آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

کارتر بیش از آنکه یک سیاستمدار باشد، به یک روشنفکر می‌ماند. این را هم در دوره ریاست‌جمهوری‌اش و هم در دوره فعالیت‌های بشردوستانه‌اش پس از ترک کاخ سفید به خوبی نشان داده است. او نه شباهتی به هم‌حزبی‌هایش در حزب دموکرات دارد و نه اشتراک و همسانی با دست راستی‌ها در آمریکا. شاید از میان تمامی سیاستمداران و روسای جمهوری حال حاضر و پیشین آمریکا، تنها وودرو ویلسون باشد که در آرمانگرایی با جیمی کارتر تشابه پیدا ‌کند.
 
اگر ویلسون جامعه ملل را بنا ساخت تا جهان با صلح و کامیابی آشتی کند، کارتر نیز سیاست حقوق بشرش را مطرح کرد تا فضای جهانی تلطیف شود. ولی نه آن جامعه ملل ویلسون به کار دنیا آمد و نه آن سیاست حقوق بشر کارتر. از دل جامعه ملل، جنگ جهانی دوم ظهور یافت و از درون سیاست حقوق بشر نیز تلاطم و سردرگمی در خاورمیانه و آمریکای لاتین ظاهر شد. کارتر و ویلسون بیشتر اهل آرمان بودند تا واقعیت؛ در ذهن سیاست می‌پروراندند و آن را عملیاتی می‌کردند.
 
برای یکی صلح مهم بود و برای دیگری تلطیف نظام‌های دیکتاتوری جهان اما هر دوی آنها اهل ترک فعل بودند تا اهل عمل. هیچگاه کارتر و ویلسون در موقعیت جدال آرمان و واقعیت قرار نگرفتند تا گهگاه واقعیت را به عینه ببینند و ایده را بر واقعیت تحمیل نکنند. برآیند چنین خصلت رفتاری نیز تنها سستی و غفلت از اعمال اراده و قدرت بود و سردرگمی در مدیریت جهان. در یک کلام نه ویلسون به درد سیاست می‌خورد و نه همفکرش کارتر. آنها به اشتباه وارد عالم سیاست شدند و به همین دلیل هم دستپخت‌شان برای عالم سیاست فاجعه آفرید. آنها نه تهدید را می‌شناختند و نه از فرصت استفاده می‌کردند؛ پس فرصت‌سوز شدند و تهدیدساز.

عالم سیاست به جای کارتر و ویلسون به کسینجر و برژینسکی نیاز دارد تا واقعیت را ببینند و از دور به آرمان بنگرند چرا که دوستی با آرمان به کار روشنفکر می‌آید و نه سیاستمدار. وقتی سیاستمدار آرمانگرا شد همان موقع زمان خداحافظی با سیاست و سیاست‌ورزی نیز برایش فرا می‌رسد. برخی این را می‌فهمند و از سیاست خداحافظی می‌کنند و برخی دیگر مثل کارتر درکش نمی‌کنند و فاجعه می‌آفرینند.

کارتر از حیث آرمانگرایی و توسل به ایده برای خود یک نابغه بود. اگر ویلسون پس از پایان دوران ریاست‌جمهوری‌اش سیاست را بدرود گفت تا آرمانش مخل آسایش سیاست نشود کارتر حتی پس از ترک کاخ سفید از آرمان دست برنداشت و در نقش میانجی صلح ظاهر شد. در حالی که بیشتر به یک دوستدار صلح می‌ماند. از آن بدتر کارتر در منطقه‌ای در قد و قواره میانجی ظاهر شده و می‌شود که بیشتر محل ظهور جدال‌ها و کشمکش‌هاست تا عرصه همکاری و همگرایی.
 
میانجی‌گری در خاور‌میانه بیشتر از آنکه به آرمان و ایده نیاز داشته باشد به واقعیت و فهم تضادها نیازمند است و کارتر به طور کلی از این نعمت بی‌بهره است. پس خیلی طبیعی است که وقتی وارد خاورمیانه می‌شود یک طرف منازعه دعوتش را نمی‌پذیرد و حتی حضورش را هم انکار می‌کند تا مجالی برای نقش‌آفرینی یک میانجی آرمانگرا به وجود نیاید. نکته جالب‌تر اینکه آن طرف دعوا هم که او را به حضور می‌پذیرد تنها از این همنشینی کسب پرستیژ می‌کند و این خود بر شدت تنش و درگیری و سوءتفاهمات در خاورمیانه می‌افزاید.

اگر همه اینها را کنار هم بگذاریم آن وقت به این نتیجه می‌رسیم که ای کاش کارتر به خاورمیانه نمی‌آمد؛ او نه تنها صلح را به خاورمیانه نیاورد بلکه آتش جنگ را فزون‌تر کرد.
 

تبلیغات