وداع با آدمیت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
براین باورم که به تدریج طی 3دهه اخیر در خاموشی هر ستارهای از آسمان فرهنگ ایران، ما جانشینی برای آنان نیافتیم. قطع انتقال تجربیات دو نسل و قطع تداوم جریان فرهنگی مابین سالهای دهه 50به بعد خساراتی سنگین برای ما به ارمغان آورده است.
تابستان 69 بود. سه روزی مهمان دکتر محمدجعفر محجوب بودم. از هر دری با هم گفتوگو میکردیم. او پرسشگر بود. در آن سالها ارتباط با داخل کشور به این صورت گسترده وجود نداشت.
از کتابفروشی طهوری تا بچههای کافهنادری. از احوال دکتر زریابخویی، سیدانجوی، غلامحسین یوسفی، ایرج افشار، شفیعی کدکنی و من گزارش میدادم و او به مناسبت خاطراتی از دوستیها و همکاریها با این عزیزان را بازگو میکرد که بخشی از تاریخ فرهنگ و ادبیات را شامل میشود.
یک روز در مسیر پیادهروی طولانی از احساس خود، از دوری نخواستهاش از ایران صحبت کرد. ابیاتی در فراق وطن میخواند و میگریست.
در جایی نشستیم و آن وقت گفت:من محجوب از این غربتکده به وطنم، ایران که فکر میکنم، از لابهلای اخبار عجیب و غریب و تیره و تاری که میرسد امیدوار هستم، دلگرم هستم. دلگرم حضور وجود زرینکوب، اخوانثالث، سیدجلال آشتیانی، محموددولتآبادی، سیدعبدالله انوار، کدکنی و آن زمان دهها نفر را نام برد. محجوب ادامه داد که به زعم من ایران زنده است از جمله به صرف حضور و وجود این عزیزان.
این تعبیر محجوب را سالهای بعد در سفری دیگر شاهرخمسکوب با بیانی دیگر در غربت برایم بازگو کرد. اکنون آن دو عزیز سالهاست که روی در نقاب خاک کشیدهاند و آسمان ادب ایران هر سال شاهد خاموشی ستارههایش است. بار عظیم فرهنگ و ادب فارسی بر دوش تعداد اندکی است و در این روزگار هر صبح با نگرانی چشم میگشایم که نکند خبر خاموشی یکی دیگر از ستارههای آسمان ادب را بگویند، مردانی بدون جانشین.
دکتر فریدون آدمیت بدون تردید آخرین حلقه از مردان تاریخ و فرهنگ ما بود؛ مردی بر کشیده از دامان انقلاب مشروطیت و ریشه دوانیده در تاریخ ایران و دنیای اندیشه غرب. دکتر آدمیت در همه ابعاد از منش، سلوک، کار علمی و شغلی که داشت و زندگی اجتماعی و سیاسی با اقران خود تفاوت عمدهای داشت. تصویری که از او در دست داریم بسیار خام و مبهم است. بخش مهمی از طراحی چهره آدمیت بر عهده همسرش بانو شهیندخت است که آدمیت از او با تعبیر «درحوادث زندگی همیشه مرا یار و یاور بوده است» یاد میکند.
زندگی و همنشینی با آدمیت کارآسانی نبود. مردی با آن روحیات ویژه متعالی که سختگیریهای خودش را داشت. این روزها اینجا و آنجا میگویند و مینویسند که «تکبر» و «غرور» داشت. کسی را نمیپذیرفت و... حقیقت این است که در این روزگار، مفاهیم آنقدر دستکاری و مبتذل شده که دیگر نمیدانیم چگونه باید جایگاه واقعی سخن را بشناسیم. آدمیت «متکبر» نبود.
او خارج از رفتارهای جاری و شناخته شده ما بود.«تواضع و فروتنی» به آن مفهوم ریاکارانه که امروزه رایج است در او نبود. مطلقا حاضر نمیشد به مصلحت، کسی را بپذیرد یا تحمل کند. در اولین جملاتی که پرت و پلا میشنید راه خروج را نشان میداد و در این رفتار ملاحظه آنچه دربارهاش خواهند گفت را نمیکرد. بیپیرایه و صریح بود از آن نوع که در جامعه ما دیگر رخت بربسته است. به جهت همین منش ناب و بدون مرید و مرادبازی بود که برایش حرف و سخن در میآوردند.
در کارهای تاریخی و پژوهشی فوقالعاده بیرحم بود. با چند کلمه، فقط با چند کلمه آنچنان ضربهای میزد که طرف باید خود را دور میکرد و به کنجی میخزید و به دنبال اصلاح خبط و خطاهایش میرفت. آدمیت همواره اینگونه بود. تاکنون کسی خلاف این را نگفته است و اینچنین بود که تا پایان عمر او را رها نکردند و دشمنان ریز و درشتش به تمهیدات پیچیده او را به هر چیزی که میشد منتسب کردند.
هنگامی که به مناسبت 70سالگیاش جشننامهای تدارک دیدم و در مجله کلک که سردبیرش بودم منتشر کردم گفت منتظر باش که ریشهات را بزنند و زدند و آن شماره؛ آخرین شماره من شد در کلک، مفتخرم به اینکه آخرین شمارهای که سردبیری کردم جشننامه دکتر آدمیت شد. مدتها نگرانم بود. حق داشت. در معرض آماج انواع تیرهای زهرآگین از روشنفکران تا قلم به مزدهای یکی از روزنامههای عصر قرار گرفتم.
از سختگیریهایش در کارهای پژوهشی و نوشتنی گفتم که صدها خاطره در ذهنم جولان میکند. اگر مقاله سستی در کلک، یا بخارا را میخواند تلفنی یا حضوری باخنده میگفت: دهباشیجان این مزخرفات چیست که چاپ میکنی و بعد قهقهه سرمیداد و میگفت: میدانم که آدم نداریم. نویسنده نداریم. اگر چیز درخوری نیافتی مجله را منتشر نکن. بنویس مطلبی نبود! با دقت کارهایم را دنبال میکرد و در ناسازگاریهای روزگار اولین حامی و مددرسان من و فرزندم بود.
ای بسا که اگر کلام گرم و نفس حق او نبود طاقت تحمل آن حوادث را نمییافتم. گاهی مقالهای را از روزنامه یا مجلهای جدا میکرد- از انگلیسی و فارسی – داخل پوشهای با یادداشتی که: «دهباشی برو و نویسنده این مقاله را پیدا کن. با استعداد است. حرف نو دارد و دچار ویروس ایدئولوژیک روشنفکران نیست. بگو برای مجلهات بنویسد.»
گاهی در حاشیه مقالهای مینوشت که:«انگار حضرت نویسنده از فروپاشی و فروریختن دیوار برلین خبر ندارد همچنان دنبال رفیقاستالین است!» میگفت: روزگار آدمی خیلی کوتاهتر از آن است که بخواهد با هر دغلکاری و فرصتطلبی به مجامله بگذراند. در نوشتههای علیاصغر حقدار نشانههایی دیده بود و این را زمانی ابراز کرد که او را ندیده بود و کتاب حقدار درباره آدمیت نوشته نشده بود. نوشتههای او را توصیه میکرد و نسخههایی میخواست که به دیگران بدهد.
در موقعیتهای اجتماعی عمیقا مسئولانه عمل میکرد. احتمالا آن چند نفر که او را از نزدیک میشناختند، خاطرات خود را خواهند نوشت. همین دیروز دکتر داریوش شایگان خاطرهای از پایداری او در یکی از روزهای بعد از انقلاب نقل میکرد که در نوع خودش بدیع است. حتما شایگان مینویسد. اگر روزی حرف و سخن او و علیاصغر حاجسیدجوادی در قالب مکاتباتی که با هم داشتند منتشر شود احترام او به دموکراسی و تحمل حرف غیر خود را بیشتر خواهید دید.
آن دو در دورهای از زندگی کانون نویسندگان بر سر مسایلی اختلاف نظر پیدا کردند که منجر به یکسرینامههای بلند و طولانی مابین آنان شد. بنده معتمد هر دو بودم در تبادل این نامهها و هر دو اجازه مطالعه نامههایشان را به من داده بودند. در نهایت ادب و رفتار مدنی که میشود تصور کرد آدمیت با حاجسید جوادی سخن میگفت و متقابلا البته. از کلمات و تعابیری که این روزها روشنفکران برای بیرون راندن مخالفان فکری یکدیگر به کار میبرند خبری نبود. این نامهها سندی است از فرهیختگی و روشنفکری آدمیت در بطن یک ماجرای اجتماعی.
آن ظاهر خشک و بیرحم و با صلابت، دارای عمیقترین عواطف انسانی بود. در بروز این عواطف مطلقا از شیوههای ریاکارانه رایج در سرزمین ما استفاده نمیکرد. ریزهکاریهای عاطفی او را در کمتر کسی دیدهام. روزی که ایرج افشار دچار حادثه شد و کارش به جراحی کشید همه نگران بودیم که قلب بیمار او چگونه این جراحی را تحمل خواهد کرد. ساعات سختی گذشت. تلفنی از بیمارستان جم به او خبر دادم وقتی که شنید گفت شما آنجا باشید من تاکسی خبر میکنم که مرا بیاورد. عصازنان از پلههای بیمارستان بالا آمد و احوالپرس افشار شد.
در مناسبات انسانیاش آنچنان غیر محسوس عمل میکرد که شاید مدتها باید میگذشت تا پی به رفتار او ببریم. از دروغگویی و پنهانکاری رایج رنج میبرد و گاهی که در معرض چنین رفتارهایی قرار میگرفت مدتها تلفن را جواب نمیداد و در را به روی خود میبست. میگفت نمیتوانم تحمل کنم. کتابهایش را به صورت قاچاق و زیراکسی چاپ میکردند. میگفت روز روشن دست به سرقت میزنند و دستم به جایی بند نیست و یک روز که چند نمونه از چاپهای قاچاق کتابهایش را برایش بردم با خنده گفت: دهباشیجان اگر قرار بود قانون برقرار باشد و حقوق تالیف مرا بدهند تا به حال کاخ نیاوران را خریده بودم و ادامه میداد که ای کاش به کارگران این چاپخانهها چیزی برسد.
آدمیت انسان حقشناسی بود و پاس دوستی را در حیات و بعد نگاه میداشت. اگر چیزی از کسی آموخته بود میگفت و به صراحت یادآور میشد. از استادش محمود محمود با تعابیری همچون:«او از معتقدان اصالت عقل بود، از آزادگان بود و به روشنسرای خرد تنها آموزگار هموطنم بود.» یاد میکرد. همینطور نسبت به حکیم الملک. و عکس این دو نفر را روی میز کارش میشد دید. در داوریهایش نسبت به انتقاد از جریان روشنفکری از اولینها بود. ملاحظه نداشت که اگر از او نقل شود که:«آقا این روشنفکران ما نمیخوانند و نمیفهمند و کارشان مزخرفگویی است. در ادعایشان ثابت قدم نیستند و از بد حادثه به این کارها آمدهاند.»
بعدها همین انتقادات شفاهی و کتبی او بود که به عنوان تنهاترین نقدها باقی ماند. راه نمیداد. از دستهبندیهای روشنفکری بیزار بود و آنها هم در حداقل ماجرا او را در محاق قرار دادند و در طیفی دیگر به هر بهانهای آثارش را تخطئه کردند و نوشتند و فرصت پاسخگویی به او ندادند که اهل پاسخگویی هم نبود. آخرین اثرش «تاریخ فکر» را که مینوشت دورانی بود که مجله کلک را اداره میکردم.
دو بخش از این کتاب را داد تا در مجله چاپ کنم. یک روز درآمد که:«اینها را به تو میگویم که بدانی. قصد داشتم این کتاب را به انگلیسی بنویسم. اما میترسم روزگار مجال ندهد و تصور نمیکنم کسی در این سرزمین از آنچه من در این کتاب آوردهام سردر بیاورد. فقط عزتالله فولادوند میتواند درک کند که برپایه انتقاد عقلی پیچیدهترین مسائل تاریخ فکر بشری را بازشناساندم.» این روزها در اینجا و آنجا کسانی از سرناآگاهی، بیخبری و یا دشمنی ابراز میکنند که آدمیت ملحد بود یا ضد دین و روحانیت بود.
اکنون او نیست که از خود دفاع کند و آنان که این مطالب را مینویسند با ادامه همان اتهامات سعی در مخدوش کردن چهره مستقل او دارند. به اتکای کتابها و مقالاتش هیچگاه جملهای از آدمیت دیده نشده است که به اعتقادات دینی و مذهبی بیاحترامی کرده باشد. اساسا او در حوزه طرح این مسائل در حدی قرار داشت که دنیا را سیاه و سفید نمیدید.
در قضایای مشروطیت در نقد دیدگاههای مستبدین از هر طبقه و قشری به صراحت مینوشت اما ادبیات او اهانتآمیز نبود و تا پایان عمر اینچنین بود.آدمیت در عرصه موضعگیریهای داخلی و خارجی کاملا مستقل و براساس منافع ملی عمل میکرد. در قضیه بحرین، رفتار سیاسی او را گروهی خوشنیامد و آزردهاش کردند. همیشه از سیستم پلیسی رژیم گذشته با بدی یاد میکرد. استدلالش این بود که اختناق و بگیر و ببند دوره پهلوی زمینه سقوط شاه را فراهم آورد.
در پایان سخن این نکته را هم بگویم که با مرگ آدمیت بحث درباره او به اتمام نرسیده بلکه تازه آغاز گشته است. بدون تردید نام او در کنار ناظمالاسلام کرمانی، احمد کسروی و دیگر بزرگان این سرزمین باقی خواهد ماند.
نامهای منتشر نشده از فریدون آدمیت
آدمیت در عرصه سیاست خارجی هم شفاف عمل میکرد. یک نمونه از دهها عملکرد شجاعانه او را در اینجا میآورم. آنچه را مینویسم روایتی است که دقیقا از آدمیت شنیدم و سندی هم در اختیارم گذاشت که در کارنامه سیاسی آدمیت افتخارآمیز است. ماجرا این بود که با انتخاب ایران به عضویت «کمیسیون تعریف تجاوز» سازمان ملل متحد، وزارت امورخارجه بار دیگر آدمیت را به نمایندگی ایران برگزید.
اما او نپذیرفت و رد کرد. بگومگو در گرفت و آدمیت با صراحت مقابل دستگاه رسمی سیاست خارجی رژیم پهلوی ایستاد. در نامه تنبهآمیز و رسمی که آدمیت در پنجم شهریورماه 1347 به وزیر امورخارجه نوشت وجهه نظر سیاسی و فکری خود را و همچنین دلیل نپذیرفتن نمایندگی ایران را در آن کمیسیون به صراحت اعلام کرد. آن نامه رسمی که ستایش دوست و دشمن را ربود، نماینده شخصیت سیاسی استوار و خلق و خوی انسانی نویسنده است.
آن نامه باتوجه به شرایط اختناق آن زمان بحثانگیز شد و خصومتی را با نویسندهاش پدیدآورد که تا پایان سلطنت پهلوی ادامه داشت. آدمیت خطاب به وزیر خارجه مینویسد:«در تعقیب مذاکرات روز شنبه دوم شهریورماه و پیشنهاد جنابعالی مبنی بر اینکه علت معذور بودن خود را از قبول نمایندگی دولت در «کمیسیون تعریف تجاوز» ملل متحد کتبا اعلام میدارم- اینک مطلب را هرچه کوتاهتر و فشردهتر به اطلاع میرسانم:
چندسال پیش که مسئله تعریف تجاوز در ملل متحد مورد گفتو گو و مطالعه بود اینجانب و دکتر «آلفارو» که حالا قاضی «دیوان بینالمللی دادگستری» است فرمول مشترکی در خصوص تعریف تجاوز عرضه داشتیم که در گزارش کمیسیون مجمع عمومی ملل متحد منتشر گشته است. در انطباق عملی این فرمول نسبت به ماجرای ویتنام و جنگ عرب و اسرائیل –دولت آمریکا و اسرائیل متجاوز شناخته میشوند و ضمانت اجراهای مندرج در منشور ملل متحد شامل هر دو میگردد.
هرگاه در کمیسیون اخیر نماینده دیگری از طرف دولت شاهنشاهی شرکت میجست خود را مقید به فرمول پیشنهادی گذشته اینجانب نمیدانست و به همین مأخذ میتوانست موضوع را به نحو دیگری برداشت کند که آن دشواری پیش نیاید. اما هر آینه اینجانب در آن کمیسیون شرکت مینمودم ناگزیر به دفاع همان فرمول سابق برمیخاستم و به هر قطعنامهای که احیانا بر آن پایه مطرح میگردید رای موافق میدادم. به عبارت دیگر آمریکا و اسرائیل را متجاوز میشناختم و از نکوهش کارنامه اعمال آنان باز نمیایستادم و هرگاه امروز آن کمیسیون برپا میگشت همان رویه را در مورد تعرض شوروی به چکسلواکی اتخاذ مینمودم.
زیرا حکومت قانون تبعیضبردار نیست و آمریکا و روسیه و اسرائیل هیچکدام در تعدی دست کمی از دیگری ندارند هر سه متجاوزند و سیاست هر سه دولت در خور تقبیح و محکوم کردن. هر شیوه دیگری در کمیسیون مزبور پیش میگرفتم بر اعتبار و حیثیت اینجانب به عنوان نماینده سابق چیزی نمیافزود. برعکس مرا به بیاعتقادی در گفتار و نااستواری در عقیده منسوب میکردند. بیگمان تصدیق میفرمایید که این تغییر روش از طرف شخص واحد و معینی در دستگاههای بینالمللی پسندیده نیست.
دیگر اینکه اینجانب ناسلامتی یکی از داورهای «دیوان دائمی داوری» هستم و مجمع عمومی ملل متحد نیز آن را ابرام کرده است. شایسته داور بینالمللی نیست که روزی خودش قاعده و فرمولی را عرضه بدارد و روز دیگر که پای انطباق عملی آن به میان کشیده میشود از آن روی برتابد و زیر پا بنهد. راستش اینکه این جورکارها با آئین زندگی نگارنده سازگار نیست گرچه سنت متبوع و مذهب مختار باشد.
هرکدام از آن دو سبب که عرض شد کافی بود که مرا از آن ماموریت معاف گردانیده باشد. اینگونه امور همه وقت و همه جا در هر نظام مدنی پیش میآید و قابل تفاهم شمرده میشود. حقیقت اینکه وزارتخانه متبوع بحق میبایستی خرسند گشته باشد که از قبول آن ماموریت خود را معذور دانستم. این نکته نیز ناگفته نماند که مسئولیت امر مطلقا و منحصرا به عهده خود اینجانب است، و هر اداره و شخص دیگری از هرگونه مسئولیتی یکسره آزاد و مبراست زیرا همکاران محترم حسن نیت را به کمال رسانیدهاند و از ایشان تشکر قلبی دارم. بیش از این تصدیع نمیدهم.»
تابستان 69 بود. سه روزی مهمان دکتر محمدجعفر محجوب بودم. از هر دری با هم گفتوگو میکردیم. او پرسشگر بود. در آن سالها ارتباط با داخل کشور به این صورت گسترده وجود نداشت.
از کتابفروشی طهوری تا بچههای کافهنادری. از احوال دکتر زریابخویی، سیدانجوی، غلامحسین یوسفی، ایرج افشار، شفیعی کدکنی و من گزارش میدادم و او به مناسبت خاطراتی از دوستیها و همکاریها با این عزیزان را بازگو میکرد که بخشی از تاریخ فرهنگ و ادبیات را شامل میشود.
یک روز در مسیر پیادهروی طولانی از احساس خود، از دوری نخواستهاش از ایران صحبت کرد. ابیاتی در فراق وطن میخواند و میگریست.
در جایی نشستیم و آن وقت گفت:من محجوب از این غربتکده به وطنم، ایران که فکر میکنم، از لابهلای اخبار عجیب و غریب و تیره و تاری که میرسد امیدوار هستم، دلگرم هستم. دلگرم حضور وجود زرینکوب، اخوانثالث، سیدجلال آشتیانی، محموددولتآبادی، سیدعبدالله انوار، کدکنی و آن زمان دهها نفر را نام برد. محجوب ادامه داد که به زعم من ایران زنده است از جمله به صرف حضور و وجود این عزیزان.
این تعبیر محجوب را سالهای بعد در سفری دیگر شاهرخمسکوب با بیانی دیگر در غربت برایم بازگو کرد. اکنون آن دو عزیز سالهاست که روی در نقاب خاک کشیدهاند و آسمان ادب ایران هر سال شاهد خاموشی ستارههایش است. بار عظیم فرهنگ و ادب فارسی بر دوش تعداد اندکی است و در این روزگار هر صبح با نگرانی چشم میگشایم که نکند خبر خاموشی یکی دیگر از ستارههای آسمان ادب را بگویند، مردانی بدون جانشین.
دکتر فریدون آدمیت بدون تردید آخرین حلقه از مردان تاریخ و فرهنگ ما بود؛ مردی بر کشیده از دامان انقلاب مشروطیت و ریشه دوانیده در تاریخ ایران و دنیای اندیشه غرب. دکتر آدمیت در همه ابعاد از منش، سلوک، کار علمی و شغلی که داشت و زندگی اجتماعی و سیاسی با اقران خود تفاوت عمدهای داشت. تصویری که از او در دست داریم بسیار خام و مبهم است. بخش مهمی از طراحی چهره آدمیت بر عهده همسرش بانو شهیندخت است که آدمیت از او با تعبیر «درحوادث زندگی همیشه مرا یار و یاور بوده است» یاد میکند.
زندگی و همنشینی با آدمیت کارآسانی نبود. مردی با آن روحیات ویژه متعالی که سختگیریهای خودش را داشت. این روزها اینجا و آنجا میگویند و مینویسند که «تکبر» و «غرور» داشت. کسی را نمیپذیرفت و... حقیقت این است که در این روزگار، مفاهیم آنقدر دستکاری و مبتذل شده که دیگر نمیدانیم چگونه باید جایگاه واقعی سخن را بشناسیم. آدمیت «متکبر» نبود.
او خارج از رفتارهای جاری و شناخته شده ما بود.«تواضع و فروتنی» به آن مفهوم ریاکارانه که امروزه رایج است در او نبود. مطلقا حاضر نمیشد به مصلحت، کسی را بپذیرد یا تحمل کند. در اولین جملاتی که پرت و پلا میشنید راه خروج را نشان میداد و در این رفتار ملاحظه آنچه دربارهاش خواهند گفت را نمیکرد. بیپیرایه و صریح بود از آن نوع که در جامعه ما دیگر رخت بربسته است. به جهت همین منش ناب و بدون مرید و مرادبازی بود که برایش حرف و سخن در میآوردند.
در کارهای تاریخی و پژوهشی فوقالعاده بیرحم بود. با چند کلمه، فقط با چند کلمه آنچنان ضربهای میزد که طرف باید خود را دور میکرد و به کنجی میخزید و به دنبال اصلاح خبط و خطاهایش میرفت. آدمیت همواره اینگونه بود. تاکنون کسی خلاف این را نگفته است و اینچنین بود که تا پایان عمر او را رها نکردند و دشمنان ریز و درشتش به تمهیدات پیچیده او را به هر چیزی که میشد منتسب کردند.
هنگامی که به مناسبت 70سالگیاش جشننامهای تدارک دیدم و در مجله کلک که سردبیرش بودم منتشر کردم گفت منتظر باش که ریشهات را بزنند و زدند و آن شماره؛ آخرین شماره من شد در کلک، مفتخرم به اینکه آخرین شمارهای که سردبیری کردم جشننامه دکتر آدمیت شد. مدتها نگرانم بود. حق داشت. در معرض آماج انواع تیرهای زهرآگین از روشنفکران تا قلم به مزدهای یکی از روزنامههای عصر قرار گرفتم.
از سختگیریهایش در کارهای پژوهشی و نوشتنی گفتم که صدها خاطره در ذهنم جولان میکند. اگر مقاله سستی در کلک، یا بخارا را میخواند تلفنی یا حضوری باخنده میگفت: دهباشیجان این مزخرفات چیست که چاپ میکنی و بعد قهقهه سرمیداد و میگفت: میدانم که آدم نداریم. نویسنده نداریم. اگر چیز درخوری نیافتی مجله را منتشر نکن. بنویس مطلبی نبود! با دقت کارهایم را دنبال میکرد و در ناسازگاریهای روزگار اولین حامی و مددرسان من و فرزندم بود.
ای بسا که اگر کلام گرم و نفس حق او نبود طاقت تحمل آن حوادث را نمییافتم. گاهی مقالهای را از روزنامه یا مجلهای جدا میکرد- از انگلیسی و فارسی – داخل پوشهای با یادداشتی که: «دهباشی برو و نویسنده این مقاله را پیدا کن. با استعداد است. حرف نو دارد و دچار ویروس ایدئولوژیک روشنفکران نیست. بگو برای مجلهات بنویسد.»
گاهی در حاشیه مقالهای مینوشت که:«انگار حضرت نویسنده از فروپاشی و فروریختن دیوار برلین خبر ندارد همچنان دنبال رفیقاستالین است!» میگفت: روزگار آدمی خیلی کوتاهتر از آن است که بخواهد با هر دغلکاری و فرصتطلبی به مجامله بگذراند. در نوشتههای علیاصغر حقدار نشانههایی دیده بود و این را زمانی ابراز کرد که او را ندیده بود و کتاب حقدار درباره آدمیت نوشته نشده بود. نوشتههای او را توصیه میکرد و نسخههایی میخواست که به دیگران بدهد.
در موقعیتهای اجتماعی عمیقا مسئولانه عمل میکرد. احتمالا آن چند نفر که او را از نزدیک میشناختند، خاطرات خود را خواهند نوشت. همین دیروز دکتر داریوش شایگان خاطرهای از پایداری او در یکی از روزهای بعد از انقلاب نقل میکرد که در نوع خودش بدیع است. حتما شایگان مینویسد. اگر روزی حرف و سخن او و علیاصغر حاجسیدجوادی در قالب مکاتباتی که با هم داشتند منتشر شود احترام او به دموکراسی و تحمل حرف غیر خود را بیشتر خواهید دید.
آن دو در دورهای از زندگی کانون نویسندگان بر سر مسایلی اختلاف نظر پیدا کردند که منجر به یکسرینامههای بلند و طولانی مابین آنان شد. بنده معتمد هر دو بودم در تبادل این نامهها و هر دو اجازه مطالعه نامههایشان را به من داده بودند. در نهایت ادب و رفتار مدنی که میشود تصور کرد آدمیت با حاجسید جوادی سخن میگفت و متقابلا البته. از کلمات و تعابیری که این روزها روشنفکران برای بیرون راندن مخالفان فکری یکدیگر به کار میبرند خبری نبود. این نامهها سندی است از فرهیختگی و روشنفکری آدمیت در بطن یک ماجرای اجتماعی.
آن ظاهر خشک و بیرحم و با صلابت، دارای عمیقترین عواطف انسانی بود. در بروز این عواطف مطلقا از شیوههای ریاکارانه رایج در سرزمین ما استفاده نمیکرد. ریزهکاریهای عاطفی او را در کمتر کسی دیدهام. روزی که ایرج افشار دچار حادثه شد و کارش به جراحی کشید همه نگران بودیم که قلب بیمار او چگونه این جراحی را تحمل خواهد کرد. ساعات سختی گذشت. تلفنی از بیمارستان جم به او خبر دادم وقتی که شنید گفت شما آنجا باشید من تاکسی خبر میکنم که مرا بیاورد. عصازنان از پلههای بیمارستان بالا آمد و احوالپرس افشار شد.
در مناسبات انسانیاش آنچنان غیر محسوس عمل میکرد که شاید مدتها باید میگذشت تا پی به رفتار او ببریم. از دروغگویی و پنهانکاری رایج رنج میبرد و گاهی که در معرض چنین رفتارهایی قرار میگرفت مدتها تلفن را جواب نمیداد و در را به روی خود میبست. میگفت نمیتوانم تحمل کنم. کتابهایش را به صورت قاچاق و زیراکسی چاپ میکردند. میگفت روز روشن دست به سرقت میزنند و دستم به جایی بند نیست و یک روز که چند نمونه از چاپهای قاچاق کتابهایش را برایش بردم با خنده گفت: دهباشیجان اگر قرار بود قانون برقرار باشد و حقوق تالیف مرا بدهند تا به حال کاخ نیاوران را خریده بودم و ادامه میداد که ای کاش به کارگران این چاپخانهها چیزی برسد.
آدمیت انسان حقشناسی بود و پاس دوستی را در حیات و بعد نگاه میداشت. اگر چیزی از کسی آموخته بود میگفت و به صراحت یادآور میشد. از استادش محمود محمود با تعابیری همچون:«او از معتقدان اصالت عقل بود، از آزادگان بود و به روشنسرای خرد تنها آموزگار هموطنم بود.» یاد میکرد. همینطور نسبت به حکیم الملک. و عکس این دو نفر را روی میز کارش میشد دید. در داوریهایش نسبت به انتقاد از جریان روشنفکری از اولینها بود. ملاحظه نداشت که اگر از او نقل شود که:«آقا این روشنفکران ما نمیخوانند و نمیفهمند و کارشان مزخرفگویی است. در ادعایشان ثابت قدم نیستند و از بد حادثه به این کارها آمدهاند.»
بعدها همین انتقادات شفاهی و کتبی او بود که به عنوان تنهاترین نقدها باقی ماند. راه نمیداد. از دستهبندیهای روشنفکری بیزار بود و آنها هم در حداقل ماجرا او را در محاق قرار دادند و در طیفی دیگر به هر بهانهای آثارش را تخطئه کردند و نوشتند و فرصت پاسخگویی به او ندادند که اهل پاسخگویی هم نبود. آخرین اثرش «تاریخ فکر» را که مینوشت دورانی بود که مجله کلک را اداره میکردم.
دو بخش از این کتاب را داد تا در مجله چاپ کنم. یک روز درآمد که:«اینها را به تو میگویم که بدانی. قصد داشتم این کتاب را به انگلیسی بنویسم. اما میترسم روزگار مجال ندهد و تصور نمیکنم کسی در این سرزمین از آنچه من در این کتاب آوردهام سردر بیاورد. فقط عزتالله فولادوند میتواند درک کند که برپایه انتقاد عقلی پیچیدهترین مسائل تاریخ فکر بشری را بازشناساندم.» این روزها در اینجا و آنجا کسانی از سرناآگاهی، بیخبری و یا دشمنی ابراز میکنند که آدمیت ملحد بود یا ضد دین و روحانیت بود.
اکنون او نیست که از خود دفاع کند و آنان که این مطالب را مینویسند با ادامه همان اتهامات سعی در مخدوش کردن چهره مستقل او دارند. به اتکای کتابها و مقالاتش هیچگاه جملهای از آدمیت دیده نشده است که به اعتقادات دینی و مذهبی بیاحترامی کرده باشد. اساسا او در حوزه طرح این مسائل در حدی قرار داشت که دنیا را سیاه و سفید نمیدید.
در قضایای مشروطیت در نقد دیدگاههای مستبدین از هر طبقه و قشری به صراحت مینوشت اما ادبیات او اهانتآمیز نبود و تا پایان عمر اینچنین بود.آدمیت در عرصه موضعگیریهای داخلی و خارجی کاملا مستقل و براساس منافع ملی عمل میکرد. در قضیه بحرین، رفتار سیاسی او را گروهی خوشنیامد و آزردهاش کردند. همیشه از سیستم پلیسی رژیم گذشته با بدی یاد میکرد. استدلالش این بود که اختناق و بگیر و ببند دوره پهلوی زمینه سقوط شاه را فراهم آورد.
در پایان سخن این نکته را هم بگویم که با مرگ آدمیت بحث درباره او به اتمام نرسیده بلکه تازه آغاز گشته است. بدون تردید نام او در کنار ناظمالاسلام کرمانی، احمد کسروی و دیگر بزرگان این سرزمین باقی خواهد ماند.
نامهای منتشر نشده از فریدون آدمیت
آدمیت در عرصه سیاست خارجی هم شفاف عمل میکرد. یک نمونه از دهها عملکرد شجاعانه او را در اینجا میآورم. آنچه را مینویسم روایتی است که دقیقا از آدمیت شنیدم و سندی هم در اختیارم گذاشت که در کارنامه سیاسی آدمیت افتخارآمیز است. ماجرا این بود که با انتخاب ایران به عضویت «کمیسیون تعریف تجاوز» سازمان ملل متحد، وزارت امورخارجه بار دیگر آدمیت را به نمایندگی ایران برگزید.
اما او نپذیرفت و رد کرد. بگومگو در گرفت و آدمیت با صراحت مقابل دستگاه رسمی سیاست خارجی رژیم پهلوی ایستاد. در نامه تنبهآمیز و رسمی که آدمیت در پنجم شهریورماه 1347 به وزیر امورخارجه نوشت وجهه نظر سیاسی و فکری خود را و همچنین دلیل نپذیرفتن نمایندگی ایران را در آن کمیسیون به صراحت اعلام کرد. آن نامه رسمی که ستایش دوست و دشمن را ربود، نماینده شخصیت سیاسی استوار و خلق و خوی انسانی نویسنده است.
آن نامه باتوجه به شرایط اختناق آن زمان بحثانگیز شد و خصومتی را با نویسندهاش پدیدآورد که تا پایان سلطنت پهلوی ادامه داشت. آدمیت خطاب به وزیر خارجه مینویسد:«در تعقیب مذاکرات روز شنبه دوم شهریورماه و پیشنهاد جنابعالی مبنی بر اینکه علت معذور بودن خود را از قبول نمایندگی دولت در «کمیسیون تعریف تجاوز» ملل متحد کتبا اعلام میدارم- اینک مطلب را هرچه کوتاهتر و فشردهتر به اطلاع میرسانم:
چندسال پیش که مسئله تعریف تجاوز در ملل متحد مورد گفتو گو و مطالعه بود اینجانب و دکتر «آلفارو» که حالا قاضی «دیوان بینالمللی دادگستری» است فرمول مشترکی در خصوص تعریف تجاوز عرضه داشتیم که در گزارش کمیسیون مجمع عمومی ملل متحد منتشر گشته است. در انطباق عملی این فرمول نسبت به ماجرای ویتنام و جنگ عرب و اسرائیل –دولت آمریکا و اسرائیل متجاوز شناخته میشوند و ضمانت اجراهای مندرج در منشور ملل متحد شامل هر دو میگردد.
هرگاه در کمیسیون اخیر نماینده دیگری از طرف دولت شاهنشاهی شرکت میجست خود را مقید به فرمول پیشنهادی گذشته اینجانب نمیدانست و به همین مأخذ میتوانست موضوع را به نحو دیگری برداشت کند که آن دشواری پیش نیاید. اما هر آینه اینجانب در آن کمیسیون شرکت مینمودم ناگزیر به دفاع همان فرمول سابق برمیخاستم و به هر قطعنامهای که احیانا بر آن پایه مطرح میگردید رای موافق میدادم. به عبارت دیگر آمریکا و اسرائیل را متجاوز میشناختم و از نکوهش کارنامه اعمال آنان باز نمیایستادم و هرگاه امروز آن کمیسیون برپا میگشت همان رویه را در مورد تعرض شوروی به چکسلواکی اتخاذ مینمودم.
زیرا حکومت قانون تبعیضبردار نیست و آمریکا و روسیه و اسرائیل هیچکدام در تعدی دست کمی از دیگری ندارند هر سه متجاوزند و سیاست هر سه دولت در خور تقبیح و محکوم کردن. هر شیوه دیگری در کمیسیون مزبور پیش میگرفتم بر اعتبار و حیثیت اینجانب به عنوان نماینده سابق چیزی نمیافزود. برعکس مرا به بیاعتقادی در گفتار و نااستواری در عقیده منسوب میکردند. بیگمان تصدیق میفرمایید که این تغییر روش از طرف شخص واحد و معینی در دستگاههای بینالمللی پسندیده نیست.
دیگر اینکه اینجانب ناسلامتی یکی از داورهای «دیوان دائمی داوری» هستم و مجمع عمومی ملل متحد نیز آن را ابرام کرده است. شایسته داور بینالمللی نیست که روزی خودش قاعده و فرمولی را عرضه بدارد و روز دیگر که پای انطباق عملی آن به میان کشیده میشود از آن روی برتابد و زیر پا بنهد. راستش اینکه این جورکارها با آئین زندگی نگارنده سازگار نیست گرچه سنت متبوع و مذهب مختار باشد.
هرکدام از آن دو سبب که عرض شد کافی بود که مرا از آن ماموریت معاف گردانیده باشد. اینگونه امور همه وقت و همه جا در هر نظام مدنی پیش میآید و قابل تفاهم شمرده میشود. حقیقت اینکه وزارتخانه متبوع بحق میبایستی خرسند گشته باشد که از قبول آن ماموریت خود را معذور دانستم. این نکته نیز ناگفته نماند که مسئولیت امر مطلقا و منحصرا به عهده خود اینجانب است، و هر اداره و شخص دیگری از هرگونه مسئولیتی یکسره آزاد و مبراست زیرا همکاران محترم حسن نیت را به کمال رسانیدهاند و از ایشان تشکر قلبی دارم. بیش از این تصدیع نمیدهم.»