آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

آیت‌الله‌العظمی بروجردی آنچنان بزرگ و پرهیبت است که شاید زیارتگاه دوم در حرم حضرت معصومه مزار اوست. اما آنگاه که تاریخ را تورق کردم تا زندگی و شخصیت او را بازکاوی کنم، نتوانستم در برابر سوالات چشم را ببندم و انتقاد از صفحات زندگی او را حذف کنم. از این‌رو به منزل او که روزی اقامتگاه مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری‌یزدی بود و جلسه پراهمیت حضرات آسیدابوالحسن اصفهانی، نائینی و حاج شیخ با رضاخان بر سر «جمهوری و سلطنت» در آن خانه برگزار شده بود، رفتم.
 
امروز این منزل، دفتر آیت‌الله سید محمدجواد علوی‌بروجردی، نواده مرحوم آقای بروجردی است و در مقابل اگر و اماهای من، او سخن می‌گوید.او خود امروز مدرس درس خارج فقه و اصول است و بیش از یک دهه به این امر مشغول. علوی‌بروجردی‌، شاگرد آیات عظام گلپایگانی، وحید خراسانی و سیدمحمد روحانی، از پدربزرگ گفت و هر کدام از سوالات ما با پاسخ‌های او همراه شد.

آیت‌الله بروجردی چه تمایزی با سایر مراجع تقلید و علمای شیعه داشتند که بروجردی، بروجردی شد و حوزه قم توانست در برابر دیگر حوزه‌های قدرتمند و کهن یک سر و گردن بالاتر بایستد؟
آنچه که به‌عنوان آقای بروجردی معروف شد و حوزه قم به این شکل و شمایل درآمد، معلول دو عامل بود؛ یکی ساختمان شخصیتی مرحوم آقای بروجردی بود. این ساختمان و منش و روش ایشان حرف اول را در این قصه بازگو می‌کند. دوم، شرایط زمان بود که آقای بروجردیِ گوشه‌نشین در بروجرد یک‌مرتبه بدون خواست ایشان، در شرایطی قرار گرفت و به حوزه‌ای وارد شد که امکان پیشرفت داشت؛ رضاخان رفته بود، احساس نیاز به یک حوزه قدرتمند در ایران از سوی شخصیت‌ها به وجود آمده بود و... لذا یک بستر آماده‌ای در اختیار ایشان قرار گرفت.
 
این دو عامل دست به دست هم داد و از سوی دیگر حوادثی در دوره مرجعیت عامه 15 ساله ایشان، خلق شد که بر شدت اثر این دو عامل افزود؛ حوادث تندی همچون مسئله نهضت ملی، حرکت آقای کاشانی و فدائیان اسلام و... که از بطن جامعه ایرانی- شیعی سرچشمه می‌گرفت. این حوادث، شخصیت آیت‌الله بروجردی را بارزتر کرد؛ یعنی در کنار این حوادث شخصیت ایشان به نمایش درآمد. عده‌ای خیال می‌کنند که مرحوم آقای بروجردی مبنا و بینش سیاسی نداشت! این تحلیل و ادعا نادرست است. ایشان هم مبنای سیاسی داشت و هم بینش سیاسی؛ اما متفاوت بود. به این مسئله باید توجه کرد و باید زندگی ایشان را برای تشخیص این بینش کاوش کرد.

آن ساختمان شخصیتی آیت‌الله بروجردی که شما از آن به‌عنوان عامل اصلی یاد کردید، چیست؟
ساختمان شخصیتی ایشان برگرفته از آن بود که یک رهبر تمام ابعاد تحت سیطره خویش را بشناسد و اعمال مدیریت صحیح کند. در رهبری مذهبی این مسئله مشکل‌تر از رهبری سیاسی است. زیرا رهبری سیاسی محدوده‌اش مشخص است، اما رهبری مذهبی، به‌عنوان مثال یک مرجع تقلید در قم، در برابر حوزه علمیه قم و حوزه‌های سایر بلاد شیعی مسوولیت دارد و حتی نسبت به جامعه شهری هم مسوول است؛ کما اینکه آقای بروجردی در حیطه مسائل شهری، قم را قم کرد.
 
از سوی دیگر نه‌تنها نسبت به جامعه شیعی، بلکه سایر فرق مذهبی غیرشیعی و جامعه مسلمین هم وظیفه‌ای بر دوش یک مرجع تقلید است و... تشخیص مجموعه این مسوولیت‌ها و اعمال مدیریت صحیح نسبت به آنها محتاج یک بینش ویژه است. آیت‌الله بروجردی ساختمانی درخور چنین بینشی داشت. برای درک چنین شخصیتی در آقای بروجردی باید زندگی ایشان را مرور و این بینش را کاوش کرد؛ ایشان در 1291 در بروجرد متولد شدند، در سن 18-17 سالگی به اصفهان رفتند و از شخصیت‌های علمی این دیار سود بردند. سپس رهسپار نجف شدند.
 
در آنجا با نهضت مشروطیت مواجه می‌شوند. در آن دوره به دلیل حضور جدی علمای نجف به‌ویژه مرحوم آخوند خراسانی، در حرکت مشروطه این شهر موضوعیت ویژه‌ای داشت. مرحوم آقای بروجردی شاهد تمامی این قضایا بودند. به‌گونه‌ای که ایشان خود فرموده بودند که از وضعیت مشروطه این را آموختم که در کارهایی که مبدا و مختم آن را نمی‌دانم، دخالت نکنم. در مشروطه مسائلی پیش آمد. و اهداف مورد نظر “اعلام”، نه‌تنها تحقق نیافت بلکه از داستان مشروطه، استبدادی تندتر سر برآورد؛ نفش مذهب کاملا کمرنگ شد. لذا شخصیت ایشان در آن مقطع کاملا از نظر علمی و سیاسی- اجتماعی شکل گرفت. پس از بازگشت از نجف، مدت 36 سال در بروجرد ماندند. ما در میان بزرگان و سکان‌داران حوزه، فردی را نداریم که این مقدار از عمرش را در شهرستان گذرانده باشد.
 
این 36 ساله، مصادف بوده است با روی کار آمدن رضاخان و اوج خفقان پهلوی اول. البته بروجرد از نظر فرهنگی و شهری در غرب ایران ممتاز بوده است و حکومت‌ها توجه خاصی به آن داشتند و منصوبین حکومت و تعاملات با مرکز در بروجرد در سطح بالایی قرار داشت. لذا آیت‌الله بروجردی به دلیل اینکه روحانی اول بروجرد بود، با این افراد تماس مستقیم داشت و نحوه برخورد با آنان را تجربه کرد. همچنین با اداره حوزه بروجرد و تعامل با روحانیت آن دیار، بر تجربه ایشان افزوده شد؛ چراکه این حوزه برخلاف امروز، حوزه قدرتمند بود، به گونه‌ای که شیخ انصاری در مسیر مهاجرت به نجف به مدت شش ماه جهت تحصیل در این شهر توقف می‌کنند و از محضر اساتید درس می‌گیرند.
 
بنابراین بر اثر آن تجربه، در آن زمانی که ایشان در بیمارستان فیروزآبادی تهران بستری می‌شوند و شخصیت‌ها به عیادت می‌آیند و در همان موقع جهت آمدن به قم دعوت‌ها صورت گرفت، این پختگی کاملا ملموس بود. ایشان در دو سال اول در قم مشغول تدریس و اداره حوزه بودند و مرجعیت عامه آغاز نشده بود.‏ پس از درگذشت آیت‌الله‌العظمی سیدابوالحسن اصفهانی و پس از مدت اندکی، آیت‌الله العظمی حاج‌آقاحسین قمی، با شروع مرجعیت عامه ایشان و ظهور حوادث سیاسی حاد و تعامل با سیاسیون ظهور و بروز ایشان به خوبی پدیدار شد. لذا بر اثر این دو عامل- ساختمان شخصیتی و بستر حوادث زمان- موفقیت و نقش آیت‌الله بروجردی در جامعه شیعی تجلی یافت.

آیا این موفقیت در دوره مرجعیت عامه آیت‌الله بروجردی بر اثر یک نظام مدیریتی اقتدارگرا از سوی ایشان شکل نگرفت؟ نگاهی به دوره مدیریت آقای بروجردی بیندازید؛ هیچ رفتاری در میان حوزویان از دید ایشان پنهان نبود و اجازه هیچ نوع استقلالی به افراد گروه‌های حوزوی داده نمی‌شد؛ از باب نمونه، گروهی که برای اصلاح نظام حوزه از سوی ایشان تعیین شد، خواهان اعمال برخی مسائل در حوزه شدند، اما آقای بروجردی با عصبانیت با آنها برخورد کرد و گفت که می‌خواهید مرا مسلوب‌الا‌ختیار کنید که در نهایت به سردی روابط آیت‌الله خمینی و آ‌قای مرتضی حائری یزدی، از اعضای این گروه انجامید.
 
همچنین آیت‌الله منتظری در نقل بخشی از خاطرات خود می‌گوید که روزی در تهران در کنار آقای کاشانی نشسته بود، اما به دلیل اینکه عکاسان می‌خواستند عکس بگیرند و امکان نشر آن در مطبوعات بود، از ترس آقای بروجردی سریع آن جلسه را ترک می‌کند. از سوی دیگر طلبه‌ای به دلیل سخنرانی در دفاع از فلسطین در حوزه، پس از مدتی با وجود آرام شدن آن فضا، آقای بروجردی از رفتن او به تبلیغ جلوگیری می‌کند... می‌توان نمونه‌های دیگری از این اطلاعات را هم در روش مدیریتی آیت‌الله بروجردی از تاریخ استخراج کرد. آیا این مسائل نشان‌دهنده آن نیست که آقای بروجردی در حوزه قم اقتدارگرا و به دنبال یکدستی حوزه بود؟

در پاسخ به این سئوال، باید به حوزه قم در ابتدای ورود آیت‌الله بروجردی نگاهی بیندازید. حوزه قم پس از رحلت مرحوم حاج‌شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس این حوزه، از نظر فشار و خفقان به‌گونه‌ای بود که حتی امکان برگزاری مراسم ترحیم برای ایشان در مسجد امام حسن عسکری(ع) قم پیدا نشد. تعداد طلبه‌ها از 300 نفر تجاوز نمی‌کرد. ده سال پس از درگذشت مرحوم حاج شیخ، علمای ثلاث - حضرات آقایان سیدصدرالدین صدر، سیدمحمدتقی خوانساری و حجت کوه‌کمره‌ای- این حوزه را مدیریت کردند که این سه بزرگوار در رتبه آقای بروجردی نبودند که در طول این مدت، تعداد طلبه‌ها به 600 نفر رسید که این تعداد اندک با مشکلات متعدد ناشی از مسائل مالی، تفرق فکری و فقدان یک مدیریت قوی مواجه بود. حالا آقای بروجردی باید این حوزه را سروسامان می‌داد.

به هر حال، مدیریت این حوزه به سبک تحکم‌آمیز صورت می‌گرفت؟
شما باید تفکر مرحوم آقای بروجردی را در این زمینه ریشه‌یابی کنید. ایشان معتقد بودند حوزه قم یک پایگاه علمی شیعه است و مورد توجه دنیای اسلام. لذا در ابتدا باید ارکان تعلیم و تعلم در این حوزه استوار شود، نیاز به آن است که مجتهدان بصیر، مبلغان و نویسندگانی تربیت کند که جوابگوی نیازهای روز باشند، لذا هّم عمده آقای بروجردی ایجاد یک پایگاه استوار علمی و تربیتی برای جامعه شیعه در حوزه قم بود. شاید بتوان گفت ایشان در قم یک انقلاب علمی ایجاد کرد و یا به تعبیر دیگر ورود ایشان به قم این حرکت را موجب شد.
 
ایشان معتقد بودند قم جایگاه تولید علم، شناخت و استنباط احکام الهی و مرکز نشر آن است و به همین جهت ما باید منابع دریافت احکام را از شرع مقدس تنقیح کنیم تا توان پاسخگویی به نیازهای روز تامین شود. لذا در فقه، رجال و حدیث تحول ایجاد کردند. منابع دریافت احکام و معالم دین از نظر ما عبارت است از قرآن، سنت پیامبر و کلمات معصومین (علیهم‌السلام) ما کلمات معصومین را از حدیث دریافت می‌کنیم. سنت پیامبر نیز از طریق معصومین باید دریافت شود. در مورد قرآن نیز در تفسیر و دریافت اصول نیازمند مراجعه به حدیث هستیم.
 
بنابراین در حدیث باید کار اساسی شود. لذا ایشان منابع حدیثی را از قبیل «کافی»، «تهذیب»، «من‌لایحضر»، «استبصار» و حتی دیگر کتب مانند کتب صدوق را که منبعی برای دریافت احکام است، مورد بررسی و تحقیق قرار دادند. البته عمده کار را ایشان در بروجرد کرده بودند، ولی این شیوه کار را در قم رواج دادند. بلکه ایشان در این مسیر تنها به حدیث اکتفا نکردند؛ راه‌های دیگر تلقی احکام از ائمه را مورد بررسی قرار دادند؛ از قبیل« اجماعات» و« شهرت» به‌خصوص بر سر «شهرت قدما» تاکید ورزیدند. ایشان عقیده داشتند که فاصله زمانی فقهای صدر اول تا اصحاب ائمه خصوصا اصحاب حضرت عسکری(ع) تنها یک طبقه است. اصحاب حضرت عسکری(ع) در طبقه‌بندی ایشان، طبقه 7 بودند و ما فقهایی در طبقه 9 و 10 داریم.
 
لذا اگر حکمی در میان فقهای صدر اول مشهود شد و روایتی در این باب نبود، خواه ناخواه باید آن را مورد دقت قرار داد. زیرا این شهرت برگرفته از شهرت اصحاب ائمه است و معنی ندارد که حکمی خلاف نظر آنان با این فاصله زمانی کم در میان فقهای صدر اول شهرت پیدا کند. بنابراین باید به آراء قدما مراجعه کرد. معمول تدریس قم در آن زمان در فقه، کتاب‌های «جواهر» و «حدائق» و امثال آن بود. ایشان به آثار قدما بازگشتند و آنها را معرفی و رواج دادند و ما می‌بینیم کتاب جوامع‌الفقهیه که مجموعه‌ای از آثار قدما است، رونق می‌گیرد. کتاب مفتاح‌الکرامه سیدجواد عاملی از آن جهت که واجد کلمات قدما است، اهمیت پیدا می‌کند، به کتب علامه و شیخ مراجعه می‌شود.

یکی از آقایان برای من نقل کرد مرحوم آقای طالقانی وقتی تصمیم به برگشت به تهران داشتند، کتاب مفتاح‌الکرامه را به مبلغ دوازده تومان فروختند. این کتاب هشت جلد بود، آقای بروجردی دو جلد دیگر آن را بعد چاپ کردند. با آمدن آقای بروجردی قیمت این کتاب از 300 تومان گذشت و بسیار نایاب شد که حاکی از جا افتادن این تفکر در حوزه بود. در مورد حدیث که اساس کار فقه است، ایشان در کتاب‌های «تهذیب»، «استبصار»، «کافی» و امثال آن اشکالاتی به‌خصوص در قسمت سند می‌دیدند که مهم از نظر ایشان تصحیح نسبت دادن کلام معصوم بود. لذا بحث اسانید شکل گرفت. عده‌ای از فضلا به‌طور جمعی در این زمینه به کار پرداختند.
 
کارهای خود ایشان عرضه شد و این کار نویی در قم بود. در حال حاضر اسانید کافی ایشان با تحقیق چاپ شده است و اسانید تهذیب در حال چاپ است. در رجال نیز ایشان ایجاد تحول کردند. برای تشخیص وثاقت راوی تنها به نظر چند رجالی معروف اکتفا نکردند. معمول در دروس مراجعه به آرای شیخ طوسی و نجاشی است. نوعاً در کتاب “کشی” اشکال می‌کنند و توثیقات علامه را قبول ندارند. کار ایشان منتهی به این شد که روایات بیشتری مورد تصحیح قرار گیرد که نسبت این تصحیح به کار رجالی دیگر اعلام شیعه مثل مرحوم آقای خوئی در معجم « رجال‌الحدیث» قابل مقایسه نیست. در فقه، ایشان آرای خاصی داشتند. تنها در روایت به ظاهر آن اکتفا نمی‌کردند. زمینه و تاریخ صدور روایت را بررسی می‌کردند، امام در چه شرایطی و در زمان سیطره علمی کدام فقیه از اهل تسنن این حکم را فرموده‌اند.
 
در بسیاری از موارد اطلاق و یا عموم حدیث مورد اشکال قرار می‌گرفت و مورد روایت انصراف به جهات خاص مطرح در آن زمان پیدا می‌کرد و لذا نیاز به مراجعه به آرای فقها عامه پیدا می‌شد... این توجه باشد که مسئله حدیث و رسیدگی به آن و تصحیح احادیث بسیار مطلب مهمی است. اهل تسنن از جهت نداشتن حدیث به قیاس رجوع کردند و حتی خیلی از علماء آنها، روایت ضعیف را به قیاس ترجیح می‌دهند. در اصول فقه ایشان بیشتر نظر تهذیبی داشتند و بیشتر از آنکه در اصول شاگرد مکتب نجف باشند، اقتداء به مکتب اصفهان داشتند. در اصول فقط به میزانی که در فقه مورد استفاده است، توجه می‌‌کردند، زیرا اصول متد و روش استنباط است.

به هر حال این حرکت علمی به‌گونه‌ای تاثیر‌گذار بود که مرحوم آیت‌ الله حاج آقا مرتضی حائری به بنده فرمودند: “من در اوان آمدن آقای بروجردی به قم، بنده [آقای حائری] نجف بودم، تصمیم به ماندن داشتم و نامه‌ای به آقای خمینی نوشتم و این تصمیم را بیان کردم. بر این مبنا که اینجا [نجف] مهد شیخ طوسی است. مرحوم آقای خمینی در پاسخ به نامه بنده گفتند که شیخ طوسی به قم آمده است، در نجف مانده‌ای چه کار کنی؟! این تحول علمی در حوزه قم شکل گرفت تا مجتهدین برای آینده شیعه، بتوانند لااقل منشأ حرکت علمی باشند و تربیت شوند.‏
شکل‌گیری این هدف، چه تضادی با فعالیت و حرکت‌های سیاسی روحانیون داشت که آقای بروجردی اجازه آن را نمی‌دادند مخالفت شدید‌اللحن ایشان با فعالیت‌های نواب صفوی و کاشانی و حتی رفتارهای سیاسی ملایم شاگردان ایشان چگونه تحلیل می‌شود؟‏

چونکه مرجعیت و حوزه در نظر مردم اعتبار خاصی دارد و مورد توجه آنان است، کسانی هستند که از آن بخواهند بهره‌برداری‌های مختلف در جهات گوناگون بکنند. لذا ‌آقای بروجردی بسیار روی این مسئله حساس بودند. ایشان معتقد بودند که روحانیت و مرجعیت به مثابه یک نهاد با قداست، فوق‌حرکت فکری- سیاسی باید حرکت کند و جغرافیای آن، خاص ایران نیست. آقای طنطاوی، رئیس‌الأزهر مصر نقل می‌کرد که اقتدار آقای بروجردی در ایام درگیری محمدرضا پهلوی و جمال عبدالناصر به گونه‌ای بود که در ایام پیگیری بحث تقریب مذاهب اسلامی از سوی ایشان، این روابط تیره سیاسی فی‌مابین ایران و مصر، کوچک‌ترین تاثیر را بر حرکت آقای بروجردی نگذاشت.
 
اگر ایشان در یک حرکت محدود سیاسی یا طرفداری از نظام، خود را قرار می‌داد که نمی‌توانست اینگونه دست بالا حرکت کند؛ تا حدی که جمال عبدالناصر به او نامه بنویسد و در بحث “اسرائیل” از ایشان استمداد کند. لذا تمام تلاش ایشان در آن جهت بود که یک حرکت سیاسی؛ ولو به نام ملیت یا مذهب یا مردم، به نام کیان روحانیت و مرجعیت شکل نگیرد. به عنوان مثال اکثر اعضای فدائیان اسلام، افراد متدین و ظاهر‌الصلاح بودند و واقعا هدف‌شان تشکیل حکومت اسلامی بود. آقای بروجردی این حرکت را از سوی گروهی از روحانیون شیعی می‌دانستند و چونکه این حرکت، همچون هر فعالیت سیاسی فراز و نشیب و شکست‌ها و پیروزی‌های خاص خود را داشت، لذا ایشان معتقد بودند که ما حق نداریم سرمایه روحانیت، مرجعیت و حوزه را در این جهت صرف کنیم.
 
ایشان بر این مسئله حساسیت داشتند که مبادا این حرکت‌های سیاسی بر روی‌نهاد روحانیت مستند شود. این کنترلی که شما نقل کردید، برای این بود که اینها نماینده و نماد حوزه بودند و از مدرسین بزرگ حوزه. حوزه باید فارغ از حرکت‌ها، به دغدغه‌های خود بپردازد؛ این نظر ایشان بود. مرحوم آقای بروجردی حتی با وجود اینکه به بحث نهضت ملی شدن صنعت نفت وارد نشدند، اما نگذاشتند که کوچکترین حرکتی علیه دکتر مصدق و نهضت ملی به نام روحانیت انجام شود. به‌عنوان مثال، در برابر تصمیم آقای بهبهانی موضع می‌گیرند.
 
آقای بهبهانی در آستانه رفتن مرحوم دکتر مصدق به لاهه تصمیم داشت که با جمع کردن علمای تهران مانع از این سفر شود. آقای بروجردی باخبر شدند و نامه تندی خطاب به آقای بهبهانی نوشتند و خطاب به ایشان گفتند که این کار را نکنید، مصلحت روحانیت و ما نیست، اگر شما به این کار اقدام کنید، من حمایتم را از شما [بهبهانی] سلب می‌کنم. سپس ایشان یک تحلیلی ارائه کرده و ادامه داده بودند که دکتر مصدق می‌خواهد یک حرکتی در جهت احقاق حق مردم انجام دهد، یا موفق می‌شود، یا نمی‌شود. اگر شما از این سفر جلوگیری کنید و آقای مصدق نرود، همیشه خواهند نوشت که مردم ایران یک حرکت در جهت احقاق حق‌شان می‌خواستند انجام دهند و روحانیت و مرجعیت شیعه از آن جلوگیری کرد.

نمونه‌های دیگری هم وجود دارد که برخی حرکت‌های مذهبی در قم سعی می‌کردند تا با شکل‌گیری برخی حوادث، آقای بروجردی علیه دکتر مصدق موضع بگیرد، اما ایشان با یک سعة نظری برخورد کرد و حتی روزی در بالای منبر درس، از گفت‌وگوی خود با رئیس دولت وقت سخن می‌گوید و او را مقصر قلمداد نمی‌کند. حتی مرحوم آقای کاشانی با آیت‌الله بروجردی مخالفت علنی می‌کرد، اما هیچ‌گاه ایشان علیه کاشانی سخنی نگفتند و اقدامی نکردند. حتی روزی در برابر موضع غیرمستقیم شاه علیه کاشانی در قم، خطاب به محمدرضا می‌گویند اجازه نمی‌دهم که در محضر من به شخصیت‌های مذهبی توهین و بدگویی شود.
 
اما آقای بروجردی هیچگاه از تندروی‌هایی همچون حرکت فدائیان اسلام حمایت نکردند. کما اینکه خود امام (ره) هم هیچ تایید رسمی از این گروه نکردند. در مقام مقایسه نیستم؛ چراکه فدائیان نیروهای مخلصی بودند، اما اگر ایشان در آن دوره، اقدامات فدائیان را تایید می‌کردند، آیا ما امروز در بحث طالبان و القاعده می‌توانستیم قرص و محکم بگوییم که شیعه ترور را محکوم می‌کند و حرکت‌های انتحاری مورد تایید ما نیست؟! اگر آقای بروجردی از اقدامات آنان حمایت می‌کرد، مسئله‌ای برای مرجعیت شیعه بود؛ حتی اگر آنان پیروز می‌شدند و حکومت اسلامی آنان برپا می‌شد.
 
مسئله، مسئله تشکیل حکومت نیست؛ مسئله آن است که از چه راهی به حکومت رسیدیم. مرحوم آقای بروجردی به عنوان زعیم حوزه شیعه، نمی‌تواند نسبت به قضایای جزئی که در حوزه می‌گذرد و ممکن است نقشه‌ای باشد که حرکت حوزه متوقف شود، بی‌تفاوت باشد. آن زمان، فعالیت فدائیان اسلام مانع درس و بحث طلبه‌ها بود، آقای بروجردی به شهربانی نمی‌گوید جلوی ‌آنان را بگیرید، از بطن حوزه با آنان برخورد شد.
 
ایشان به دلیل زعامت حوزه، به خود حق می‌داد که این حرکت‌ها را کنترل کند، اما در برابر حمایت‌های برخی از بزرگان همچون ‌مرحوم آسید محمد‌تقی خوانساری از فدائیان اسلام و آقای کاشانی واکنش نشان نمی‌دادند و حتی به آقای خوانساری احترام می‌گذاشتند یا بر همین منوال، آقای صدر. چونکه آقای بروجردی آنها را صاحب‌نظر و مجتهد می‌دانست و آنها براساس وظیفه خویش عمل می‌کردند. بنابراین نمی‌توان نسبت اقتدارگرایی به آقای بروجردی داد؛ چراکه کسانی که اهلیت نظر داشتند، همچون آقای خوانساری و آقای صدر، آزاد بودند.

اما دیگران، شاگردان آقای بروجردی محسوب می‌شدند، اگر آقای بروجردی می‌گذاشت آنها وارد این حرکت‌ها شوند، عملا حوزه وارد شده بود. ایشان با یک وسواس عجیب و غریب، حوزه را از حرکت فدائیان اسلام و آقای کاشانی دور نگه داشت؛ برای آن هدف. آقای بروجردی متوجه حرکت‌های سیاسی جامعه بود، اما ایشان معتقد بودند که این حرکت‌ها و تفکرات می‌آیند و می‌روند، موفق می‌شوند یا شکست می‌خورند، آثار خوب یا بد دارند، ولی دلیل ندارد که آثار سوء و گرد آن به دامن مرجعیت و حوزه بنشیند. حوزه و مرجعیت باید همچون پدر از بالا نظارت کنند و هر کجا حرکتی بخواهد به اساس تشیع ضربه بزند، دخالت می‌کند.
 
گاهی حتی اموری در ظاهر لطمه نمی‌زند؛ همچون تغییر خط فارسی به لاتین که شاه به دنبال آن بود، مرحوم آقای بروجردی به‌طور جدی وارد شد و از این اقدام جلوگیری کرد. از سوی دیگر ایشان به نظام‌مند شدن حوزه معتقد بودند و “نظم حوزه در بی‌نظمی است” را برنمی‌تابیدند. آقای بروجردی تاکید داشتند حوزه در مرحله‌ای است که تمام نهاد و اساتید حوزه باید هماهنگ با یکدیگر حرکت بکنند، والا ضربه می‌‌‌خورد. بنابراین اگر غیر از این روش کسی حرکت می‌کرد، از آن جلوگیری می‌کردند.

شما فقط به بحث سیاسی پرداختید، اما در امور فرهنگی و فکری نیز آقای بروجردی به دنبال یکدست کردن بودند؛ به عنوان مثال مرحوم ربانی شیرازی و آقای منتظری شروع به نوشتن یک کتاب حدیثی می‌کنند. آقای بروجردی در مقابل این کار موضع می‌گیرند و خواهان متوقف شدن این کار می‌شوند. البته آقای منتظری نظر ایشان را می‌پذیرند، اما آقای ربانی شیرازی ادامه می‌دهند.‏

اینها هر کدام بحث خود را دارد. در مورد کار آقای ربانی ‌شیرازی باید گفت که او عضو لجنه تحقیقاتی مرحوم آقای بروجردی برای تدوین جامع‌الاحادیث بود. در این تحقیق دسته‌جمعی، تحقیقات تمام افراد و گروه‌ها مورد تایید علمی صددرصد نبودند، تحقیقات مرحوم ربانی‌شیرازی هم یکی از این موارد بود. البته به این معنا نبود که کار غلط بود، بلکه باید کمال می‌یافت تا کار عرضه شود. در این حین، مرحوم ربانی‌شیرازی با وجود عضویت در این لجنه، قراردادی برای تدوین حاشیه‌ای بر وسائل می‌بندد. تذکر مرحوم آقای بروجردی این بود که این کار، برداشت کامل نشده است. لذا این جلوگیری، یک قصه خاص و شخصی است؛ آقای ربانی شیرازی یک کار مجموعه‌ای را به صورتی که مورد تایید ایشان نبود می‌‌خواست انجام دهد که شاید تضییع حقوق دیگران هم بود.

داستان مخالفت ایشان با تدریس فلسفه در قم چگونه تحلیل می‌شود؛ مخالفت با تدریس علامه طباطبایی، امام، ‌آقای منتظری و...؟ آیا این هم موضوعی شخصی است؟!
متاسفانه در بحث مخالفت با فلسفه، توجه لازم به ماهیت قصه صورت نگرفته است که مایه گله‌مندی هم هست. برخی از آقایان مرحوم آقای بروجردی را مخالف فلسفه قلمداد می‌کنند. این در حالی است که ایشان از اساتید بزرگی در اصفهان فلسفه را آموخت؛ مرحوم آخوندکاشی و مرحوم جهانگیرخان قشقایی. ایشان حتی در بروجرد هم فلسفه تدریس می‌کردند؛ البته بعد از مدتی آن درس تعطیل شد. با این پیش‌فرض، قصه مخالفت ایشان با تدریس فلسفه که مطرح می‌شود، انواع دارد و به هر کدام باید جداگانه پرداخته شود.
 
ایشان مرحوم امام را از تدریس فلسفه بازداشتند. علت این امر این بود که به دلیل نزدیکی بیش از حد امام به مرحوم آقای بروجردی- در 5-4 سال اولیه حضور ایشان در قم-، ایشان استعداد و توان ویژه‌ای را در آیت‌الله خمینی دیده بودند و چونکه درس فلسفه منتهی به مرجعیت فقهی نمی‌شود، ایشان براساس استعداد، امکانات و سطح علمی فقهی و اصولی امام، خیرخواهانه می‌گفتند که حیف است شما وقت خود را فقط صرف فلسفه کنید و بیایید به فقه و اصول روی آورید. لذا پس از ترک تدریس اصول از سوی آقای بروجردی، درس ‌آقای خمینی شلوغ‌ترین درس اصول در قم بود؛ یعنی درس ایشان، درس اول اصول حوزه شد. بنابراین آیت‌الله خمینی در وادی مرجعیت قرار گرفتند و این کار را آیت‌الله بروجردی انجام دادند. از این رو، این توصیه آقای بروجردی را نباید به حساب مخالفت ایشان با تدریس فلسفه گذاشت.

در مخالفت آقای بروجردی با تدریس فلسفه از سوی علامه طباطبایی چه پاسخی می‌دهید؟
بحث مخالفت ایشان با تدریس فلسفه از سوی مرحوم علامه طباطبایی، در این مقطع بود که آقای طباطبایی بحث اسفار ملاصدرا را به صورت عمومی در مدرس مدرسه فیضیه زیر کتابخانه شروع کردند و جمعیت بسیاری در این درس شرکت می‌کردند که تا به آن روز این جمعیت در درس فلسفه در حوزه قم کم‌نظیر بود. زیرا هیچ‌گاه فلسفه به صورت عمومی در حوزه قم برگزار نمی‌شد. البته تعداد طلبه‌های حوزه در آن مقطع زیاد شده بود.
 
این درس و تعداد جمعیت آن سروصدایی به پا کرد و حوزه مشهد و شاگردان مرحوم آمیرزامهدی اصفهانی فشار ‌آوردند. تازه این فشارها عمده نبود، عمده فشارها از تهران بود. در تهران برخی از مقدسین روحانی در فراز منبر در میان بازاریان اعتراض کردند و به آنها گفته بودند:”یالا بروید وجوهات‌تان را به آقای بروجردی بدهید! در قم حوزه فلسفه یونان درست کرده‌اند و ترویج فلسفه ارسطو و افلاطون می‌کنند!” این مسائل برای آقای بروجردی کوبندگی داشت. ‏

یعنی به هدف ساماندهی سازمان روحانیت و تغذیه منابع مالی حوزه از وجوهات بازاریان لطمه وارد می‌شد؟
بله، دولت که به حوزه کمک نمی‌کرد. حوزه متکی به وجوهات مردم بود. اگر این حیثیت لطمه می‌خورد، اساس و بنیان حوزه از بین می‌رفت. ‌آن مدرس که در حوزه تدریس می‌کرد، به این مسئله توجه نداشت که حوزه‌ای باید باشد تا تدریس برپا شود. همچنین این حوزه باید شاخصیت و وجاهت داشته باشد تا پول بیاید. اگر پول از ناحیه مردم تأمین نشود که هیچ‌کاری در حوزه انجام نمی‌شود.
 
مردم هم خواه‌ ناخواه علیه فلسفه تحریک می‌شدند؛ هنوز هم هستند کسانی که به فلسفه یونان معتقد نیستند. آقای بروجردی زمانی که با این مسئله روبرو شدند، خیلی مؤدبانه از آقای طباطبایی خواستند که تعطیل کنند، یا به صورت محدود تدریس اسفار را در منزل برپا کنند تا در برابر چشم عموم نباشند. چراکه فشار از مشهد و صاحبان مکتب تفکیک وجود داشت و بحث تهران هم بسیار سرنوشت‌ساز برای حوزه بود. لذا آقای بروجردی می‌بایست نشان می‌دادند که حوزه‌ ما، حوزه فقه جعفری است.‏

در واقع شما معتقدید که ایشان، خود مخالف تدریس فلسفه نبود؟
شما اگر می‌خواهید نظر آقای بروجردی را درباره فلسفه بدانید، به تدریس اصول ایشان در قم مراجعه کنید. ایشان که وارد علم اصول شدند، در “عوارض ذاتیه” مباحث فلسفی را پشت‌سر هم مطرح کردند. به گونه‌ای که اکثر طلبه‌ها متوجه نمی‌شدند. برخی از بزرگان خدمت ایشان رسیدند و گفتند ساده درس بدهید، ما نمی‌فهمیم. ایشان به آنها فرمودند: شما منظومه خوانده‌اید؟ گفتند: نخیر. ایشان افزودند: منظومه نخوانده که اصول را نمی‌شود، فهمید! ایشان باور داشتند که “کفایه” متضمن اصطلاحات فلسفی است و اگر طلبه فلسفه نداند، “کفایه” را درک نمی‌کند. اگر ابزار فلسفه نباشد که نمی‌توان فقه و اصول را فهمید؛ چه رسد به عقاید.‏

حضرت آیت‌الله! شما در تمامی این مباحث به دلایل منش و روش آقای بروجردی پرداختید. اما نمی‌توان منکر نظام مدیریتی اقتدارگرای ایشان شد؛ اگرچه می‌توان دلایل منطقی برای به کارگیری این نظام مدیریتی از سوی ایشان آورد.
بله‌، نظر بنده این است که این‌ حد اقتدارگرایی آقای بروجردی بر اساس وسعت‌نظر ایشان نسبت به مجموعه مسائل حوزه است.

یعنی بر اساس شناخت ایشان از فضای حوزه، شهریه برخی از طلبه‌ها قطع می‌شد؟
روش آقای بروجردی با ادعای قطع شهریه برخی از طلبه‌ها که شما گفتید، با منش و روش ایشان همخوانی ندارد. پدر بنده از اظهارنظر آقای بروجردی در درس در مورد فدائیان اسلام یاد می‌کردند که بنده نمی‌خواهم تعابیر ایشان را اینجا نقل کنم. این نظر آقای بروجردی در فضای قم همهمه‌ای را به وجود آورد. به گونه‌ای که همان‌شب‌ها مرحوم واحدی به منزل ما آمد و به پدرم گفت: من ناچارم بروم و دیگر قم نمی‌توانم بمانم. ولی یک مسئله را برایم پیگیری کن. صاحبخانه ما پس از صحبت‌های آقای بروجردی، آمده است و گفته باید خانه را تخلیه کنید. من فرصت ندارم، باید بروم، زن و بچه و مادرم را به دست شما می‌سپارم. ابوی بنده فردا صبح خدمت آقای بروجردی می‌رسند و قضیه را تعریف می‌کنند.
 
ایشان ناراحت شدند و گفتند صاحبخانه را صدا بزنید. آقای بروجردی خطاب به او گفت اینها در منزل شما باشند و از این پس، اجاره منزل ‌آنها را از من بگیرید. حتی یک پولی را هم به ابوی بنده می‌دهند تا به خانواده واحدی دهند. شاید نظر قطع شهریه شاگردان فلسفه علامه طباطبایی، مربوط به کسانی بود که مصّر بودند تا درس عمومی برگزار شود و درس‌گردان بودند. اما طبیعت و منش آقای بروجردی این نبود که تمامی کسانی که فلسفه می‌خواندند، شهریه آنان قطع شود. اگر آقای بروجردی تا این حد با فلسفه مخالف بود که در وقف‌نامه مدرسه علمیه خان می‌نوشتند، فلسفه تدریس نشود؛ ولو اینکه در اکثر وقف‌نامه مدارس نوشته شده است.
 
همان‌طور که مرحوم آقای شاهرودی در نجف فتوا دادند کسی که فلسفه می‌خواند، از نور چراغ تامین شده از سهم امام نمی‌تواند استفاده کند. اما آقای بروجردی اینگونه رفتار نکردند و فتوا ندادند. این قضایای منع از فلسفه موردی بوده است که هر کدام دلیلی داشته است. اما به هر حال آقای بروجردی حاضر نبود که با یک قصه تدریس اسفار ملاصدرای آقای طباطبایی و عمومی بودنش اساس حوزه به مخاطره بیفتد. ‏

شما از برخورد آقای بروجردی با علامه سخن گفتید، اگر ممکن است، به بحث “بحارالانوار” و انتقاد تند علامه از مجلسی و واکنش آقای بروجردی هم اشاره کنید.‏
آقای طباطبایی زمانی که حاشیه بحار‌الانوار را می‌نوشتند، در بخشی از آن حمله تندی علیه مرحوم مجلسی کرد. آقای بروجردی عکس‌العمل نشان دادند و حتی می‌خواستند جلوی چاپ آن را بگیرند که البته با توقف حواشی‌نویسی آقای طباطبایی، اتفاق نیفتاد. آقای بروجردی معتقد بود که مجلسی، شیخ‌الاسلام شیعه است.
 
اگر ما در برابر حمله به مرحوم مجلسی ساکت بنشینیم، پرده‌دری می‌شود و دیگران رعایت این حریم را نخواهند کرد، اما آن سوی این برخورد با علامه هم وجود دارد. روزی رئیس انجمن بین‌المللی مبارزه با مشروبات الکلی خدمت آقای بروجردی رسیده بود، از آقای طباطبایی هم دعوت کرده بودند. مرحوم بروجردی در پی درخواست این دکتر برای دریافت آیات ضد شرب‌خمر و تفسیر و تشریح آن رو به علامه طباطبایی می‌کنند و از ایشان می‌خواهند، تفسیر خود را از این آیات به این آقا تحویل دهند. همچنین هیچ‌گاه آقای بروجردی از چاپ کتاب‌های آقای طباطبایی جلوگیری نکردند.‏

اما به هر حال آقای بروجردی آنجا که تمایل نداشتند، از اقدام یا انتشاری جلوگیری می‌کردند.
اقتدارگرایی در اداره حوزه بود. چراکه اگر در شرایط خاص آن دوران شکافی به وجود می‌آمد، از سوی افراد و گروه‌های مختلف سوءاستفاده می‌شد و نفوذ در حوزه صورت می‌گرفت. این واقعیت را باید پذیرفت که آقای بروجردی برای حفظ حوزه اینگونه رفتار می‌کردند.

شما برخورد آقای بروجردی با مخالفانشان را چگونه تفسیر می‌کنید؟
ایشان اهل مماشات با مخالف خودش بود و او را زمین نمی‌زد یا حذف‌اش نمی‌کرد. به‌عنوان مثال، آقای گلپایگانی برای بنده نقل کردند که کنار آقای بروجردی نشسته بودم، نامه‌ای از شهری آمد و نوشته شده بود که فلان آقا علیه شما در بالای منبر بدگویی می‌کند. اجازه می‌دهید با ایشان برخورد کنیم؟! آقای بروجردی ناراحت شد و گفت: “می‌دانم که ایشان به من بد می‌گوید، مردم را از من منصرف می‌کند. چه کار کنم؟! او به این شهر و حوزه آن خدمت می‌کند. مردم به حساب توهین به من به او پول نمی‌دهند. من به تجار سپرده‌ام که به او پول دهند و نگویند از من است.” همچنین پدر من نقل می‌کرد که یکی از تجار اطراف مسجد هدایت آمد و گفت که مبلغ 3 هزار تومان به آقای آسیدمحمود طالقانی دادم.
 
یک عده که کنار آقای بروجردی نشسته بودند، به ایشان رساندند که آقای طالقانی سیاسی است و... آقای بروجردی به آن مرد گفت که آقای طالقانی آنجا چه کار می‌کند؟ او گفت که ایشان سه وعده در روز نماز می‌خواند. تفسیر و عقاید می‌گوید و برای جوانان و زنان کلاس می‌گذارد و... ایشان سپس رو کرد به آن افراد که در اطرافشان بودند و گفت: “یک روحانی، یک امام جماعت در تهران دیگر باید چه کاری انجام دهد؟!” بعد رو کرد به آن فرد و گفت: “این سه هزار تومانی که دادی،‌ قبول است. بقیه‌اش را هم به ایشان بده. پس از این هم اگر وجوهاتی داشتی و به ایشان دادی، از نظر من قبول است.”

یا اینکه یکی از بزرگان حوزه که الان مرحوم شده‌اند، از ‌آقای بروجردی خوشش نمی‌آمد و دائم علیه ایشان بدگویی می‌کرد. یک روز آقای حائری آمدند پیش آقای بروجردی و گفتند که آمدم با شما دعوا کنم. معنا ندارد که شما مرجع بزرگ حوزه باشید و طلبکاران عبا از دوش فلانی بردارند. آقای بروجردی عصبانی شد و گفت: من با این چه کار کنم؟ پول می‌فرستم قبول نمی‌کند؟ سلام می‌کنم، جواب نمی‌دهد؟ و... آقای حائری به ایشان می‌گوید که پول را به اسم خودتان ندهید.
 
در همان حین آقای بروجردی 4 هزار تومان به آقای حائری می‌دهد و می‌گوید هر طور که صلاح می‌دانی، به او بده. از این به بعد هم هر ماه مبلغ هزار تومان از حاج‌محمدحسن احسن- دفتردار آقای بروجردی - بگیرید و به همان شیوه به او دهید. البته اواخر عمر ایشان نسبت به آقای بروجردی نظرش عوض شده بود. حتی با وجود اینکه روابط آقای بروجردی با امام سرد شده بود، از راه عیال خودشان به عیال امام پول می‌رساندند تا مشکلی پیش نیاید. آقای بروجردی بسیار در برابر مخالف تحمل می‌‌کرد، اما اگر مخالف می‌آمد و در اساس و روش ایشان خللی ایجاد می‌کرد، جلوگیری می‌کرد. ‏


اگر این روش و منش آقای بروجردی در میان شاگردان و حوزویان پذیرفته شده بود، پس چرا پس از رحلت ایشان کاملاً فضای سیاسی- آموزشی حوزه متفاوت با ایده‌آل‌های آقای بروجردی شد؛ ایشان از سیاسی شدن حوزه جلوگیری می‌کردند، اما حوزه سیاسی شد؛ آقای بروجردی آنچنان که بایسته بود از ظهور و بروز نوگرایی آموزش در حوزه حمایت نمی‌کرد، اما پس از ایشان مدارس جدید همچون “حقانی” و موسسات جدا از حوزه همچون “در راه حق” رشد کرد.
اینگونه نیست. آقای بروجردی به دنبال آن بود که شکست‌ها و حرکت‌های سیاسی دامان حوزه را نگیرد. والا ایشان کارهای زیربنایی برای تشکیل سازمان روحانیت انجام دادند. یکی از موارد به کارگیری اقتدارگرایی از سوی ایشان برای امر تبلیغ بود. آقای بروجردی تبلیغ را در حوزه به صورت اساسی شکل داد. ایشان طلبه‌ها را وادار می‌کرد که در دهه اول محرم، دهه آخر صفر و ماه رمضان به تبلیغ بروند و در اقصی نقاط ایران پراکنده شوند.
 
این فرهنگ به گونه‌ای جا افتاد که در این ایام سال، بودن طلبه در قم تعجب‌آور بود. حتی آنقدر این مسئله عمق یافت که افرادی در حد مرجعیت همچون آیت‌الله سیدمحمد داماد، تبلیغ و منبر رفتن را عیب نمی‌دیدند. ایشان تربیت فضلا، اساتید و طلبه‌ها را شدت بخشید و برای کارآموزی، آنان را برای تبلیغ به میان مردم می‌فرستاد. مرحوم آقای بروجردی توانست یک شبکه گسترده تبلیغی بنا کند. به گونه‌ای که پس از رحلت ایشان، این شبکه گسترده عامل انتقال پیام قم شد؛ به تمام مملکت ایران. تلویزیون، رادیو و سایر رسانه‌ها که در دست روحانیت نبود. از کجا مردم در قضایای انجمن‌های ایالتی و ولایتی و 15 خرداد قم حرکت کردند و جوشیدند؟ این شبکه بود که کمک می‌کرد.
 
از سوی دیگر، آقای بروجردی هم‌ّ‌اش را فقط منحصر به حوزه قم نکرد و به شهرستان‌ها اهتمام داشت. یکی از مشکلات امروز، خالی شدن شهرستان‌ها از شخصیت‌های روحانی است. آقای بروجردی این مشکل را این‌گونه حل می‌کرد: به علمایی که در شهرستان‌ها هستند، اختیار می‌داد؛ عمده در مسائل مالی و وجوهات. همچنین شخصیت‌هایی که دیگر در حوزه قم تأثیری نداشتند، یا اگر داشتند، دیگران می‌توانستند خلاء نبودشان را پر کنند، به شهرستان‌ها می‌فرستادند. لذا در زمان آقای بروجردی، علمای بزرگی که حتی در حد مرجعیت بودند، در شهرستان‌ها مقیم شدند.
 
ایشان زمانی که افرادی برای دادن وجوهات به نزدشان می‌آمدند، پول را مستقیم نمی‌گرفتند و آنها را به علما و وکلای خود ارجاع می‌دادند. نمونه دیگری از این مسائل که شخصیت‌ها در شهرستان‌ها ساخته می‌شدند که پس از انقلاب بیکران از وجودشان استفاده شد، نقل می‌کنم. روزی یکی از تجار ملایر در زمانی که آقای بروجردی از سوی آسید ابوالحسن اصفهانی احتیاط‌ها به ایشان ارجاع داده شد و در بروجرد بود، نزد ایشان می‌رود تا مبلغ 70 هزار تومان وجوهات را تقدیم کند.
 
آقای بروجردی به ایشان می‌گوید که شما این وجوهات را برای من آوردید، پس آقایانی که در ملایر طلبه و حوزه دارند و مشغول هستند، چه کار کنند؟! گفته بود که آقا من مقلد شما هستم، شما پول را بگیرید، به آنها بدهید. آقای بروجردی گفته بود نه؛ این درست نیست. من وجوهات شما را قبول کردم. اما بروید به ملایر و به آقایان فلانی و فلانی این مبلغ را بدهید. آنگاه آن بازاری گفته بود: پس می‌برم و می‌گویم حضرت آیت‌الله مرحمت کرده‌اند. بعد آقای بروجردی می‌گوید: نه، اسم من نباشد. گفت: چرا آقا؟ افتخار می‌کنند که پول شما را بگیرند. آقای بروجردی فرموده بودند: اگر پول را از طرف من به آنها بدهید، آنها نسبت به من ممنون می‌شوند. من می‌خواهم بدون اسم من این پول را به آنها بدهید تا احساس کنند در شهری که در حال فعالیت هستند، مردم نسبت به آنها قدردان هستند و اینها را لنگ نمی‌گذارند. ‏ آقای بروجردی نه‌تنها در قم و شهرستان‌های بزرگ، بلکه نسبت به یک آخوند روستا هم این ملاحظات را داشتند.
 
فردی از روستا 23 تومان وجوهات برای آقای بروجردی می‌آورد. مرحوم آقای بروجردی به او گفته بود روحانی شما در روستا کیست؟ گفت آشیخ حسن. ایشان با همین تعبیر گفته بود عجب؛ آشیخ حسن خودمان، حالش چه‌طور است؟! حال، این روحانی را هم نمی‌شناختند، از فعالیت‌هایش هم پرسیدند. سپس آقای بروجردی پول را گرفته بودند و مبلغی هم روی آن گذاشته و گفته بودند این را به آشیخ حسن بدهید و از طرف من سلام هم برسانید و بگویید ما دلمان برایش تنگ می‌شود، اینجا می‌آید، یک سری هم به ما بزند. این کار باعث می‌شد تا در نزد مردم روستا جایگاه آشیخ حسن بالا رود. این سازماندهی‌ای بود که آقای بروجردی در سرتاسر کشور به راه انداخت که از مسائل مالی آغاز می‌شد.
 
این مسئله باعث شد تا روحانیت و مرجعیت در هر شهر و روستایی پایگاه داشته باشد. لذا ندایی که از قم برمی‌خیزد، در سراسر ایران لبیک‌گو پیدا می‌کند و مردم هم به آن می‌پیوندند. آقای بروجردی نمی‌توانست از این ابزار استفاده کند، چراکه خود مؤسس و بنیانگذارش بود و در حال پایه‌‌گذاری و هنوز سازمان روحانیت به کمال نرسیده بود که پس از رحلت آقای بروجردی، این مسئله مورد بهره‌برداری قرار گرفت.

اما ایشان اگرچه سازمان روحانیت را تشکیل دادند، اما مصداق مدیریت و رهبری مشخص آن را پس از خود برای این سازمان تربیت و معرفی نکرد. اینگونه بود که برخی فعالیت‌ها پس از آقای بروجردی با آرای نظری و رفتاری ایشان هماهنگ نبود.
در سازمان روحانیت شیعه جانشینی و تعیین فرد، قاعده نیست. حتی اگر مرجعی به این امر مبادرت ورزد، در نزد شیعیان زیاد جالب نیست. البته گاهی برخی مراجع برای نشان دادن افراد شاخص در زمان حیات خود، به آنان ارجاع “احتیاط” می‌دادند؛ همان‌طور که آسید ابوالحسن اصفهانی به آقای بروجردی ارجاع داد. باید مرجعیت شیعی در اثر یک انتخاب طبیعی بروز کند. خود آقای بروجردی هم اینگونه انتخاب شد. آزادی و حریت در شیعه حکم‌فرماست و لذا به طور طبیعی شاگردان وارد عرصه می‌شوند لذا اکثر اوقات، وحدت مرجعیت از بین می‌رود. فقط در چندین نسل پس از فوت شیخ طوسی، به دلیل قدرت علمی ایشان فقهای بعدی تابع ایشان بودند. اگر آقای بروجردی فردی را تعیین می‌کردند، این خلاف نظام مرجعیت شیعی است. ‏

اما مرحوم بروجردی همان‌طور که شما فرمودید، بسیار وسواس داشتند که حوزه به عنوان شاخص یک تفکر و حرکت سیاسی شناخته نشود تا پیامدهای آن دامان مرجعیت و حوزه را نگیرد. آیا نباید ایشان برای این دغدغه برنامه‌ریزی می‌کردند؟
آقای بروجردی متعهد است به وظیفه خودش در زمان خودش؛ بیشتر از این که متعهد نیست. مرجع به آن مسیر و راهی که حجت می‌داند، عمل می‌کند؛ پس از او چه می‌شود، در دستان او نیست. این وظیفه آقای بروجردی نبوده که راه و روش خودش را پس از رحلت هم سرایت دهد. از سوی دیگر اگر شرایط پس از رحلت ایشان رخ می‌داد، شما از کجا می‌گویید که آقای بروجردی وارد نمی‌شد؟! آقای بروجردی مرجعی بود که شاه جرأت نمی‌کرد حرکتی برخلاف نظر ایشان انجام دهد.
 
به عنوان نمونه زمانی که مرحوم نکویی، آقای بروجردی را وصی کرده بود تا بیمارستانی ساخته شود؛ البته شاه را هم وصی کرده بود، پس از اتمام ساخت و خرید تجهیزات جلسه‌ای با حضور آقای بروجردی برگزار می‌شود و ایشان می‌گوید تحقیق کنید که چه کسی می‌تواند این بیمارستان را اداره کند؛ ما که نمی‌توانیم. سپس اداره این بیمارستان به “سازمان خیریه شاهنشاهی خدمات اجتماعی” محول می‌شود. رئیس این سازمان “اشرف پهلوی” بود.
 
او می‌خواست در سالروز کشف حجاب رضاخان، بی‌حجاب با حضور دختران بی‌حجاب دبیرستانی این بیمارستان را افتتاح کند. با وجود انتشار این خبر در روزنامه‌ها، آقای بروجردی بلافاصله می‌گوید حق ندارد بیاید و روزنامه‌ها هم برای پنهان کردن این مسئله اعلام کردند “اشرف” به دلیل کسالت به قم نرفت. شاه در دست آقای بروجردی همچون موم بود. ایشان در تمامی مسائل وارد نمی‌شدند، اما جاهایی که به مذهب شیعه بازمی‌گشت، با اقتدار وارد می‌شدند. به هر حال پس از فوت آقای بروجردی شرایط تغییر کرد.
 
شاه به خیال خودش می‌خواست نفس راحتی بکشد. پس از رحلت آقای بروجردی، حوزه نسبت به نظرات آقای بروجردی گریزپا نشده بود، بلکه حوادث سیاسی پس از ایشان: جان گرفتن شاه به دلیل فوت آقای بروجردی، حمایت شدید آمریکایی‌ها و آغاز فعالیت‌های ضدمذهبی او و نادیده گرفتن روحانیت، بستر فعالیت‌های جدید حوزویان را فراهم کرد. در این موقع نه‌تنها امام، بلکه آقایان گلپایگانی، شریعتمداری و حتی آقای خوانساری در تهران هم اعتراض کردند. تنها ایران معترض نبود، در نجف هم آقایان حکیم و خویی موضع گرفتند. اگر این حرکت در زمان آقای بروجردی اتفاق افتاده بود، از کجا معلوم که ایشان سکوت می‌کرد؟!

آقای بروجردی سکوت نمی‌کرد، اما آیا هدف شدن براندازی رژیم و تشکیل حکومت اسلامی با منش ایشان هماهنگ بود؟
در ابتدای قصه اعتراض‌ها، تشکیل حکومت اسلامی هدف نشده بود. اما پس از اینکه حکومت پهلوی به اقتدارگرایی تند، روی آورد، آنگاه امام حکومت اسلامی را مطرح کردند.

چرا آقای بروجردی می‌فرمودند که شاه باشد، اما اسلامی باشد؟ آیا مدافع سلطنت مشروطه بودند؟
ببینید؛ مرحوم آیت‌الله آسید ابوالحسن اصفهانی سخت با جمهوریت رضاخان مخالف بود. حتی علمای دیگر هم مخالفت کردند و این مخالفت را در بدو حرکت رضاخان در مسئله جمهوریت مطرح کردند. علما فارغ از مصداق سلطنت، به این می‌اندیشیدند که اگر ایران از سلطنت به جمهوری بازگردد، انتخابات مطرح می‌شود. حزب توده در ایران می‌تواند با پول، قدرت و سابقه تاریخی نیروهای چپ و حمایت شوروی، در انتخابات رخنه کند و نتیجه انتخابات، حضور نیروهای چپی خواهد بود؛ همان کاری که در اروپای شرقی انجام شد.
 
لذا آنان به دنبال حکومتی بودند که ثبات داشته باشد و این ثبات را در سلطنت می‌دیدند. اما اصلا سلطنت رضاخان مورد نظر آنان نبود. آقای بروجردی هم اینگونه فکر می‌کرد. آقای بروجردی معتقد بود که به دلیل حضور قدرتمند توده‌ای‌ها در ایران که حتی جبهه ملی هم نمی‌توانست با آنها مقابله کند، در وضع موجود، شیعه لطمه می‌خورد. از سوی دیگر در زمان قیام امام، فضا برای روحانیت از نظر تبلیغی در برابر نیروهای چپ مهیا بود. ما افرادی مثل آشیخ بهاءالدین محلاتی داشتیم که وقتی حرکت می‌کرد، جنوب کشور با او همراه می‌شد. اصلاً انقلاب اسلامی بر اساس بستر فراهم شده از سوی آقای بروجردی بنیان گرفت.

پس از نظر شما آقای بروجردی به ولایت فقیه معتقد بودند؛ البته برخی از آقایان همچون منتظری، مرحوم فاضل لنکرانی و نوری همدانی هم هر کدام به نحوی بر این نکته باور دارند؟ آیا اندیشه فقهی ایشان بر این اساس است؟ آیا اگر فضا مهیا بود، آقای بروجردی به تشکیل حکومت اسلامی اقدام می‌کردند؟‏

ایشان قائل به ولایت فقیه بودند و حتی در جهاتی هم اعمال می‌کردند؛ اما درباره حد و حدود ولایت فقیه از منظر ایشان اطلاعی نداریم. اما یک رویداد تاریخی در زمان حیات ایشان اتفاق افتاد که آقای بروجردی پاسخ سئوال شما را داده‌اند: مرحوم آشیخ عباسعلی اسلامی با جمعی برای اعتراض به یک اقدام غیرمذهبی شاه با سر و صدا خدمت آقای بروجردی می‌رسند و از ایشان می‌خواهند حرکتی انجام دهند و حتی می‌گویند اگر شما [آقای بروجردی] حرکت کنید، تمام مردم در پشت شما حرکت می‌کنند. حکومت تشکیل دهید. مرحوم آقای سلطانی برای بنده این رویداد را نقل می‌کردند. مرحوم آقای بروجردی به دقت به حرف‌های آنان گوش داد. سپس گفتند: اگر من قیام کنم، دو حالت دارد: یا مردم با من همراهی می‌کنند، یا همراهی نمی‌کنند.
 
اگر همراهی نکردند، کیان شیعه لطمه می‌خورد. حال اگر همراهی کنند و ما حکومت را به دست ‌آوردیم، با چه کسانی می‌خواهیم مملکت را اداره کنیم؟! سپس آقای بروجردی به یکی از آقایان آن جلسه اشاره می‌کند و می‌گوید: این آقا اگر مسلط شد، شما اطمینان دارید که ایشان از “عَلَم” بهتر خواهد شد؟! بعد گفته بودند: ما کسانی نداریم که توانایی مدیریت کشور را داشته باشند. آقای اسلامی! اگر ما تشکیل حکومت دادیم، مردم توقع‌شان از ما بیشتر از حکومت شاه خواهد بود و حکومت عدل امیرالمؤمنین(ع) را از ما تقاضا خواهند کرد. حال اگر بخواهیم این عدالت را اجرا کنیم، با کدام مدیران می‌توانیم؟! چگونه اجرایی شود؟! سپس ادامه داده بودند: آقای اسلامی! اکنون جهان دوقطبی است؛ آمریکا و شوروی. منافع این دو در تضاد است. ما یا مستقل نسبت به این دو خواهیم بود، یا وابسته.
 
اگر نتوانیم استقلال خود را حفظ‌ کنیم، یا باید به چپ نزدیک شویم یا به راست. بر اساس عقایدمان مطمئنا نمی‌توانیم به شوروی نزدیک شویم، پس به آمریکا نزدیک خواهیم شد و باید به منافع او تن دهیم. آقای اسلامی! شما می‌پذیرید که مرجعیت شیعه حافظ منافع آمریکا شود و بر اساس مقصود او حرکت کند؟! حال اگر استقلال خود را حفظ کردیم. اگر افراد حوزوی که امروز بسیار خوب هستند، در اجرا بد عمل کردند، این بد عمل کردن، به حساب روحانیت و مرجعیت نوشته نمی‌شود؟! لذا مردم نسبت به دین مسئله پیدا می‌کنند. شما از این نگاه آقای بروجردی چه برداشتی می‌کنید؟! ببینید، تازه آقای بروجردی، آن افراد و حامیانی که امام داشتند، ایشان نداشتند.‏

نکته دیگری که در زندگی آیت‌الله بروجردی سئوال‌برانگیز است؛ به مبحث تقریب مذاهب اسلامی بازمی‌گردد. ایشان به عزاداری سنتی شیعی و برخی علقه‌های شیعیان بسیار وفادار بودند و حتی می‌گویند روزگاری چشم ایشان بسیار کم‌سو شده بود و درد می‌کرد. آیت‌الله بروجردی در مراسم “خرّه‌مالی” (مراسمی در روز عاشورا که لرستانی‌ها تربت کربلا را با گلاب به صورت گل در می‌آورند و تمام بدن خویش را به نشانه عزاداری گل‌آلود می‌کنند) مقداری از گل متبرک به خاک کربلا را بر چشم خود می‌زنند و از آن روز تا پایان عمر به راحتی می‌توانستند ببینند و مطالعه کنند و هیچ‌‌گاه به عینک نیازمند نشدند.

از دیگر سو از ایشان نقل می‌شود که در برابر اهانت به خلفا و سجده در کنار قبور ائمه(ع) واکنش شدید نشان می‌دادند و با علمای سنی الازهر روابط صمیمانه داشتند. آقای منتظری در خاطرات خود می‌گوید ایشان در برابر کتابی که فقه را به صورت شعر درآورده و در بخشی از آن به خلفاء اهانت شده بود، خواستار اصلاح آن کتاب می‌شود و آن را کتاب “ضالّه” می‌نامند و یا در جایی دیگر آقای بروجردی در برابر سجده یک روحانی در برابر قبر مطهر امام رضا(ع) معترض می‌شوند و آن کار را شرک می‌نامند.
 
 حتی ایشان در برابر سخنرانی علامه امینی- صاحب الغدیر- علیه اهل تسنن در اصفهان واکنش نشان می‌دهد. همچنین آقای واعظ‌زاده خراسانی، از شاگردان مرحوم بروجردی نقل می‌کنند که در جلسه‌ای ایشان فرموده بودند: “امروز مسلمین نیاز ندارند که بدانند کی خلیفه بود و کی نبود! آنچه نیاز امروز مسلمانان است، این است که بدانند: از چه مأخذی احکام گرفته می‌شود.” (چشم و چراغ مرجعیت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1379، ص221) شما این دو سویی رفتار آیت‌الله بروجردی را چگونه تفسیر و تحلیل می‌کنید؟
متاسفانه از سخنان مرحوم آقای بروجردی تلقی‌های نادرستی شده است. تقریب موردنظر ایشان این نبود که اساس شیعه را کنار بگذاریم. از نظر ایشان، شیعه مکتبی است که اصل اسلام است. حتی در آن دوره مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر مدعی شده بود که بر اساس تحقیقات، شیعه در زمان امام جعفر صادق(ع) شکل گرفته است.
 
روزی که او خدمت آقای بروجردی می‌رسد، ایشان برافروخته می‌شوند و خطاب به مرحوم فروزانفر می‌گویند: من از شما تعجب می‌کنم. شما چرا این حرف را می‌زنید؟! اگر شما می‌خواهید، زمان پیدایش شیعه را درک کنید، به حدیث “یوم‌الدار” رجوع کنید. شیعه در زمان پیغمبر، از بدو رسالت ایشان شکل گرفته است. در این مبحث باید به یک مسئله توجه کرد که یک مرجع و رهبر مذهبی در حد و شأن آقای بروجردی، دارای جهان‌بینی‌ای بوده است که هر مساله را از جهات مختلف مورد بررسی قرار دهد.
 
ایشان معتقد بود که شیعه همان چیزی است که پیامبر(ص) آورده است. بنابراین ما نمی‌توانیم از مبانی خود دست برداریم؛ از اهل‌بیت(ع) کوتاه نمی‌آییم. چراکه هویت ماست. حتی معتقد بودند که باید این بحث کلامی - امامت و ولایت- مطرح باشد. ایشان دستور دادند که بخش حدیث “ثقلین” و “غدیر” کتاب “عبقات‌الانوار” چاپ شود. لذا این ادعا که بحث خلافت و امامت مربوط به بحث گذشته است، درست تفهیم نشده است.‏

یعنی شما معتقدید که این سخن: “امروز مسلمین نیاز ندارند که بدانند کی خلیفه بود و کی نبود‌!” از سوی آقای بروجردی بیان نشده است؟
کسی که دارای این خصوصیات ویژه که نقل خواهم کرد، است، نمی‌تواند این مطلب را گفته باشد. اگر بحث امامت مربوط به گذشته بود، چگونه ایشان کتاب “عبقات‌‌الانوار” میرحامد حسین هندی را چاپ کردند؛ هم حدیث غدیر و هم حدیث ثقلین. حتی ایشان در درس اظهار تاسف می‌کردند که در علم کلام آثاری مثل آن کتاب دیگر عرضه نمی‌شود.
 
یک نمونه از تعصب ایشان روی تشیع این بود که سعودبن عبدالعزیز، پادشاه سعودی به ایران آمد و خواستار ملاقات با ایشان شد. اما به هیچ‌وجه آقای بروجردی نپذیرفت. بالاخره یک عده‌ای به ایشان گفتند که شما در بحث تقریب مذاهب اسلامی در حال فعالیت هستید و حج در دستان آل‌سعود است. چه اشکالی دارد، حالا او بیاید و با شما ملاقات کند؟! ایشان در نهایت درد دل خود را گفته بود: “پادشاه سعودی اگر به قم بیاید، به دیدن من می‌آید، اما به زیارت حضرت فاطمه معصومه(س) نمی‌رود.
 
این هتک فاطمه معصومه(س) است. نمی‌شود من مرجع شیعه در قم باشم، اما او به واسطه من، امامزاده واجب التعظیمی مثل حضرت معصومه(س) را هتک کند. یک پادشاه قم بیاید، حرم نرود، این هتک‌حرم اهل‌بیت است.” این صلابت آقای بروجردی را در این قسمت ببینید. البته بعدا این مسئله را به گونه‌ای دیگر جبران کردند. ایشان هدایای پادشاه سعودی به جز قرآن و پرده کعبه را نپذیرفتند و بقیه را بازگرداندند و گفتند که من از سلاطین هدیه قبول نمی‌کنم. یک حدیثی هم از امام صادق(ع) به او هدیه دادند که متضمن خیلی از احکام حج بود و خبر این هدیه هم در روزنامه‌های سعودی منتشر شد و سر و صدایی کرد. فردی که این چنین نسبت به تشیع و نه‌تنها نسبت به امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهداء(ع)، بلکه فاطمه معصومه(س) اینقدر تعصب دارد، نمی‌تواند بگوید که بحث امامت کهنه شده است. ‏

اساس نظر ایشان در بحث تقریب مذاهب اسلامی و مطالبی از این قبیل چه بود؟
آیت‌الله بروجردی در بحث تقریب براساس یک مبنای نظری عمل می‌کردند که این مبنا باید مورد توجه قرار گیرد. ایشان عقیده داشتند شیعه باید در متن جامعه اسلامی باشد و مطرح هم باشد؛ نه به صورت یک گروه خاص فکری جدا از مجموعه مسلمانان عمل کند و استناد می‌کردند که ائمه ما به‌رغم همه ناراحتی‌ها و فشارها از متن جامعه اسلامی و مرکزیت اسلامی که آن روز مدینه بود، بیرون نرفتند.
 
امام مجتبی(ع) در مسجد شنیدن بدگویی از پدر بزرگوارشان را تحمل می‌کردند، ولی در مدینه باقی ماندند؛ همین‌طور امام سجاد(ع) و امام صادق(ع). اینها خیلی راحت می‌توانستند به گوشه‌ای از سرزمین اسلامی که طرفدار آنان بودند؛ مانند یمن بروند و جدای از بقیه زندگی کنند و تعالیم خود را نشر دهند. اما چرا نرفتند؟! آنها در مرکزیت جامعه اسلامی ماندند. ما هم به تبعیت از آنان باید در متن جامعه اسلامی باشیم و مطرح بمانیم. برای این منظور باید روابط خود را با دیگر مذاهب تعریف کنیم. مرحوم آقای بروجردی در این مقام می‌فرمودند: “ائمه طاهرین(ع) دارای سه شأن هستند:

«شأن اول»، امامت و ولایت است که این بحث، بحثی است کلامی و ما باید در این مسیر حرکت کنیم. چون این بحث اثبات هویت ما و بلکه هویت اسلام است.

«شأن دوم» اعتبار قول و حجیت نظر ائمه است که به موجب حدیث ثقلین « انی تارک فیکم الثقلین کتاب‌الله و عترتی، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا من بعدی»... و امثال آن ثابت است. این حدیث در بین عامه به صورت متواتر نقل شده است و از نظر بزرگان حدیثی عامه، مورد قبول است. بنابراین اگر اهل تسنن، امامت ائمه را نپذیرند؛ به‌هر دلیل، مسئله حجیت قول مبنای گفت‌وگوی ما با آنهاست؛ یعنی در مسئله‌ای که مورد قبول آنها نیز هست. در این بحث، بحث اصولی است.

«شأن سوم» اعتبار نقل سنت نبوی به وسیله آنهاست. سنت پیامبر از نظر اهل تسنن حجت است و ائمه ما براساس بسیاری از روایات که نزد ماست، فرموده‌اند که هر چه ما می‌گوییم از پیامبر است. اهل تسنن نیز خود سنت پیامبر را از طرق خود نقل می‌کنند. آقای بروجردی می‌فرمودند نقل ائمه از سنت نبوی نقل ثقه است. زیرا در هیچ کتاب رجالی اهل تسنن، اهل بیت رمی به ضعف در نقل نشده‌اند. پس خبر آنها برای این افراد حجت است. از سوی دیگر ایشان می‌فرمودند: نقل اهل تسنن از سنت نبوی در اثر منع از کتابت و تدوین حدیث و یا از بین بردن نوشته، به وسیله خلفای اول و دوم که خود ایشان در مقدمه جامع احادیث الشیعه ذکر فرمودند، نقل از حفظ و سینه به سینه، آن هم توسط پنج نسل حدیثی است.
 
زیرا این منع تنها در زمان عمربن عبدالعزیز در سال 102 هجری برداشته شد و قبل از 150 هجری هیچ جامع حدیثی در اهل تسنن تدوین نشده است و مدت 150 سال مساوی با پنج نسل از ناقلین (متوسط عمر هر ناقل 30 سال) است و نقل سینه به سینه به وسیله پنج نسل احتمال خطا و فراموشی را افزایش می‌دهد. لذا احادیث اهل تسنن در احکام بسیار محدود است. در حالی که در میان ائمه‌ ما کتاب علی(ع) در دست بوده است که براساس روایات ما، املاء پیامبر(ص) و کتابت علی بن ابیطالب(ع) است؛ یعنی نقل هستند و مکتوب. بنابراین نقل ائمه از سنت نبوی از اطمینان و استحکام بیشتر در نظر آنان باید برخودار باشد که این بحث، بحث رجالی است. اهل تسنن اگر شأن اول را نپذیرند، ناگزیر از پذیرفتن شأن دوم و سوم هستند و ما اگر نتوانیم در شأن اول با آنها تعامل داشته باشیم، در شأن دوم و سوم این تعامل ممکن است.
 
لذا تقریب ایشان براساس محور اهل بیت(ع) است. و این تفکر از جانب بزرگان اهل تسنن در زمان ایشان مثل مرحوم شیخ محمود شلتوت، رئیس وقت جامع‌الأزهر مصر که بزرگ‌ترین مقام علمی تسنن در عصر خود بود، پذیرفته و آن فتوای معروف صادر شد. شیخ محمود شلتوت در فتوای خود اعلام کردند: عمل کردن به مذهب امامی اثنی‌عشری در اصول و فروع مجزی است. آقای بروجردی در بحث تقریب به چیزی دست یافت که 1300 سال شیعه به دنبال آن بود؛ رسمی شدن مذهب شیعه. البته در بحث تقریب آقای بروجردی، آشیخ محمدتقی قمی بسیار نقش داشتند که متاسفانه حقش هم بسیار نادیده گرفته شد. در بحث تقریب شیعه در الأزهر احترام خاصی یافت و چندین کتاب اساسی شیعه از سوی آ‌نان چاپ شد. حتی در آن زمان در قانون مدنی مصر، در بحث ارث به فقه شیعه مراجعه کردند و آن را بر فقه اهل تسنن ترجیح دادند. آقای بروجردی در این مسیر، با تندروی بی‌جا و ایجاد حساسیت برای اهل تسنن به شدت مخالف بود.
 
ایشان به آن سخنران که در اصفهان درباره کفر شیخین بحث کرده بود، گفت: “ما به دنبال کاری هستیم که 1300 سال شیعه به دنبال آن بوده است.” تبری جزو مذهب شیعه است، اما فریاد زدن در ملأ عام لازم نیست. البته در آن زمان هم برخی بودند که به دلیل این مواضع آقای بروجردی، به ایشان بد می‌گفتند. برخی گفته بودند که ایشان امام صادق(ع) را در حد ابوحنیفه می‌دانستند. آقای بروجردی این را نگفته است. ایشان یک وقت در درس فرموده بودند کاش اهل تسنن برای امام صادق(ع) مقامی در حد ابوحنیفه برای نقل سنت نبوی قائل بودند. ایشان به مقامات ائمه قائل بودند. ایشان فقط معتقد بودند که نباید فریاد بزنیم، والا وقتی ما به بحث خلافت معتقدیم، کسی که خلافت را از بین برده، حکمش معلوم است. اما آیا باید تعصب را در میان آنان دامن زد؟!

یعنی آقای بروجردی خود به برخی رفتارها که صورت می‌گرفت و ایشان مخالفت می‌کردند، معتقد بودند؛ اما می‌گفتند نباید در ملأ عام بیان کرد؟!
به هر حال تبری در شیعه ما وجود دارد و معتقدیم که زیارت عاشورا دارای سند است. اما حال شما به بنده بگویید که اگر شما فردی را دوست داشته باشید، کسی که به او ضربه می‌زند را می‌توانید دوست داشته باشید؟

نمی‌توانیم دوست داشته باشیم. اما ممکن است که به او در میان عموم توهین کنیم و یا نه؛ محترمانه به او خرده بگیریم.
در میان خودمان حرفی می‌زنیم، اشکال ندارد. اما یک زمانی یک تریبون جهانی است که مذاهب دیگر هم آن را می‌شنوند. آقای بروجردی در درسش از محمد عبده تعریف و از تمجید کردن عبده از امام علی (ع) یاد می‌کرد. ما می‌خواهیم تلاش کنیم تا معالم اهل‌بیت را در دنیا گسترش دهیم، آیا با برخی نظرات می‌توانیم این کار را بکنیم؟! اگر دوستی فردی را می‌خواهیم جلب کنیم، با توهین به پدرش می‌توانیم به این امر مبادرت بورزیم؟!

در بحث سجده برخی از شیعیان در برابر قبور ائمه که نقل شده ایشان به شدت مخالفت می‌کرده، آیا به این امر اعتقاد نداشتند؟
بحث مخالفت ایشان به این دلیل است که وقتی یک شیعه این عمل را انجام می‌دهد و چند سنی آن را ببینند، تلقی آنان چیست؟! همان تلقی که وهابی‌ها می‌کنند و می‌گویند که شما ائمه را می‌پرستید! ما باید جلوی این تلقی را بگیریم و نباید به گونه‌ای رفتار بکنیم که مشخص شود، بهترین مظاهر توحید در اختیار شیعه است. آقای بروجردی کاملا به مبانی امامت ملتزم بود و خودش را به عنوان مرجع شیعه، مأمور می‌دانست که این مبانی حفظ شود. اما ایشان به دنبال هم تقریب بود و برخی از این رفتارها مخل این مسئله بود. حتی برخی از سنی‌ها که دانشگاهی بودند، در عربستان به بنده گفتند که اگر تقریب آقای بروجردی ادامه پیدا می‌کرد، این حرکت طالبانی به وجود نمی‌آمد.

این بحث تقریب آقای بروجردی تحت‌تاثیر کدام مکتب یا اساتید شکل گرفته بود؟ آیا ایشان تحت‌تاثیر برخی نگرش‌های مرحوم درچه‌ای، استادشان در اصفهان بودند؟
بنده نمی‌خواستم بحث آقای درچه‌ای را مطرح بکنم. اما باید گفت که مرحوم آقای بروجردی، منتقد مرحوم درچه‌ای بوده است. ایشان می‌گفت که مرحوم درچه‌ای آدمی ملا بود، اما در بحث امامت و ولایت خوب کار نکرده بود.‏

اما به هر حال آقای بروجردی متاثر از مکتب اصفهان بود و حتی خود ایشان گفته بودند: “وقتی در اصفهان بودم در فقه و اصول مبنایی داشتم. می‌خواستم بروم نجف و ببینم من در حوزه نجف و دیدن اساتید آن تغییر می‌کنم یا نه؟ ولی بعد از آمدن به نجف و دیدن اساتید بزرگ تغییری در مبنایی که برگزیده بودم، پیدا نشد.” (دوانی، علی، مفاخر اسلام، جلد دوازدهم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 100)
ایشان این قصه را برای درس آخوند خراسانی می‌گوید و درباره مبانی اصولی می‌گوید؛ نه فقه. ایشان گفته بودند که مرحوم آخوند با همه مهارت و قدرت علمی فقط دو مبنای علمی مرا تغییر داد؛ والا مبانی انتخاب شده من در علم اصول در اصفهان به حال خودش باقی ماند. تفکر مرحوم آقای بروجردی بلندتر از فکر افرادی همچون آقای درچه‌ای بود. خود ایشان اهل نظر بود و به مباحث به صورت ریشه‌ای نگاه می‌کرد. ایشان در بحث تقریب هم اصلاً اصطلاح وحدت را به کار نمی‌بردند و تعبیر تقریب می‌کردند؛ چه برسد به اینکه متاسفانه مثل برخی افراد اصول شیعه را کنار بزنند.

می‌گویند عمامه آقای بروجردی در ابتدای ورود به قم مشکی نبود، سورمه‌ای بود. آیا این نشان از آن ندارد که ایشان حتی در عدم تقید به لباس رسمی، همچون برخی از اساتیدش در اصفهان بود که آنان تا آخر عمر لباس روحانیت را نپوشیدند و کلاه بر سر می‌گذاشتند؟
در بروجرد، عمامه سادات، مشکی مشکی نبود و نیلی می‌زد. شاید به دلیل مواد رنگرزی بود. این مسئله به آن دلیل بود.

یعنی شما آقای بروجردی را تحت‌تاثیر چه مکتبی می‌دانید؟ اصفهان، نجف یا...؟
مرحوم آقای بروجردی را اگر بخواهیم تحت‌تأثیر مکتبی بدانیم، بنده ایشان را ولید و جامع دو مکتب اصفهان و نجف می‌دانم؛ مکتب نجف یعنی شیخ انصاری و مکتب اصفهان یعنی وحید بهبهانی. شاید تمایل آقای بروجردی به مکتب اصفهان و مکتب وحید بیشتر باشد، اما این تمایل بیشتر به سمت شخصیت‌های صدر مکتب است؛ نه افرادی همچون مرحوم درچه‌ای. البته ایشان بزرگ است، اما قابل مقایسه با آقای بروجردی نیست. همچنین ایشان زیاد تحت‌تاثیر مرحوم آخوند بود؛ به ویژه از منظر اخلاقی. از سوی دیگر از جهانگیرخان قشقایی و آخوند کاشانی- از اساتید ایشان در اصفهان- بسیار یاد می‌کرد. بنده معتقدم که تفکر آقای بروجردی جامع و بسیار فراتر از زمان خودش بود. اکنون بهتر از آن زمان می‌توان تفکر ایشان را درک کرد.

به همین دلیل است که برخی فتاوا از ایشان در آن دوران نقل می‌‌شود که مثلاً در پاسخ به آقای محققی در مورد حجاب کامل نداشتن برخی زنان در مسجد هامبورگ می‌گویند اشکال ندارد. یا برخی می‌گویند ایشان در پاسخ به مرحوم شیخ محمدتقی قمی در مورد نجاست اهل کتاب می‌فرمودند، اشکالی ندارد. آیا به نوعی می‌توان از نوگرایی در برخی فتاوی ایشان یاد کرد؟
نوگرایی نمی‌توان گفت، بلکه ایشان به ریشه احکام فقهی می‌پرداخت. ایشان به گونه‌ای ریشه‌ای برخورد می‌کردند که راه‌هایی باز می‌شود. به عنوان مثال؛ ایشان در رساله عملیه نوشته‌اند که اهل کتاب نجس هستند، اما آقای محققی- نماینده آقای بروجردی در مسجد هامبورگ- از ایشان نقل می‌کرد که به بنده گفتند پاک هستند. البته در جامعه ما به دلیل ویژگی‌هایش نمی‌توان هر حرفی را زد. شاید مطرح نکردن برخی نظرات به این دلیل است.‏

تبلیغات