرد.

پس نحوه ورود شما به پرونده چگونه بود؟
من داوطلب شدم.

چرا؟
وقتی ما باخبر شدیم که این گروه دستگیر شدند، اولین چیزی که برایم اهمیت داشت این بود که قاتل شهید مطهری را ببینم. به همین دلیل خیلی سریع به زندان اوین رفتم. آقای حمید نقاشان یکی از کسانی بود که برای دستگیری این افراد در تلاش بود.

مگر کسان دیگری هم بودند؟
بله. دو گروه به صورت همزمان فعال بودند تا گروه فرقان را کشف کنند. آنها جدا از هم کار می‌کردند و هر دو گروه به آقای هاشمی‌رفسنجانی مراجعه کرده بودند. ایشان این دو گروه را یکی کرد تا کارها خنثی نشود.

دو گروه را معرفی می‌کنید؟
یکی گروه آقای حمید نقاشان بود. اینها جمعی بودند که دور هم جمع می‌شدند و اینجور کارها را دنبال می‌کردند.

عقبه اینها به چه کسی برمی‌گشت؟ شخصی بود که از آنها حمایت کند؟
آقای ناطق‌نوری اینها را بهتر می‌شناسد. موقعی که من اینها را دیدم، با آقای ناطق رفیق بودند. شخصی به نام هنردوست بود که او نیز همراه گروه بود. من قبلا آنها را در مدرسه علوی دیده بودم. چون آقای ناطق در مدرسه علوی مسوول انتظامات بود و نیروهایی که در کار انتظامات فعال بودند، همین گروه بودند. اصلا حمید نقاشان خیلی وقت‌ها در کنار امام می‌نشست. عکس‌ها را اگر ببینید، او را در کنار امام می‌بینیم.

گروه دوم چه کسانی بودند؟
آنها بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب بودند. البته جریان راست مجاهدین انقلاب بودند. کسانی که بعدا جدا شدند.

شاخه نظامی سازمان؟
بله. من با گروه اول خیلی در ارتباط نبودم. فقط حمید نقاشان را می‌شناختم و زمانی که به زندان اوین رفتم، با او گفت‌وگو کردم.

شما هم برای ورود به پرونده، به آقای هاشمی مراجعه کردید؟
نه. آن زمان وضع به گونه‌ای بود که اگر می‌خواستم به زندان اوین بروم، مشکلی نبود. ولی می‌دانستم که افرادی در تلاش برای کشف گروه فرقان هستند و آقای هاشمی نیز در جریان هست.

کی به زندان رفتید؟
شاید 24 ساعت از دستگیری این افراد نگذشته بود که رفتم.

بند خاصی بودند؟
بله. همین بند 209 که الان زبانزد است، احتمالا کارش را با همین گروه شروع کرده است. آنجا از آقای نقاشان سراغ قاتل شهید مطهری را گرفتم. گفت اعدامش کردیم. من شوکه شدم. برایم عجیب بود که در فاصله حدود 24 ساعت او را اعدام کرده‌اند.

آقای ناطق‌نوری در کتاب خاطراتشان گویا روایت دیگری دارند.
خب. آقای ناطق اینطور قضایا را تعریف می‌کند؛ آقای بهشتی به ایشان پیشنهاد دادستان بودن را داده‌‌اند. در حالی که من تا همین سال‌‌های اخیر اصلا خبر نداشتم. کتاب خاطرات ایشان را خواندم و متوجه شدم که ایشان به عنوان دادستان وارد این پرونده شده‌اند.

مگر حکم دیگری برای ایشان زده بودند؟
حکم ایشان اصلا حکم دادستان نیست. حکم قاضی است به همین خاطر وقتی کتاب خاطرات ایشان را خواندم تعجب کردم. دادستان نمی‌تواند قاضی باشد. تصور من این بود که آقای ناطق به علت رفاقت با آقای نقاشان به اوین رفت و آمد می‌کند و بعدا نیز آقای منتظری یک حکم مشترک برای من و ایشان صادر و هر دو را قاضی پرونده کردند.

مگر می‌شود یک پرونده دو تا قاضی داشته باشد؟
برای ما هم معما بود. چنین چیزی سابقه نداشت. وقتی حکم را گرفتیم، تصور من این بود که هم من و هم آقای ناطق قاضی پرونده گروه فرقان هستیم. الان آقای منتظری باید جواب بدهد که چنین چیزی امکانپذیر است یا نه.

وقتی آقای نقاشان به شما گفت که قاتل را اعدام کردند، شما اعتراض نکردید که چرا بدون دادرسی این اتفاق افتاده؟
من گفتم که این کار از هر جهت خیلی بد است. ایشان گفت بقیه را هم می‌کشیم.

حکم اعدام قاتل شهید مطهری را چه کسی داده بود؟
نمی‌دانم. هنوز هم مشخص نیست. بعدا هم که مشغول کار شدم، دیگر نپرسیدم چه کسی این حکم را صادر کرده است. احتمالا آقای محمدی گیلانی باید حکم را داده باشد. چون اوین یک افرادی را برای این کارها داشت. آن افرادی که آن زمان در اوین مشغول بودند، در راس‌شان محمدی گیلانی بود. بقیه نیروهای ایشان بودند.

آقای نقاشان در زندان اوین سمت داشت؟
209 دست ایشان بود. یعنی بند 209 برای کار این گروه در نظر گرفته شده بود. پیش از اینکه اعضای گروه فرقان دستگیر شوند، جایی برای شنود لازم بود. بند 209 برای چنین کاری تعبیه شده بود و دست اینها بود. من طبیعتا در فعالیت قبلی آنها نیستم و نبودم. فقط از همین مقطع وارد شدم.

وقتی آقای نقاشان گفت همه را می‌کشیم واکنش شما چه بود؟
تعجب کردم. گفتم من خودم می‌ایستم و با آنها صحبت می‌کنم.

شما که حکمی نداشتید؟
اصلا مسوولیتی نداشتم. از همان ساعت گفت‌وگو با اینها را شروع کردم. اولین کاری که انجام دادم، گشتی زدم و چهره اینها را در سلول‌ها دیدم. یک چهره عجیب و دلپذیری را میان آنها دیدم. هنوز آن چهره در ذهنم هست و خیلی برای او ناراحتم.

کی بود؟
مرحوم عباس عسگری. گفتم او را بیاورید تا صحبتی با او داشته باشم.

در همان بند 209؟
بله. یک اتاقی را به ما دادند. عباس عسگری را آوردند. قیافه بسیار معصوم و ترحم‌برانگیزی داشت. از دانشجویان پلی‌تکنیک بود. گفتم می‌گویند شما حاضر نیستید با ما حرف بزنید. گرچه اشتباه می‌کنید حالا من نشستم در کنار شما. شما با چه دیدگاهی می‌خواستی فردی مثل من را بکشی؟ چه ضرری دارد که معلوم شود آیا شما درست فکر می‌کردی یا نه؟ علاوه بر این من یک سوال دارم. این پدیده انقلاب اسلامی را چقدر می‌شناسید که با آن مخالفت می‌کنید؟

او سکوت کرده بود؟
بله حرف نمی‌زد تا اینکه چند تا سوال از او کردم و او قانع شد که خیلی چیزها را نمی‌داند.

چه سوالاتی؟
مثلا درباره نوع نگاه رهبری این جنبش، نیروهایی که در آن فعال بودند داستان این جنبش و از این چیزها. برایش تازگی داشت. گفت: من نمی‌گویم که ما صحبت نمی‌کنیم بلکه شرایطی داریم. پرسیدم شرایط شما چیست؟ گفت من در شورای مرکزی بودم و بالاتر از من اکبر گودرزی است.

شما اکبر گودرزی را هم دیدید و با او صحبت کردید؟
بله. اما از او اصلا خوشم نمی‌آمد. یعنی به همان نسبتی که من نسبت به این عباس عسگری عواطف مثبت دارم (از آن زمان تا حالا)، نسبت به اکبر گودرزی نفرت داشتم و دارم.

عباس عسگری نفر دوم تشکیلات بود؟
بله. از نظر معنوی، موثرتر از اکبر گودرزی بود چون بسیاری به خاطر جاذبه عباس جذب تشکیلات شده بودند اما از نظر تشکیلاتی، بعد از اکبر قرار می‌گرفت.

از قرار معلوم معلمی که در مسجد قلهک فعالیت می‌کرد، کاریزماتیک‌تر بود و بسیاری را او جذب کرده. درست است؟
او علی حاتمی بود. بین این دو قرار می‌گرفت. نه به زلالی عباس عسگری بود و نه به تیرگی اکبر گودرزی.

شرط عباس عسگری برای گفت‌وگو با شما چه بود؟
گفت اگر در گفت‌وگو من گیر کردم، باید آن را با اکبر در میان بگذارم و از او بپرسم. گفتم مسئله‌ای نیست. هر وقت خواستی بگو تا او بیاید و مشارکت کند. از اینجا گفت‌وگوی ما شروع شد. این اتفاق که افتاد، تعجب همه را برانگیخت. باورشان نمی‌شد اینها با کسی حرف بزنند. حتی اعضای گروه فرقان نیز متعجب بودند.

در واقع شما زمینه‌های توبه گروه را فراهم کردید؟
درست است. این فرآیند توبه بود و برگ زرینی است در دستگاه قضایی. چون یک ویژگی‌هایی دارد که الان به دشواری می‌توان آن فضا را بازسازی کرد. مجموعه توبه این گروه بسیار زیباست.

چه مدت طول کشید؟
حدود دو ماهی طول کشید. اصلا حضور من در دستگاه قضایی منحصر به همین پرونده است. یک پی‌افزود هم دارد که آن قضیه تقی شهرام است. با خواست خودم وارد شدم و بعد آمدم بیرون.

اگر شما نمی‌رفتید چه اتفاقی می‌افتاد؟
طبق آنچه آقای نقاشان گفته بودند، همه بلافاصله اعدام می‌شدند اما حاصل گفت‌وگوی من و عباس عسگری باعث توبه خیلی‌ها شد و برخی از آنها نجات پیدا کردند. می‌دانید چرا می‌گویم برگ زرین دستگاه قضایی است؟ به خاطر اینکه تعداد اعدامی‌های گروه فرقان، کمتر از تعدادی است که این گروه، شخصیت‌ها را ترور کرده بودند.

امری که بعدها به آن گفتند تواب سازی؟
نه این تواب‌سازی نبود. تواب‌سازی کپی ناقصی از کاری بود که من انجام داده بودم. البته آقای ناطق‌نوری به‌گونه‌ای در خاطرات خودشان سخن گفته‌اند که گویی این کار را آقای لاجوردی انجام دادند، در حالی که آقای لاجوردی، بعدا روش من را در مورد دیگران کپی کرد. در این مرحله، ایشان حضور فعالی نداشت. مواردی بود که گفت‌وگوهای من با اینها بیش از 12 ساعت طول کشیده.

گفت‌وگوها مکتوب می‌شد؟
ضبط شده. امیدوارم که آنها را نگه داشته باشند. زمستان بود. من نماز مغرب و عشا را در سلول آقای عسگری می‌خواندم و بعد می‌نشستیم به گفت‌وگو. گفت‌وگویی که او نیز عاشقانه آن را تعقیب می‌کرد. وقتی بلند می‌شدم، نماز صبح را می‌خواندم و می‌رفتم خانه. مکرر این اتفاق افتاد. امیدوارم ضبط شده باشد.

اعضای دیگر گروه فرقان می‌آمدند در جمع شما دو نفر؟
برایشان محال بود. می‌آمدند و روبه‌رو می‌شدند با عباس. از او می‌پرسیدند که آیا گفت‌وگو می‌کنی. تا عباس نمی‌گفت که بله من دارم گفت‌وگو می‌کنم، باور نمی‌کردند. بلوف تلقی می‌کردند. یادم می‌آید کمال یاسینی یک روز به سلول عباس آمد. کمال یاسینی چند نفر را ترور کرده بود. کمال به سلول عباس آمد. با او روبه‌رو شد و پرسید عباس ما واقعا اشتباه کردیم؟ عباس گفت متاسفانه اشتباه کردیم. کمال یاسینی بی‌اختیار دست انداخت گردن عباس عسگری و نزدیک به یک ساعت این دو نفر گریه می‌کردند. باورش نمی‌شد. این منظره برای من هم دشوار بود و هم باارزش. نمی‌خواستم دخالت کنم. این گریه توبه است. اینها به تنها چیزی که فکر نمی‌کردند اعدامشان بود و تنها نکته مهم اشتباهشان بود.

شما محاکمه اینها را انجام دادید؟
نه. جز اکبر گودرزی مطلقا در محاکمه دیگرانی که محکوم به اعدام بودند، دخالت نمی‌کردم.

مگر قاضی پرونده نبودید؟
تا مرحله گفت‌وگو بیشتر پیش نمی‌رفتم.

رای صادر نمی‌کردید؟
نه. فقط برای اکبر گودرزی و دو نفر دیگر حکم صادر کردم.

برای آن دو نفر هم حکم اعدام دادید؟
بله. ولی محاکمه عباس عسگری و کمال یاسینی و دیگران را نپذیرفتم.

چرا؟
نمی‌توانستم.

در جریان احکام هم بودید؟
نکته جالبش همین جا بود. وقتی قضیه تمام شد، یک شب لیستی را آوردند که من احکام را امضا کنم. گفتم من که اصلا در محاکمه اینها نبودم که امضا کنم. گفتند که آقای منتظری به شما حکم داده است. گفتم اگر در آن حکم، دو نفر قاضی وجود داشته، پس چرا محاکمه تنهایی انجام شده است؟

یعنی آقای ناطق آنها را محاکمه کرده و حکم دادند؟
من دقیق نمی‌دانم.

با اکبر گودرزی هم صحبت کردید؟
از گودرزی بدم می‌آمد. او نیز حاضر نمی‌شد گفت‌‌و‌گو کند.

او در جریان گفت‌وگوی شما و عباس عسگری بود؟
بله. برحسب شرطی که با عباس داشتم، یک موردی پیش آمد که او را به سلول عباس آوردیم. مساله این بود که من به عباس عسگری گفتم شما در نوشته‌هایتان از فردی در تاریخ اسلام نام بردید و ذکر کردید این فرد منافق، سرمایه‌دار یهودی است. طبق گفته شما نامش کعب ابن‌عبیر است. می‌گوید تمام تفاسیر شیعه از این منافق سرمایه‌دار یهودی گرفته شده. پرسیدم این فرد وجود داشته؟ گفت: بله. گفتم: یک رفرنس به من بده که نامش در چه کتابی و مطلبی آمده است. گفت زیاد است. گفتم بگو. گفت: اکبر می‌داند. اکبر گودرزی را آوردیم. گفتیم رفرنس بده که کجا نام این فرد آمده. گفت: مجمع‌‌البیان. کتاب را آوردیم.
 
نگاه کرد. دیدیم عبیرابن کعب است نه کعب ابن‌عبیر. قبول نکرد که اشتباه است. اسم کتاب‌های دیگری را آورد که فکر می‌کرد پیدا نمی‌شود. ما از مدرسه سپهسالار کتاب‌ها را پیدا می‌کردیم و می‌آوردیم. چنین اسمی را پیدا نکردند. عباس عسگری باورش نمی‌شد فردی که رهبر خودش می‌داند، اینقدر بی‌اطلاع باشد. ما سه شخصیت در تاریخ اسلام داریم. اول کعب‌الاحبار است. یک فرد یهودی است که مسلمان شده. دیگری عبدالله عبیر داریم.
 
این منافقی است که روایتی نیز از او نقل نشده است. سومی هم عبیربن‌کعب داریم. این نه سرمایه‌‌دار است، نه منافق است و نه هیچ‌کدام از ویژگی‌های ذکر شده آنها را داشت. اکبر گودرزی ویژگی‌های کعب‌الاحبار و عبدالله عبیر را در هم ادغام کرده و روی فرد سومی که مورد احترام تمام شیعیان است، سوار کرده. این خیلی برای عباس عسگری عجیب بود.

یعنی معتقدید که گودرزی آگاهانه این کار را کرده بود؟
این به بحث‌های معرفتی برمی‌گردد. به احتمال زیاد کارش آگاهانه بوده. نمی‌دانم. آثار و علایم نشان می‌داد که مسایل روانی بود. گویی از جایی عقده‌ای پیدا کرده و کمر به قتل روحانیت بسته است.

خودش که روحانی بود. چطور؟
بله. مسجد جمعه تهران تحصیل می‌کرد. مجموعه مرحوم حاج حسن آقای سعید. این اتفاقا زنگ خطر است که مدرسه علمیه یا نباید تشکیل شود یا اینکه باید خوب مدیریت شود.

شما گفتید که فقط در گفت‌وگوها شرکت داشتید نه در ارایه احکام. در اوین با چند نفر از اعضای گروه فرقان گفت‌وگو کردید؟
فقط با عباس عسگری. چون عباس روی بقیه نفوذ داشت و تمام کسانی که برگشتند، تحت‌تاثیر عباس برگشتند. مثلا کمال یاسنی می‌‌آمد در سلول عباس و با اشتیاق بحث‌ها را دنبال می‌کرد.

اصلا اعضای گروه فرقان مرحله بازجویی داشتند؟
بله. اما من دخالت نمی‌‌کردم.

کی بود؟ همان آقای نقاشان بود؟
گروهی بود که این کار را انجام می‌داد. آقای لاجوردی نیز با بچه‌های دیگر صحبت می‌کرد. اما نقطه کلیدی قضیه اینجاست که عباس عسگری نقش سرنوشت‌سازی در مجموعه و بازگشت آنها داشت. عباس یک شرط دیگر نیز داشت. شرط کرد که مشمول عفو نشود.

چرا؟
برای دو دلیل. می‌گفت همه اینها که آمدند و دست به ترور زدند، به خاطر من آمدند و به این راه کشیده شدند. اینها چون مستقیما در ترور نقش داشتند، طبیعتا مشمول عفو نمی‌شوند. آن وقت اگر من عفو بشوم و بخواهم بعد ازاین بچه‌ها زندگی کنم، هر لحظه زندگی برایم از مرگ بدتر است.

شرط عجیبی نبود؟
بود. و به خاطر همین می‌گویم مهم بود. چون قبول کرد کارشان جنایت بود و اشتباه کرده‌اند.

شما شرط را پذیرفتند؟
پذیرفتم اما مدتی در فکر بودم تا راهی پیدا شود و این بچه‌ها اعدام نشوند. به همین خاطر رفتم با مرحوم امام صحبت کردم. منتها امام بنا بر روش خود، در این ماجرا ورود نکردند.

زمان دیدار با امام، بعد از پایان گفت‌وگو با عباس عسگری بود؟
تقریبا. نزدیک به یک ساعت شرایط این افراد را برای امام تشریح کردم و گفتم اگر از اختیارات شما استفاده شود و راهی پیدا کنید، آنها زنده می‌مانند. چون این افراد قربانی این جریان هستند. آنها به شدت تحت‌تاثیر ادبیات حماسی دکتر شریعتی بودند. سنی هم نداشتند؛ حداکثر 24 سال. عاشق دکتر شریعتی و ناراحت از رفتار روحانیون با دکتر شریعتی بودند. گفتم مجموعه‌ای دست به دست هم داده و اینها به این راه کشیده شدند و قربانی این قضیه هستند، اما امام دخالت نمی‌کردند.

امام برای رسیدگی به هیچ‌کس دیگری هم ارجاع ندادند؟
به خود ما واگذار کردند. من هم نمی‌توانستم این افراد را محاکمه کنم.

اما آقای ناطق در کتاب خاطرات خود از جلسه‌ای دادگاهی سخن می‌گویند که شما در حال گفت‌وگو با یکی از اعضای گروه هستید. ایشان از زیر میز به پای شما می‌زنند که ادامه نده و تمامش کن. جریان آن دادگاه چی بود؟
آن دادگاه اصلا جلسه مهم و جدی نبود. مجموعه‌ای که آن جریان را اداره می‌کرد، به این نتیجه رسیده بود که یک صحنه تبلیغاتی برای ارائه درست کنند.

فیلمبرداری هم می‌شد؟
بله. اما کار تبلیغاتی بود.

یعنی دادگاه واقعی نبود؟
نه. دادگاه یکی از همین افراد بود منتها من در آن دادگاه نقش فعالی نداشتم.

فقط همان یک دادگاه بود؟
بله. آن هم فقط به خاطر پیشنهاد آنها بود. چون شبهه‌هایی در جامعه توسط منافقان مطرح شده بود که گروه فرقانی وجود ندارد و همه چیز دروغ است.

خب شما می‌‌گویید دادگاه تبلیغاتی بود و این همان شائبه‌ها را تایید می‌کرد؟
نه. آن چیزی که داشت تاثیر می‌گذاشت، رفتار برادر شهید مفتح بود. این فرد از گروه رجوی بود. ایشان متاسفانه با تعصب آن چیزی را که گروه رجوی می‌خواست، تعقیب می‌کرد و تلاشش این بود، به عنوان یکی از خانواده‌های قربانیان این قضیه، در کار ما دخالت کند. من هم با او برخورد تندی کردم. اما او می‌خواست روند کار را به هم بزند. به همین خاطر مجموعه تصمیم گرفت، یک جلسه‌ای مثل دادگاه علنی برگزار شود که خانواده قربانیان نیز در آن حاضر باشند. بیشتر کار تبلیغاتی – سیاسی بود. گرچه دادگاه هم بود. چون یکی از متهمین را محاکمه می‌کردیم.

شما اطلاعات خودتان را به دیگران منتقل می‌کردید؟ مثلا به بازجوها.
بله. همه می‌دانستند، چون ضبط می‌شد.

پس چرا توبه آنها که به گفته شما صادقانه بود، مورد توجه قرار نگرفت؟
ببینید محاکمه داستان خودش را دارد.

می‌خواهم ببینم که حکم اعدام به صرف ترورهایی که داشتند اعلام شد یا نه حکم اعدام به خواست عباس عسگری اجرا شد؟
خب در هر محاکمه‌ای بحث‌های مختلفی به وجود می‌آید. من هم فقط دادگاه اکبر گودرزی و علی حاتمی را عهده‌دار شدم. چون مجموعا علی حاتمی را دودوزه‌باز دیدم. خیلی بدم آمد و به همین دلیل محاکمه‌اش را قبول کردم.

در جریان دادگاه گودرزی با خود ایشان هم صحبت می‌کردید؟
بله.

مبنای تفکرش چه بود؟
اصلا وارد گفت‌وگو نمی‌شد.

نمی‌پرسیدید که روحانیت‌ستیزی او از کجا آمده؟
حرف‌های شعاری می‌زد. وارد بحث نمی‌شد. پرخاشگری می‌کرد. می‌گفت کور خواندید. جوان‌ها چنین و چنان می‌کنند. چون یقین داشت جان سالم به در نمی‌برد و برایش تلخ بود که فضای سکوت آنها شکسته است. برای من هنوز هم معماست که یک آدم چگونه می‌تواند چنین پر از نفرت باشد.

شما اشاره کردید که روحانیت‌ستیزی این افراد از مخالفت با دکتر شریعتی به وجود آمد. آیا فقط روحانیونی را که مخالف دکتر شریعتی بودند، ترور می‌کردند؟
نه. اصل برای اینها زر و زور و تزویری بود که دکتر شریعتی می‌گفت. چون همه آنها عاشق شریعتی بودند، فکر می‌کردند که روحانیون اکنون محصولی را درو‌ می‌کنند که شریعتی بذر آن را کاشته بود. یعنی دشمنان شریعتی دارند محصول او را درو می‌کنند. از این ناراحت بودند.

با خود دکتر شریعتی هم در ارتباط بودند؟
نه. ارتباط تنگاتنگی نداشتند اما شریعتی را پیامبر انقلاب می‌دانستند. آگاهی نداشتند. وقتی بعدا متوجه این موضوعات شدند، خیلی تکان خوردند. عباس عسگری اینها را در وصیت خودش گفت که وقتی قرار است یک حرکت آغاز شود، شالوده باید محکم باشد. چون راه، راه باریکی است.

وصیت‌نامه‌اش منتشر شد؟
نه. متاسفانه آن را پخش نمی‌کنند. به نسل جوان تاکید کرده که وقتی می‌خواهید در راه خدا حرکت کنید، بدانید که راهی نیست که در آن شلنگ‌تخته بیندازید. راه باریکی است و باید آن را بشناسید.
 

تبلیغات