آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

ژان پل سارتر که بود؟ بزرگترین فیلسوف آزادی در قرن بیستم؟ توجیه‌گر حکومت‌های توتالیتر؟ کدام یک؟
اکنون که نزدیک به سه دهه از مرگ سارتر می‌گذرد، هنوز هم روشنفکران فرانسوی در تلاشند تا‌‌این دو سارتر متفاوت را به نوعی در کنار هم قرار دهند.‌‌این روزها هم درست مثل قدیم‌ها، دانشجویان در کافه‌های پاریس از هم می‌پرسند “شما سارتری هستی؟” در سال‌های اخیر، کتاب‌های جدیدی نیز درباره سارتر منتشر شده و خلاصه به هر ترتیب می‌توان دید که رویکرد بازگشت به سارتر مورد توجه قرار گرفته است.‌‌
 
این سوپراستار روشنفکری در دنیای انگلیسی‌زبان رقیبی نداشته و حتی در فرانسه هم باید آنقدر در تاریخ عقب برویم تا به همتای مناسبی برای سارتر- مثلا ولتر- برسیم. قدرت و اعتبار روشنفکری سارتر به جایی رسید که رقیب سرسختی مثل شارل دوگل هم در مسابقه شهرت به پای او نمی‌رسید. سارتر در سال 1964 میلادی از پذیرش جایزه نوبل ادبیات هم سرباز زد تا سرکشی خودش را به رخ بکشد. می‌گویند شخصیت او ملغمه‌‌ای از خصوصیات برتراند راسل، آرتور میلر، نوام چامسکی، سال بلو، لئونارد کوهن و میک جگر بوده است.

از یاد نبرده‌‌ایم که فلسفه در فرانسه در راس‌امور قرار دارد. در دبیرستان‌ها تدریس می‌شود و در کافه‌ها موضوع بحث است.‌اما سارتر به عنوان فیلسوف در چه مقامی ‌بود؟ منتقدانش می‌گویند او برای مطرح کردن اگزیستانسیالیسم، ‌ایده‌های ‌هایدگر را گرفت و رنگ و لعاب فرانسوی به آنها داد.‌ اما ‌‌این انتقاد چندان بی‌طرفانه نیست. سارتر مدیون تفکر آلمان هست؛ ‌اما نقطه آغاز فلسفه برای او همان فرمول “فکر می‌کنم پس هستم” بوده است.
 
به اعتقاد او، ما “محکوم به آزادی” هستیم. عده‌‌ای دیگر نیز معتقدند که هراس از ‌‌ایده‌های کی‌یرکگارد و خشم از‌ ‌ایده‌های ‌هایدگر بود که جا را برای‌‌ ایده‌های سارتر باز کرد. واقعیت هم‌‌ این است که دوره توجه به ‌‌ایده‌های کلاسیک سارتر با خاتمه دهه 1940 میلادی به سر رسیده بود. جنگ باعث شده بود سارتر سیاست‌زده شود و بخصوص چون مدت زیادی از دوران جنگ را در پاریس اشغال شده توسط نازی‌ها گذرانده بود، خودش فکر می‌کرد که در نهضت مقاومت نقش مهمی‌داشته است.

در اوایل دهه 1950 میلادی – یعنی در اوج جنگ سرد- معلوم شد که یک جای کار می‌لنگد. با وجود فلسفه عملگرایانه‌‌ای که سارتر ارائه می‌داد، او در واقع یک نویسنده بورژوازی مثل گوستاو فلوبر بود. در همین حال، علاقه سارتر به مارکسیسم در زمانی شکل گرفته بود که برخی جنایت‌های استالین افشا شده و بسیاری از روشنفکران، مارکسیسم را محکوم کرده بودند. به همین جهت بود که در آن زمان، سارتر را فیلسوفی معرفی می‌کردند که از آزادی به راه توتالیتریسم کشانده شده است.

چنین دیدگاهی به صورت مطلق قابل قبول نیست.‌اما واقعیت‌‌این است که در دو دهه بعد از جنگ جهانی دوم، سارتر کارهایی کرد که دستاویز روشنفکران منتقدش قرار گرفت. از یک سو، رابطه سارتر با آلبر کامو به خاطر انتقاد شدید کامو از حکومت‌های توتالیتر به هم خورد و از سوی دیگر، سارتر در مورد حقایقی مانند گولاگ-اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی- و پاکسازی انسانی انجام شده توسط حکومت‌های استالین و مائو سکوت کرد.
 
موضع او در موارد دیگری نیز بحث‌برانگیز بود زیرا مثلا وی به هنگام جنگ ویتنام، روس‌ها را تشویق می‌کرد که جای آمریکایی‌ها را بگیرند؛‌ حتی اگر‌‌این مساله به قیمت وقوع جنگ اتمی ‌تمام شود. فلسفه آزادی سارتر با دکترین مارکسیسم نسبتی نداشت.اما او در کتاب “نقد منطق دیالکتیکی” سعی کرد ‌‌این دو مساله را در کنار هم قرار دهد و البته جز سخنوری راه به جایی نبرد.

با توجه به‌‌این شرایط، چرا سارتر هنوز ‌‌اینقدر مورد توجه قرار دارد؟ از زمان مرگ سارتر تاکنون، اکثر روشنفکران فرانسوی راستگرا شده‌اند. مثلا برنارد هنری لوی که اکنون جزء مشهورترین فیسلوفان جدید فرانسه است، در اواخر دهه 1970 میلادی به خاطر محکوم کردن حکومت‌های توتالیتر مارکسیست به شهرت رسید. ‌اما ‌‌این روزها اگر در برخی کافه‌های پاریس به حرف‌های حاضران گوش بدهید چنین صحبت‌هایی را می‌شنوید:

-سارتر هم بیماری توتالیتریسم را آورد و هم درمان آن، یعنی آزادی را.

- سارتر واکسن را اختراع کرد‌اما فراموش کرد یک سوزن به خودش هم بزند.

- تراژدی سارتر‌‌این است که بخشی از هوش و استعدادش را به برژنف، کاسترو و کیم سونگ‌‌ایل و هوچی مین داد و آن بخش حالا کاملا از دست رفته است.

-ولتر هم اشتباه می‌کرد گاهی.
ظاهرا بالا گرفتن مجدد بحث در مورد تفکر سارتر، ریشه‌‌ای نوستالژیک دارد؛ زیرا او آخرین بازمانده روشنفکرها بود. البته فرانسه هنوز هم فیلسوفانی دارد که اهل تظاهرات و اعتراض هم هستند (مثل لوک فری).‌اما هیچ کدام از آنها مثل سارتر ترکیبی از تئوری‌پردازی، ادبیات و دلمشغولی سیاسی را در ذهن ندارد. روشنفکران ‌امروز فرانسه در مقایسه با سارتر، تکنوکرات‌های نحیفی به‌شمار می‌آیند؛ ‌اما خوش‌شانسی‌شان در ‌‌این است که در زمانه‌‌ای زندگی می‌کنند که هنوز می‌شود به سارتر برگشت و از او حرف زد.

تبلیغات