نویسندگان:
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن


پس از گذشت دو دهه، ویراستی جدید از کتاب در سایه مانده الکسی دوتوکویل یعنی «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» در هفته‌های اخیر منتشر شد کتابی که در آن توکویل مطالعه میراث سیاسی انقلاب فرانسه را دست‌مایه‌ای برای فهم جامعه زمان خود قرار می‌دهد
متین غفاریان :اینجا فرانسه است. در حوالی دهه 20 قرن نوزدهم فرانسه مرکز علم است. فرانسویان نه‌تنها در علم تازه‌یاب زیست‌شناسی سرآمدند که حوادث پس از انقلاب 1789 به مباحث علم اجتماعی هم دامن زده است.
 
قهرمان داستان‌ ما ـ الکسی دو توکویل ـ در آغاز بلوغ فکری خود قاضی دون‌پایه‌ای در ورسای است. در پاریس اما خبرهای دیگری است. سلطنت احیا شده است و نقد و نفی انقلاب بزرگ مد روشنفکری. در پاریس لیبرا‌لها مشغول مباحثه‌ای درباره میراث انقلاب‌اند. از راست و چپ حادثه بزرگ 1789 به عنوان کژراهه در تاریخ دیده می‌شود. ژوزف دومایستر صریحا می‌گوید، انقلاب فرانسه آنچنان اهریمنی است که از هر آنچه دیده‌ایم و ممکن است بعدها ببینیم متمایز است.
 
ادموند برک در تاملاتی در باب انقلاب در فرانسه پیش از این گفته بود که نهادهای اجتماعی و سیاسی پدیده‌هایی هستند که آرام، ناآگاهانه و به هم وابسته رشد می‌کنند و هرگونه اقدام برای کلنجار رفتن با این ساخت پیچیده و ظریف در حکم دعوت به فاجعه است. در جناح چپ، بیشتر دگرگونی‌های پس از انقلاب محل توجه است. رشد سرمایه‌داری جامعه فرانسه که تازه از بند ساختار طبقاتی کهن رهایی یافته است را به طبقات جدید تقسیم می‌کند. ظهور طبقه کارگر مدرن پیدایش چپ را با خود به همراه دارد.
 
جنبش کمونیستی در حال شکل‌گیری است و اگر محافظه‌کاران دوآتشه سودای گذشته طلایی را در سر می‌پرورانند، چپ از آینده طلایی سخن می‌گوید. لیبرال‌ها اما در این میان دلمشغول حال‌اند. انقلابی بزرگ به وقوع پیوسته است که به نظر آنان نه علت که معلول جریان‌های اجتماعی جدید است که در نهایت برابری اجتماعی و دموکراسی را می‌خواهد. اما اگر ساختارهای اجتماعی آینده‌ای دموکراتیک را انتظار می‌کشند، افق پیش‌روی ساختار سیاسی اصلا روشن نیست. پس از سقوط ناپلئون و باز آمدن بوربون‌ها، لیبرال‌ها بر دولت تسلط یافتند اما با ترور وارث تاج و تخت، حکومت به دست سلطنت‌طلبان دوآتشه افتاد که برنامه‌های جاه‌طلبانه‌ای در سر داشتند.
 
برای لیبرال‌ها نتیجه برنامه آنان بازگشت به دوران جامعه و حکومت اشرافی بود. لیبرال‌ها دست به کار شدند. نتیجه کار ـ آنطور که سیدنتاپ می‌گویدـ «مباحثه بزرگ لیبرال‌ها در دهه 1820» بود. مباحثه بزرگ بازخوانی انقلاب فرانسه را در دستور کار لیبرال‌ها قرار داد. سرآمدان لیبرالیسم در فرانسه ـ‌که به نام «نظریه‌پردازان» (Doctrinaires) شناخته می‌شدند ـ شروع به بررسی روندهای اجتماعی نظام قدیم کردند. به گمان آنان انقلاب فرانسه بیش از آنی که مولد ساختارهای اجتماعی جدید باشد به روندهای دموکراتیکی که جامعه فرانسه را دگرگون کرده بود صحه می‌گذاشت.
 
آنان در برابر حمله راست و چپ، رسالت دفاع از میراث انقلاب فرانسه و آرمان دموکراتیک را برعهده گرفتند و سعی کردند حساب انقلاب را از دوران حکومت وحشت جدا کنند. بنابراین اولین دستاورد مباحثه بزرگ آن بود که میان نظام اجتماعی و ساختار سیاسی تفاوت قائل شوند. این خود نکته مهمی بود. چه در همان زمان نظریه‌پردازان انگلیسی فارغ از تاریخ بحث حقوق طبیعی را مطرح می‌کردند. آنان دلبسته حقوق شهروندی و سیاسی بودند، اما مانند روشنفکران فرانسوی با دولتی متمرکز و برنامه‌های سیاسی ارتجاعی درگیر نبودند.
 
همین واقعیت‌ها بود که باعث شد نظریه‌پردازان لیبرال فرانسوی دلمشغول فرآیندهای اجتماعی و سیاسی شدند. با این وضعیت آنان نمی‌توانستند تاریخ را کنار بگذارند. نظریه‌پردازان فرانسوی اما نظر به همتایان انگلیسی خود داشتند. در واقع قیاس میان نظام اجتماعی و سیاسی فرانسه و انگلستان یکی از مهم‌ترین مباحث نظریه‌پردازان لیبرال فرانسه بود. نظریه‌پردازان می‌خواستند بدانند ریشه اجتماعی دولت متمرکز و قدرتمند فرانسوی چیست. چگونه می‌شود جامعه‌ای دموکراتیک داشت اما از دولتی متمرکز ضرر کرد.
 
به گمان آنان این دو تا حدی با هم مربوط بودند. هنگامی که در جامعه دموکراتیک همه افراد برابر و هم‌تراز می‌شوند ناخودآگاه حلقه‌های واسط میان دولت و فرد از میان می‌رود. از میان رفتن گروه‌های میانی که وظیفه خودگردانی جامعه با آنان است، سلطه دولت بر فرد را گریزناپذیر می‌کند. با بازگشت به تاریخ، نظریه‌پردازان نشان می‌دادند که ساختار فئودالی جامعه فرانسه از قرن پانزدهم تا هجدهم دوران زوال خود را طی کرده است و در این دوران طبقه اشراف زمین‌دار جای خود را به «طبقه میانی» جدیدی سپرده است که همان بورژوازی یا طبقه متوسط فرانسه است.
 
مهم‌ترین نظریه‌پرداز لیبرال این دوره گیزو است و از نامه‌های توکویل پیداست که متجاوز از دو سال (1830-1828) در کلاس‌های او حضور می‌یافته است. هنگامی که توکویل در آمریکا به‌سر می‌برد در نامه‌ای از دوستانش خواست تا فورا کتاب تاریخ تمدن گیزو را که چکیده استدلالات لیبرال‌ها را دربردارد برایش بفرستند. با این حال گرچه توکویل شاگرد مکتب مباحثه بزرگ بود اما از آن فراتر رفت. سفر او به آمریکا بصیرت تازه‌ای برای او فراهم آورد. اما پروژه نظریه‌پردازان چه مشکلی داشت؟ گفتیم که آنان مشکل اساسی جامعه فرانسه را نبود حلقه‌های واسط میان دولت و فرد می‌دانستند.
 
هجمه سلطنت‌طلبان آنان را متوجه نقش اشراف در جامعه کرد. در رژیم قدیم اشراف حلقه واسطی بودند که خودگردانی جامعه برعهده آنان بود. بررسی وضعیت انگلستان هم به فرانسویان نشان می‌داد که اشرافیت می‌تواند در جهت برقراری توازن میان دولت و جامعه کارکرد مناسبی داشته باشد اما هم اشرافیت در انگلستان خصلت طبقه متوسطی یافته بود و هم در فرانسه دیگر طبقه اشرافی وجود نداشت که اگر ظهور و بروزی هم پیدا می‌کرد کاملا وجهه‌ای ارتجاعی داشت.
 
اینگونه بود که نظریه‌پردازان لیبرال با بحران مواجه شدند. راه برون‌رفت چیست؟ فضای واسط میان دولت و فرد را چه نیرویی پر می‌کند؟ اشراف؟ آنان یکسره از میان رفته‌اند. بورژوازی؟ آنان خود در رقابت تاریخی با اشرافیت به تمرکز قدرت در دست پادشاه کمک کرده بودند. در واقع هیولای دولت متمرکز خود دست‌پرورده بورژوازی فرانسه بود. به طوری که نظریه‌پردازان به خوبی نشان می‌دادند دولت متمرکز نه حاصل انقلاب و ناپلئون بود که پیش از انقلاب فرانسه لویی چهاردهم ـ شاه خورشید ـ و ریشیلیو آن را بنیان گذارده بودند.
 
کسی چون پروسپر دوبارانت در پاسخ به این بحران معتقد بود برای احیای خودگردانی جامعه مدنی می‌بایست نخبگان سیاسی تازه یا اشرافیت طبیعی به وجود آید. آنان خودگردانی و همکاری مدنی را تجویز می‌کردند اما آیا طبقه متوسط فرانسه چنین توانایی‌ای داشت؟ کتاب دموکراسی در آمریکای توکویل پاسخ به همین بحران است. در زمانه‌ای که همگان چشم به الگوی انگلستان داشتند او گزارشی تحلیلی از دموکراسی آمریکایی ارائه داد: دموکراسی طبقه متوسط. در این دموکراسی نه‌تنها خودگردانی محلی حرف اول را می‌زد که مهم‌تر از آن دین را هم در دورن خود پذیرفته بود. این دومی نکته مهمی بود.
 
انقلاب فرانسه خصلتی لائیک داشت و کلیسا را به عنوان متحد اشراف و رژیم کهن به کناری زده بود. منازعه بر سر مذهب خود جامعه فرانسوی را دو تکه کرده بود. چنانچه دموکراسی امری تماما غیرمذهبی و حتی ضدمذهب تلقی می‌شد. به این ترتیب کتاب «دموکراسی در آمریکا» را باید تلاشی برای فهم مشکلات جامعه فرانسه دانست. بیهوده نیست که بعضی اصلا فهم توکویل از آمریکا را نادرست می‌دانند و معتقدند آمریکا تصویر شده در این کتاب شبح فرانسه خیالی‌ای است که توکویل آرزویش را داشت.
 
در واقع یک سال بعد از انتشار کتاب دموکراسی در آمریکا، توکویل رساله‌ای نوشت با نام «وضع اجتماعی و سیاسی فرانسه پیش از انقلاب». در این رساله توکویل همچنان در فضای مباحثه بزرگ بود و دست به مقایسه فرانسه و انگلستان زد. توکویل در این رساله شرح داد که چگونه اشرافیت با طبقه متوسط متحد شد و قدرت شاه را از میان برداشت. اما در عوض در فرانسه سلطنت با طبقه متوسط متحد شد و به نبرد با قدرت اشراف پرداخت. حاصل این اتحاد آن بود که «طبقه سوم» آزادی‌های خود را هم به شریک‌اش واگذار کند. بنابراین به نظر توکویل تمرکز قدرت دولتی حاصل نبرد طبقاتی بود.
 
کتاب «انقلاب فرانسه و رژیم پیشین» در واقع بسط این ایده‌ها بود: رابطه مبارزات طبقاتی و تمرکز قدرت در دولت. این بار او رابطه را عوض کرد و نشان داد که چگونه دولت قدرتمند مانع همکاری طبقات و خودگردانی محلی می‌شود. آنچه کتاب «انقلاب فرانسه و رژیم سابق» بیش از رساله قبلی توکویل به خواننده ارائه می‌کرد تحلیل درخشان او درباره تحولات اجتماعی‌ای بود که به انقلاب فرانسه منجر شد. به علاوه توکویل رابطه تمرکز قدرت و اخلاق اجتماعی را هم بررسی کرد که این ایده امروزه از مواریث به جای مانده از اوست.

توکویل برای ما ایرانیان مورد جالبی است که بناحق از او غفلت کرده‌ایم. لیبرال‌های ایرانی ـ سیدجواد طباطبایی را مستثنی می‌کنم ـ از لیبرالیسم تنها میراث انگلیسی را مدنظر قرار می‌دهند. در حالی که توجه به میراث لیبرالیسم فرانسوی می‌تواند بیشتر کارساز باشد. نظریه‌پردازان لیبرال «مباحثه بزرگ» وضعیتی مشابه با ما داشتند. آنان با دولتی متمرکز و جامعه مدنی منفعل روبه‌رو بودند. به علاوه بر خلاف لیبرالیسم انگلیسی، آنان بصیرت جامعه‌شناسانه داشتند.
 
آنان به تحولات اجتماعی و ریشه‌های اجتماعی مشکلات خود ـ اقتدار سیاسی و انفعال اجتماعی ـ نظر داشتند. آیا کسی از جماعت لیبرال ایرانی هست که دست به کار مطالعه روی «انقلاب اسلامی و رژیم پیشین» شود و نشان دهد مرض تمرکز دولتی ریشه‌ای دیرین دارد که دست‌کم با تاکید مکرر بر خصوصی‌سازی مداوا نخواهد شد. بگذریم از اینکه لیبرالیسم ایرانی همواره از انفعال جامعه مدنی غافل بوده و هیچ‌گاه به ریشه‌یابی فقدان خودگردانی جامعه مدنی در ایران دست نزده است

تبلیغات