داستان جزیره اسرارآمیز (رابینسون کوروزه هایی که رستگار نمی شوند.)
آرشیو
چکیده
متن
شخصیتپردازی سریال «گُمشدگان» یکی از پیچیدهترین وجوه آن است و این هم از ماهیت متناقضی سرچشمه میگیرد که مدنظر نویسندگان آن بوده است، شخصیتهایی که قرار بوده در جهان حقیقی و بیرونی گمشده باشند و اینک با گمشدن در جزیره به طور فیزیکی نیز حذف میشوند. این شخصیتها همگی گذشتهای تیره و تار با خطاهای کوچک و بزرگ دارند و از سوی دیگر شخصیت کنونی آنها در جزیره در تقابل با آن شخصیتها قرار میگیرد و میتوان گفت هرگاه بر ضعفها و خطاهای خود غلبه میکنند، میمیرند و از جزیره خارج میشوند (شانون برای نخستین بار توسط فرد دیگری جدی گرفته میشود، بون بر مشکلاش با خواهرش غلبه میکند، آنا لوسیا با ذات شرور و جنایتکار خود مواجه میشود (بعد از مرگ شانون) و آنرا کنترل میکند و ...)
این تقابل شخصیتی پیش و پس از سقوط منجر به خلق شخصیتهای جالبی شده، مثل «کیت» که قاتل است و بیشک شخصیت او، شکل جدیدی از شخصیت قاتل را نشان میدهد. این خطاکار بودن شخصیتها باعث میشود در هر قسمت با یکی از آنها همذاتپنداری کنیم و تاثیر آن بر ماژرفتر شود، به طوری که در مجموع سریال به دنبال تصویر خود و شخصیتی که بیشتر به ما شبیه است میگردیم و حتی تصویر برخی دوستانمان را هم در میان شخصیتهای سریال گُمشدگان میبینیم.
«جک شپرد» و «جان لاک» دوشخصیتی هستند که بعد از دوپاره شدن بازماندگان در فصل چهارم سرپرستی این دو گروه را بر عهده میگیرند، در این جا از این دو بیشتر میخوانید. «جک»، «سان»، «کیت»، «هرلی»، «ایرون» و «سعید» آن شش نفری هستند که در فصل 4 از جزیره بیرون میآیند، اما به علت کمبود جا تنها از «کیت» و «سعید» خواهید خواند.
مرد ایمان
جان لاک: شخصیتی که بر مبنای «مشکل با پدر» بنا نهاده شده و در طول سریال دوشخصیت از او ساخته میشود: پسری که در برابر پدر ضعیف است، مورد سوءاستفاده قرار میگیرد، نامزد خود را از دست میدهد و در مجموع چهرهای ضعیف که هیچکسی او را جدی نمیگیرد. اما در جزیره درست عکس این مصداق دارد، جزیره قلمرو لاک است همانگونه که جهان بیرونی قلمرو دیگران است و لاک در قلمرو خود رهبری ایمان مردم را بر عهده دارد، تنها کسی که ذات جزیره را شناخته و «چشم در چشم آن شده است».
لاک در پیدا کردن هر سه دهلیز دارما نقش محوری دارد، باعث وارد کردن و در نهایت نکردن اعداد به کامپیوتر میشود، چهرهاش برای میخائیل، یکی از «دیگران»، آشناست و حتی میخائیل از ماجرای فلج بودناش خبردار است و در نهایت زمانی که جنازه پدر بر دوش به دنیای «دیگران» قدم میگذارد، در ذهن ما وارد لیست ماندگارترین شخصیتهای خیالی میشود. نام جان لاک یادآور فیلسوف معروفی است، فیلسوفی به همین نام که در عصر روشنگری به همراه بارکلی تاثیر بسیاری بر تفکر انگلیسی گذارد.
جان لاک فیلسوف تاملاتی دارد در باب ارتباط تمدن و طبیعت و مهمترین دستآوردش در تببین اصول دولت دموکرات، تاکید بر حقوق فردی و اجتماعی و نقش دولت در دادن خدمات به عامه مردم است. گذشته از اینها لاک یک اشتراک مهم دیگر با لاک فیلسوف دارد، این هر دو با فردی با نام «آنتونی کوپر» ملاقات کردهاند، لاک فیلسوف به کوپر برای مداوای مشکل جگرش کمک کرده و لاکِ «گُمشدگان» به پدرش، آنتونی کوپر، برای درمان مشکل کلیهاش. لاک با نابود کردن تمام وسایل ارتباطی با بیرون از جزیره، تمام تلاش خود را برای ماندن در جزیره و نگاه داشتن سایرین میکند. این اتفاق افتاده، اما چگونه و وضعیت لاک و آنها که ماندهاند، بعد از خروج شش نفر از بازماندگان پرواز، چگونه است؟
غریبهای در سرزمینی غریب
جک شپرد: شخصیت محبوب و منطقی که حالت چهرهاش در غم و شادی منحصربه فرد است و وارد فرهنگ زبان عامه شده است: «Don’t Make A Jackface». شخصیتی که از همان ابتدا رهبری بازماندگان پرواز را بر عهده میگیرد، نخستین و بیشترین فلشبک و نخستین فلشفوروارد مربوط به اوست، کسی که با صدای لرزان خود را یکی از بازماندگان اوشئانیک 815 میخواند، تقاضای کمک میکند و پای بیگانگان را به جزیره باز میکند، اینها جک را محوریترین شخصیت سریال «گُمشدگان» کرده است.
جک شخصیتی است که تحمل شکست را ندارد، در دیالوگی که در کودکی با پدرش دارد، پدر به وضوح به او میگوید: «قهرمان بازی درنیار، در هر عمل قهرمانانهای احتمال شکست وجود داره و تو کسی نیستی که تحمل شکست را داشته باشی» تمام فلشبکهای جک بعد از این دیالوگ در جهت اثبات خلاف این گفته به پدرش پیش میرود و در نهایت این جزیره است که این امکان را به او میدهد، هر چند در مواردی نیز با شکست مواجه میشود، مثل مرگ بون. جک مدتی را در شهر پوکه در تایلند میگذراند و در آنجا تاتویی بر بازوی چپاش خالکوبی میشود بدین مضمون که «او در میان ما گام بر میدارد اما جزئی از ما نیست.»
که در توضیح شخصیت جک بسیار کلیدی است، اما چرا خالکوبی به زبان چینی است و نه تائی؟ ابهاماتی که حول شخصیت جک وجود دارد، بیش از همه به پدرش باز میگردد که طی قسمت پایانی فصل 3 مجاب میشویم، زنده است. این که جک چرا نمیخواهد «ایرون» خواهرزادهاش را ببیند، در انتهای فصل سوم به مراسم ترحیم چه کسی میرود و آن هشت نفری که میگوید از جزیره بیرون آمدهاند، چه کسانی هستند و چرا درباره جزیره دروغ میگوید از مهمترین ابهامات شخصیت جک است. طبق فیلمنامهای که نویسندگان مجموعه نوشته بودند قرار بوده شخصیت جک در همان قسمت اول توسط «هیولای» جزیره کشته شود و هدایت گروه را کیت بر عهده بگیرد، اما چهره جک و احساساتی که در بیننده بیدار میکرده، نویسندگان را مجاب کرده تا جک را زنده نگه دارند.
زندگی در فرار
کیت آستین: جی.جی بالارد داستانی دارد درباره عقیم بودن زنی به نام «کیت آستین» که در نهایت توسط تیم پزشکی دیوانهای که تلاش دارند او را بچهدار کنند، کشته میشو د. تا پیش از فصل چهارم میشد گفت این کیت آستین همان کیت آستین است، اما بعد از فصل چهار، با خروج کیت از جزیره و دیدن «ایرون» (فرزند کلر) در آغوش او این فکر یکسره منتفی میشود. کیت قاتل پدرش است، تام، پسری که از کودکی عاشق او بوده، به خاطر او و اشتباهاش کشته میشود و اینگونه مردان زندگی کیت به دست خود او حذف میشوند. کیت قهرمان زن این داستان است و گریز زنانه از سایه مردان محبوب و میل به تنهایی در رفتار او به خوبی مشهود است.
آب و آتش
سعید جرّاح: شخصیتی باهوش که هم بلد است شکنجه کند، هم دستگاههای الکترونیکی را به سرعت تعمیر میکند و هم در مواجه با زنان عواطف بیش از حدی از خود نشان میدهد. با آغاز فصل چهارم شخصیت سعید دستخوش تغییر بزرگی شد، کار کردن سعید برای بن و آدم کشتنهایش سئوالات جدیدی حول این شخصیت که یکی از شش شخصیت نجاتیافته است، به وجود آورده و شخصیت او را از نخوت و سکونی که دچارش بود، نجات داده است.