عصیان روشنفکری
آرشیو
چکیده
متن
آیا میتوان ژانپل سارتر را یک الگوی روشنفکری دانست؟ شاید طرح این پرسش چندان صحیح نباشد و پاسخی چنین را به همراه آورد که «نمیتوان برای عمل روشنفکری، الگویی قایل شد.» میتوان به این پاسخ معتقد بود و آن را به تمامی پذیرفت اما بازهم نمیتوان از کنار سارتر گذشت که ژان پل سارتر به واقع یک تجربه منحصر به فرد بود. ژان پلسارتر، ژان پل سارتر بود؛ روشنفکری که مشخصه زندگی روشنفکریاش حرکت بود. روشنفکری که زمانی با اشتباهاتش زندگی کرد و زمانی دیگر با موفقیتهایش.
همان که در این مسیر گاهی اشتباه خویش را تصحیح کرد و گاهی دیگر همچون روحی معترض نمایان شد. روشنفکری که چشم بر هویت و شخصیت انسان نبست و جذابیت خویش را همچنان حفظ کرد، در اجتماع باقی ماند، با مردم زیست و بزرگترین تشییع جنازه روشنفکری را موجب شد. میتوان از سارتر انتقاد کرد و در دعوای میان او و آلبرکامو، حق را به کامو داد، اما نمیتوان از کنار سارتر گذشت که این لجبازی و یکدنگی او بود که گاهی دل دوستان را میآزرد و زمانی دیگر معجزتی را رقم میزد.
سارتر را باید خواند، باید دید و باید شنید حتی اگر منتقد او باشیم. آن هنگام که در بحبوحه جنگ الجزایر، روزنامه ضد جنگ اومانیته را در خیابانهای پاریس میفروخت، بسیاری ریشخندش میکردند و عملش را نمیپسندیدند اما این ژانپلسارتر بود با آن شور و اشتیاق خاص خودش. نمیتوانست آرام زندگی بگذراند و بیتفاوت از کنار وقایع جامعه بگذرد پس زمانی که خیابانهای پاریس محتاج ظهور یک سیاستمرد دانا بود، روح در بدن سارتر آرام نمیگرفت و او شمع راه میشد.
روشنفکر بود اما شأنی برای خویش قایل نمیشد که مبتنی برآن از فروختن روزنامه در خیابان ابا کند. اگر سارتر نبود که روزنامه در دست گیرد و دیگران را نیز همراه خویش کند، آیا کسی این پرچم را از زمین برمیداشت؟ به راستی اگر سارتر نبود آیا حرکتی ضدجنگ سامان مییافت؟ آیا دانشجویان نانتری در مه 68 اگر همراهی آن «معاصر مهم» را با خود نمیدیدند، خیابانهای پاریس را صحنه نمایش قدرت خویش میساختند؟ برای همینهاست که نمیتوان چشم بر سارتر بست و از او سخنی نگفت. در کنار ژان پل سارتر، آلبرکامویی لازم است که گاهی سارتر را به سکوت دعوت کند و سخن اشتباه را تذکر دهد ایکاش سارتر هم همراهی بیشتری با منتقدان خویش نشان میداد.
اما صحت سخن کامو هم دلیل این نمیشود که چشم بر سارتر ببندیم و از کنار او بگذریم. سارتر فیلسوف، رمان نویس، پژوهشگر، تصنیفساز و درامنویس است. در کودکی دلش میخواسته ویکتورهوگو شود و حالا اما ژان پل سارتر روشنفکر است، همان نویسندهای که در منظومه روشنفکری فرانسه، بعد از آندره ژید، تمام چشمها را به سمت خود گرداند و به گستردگی جای خالی ژید را بر دنیای ادبیات روشنفکری فرانسه پر کرد و دیری نگذشت که «مرد همه دستاوردها» نام گرفت. پدر اگزیستانسیالیسم فرانسوی شد و زمانی بعدتر رفیق راه حزب کمونیست فرانسه.
با این همه وقتی از او سؤال شد که دلش میخواهد اگزیستانسیالیست نامیده شود یا مارکسیست؟ پاسخ او این بود که «اگر لزوما باید برچسبی به او زده شود، ترجیح میدهد اگزیستانسیالیست خوانده شود تا مارکسیست.» همین ژان پل سارتر در دفاع از آرمانهای کمونیستیاش، هم با آلبرکامو در افتاد هم با موریس مرلوپونتی و لوفور، اما بعد از مرگ کامو و پونتی مرثیهای بر آنان نوشت و باید چند سالی میگذشت تا «نقد خرد دیالکتیک» را علیه کمونیست بنویسد و درصدد آشتی دادن مارکسیسم با فرآیند آزادی درآید و استالینیسم را که زمانی موجه میدانست به نقد بنشیند.
روشنفکری ژان پل سارتر خاص خود اوست که بر نوبل ادبیات «عصیان» میکند تا همچنان دشمن آشتیناپذیر بورژوازی به سبک خویش بماند. نوبل را رد میکند تا عصیان را همچنان برای خویش منزه نگاه دارد. روزهای حضور دانشجویان در خیابان پاریس، ژان پل سارتر در همه جبههها حضور دارد، از این یکی پشتیبانی میکند، به آن یکی کمک علنی میدهد، در یک دادگاه مردمی حضور مییابد، دولت را معترضانه در معرض سؤال میگذارد، متنهای خونبار اعتراضی امضا میکند، در خیابان روزنامههای ممنوعه میفروشد و گویی در 65سالگی قصد دارد دوران جوانی از دسترفتهای را که در واقع هیچگاه چنانکه باید در شادیهای آن نزیسته بود، تجدید کند.
پس سارتر دوباره جوان میشود و به صحنه میآید و بیانیهای مهم در روزنامه لوموند منتشر میکند:«همبستگی ما با جنبش دانشجویی که هم اکنون، در این ساعات درخشان، دارد جامعه موسوم به مرفه را که در دنیای فرانسه تجسم یافته است میلرزاند، محکم است و برقرار.» سارتر پس از این سالها هم البته خاموش نمیماند و یک چندی جانب مائو را میگیرد زمانی دیگر اعتراف بر اشتباهی دیگر. ژان پل سارتر را میتوان الگوی یک روشنفکر در صحنه دانست، روشنفکری که نسخه تعهد پیچید و بر این عقیده چنان پافشرد که از تیره شدن رابطه با همراهان و دوستان نیز هراسی به دل راه نداد. پس میتوان گاهی سارتر را به نقد نشست اما این نقد هم مستلزم خواندن و همراه شدن با سارتر است.
همان که در این مسیر گاهی اشتباه خویش را تصحیح کرد و گاهی دیگر همچون روحی معترض نمایان شد. روشنفکری که چشم بر هویت و شخصیت انسان نبست و جذابیت خویش را همچنان حفظ کرد، در اجتماع باقی ماند، با مردم زیست و بزرگترین تشییع جنازه روشنفکری را موجب شد. میتوان از سارتر انتقاد کرد و در دعوای میان او و آلبرکامو، حق را به کامو داد، اما نمیتوان از کنار سارتر گذشت که این لجبازی و یکدنگی او بود که گاهی دل دوستان را میآزرد و زمانی دیگر معجزتی را رقم میزد.
سارتر را باید خواند، باید دید و باید شنید حتی اگر منتقد او باشیم. آن هنگام که در بحبوحه جنگ الجزایر، روزنامه ضد جنگ اومانیته را در خیابانهای پاریس میفروخت، بسیاری ریشخندش میکردند و عملش را نمیپسندیدند اما این ژانپلسارتر بود با آن شور و اشتیاق خاص خودش. نمیتوانست آرام زندگی بگذراند و بیتفاوت از کنار وقایع جامعه بگذرد پس زمانی که خیابانهای پاریس محتاج ظهور یک سیاستمرد دانا بود، روح در بدن سارتر آرام نمیگرفت و او شمع راه میشد.
روشنفکر بود اما شأنی برای خویش قایل نمیشد که مبتنی برآن از فروختن روزنامه در خیابان ابا کند. اگر سارتر نبود که روزنامه در دست گیرد و دیگران را نیز همراه خویش کند، آیا کسی این پرچم را از زمین برمیداشت؟ به راستی اگر سارتر نبود آیا حرکتی ضدجنگ سامان مییافت؟ آیا دانشجویان نانتری در مه 68 اگر همراهی آن «معاصر مهم» را با خود نمیدیدند، خیابانهای پاریس را صحنه نمایش قدرت خویش میساختند؟ برای همینهاست که نمیتوان چشم بر سارتر بست و از او سخنی نگفت. در کنار ژان پل سارتر، آلبرکامویی لازم است که گاهی سارتر را به سکوت دعوت کند و سخن اشتباه را تذکر دهد ایکاش سارتر هم همراهی بیشتری با منتقدان خویش نشان میداد.
اما صحت سخن کامو هم دلیل این نمیشود که چشم بر سارتر ببندیم و از کنار او بگذریم. سارتر فیلسوف، رمان نویس، پژوهشگر، تصنیفساز و درامنویس است. در کودکی دلش میخواسته ویکتورهوگو شود و حالا اما ژان پل سارتر روشنفکر است، همان نویسندهای که در منظومه روشنفکری فرانسه، بعد از آندره ژید، تمام چشمها را به سمت خود گرداند و به گستردگی جای خالی ژید را بر دنیای ادبیات روشنفکری فرانسه پر کرد و دیری نگذشت که «مرد همه دستاوردها» نام گرفت. پدر اگزیستانسیالیسم فرانسوی شد و زمانی بعدتر رفیق راه حزب کمونیست فرانسه.
با این همه وقتی از او سؤال شد که دلش میخواهد اگزیستانسیالیست نامیده شود یا مارکسیست؟ پاسخ او این بود که «اگر لزوما باید برچسبی به او زده شود، ترجیح میدهد اگزیستانسیالیست خوانده شود تا مارکسیست.» همین ژان پل سارتر در دفاع از آرمانهای کمونیستیاش، هم با آلبرکامو در افتاد هم با موریس مرلوپونتی و لوفور، اما بعد از مرگ کامو و پونتی مرثیهای بر آنان نوشت و باید چند سالی میگذشت تا «نقد خرد دیالکتیک» را علیه کمونیست بنویسد و درصدد آشتی دادن مارکسیسم با فرآیند آزادی درآید و استالینیسم را که زمانی موجه میدانست به نقد بنشیند.
روشنفکری ژان پل سارتر خاص خود اوست که بر نوبل ادبیات «عصیان» میکند تا همچنان دشمن آشتیناپذیر بورژوازی به سبک خویش بماند. نوبل را رد میکند تا عصیان را همچنان برای خویش منزه نگاه دارد. روزهای حضور دانشجویان در خیابان پاریس، ژان پل سارتر در همه جبههها حضور دارد، از این یکی پشتیبانی میکند، به آن یکی کمک علنی میدهد، در یک دادگاه مردمی حضور مییابد، دولت را معترضانه در معرض سؤال میگذارد، متنهای خونبار اعتراضی امضا میکند، در خیابان روزنامههای ممنوعه میفروشد و گویی در 65سالگی قصد دارد دوران جوانی از دسترفتهای را که در واقع هیچگاه چنانکه باید در شادیهای آن نزیسته بود، تجدید کند.
پس سارتر دوباره جوان میشود و به صحنه میآید و بیانیهای مهم در روزنامه لوموند منتشر میکند:«همبستگی ما با جنبش دانشجویی که هم اکنون، در این ساعات درخشان، دارد جامعه موسوم به مرفه را که در دنیای فرانسه تجسم یافته است میلرزاند، محکم است و برقرار.» سارتر پس از این سالها هم البته خاموش نمیماند و یک چندی جانب مائو را میگیرد زمانی دیگر اعتراف بر اشتباهی دیگر. ژان پل سارتر را میتوان الگوی یک روشنفکر در صحنه دانست، روشنفکری که نسخه تعهد پیچید و بر این عقیده چنان پافشرد که از تیره شدن رابطه با همراهان و دوستان نیز هراسی به دل راه نداد. پس میتوان گاهی سارتر را به نقد نشست اما این نقد هم مستلزم خواندن و همراه شدن با سارتر است.