نویسندگان: سمیرا قرایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

یکی از بهترین خصوصیات سریال «گُم‌شدگان» در این است که بیننده‌اش را ساعت‌ها درگیر خود می‌کند. شاید این اتفاق برای ما افتاده که آن را به صورت سریال و هفته‌ای یک بار دنبال نکرده‌ایم. اما تعداد سایت‌ها و هواخواهان سریال و حواشی‌اش آن‌قدر هست که متوجه تاثیر آن برای تمامی مخاطبان‌اش بشویم، حواشی‌ای که اگر سریال را هفتگی دنبال کنید بسیار از آن لذت خواهید برد، نکته‌ای که در قسمت پیشین فاش شده و حالا همه درباره آن حرف می‌زنند و شما هم می‌توانید جزئی از این خیل عظیم نظر دهید و این احساس مشارکتی است بسیار لذت‌بخش.
 
«بازماندگان» به ازای هر گره‌ای که از خیل معماهایش می‌گشاید، چندین گره‌ دیگر به آن می‌افزاید و خلق همین دنیای کامل و سراسر رازآلود و تلاش جمعی هواخواهانش برای گفتگو و حل کردن معماهایش آن را واقعا به یکی از بهترین سریال‌های تاریخ تلویزیون آمریکا بدل کرده که حقیقتا نه «خاندان سوپرانو»، نه «سه متر زیر زمین»، نه «شهر و رابطه»، نه «حرف لام» و نه حتی سریال سطحی و حادثه‌ای اما خوش‌ساخت «24» به گردپای آن نمی‌رسند.
 
می‌توان بسیاری از این نکته‌ها و معماها را ندید، این که فونت فروشگاهی در یک سکانس دوبار تغییر کند، یا ساعت پشت سر فلان شخصیت در یک سکانس به طور نامرتب جلو عقب برود، تابلوی نقاشی روی دیوار شبیه فلان شخصیت باشد و ... می‌توان این‌ها را ندید و ندانست تمام رفتارهای جان لاک بر اساس آرای جان لاک فیلسوف طراحی شده یا همین طور دیوید دزموند هیوم بر اساس دیوید هیوم، یا ارجاعات آشکار کتاب مقدس را نفهمید یا ارجاع ادبی آشکارتر را و شخصیت «سایر» و حرف زدن‌اش و قرابت‌اش با بافت جامعه آمریکایی، اما باز هم از آن لذت وافر بود.
 
«گُم‌شدگان» را چه ساده ببینید چه پیچیده باز هم از آن لذت خواهید برد؛ چرا که موقعیتی خلق می‌کند که تمام انسانها خواهان تجربه‌اش هستند: گم‌شدن و فراموش کردن زندگی پیشین، که می‌تواند شامل تغییر هویت، فراموشی خطاهای گذشته و آغاز کردنی دیگر باشد. این گم‌شدن تنها مکانی نیست و زمانی نیز هست: تئوری که در فصل سوم قوت گرفت و اینک مسجل شده است. در «مکانی» عجیب که هیچ‌کس از جای آن مطلع نیست و در «زمانی» که وجود ندارد. چه کسی است که دوست نداشته باشد بی‌زمان و گذر آن زندگی کند؟

با شروع فصل سوم و برخی نشانه‌هایی که از آغاز در سریال گنجانده شده بود، بسیاری به فکر نظریه برزخ افتادند، نظریه‌برزخ با توجه به برخی دیالوگ‌ها نظیر «تو جهان دیگه می‌بینمت» (دزموند به جک)، «مهم نیست قبل از این چه کار می‌کردیم، سه روز پیش همه‌مون مردیم و یه فرصت دیگه می‌خوایم» (جک به کیت) برای مخاطبان مطرح شد و نیز مرگ آنها که بعد از حل مشکلات شخصیتی‌شان اتفاق می‌افتاد. اما نظریه در اواسط فصل سوم ضعیف و در نهایت با قسمت شگفت‌انگیز پایانی مردود شد.
 
هر چند نویسندگان مجموعه و مجریان طرح این نظریه را از همان ابتدا بی‌اساس می‌دانستند. «دیمون لیندلوف» که از مجریان اصلی طرح است درباره این نظریه گفته بود: «این سریال راجع به آدم‌هایی است که به طور استعاری در زندگی‌شان گم‌شده‌اند، همگی سوار یک هواپیما می‌شوند، سقوط می‌کنند و قدم به این جزیره می‌گذارند و این‌گونه به طور فیزیکی نیز در کره زمین گم می‌شوند. به مجردی که بتوانند به شکل استعاری خود را در زندگی‌شان پیدا کنند، می‌توانند دوباره به جهان بیرون قدم بگذارند. زمانی که شما به کل مجموعه نگاه می‌کنید، این گونه به نظر می‌رسد. منظور ما در تمام این مدت همین بوده است.»
 
نظریه زمان نیز از دیگر نظریه‌هایی بود که مطرح شد و البته نویسندگان باز آن را هم رد کردند، البته آنها تصمیم داشتند همه چیز را رد کنند و عجیب است که بعد از این انکار قسمت‌هایی ساختند که شخصیت آشکارا در زمان سفر می‌کرد. نظریه زمان ابتدا در این حد بود که در این جزیره زمان به شکل نیوتونی‌اش تجربه نمی‌شود. اما آن چه اکنون مطرح شده و خلاصه‌ای از آن را در زیر می‌خوانید، بهترین و کامل‌ترین نظریه‌ایست که تاکنون راجع به «گُم‌شدگان» مطرح شده و به بسیاری از سئوالات پاسخ می‌دهد. این نظریه از ابتدای سال 1800 شروع کرده و تا سال 2004 پیش می‌آید. 1800 سالی است که کشتی «بلک راک» به جزیره می‌خورد. همان کشتی که جک و کیت و جان و هرلی به رهبری دانیل داخل‌اش می‌روند تا دینامیت بیاورند.
 
«بلک راک» یک کشتی حمل برده بوده که مقادیر زیادی نیز فلزات کانی با خود حمل می‌کرده است، فلزاتی که به شدت به جریانهای مغناطیسی حساس بوده‌اند. جزیره نیز دارای همان جریان مغناطیسی قوی‌ای است که در آخرین قسمت فصل دوم دیدیم، این جریانها کشتی را به سوی خود کشیدند و منجر به تصادف کشتی با جزیره شدند.
 
کشتی که جریان شدیدی از نیروهای مغناطیسی را متحمل می‌شده، در حین برخوردش با جزیره، حفره‌ای در آن حباب نامرئی که جزیره را احاطه کرده بود، ایجاد می‌کند با مختصات «5 2 3». همان مختصاتی که خانم دانیل و همراهان‌اش را به جزیره می‌رساند و می‌بینیم آقای «دانیل فارادای» در فصل چهارم آن را نوشته بر کاغذ به خلبان هلی‌کوپتر می‌دهد و به او تاکید می‌کند که تنها از این مختصات وارد و خارج شود. بعد از تصادف رهبران «بلک راک» از آن پیاده می‌شوند، یکی از آنها «آلوار هانسو» نام دارد و شروع به تحقیق روی نیروهای مغناطیسی جزیره می‌کنند. نوادگان هانسو اوایل قرن بیستم (1900) دارمای ابتدایی را بنیان‌گذاری می‌کنند.

1960: دارمای اولیه کار خود را با هدف بهتر کردن نژاد بشر آغاز می‌کند (فیلم‌هایی که در سریال می‌بینیم.)، تحقیقی کوچک و ابتدایی که بعدتر به پروژه‌ای عظیم و عجیب برای بررسی «سرنوشت» بدل می‌شود. در طول این تحقیقات و با کمک نیروهای مغناطیسی جزیره موفق می‌شوند زمان و مکان را در اختیار خود بگیرند و به این ترتیب در سال 1960ماشین زمان درست می‌کنند. از سال 1961 این ماشین قابل استفاده می‌شود، اما کسی که داخل آن برود تنها می‌تواند یک سال عقب برود یعنی زمان راه‌اندازی ماشین.
 
و هرگاه کسی در زمان عقب برود دیگر نمی‌تواند جلو بیاید، در واقع به زمان زنجیر می‌شود و باید آن را دوباره زندگی کند و اگر کسی بیماری‌ای داشته باشد مثلا در سال 1965 وقتی با ماشین زمان به 1960 باز می‌گردد دیگر آن بیماری را ندارد. موسسه دارما ابتدا برای آزمایش این ماشین از حیوانات استفاده کرد، حیواناتی نظیر «خرس قطبی»، که با محیط استوایی جزیره غریبه باشند، آنها را در زمان به عقب فرستاد و عادت‌های آنها را تغییر داد تا ببیند آن‌ها می‌توانند «زننده بمانند.»
 
آنها درست از همان سیستمی استفاده می‌کردند که «دانیل فارادای» در سال 1996 با یک موش آن را انجام می‌داد (فصل 4). خرس‌های قطبی توانستند خود را با محیط منطبق کنند و به این ترتیب توانستند زنده بمانند. ساخت و راه‌اندازی ماشین زمان به خاطر قدرتی که داشت سری باقی ماند و حتی بسیاری از محققان خود موسسه دارما نیز از وجود آن بی‌اطلاع بودند. بعد از خرس‌های قطبی نوبت انسانها بود که وارد ماشین زمان شوند. دارما مشتاق بود بداند آیا انسانها می‌توانند آینده‌ای را که پیش از این برایشان نوشته شده، تغییر بدهند. اما این تجربه منتج به شکست شد و آینده افرادی که سوار ماشین می‌شدند، تغییری نکرد.

گزینه بعدی درمان بیماری بود، شرکت دارما مشتاق بود، ببیند که می‌تواند بیماری‌ها را درمان کند؟ از این رو ویروسی بین مردان خودش که در جزیره بودند، پخش کرد و بعد ادعا کرد که درمان آن را یافته و گروهی حاضر شدند برای درمان بیماری به مرهم دارما پناه ببرند و سوار ماشین زمان شدند، بی‌آنکه بدانند ماشین زمان چیست.
 
آنها به گذشته رفتند و درمان شدند، اما کمی بعد توسط «دود سیاه» یا همان «هیولا» کشته شدند، چرا که هیولا یک «Physical means» است، یک واسطه‌ فیزیکی که زمان به واسطه‌ آن خود را تصحیح می‌کند. به این معنا که اگر قرار باشد فرد در آینده بمیرد، نمی‌تواند از این سرنوشت فرار کند. دارمایی‌ها برای نخستین بار با این «دود سیاه» مواجه می‌شدند، از ماشین زمان ترسیدند و آن عده از بازماندگان از ماشین زمان که اساسا نیز ویروس را نگرفته بودند، از دارما جدا شدند و دار و دسته کوچکی راه انداختند و دارمایی‌ها نام «دیگران/ دشمن» را بر آنها گذاردند. جیکوب و ریچارد جز این دسته بودند.

1985-1970: مادر بن استخدام دارما شده و به جزیره می‌آید. او نیز بعد از چندین سال کار کردن بر ماشین زمان، تسلیم توانایی‌های ماشین می‌شود. او با ریچارد، رهبر «دیگران»، ملاقات می‌کند. ریچارد او را از مقاصد دارما مطلع می‌کند و مادر بن به مرور از دارما متنفر می‌شود، سوار ماشین زمان می‌شود و پانزده سال به عقب می‌رود، یعنی به زمانی که هنوز به جزیره نیامده است، به سال1970 و به اورگون. او با راجر ملاقات می‌کند، با او ازدواج می‌کند و حامله می‌شود، اما مشکلی وجود دارد، او در سال 1985 بچه ندارد، پس در حین تولد بن می‌میرد.
 
زمان بن را جایگزین مادرش می‌کند. بن تجسد مادرش است و همان کینه و میل به انتقام مادرش را در خود دارد. اندکی بعد از مرگ مادر بن، هوراس از راجر و پسرش می‌خواهد به جزیره بروند، در واقع هوراس با دارما در ارتباط است و موظف بوده مادر بن را تحت نظر داشته باشد و بعد از مرگ مادر بن توجه دارما به پسرش جلب می‌شود و به جزیره رفتن آنها نیز تنها به خاطر بن و اهمیت اوست، از این رو است که راجر بیچاره تنها یک کارگر ساده می‌شود. بعد از مدتی بن مادر خود را در جزیره می‌بیند و صدایش را می‌شنود، این به آن خاطر است که مادر بن در سال 1985 زنده بوده است پس اگر طی سفر به گذشته تحت هر شرایطی بمیرد، حقیقتا نمرده و «نیم‌مرده» محسوب می‌شود.
 
بن پس از مادرش با ریچارد برخورد می‌کند که درست در همان سن و سالی است که در سال 2004، ریچارد در زمان سفر می‌کند تا تنها بن را مجاب کند که دارما را نابود کند. چرا که ریچارد مادر بن را می‌شناخته و از ماجرا آگاه است. بن به همراه ریچارد که در سال 81 دیده تا 2007 پیش می‌آید و 37 ساله می‌شود و تصمیم به براندازی دارما می‌گیرد، به سال 1967 باز می‌گردند تا دارما را نابود کنند و این اتفاق نیز می‌افتد. بن خیالش راحت است که تا 2007 زنده می‌ماند و به همین خاطر در هشت قسمت فصل 4 از هیچ چیز نمی‌ترسد. بت تا سال 2007 زندگی کرده و در این مدت نه از اوشئانیک 815 خبری بوده و نه از سرطان‌اش.

1996: بن می‌داند که عوامل دارما در همه جای جهان هستند از جمله پدر پنی، به این ترتیب تصمیم می‌گیرد به نوعی جزیره را برای همیشه مصون نگاه دارد، پس با کمک جیکوب و ریچارد جزیره را در یک لوپ زمانی قرار می‌دهد و به این ترتیب جزیره همواره سال 1996 را تجربه می‌کند. بن و ریچارد ماشین زمان را از «دهلیز ارو» به «دهلیز سوان» منتقل می‌کنند و میخائیل با ذهن مهندسانه‌اش ماشین را با قدرت مغناطیسی جزیره که هر 108 دقیقه باید تخلیه شود، منطبق می‌کند و به این ترتیب مدام جزیره در سال 1996 می‌ماند. جهان پیش می‌رود و جزیره تکرار می‌کند و تنها راه دست‌یابی به جزیره همان مختصات ویژه «5 2 3» است. جایی بن به ریچارد می‌گوید:«یادته زمانی که تولدها را جشن می‌گرفتیم» پس اگر همواره 1996 باشد دیگر لزومی بر گرفتن جشن تولد نیست.

با ثابت ماندن زمان «سرنوشت» دیگر کاری از پیش نمی‌برد. زنان حامله می‌میرند و در واقع رحم‌های بسیار سالخورده آنها در اثر ماشین زمان، سفر در آن، و تکرار یک سال توانایی خود را از دست داده‌اند. جیکوب نیز زمانی که می‌خواستند جزیره را در حلقه زمانی قرار دهند مرده، اما حیات جیکوب تا سال 2007 این امکان را به او می‌دهد تا روح‌‌اش هم‌چنان در ارتباط با ریچارد و بن بماند. در سال 2004 اوشئانیک در جزیره سقوط می‌کند و مسافران بی آنکه بدانند به سال 1996 باز می‌گردند به این ترتیب پدر جک زنده است، لاک دیگر معلول نیست و رز نیز سرطان ندارد.

آزمایش دانیل فارادی با توپ در ابتدای فصل چهارم، اثبات اختلاف زمان جزیره و خارج آن است.
بعد از انفجار «دهلیز سوان» جزیره شروع به پیش آمدن در زمان می‌کند.
«قواعد ماشین زمان» تابع قواعد فیزیکی نیست و تابع قواعد «سرنوشت» است. سرنوشت از هر راه ممکنی استفاده می‌کند تا نگذارد شما کاری کنید که آینده را عمیقا تغییر دهد.

اگر فرزندی نداشته باشید نمی‌توانید به عقب بروید و فرزندی به دنیا آورید. سرنوشت اجازه نمی‌دهد حیات جدیدی وارد زندگی شود. مگر آنکه کودک یا مادر را «جایگزین» کس دیگری کند.
در سفر به گذشته تنها می‌توان چیزهایی را تغییر داد که تاثیری بر سرنوشت نداشته باشند، چیزهایی غیر عملی است که بر باورها تاثیر بگذارند نه بر فعالیت‌های روزمره.
در این مجال بسیار کوتاه تنها پاره‌ای از این نظریه جامع مطرح شد که برای مطالعه بیشتر می‌توانید به این سایت مراجعه کنید:

http://timelooptheory.com
 

تبلیغات