قدرت طلب ضد توسعه
آرشیو
چکیده
متن
معمولا رهبران سیاسی پس از مرگ مشمول نوعی ارزیابی دوباره از دستاوردهایشان میشوند. اما درباره کاسترو پیش از مرگش به خاطر کنارهگیری از قدرت سیاسی میتوان به این ارزیابی دست زد، زیرا حکومت 50 ساله وی بر کوبا به اندازه کافی طولانی بوده است که بتوان دستاوردهای حکومت وی را برای کوبا از نظر چشمانداز توسعه سیاسی و اقتصادی بررسی کرد.
در این نوشته، مساله اصلی نوع تاثیری است که نخبگان سیاسی بر فرآیند توسعه در کشور خود بر جای میگذارند، زیرا همان طور که تام باتامور میگوید، “در کشورهای توسعهنیافته، این گروه نخبگان سیاسی هستند که در تعیین جریان توسعه کشور خود حرف آخر را میزنند.” در یک نظام سیاسی، که نهادها حرف اول را نمیزنند، بلکه افراد در تعاملات خود گوهر فرآیند سیاسی را تشکیل میدهند، رویکردها و رفتار افراد قدرتمند، راهنماهای معتبری برای تحول سیاسی است. این امر درباره کوبا که هم در زمان انقلاب در 1959 و هم اینک یک کشور جهان سومی و یا در حال توسعه به شمار میرود، صدق میکند.
باید در نظر داشت که حتی جابهجایی ناگهانی نخبگان به وسیله گروهی دیگر الزاما به معنی انقلاب یا دگردیسی اجتماعی کامل نیست. ممکن است نخبگان جدید، بهرغم تعهدات آشکار به انجام تحول یا اصلاحات، از پیگیری موفقیتآمیز این تعهدات خودداری ورزند و در عمل الگوهای نهادی، رفتاری و ارزشی برقرار شده به وسیله جانشینان خود را کاملا ماندگار سازند. همچنین ممکن است جای خود را محکم کنند و کرسیهای قدرت را به انحصار درآورند به گونهای که هیچ تحولی به جز رسیدن خودشان به قدرت پدید نیاید. بهرغم اینکه یک انقلاب سیاسی در کوبا روی داد، آن تحول اساسی در ساختار قدرت به گونهای که آن را از حالت خودکامه به حالتی دموکراتیک - مشارکتی تبدیل کند، تحقق نیافت.
به سخن دیگر، نابودی یک حکومت استبدادی فاسد در کوبا پیدایش توسعه سیاسی را تضمین نکرد. هر چند ممکن است برخی از رهبران در کشورهای جهان سوم همانند کاسترو، جمال عبدالناصر و حافظ اسد در بسیاری از ابعاد رهبری خود به صورتی تاثیرگذار عمل کرده باشند، اقتدارگرایی آنها توان آنها را برای ساختن الگوهای موفقیتآمیز سیاست مشارکتی محدود ساخت.
بهرغم اینکه کاسترو با وعده رفع نابرابریهای گسترده طبقاتی و توزیع منصفانهتر ثروت به قدرت رسید، در عمل از برآورده ساختن این وعده باز ماند. هر چند کاسترو نیز همچون دکتر دووالیه در هائیتی چون نتوانست با افزایش ثروت ملی فاصله طبقاتی چشمگیر را از میان بردارد، با توزیع فقر این وعده را به اجرا گذاشت.
شاید دلیل اصلی این امر را بتوان در این واقعیت جستوجو کرد که وی بیشتر منابع حیاتی موجود را در ماجراجوییهای بینالمللی احساسی بر باد داد، زیرا بیشتر وقت و انرژی کشور خود را صرف درگیریهای بیثمر با قدرتهای بزرگ کرد. این امر در تقابل با برخی از دیگر مناطق در حال توسعه بهویژه آسیای جنوب شرقی است که سیاست خارجی توسعهگرا و فضای همکاری منطقهای امکان پیگیری توسعه اقتصادی و سیاسی و بهرهبرداری صحیح از منابع را فراهم آورده است.
در واقع، وجود یک دشمن خارجی مهاجم کاسترو را قادر میساخت تا حکومت خودسرانه و اقتدارگرایانه خود را سختتر کند. حضور 50ساله بر سر قدرت به خوبی نشان میدهد که وی هیچگاه به چرخش نخبگان و دست به دست شدن قدرت براساس قواعد دموکراسی پایبند نبوده است. ترک قدرت توسط وی نیز دیگر در زمانی روی داد که احتمالا به خاطر ضعف شدید جسمی امکان انجام سخنرانیهای آتشین را که به نماد و مهمترین ابزار حکمرانی وی تبدیل شده بود نداشت. انتقال قدرت به برادر کاسترو به جای برگزاری انتخابات دموکراتیک نیز کوبا را به یک نظام موروثی غیرسلطنتی تبدیل کرده است.
کاسترو از جمله رهبرانی بود که نوعا سخنرانیهای خود را به واژههای ایدئولوژیک، تخیل ناسیونالیستی و حمله به مخالفان داخلی و دشمنان خارجی آغشته میکرد. در مقایسه، گفتمان سیاسی در دولتهای صنعتی در حال ظهور آسیا معمولا به طور آشکارتری بر مسائل اقتصادی تمرکز دارد که این خود بر این امر دلالت دارد که مشروعیت سیاسی در آنجا بیشتر بر حسب رشد اقتصاد ملی اندازه گرفته میشود.
از آنجا که کاسترو به خاطر سیاستهای زیانبار داخلی و خارجی خویش از دستیابی به رشد و توسعه اقتصادی باز ماند، هر چه بیشتر بر غلظت ایدئولوژیک سیاستها و بیانات خود افزود. حتی گفته میشود که رکورد طولانیترین سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد از آن کاسترو است. در واقع، گفتاردرمانی راهحلی بود که کاسترو برای حل و فصل مشکلات فراگیر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه کوبا از آن بهره میگرفت.
در حالی که در همه سالهای حکومت کاسترو بر کوبا تا زمان فروپاشی شوروی، وی سالانه حدود چهار میلیارد دلار از شووری کمک اقتصادی دریافت میکرد تا همچنان به اردوگاه شرق و نظام کمونیستی وفادار بماند، فروپاشی شوروی و پایان دوران جنگ سرد هم حتی نتوانست تغییری در رفتارها و سیاستهای کاسترو پدید آورد. بر خلاف اکثریت کشورهای تحت سیطره کمونیسم که با فروپاشی شوروی به شکست کمونیسم اقرار کردند و طرح جدیدی برای ساماندهی به سیاست و اقتصاد در جامعه خویش در پیش گرفتند و حتی برخی کشورها همچون چین این کار را به طور ضمنی بدون اعلام رسمی دوری از کمونیسم به انجام رساندند، کاسترو هیچگاه به چنین چیزی اعتراف نکرد.
دلیل این امر را بیش از آنکه در سرسختی ایدئولوژیک وی بتوان جستجو کرد، باید در این واقعیت دید که اعتراف به شکست کمونیسم میتوانست دقیقا به این معنی باشد که یکی از حاملان اصلی این ایدئولوژی و کسی که به مدت 32 سال تا 1991 در کوبا به نام کمونیسم حکومت کرده بود نیز میبایست قدرت را واگذار میکرد. این بدین خاطر است که هیچ تغییر واقعی سیاسی بدون دگرگونی در حاملان یک ایدئولوژی و سبک حکومتی از سوی مردم باور نخواهد شد. بدین ترتیب، کاسترو حاضر نشد شیرینی قدرت را بهرغم ایجاد اجماع نظر جهانی در خصوص شکست کمونیسم به عنوان یک نظام سیاسی و اقتصادی رها کند.
تاریخ معمولا درباره رهبران و تاریخسازان با بیرحمی قضاوت میکند و بیش از آنکه بر اساس نیات و گفتارهای رهبران به ارزیابی آنان بپردازد، کردارها و دستاوردهای عملی آنان را ملاک قضاوت درباره کارنامه کاری آنان قرار میدهد. بر اساس این دیدگاه، به نظر نمیرسد که تاریخ آینده و حتی نسلهای بعدی مردم کوبا از کاسترو به عنوان فردی که روند توسعه اقتصادی و سیاسی این کشور را به مدت 50 سال به تاخیر انداخت و در جهانی که هر چه بیشتر به سوی جهانی شدن به پیش میرود کوبا را به صورت جزیرهای منزوی از بقیه جهان رهبری کرد به خوبی یاد کنند.
اگر کارنامه کاسترو در حکومت را با کارنامه رهبرانی همچون ماهاتیر محمد در مالزی یا رهبران جدید چین مقایسه کنیم که بهرغم اقتدارگراییشان توانستند دستکم رشد و توسعه اقتصادی را برای کشور خود به ارمغان بیاورند و یا او را با نلسون ماندلا مقایسه کنیم که بهرغم داشتن انگیزه نیرومند برای انتقامگیری از دشمنان داخلی و خارجی، با هنرمندی توانست آفریقای جنوبی را به دورانی از صلح، دموکراسی و توسعه هدایت کند، کاسترو مقام شایستهای در میان رهبران جهان به دست نخواهد آورد. کاسترو به آن نسل از رهبران جهان سومی تعلق داشت که همانند جمال عبدالناصر در دهههای 1960 و 1970 سردمدار مخالفت با سیاستهای قدرتهای بزرگ شدند، اما اقتدارگرایی آنها در داخل و درگیریهای بیش از حد بینالمللی آنان عملا کشورشان را از روند توسعه مطلوب بر کنار داشت.
سبک رهبری کاسترو دستکم در سه دهه پایانی یک اشتباه کامل تاریخی و سبکی منسوخ بود که شکست آن بر اکثریت صاحبنظران سیاسی و اقتصادی آشکار بود، اما شیفتگی به قدرت و شاید اندکی نیز وفاداری افراطی به یک ایدئولوژی منسوخ وی را از درک تحولات جدید بینالمللی و جامعه کوبا را از دستیابی به توسعه محروم ساخت. در نتیجه، میراث سیاسی کاسترو چیزی نیست که به عنوان یک الگو برای دیگر رهبران جهان جذابیتی داشته باشد و صاحبنظران توسعه را به تشویق وادارد
در این نوشته، مساله اصلی نوع تاثیری است که نخبگان سیاسی بر فرآیند توسعه در کشور خود بر جای میگذارند، زیرا همان طور که تام باتامور میگوید، “در کشورهای توسعهنیافته، این گروه نخبگان سیاسی هستند که در تعیین جریان توسعه کشور خود حرف آخر را میزنند.” در یک نظام سیاسی، که نهادها حرف اول را نمیزنند، بلکه افراد در تعاملات خود گوهر فرآیند سیاسی را تشکیل میدهند، رویکردها و رفتار افراد قدرتمند، راهنماهای معتبری برای تحول سیاسی است. این امر درباره کوبا که هم در زمان انقلاب در 1959 و هم اینک یک کشور جهان سومی و یا در حال توسعه به شمار میرود، صدق میکند.
باید در نظر داشت که حتی جابهجایی ناگهانی نخبگان به وسیله گروهی دیگر الزاما به معنی انقلاب یا دگردیسی اجتماعی کامل نیست. ممکن است نخبگان جدید، بهرغم تعهدات آشکار به انجام تحول یا اصلاحات، از پیگیری موفقیتآمیز این تعهدات خودداری ورزند و در عمل الگوهای نهادی، رفتاری و ارزشی برقرار شده به وسیله جانشینان خود را کاملا ماندگار سازند. همچنین ممکن است جای خود را محکم کنند و کرسیهای قدرت را به انحصار درآورند به گونهای که هیچ تحولی به جز رسیدن خودشان به قدرت پدید نیاید. بهرغم اینکه یک انقلاب سیاسی در کوبا روی داد، آن تحول اساسی در ساختار قدرت به گونهای که آن را از حالت خودکامه به حالتی دموکراتیک - مشارکتی تبدیل کند، تحقق نیافت.
به سخن دیگر، نابودی یک حکومت استبدادی فاسد در کوبا پیدایش توسعه سیاسی را تضمین نکرد. هر چند ممکن است برخی از رهبران در کشورهای جهان سوم همانند کاسترو، جمال عبدالناصر و حافظ اسد در بسیاری از ابعاد رهبری خود به صورتی تاثیرگذار عمل کرده باشند، اقتدارگرایی آنها توان آنها را برای ساختن الگوهای موفقیتآمیز سیاست مشارکتی محدود ساخت.
بهرغم اینکه کاسترو با وعده رفع نابرابریهای گسترده طبقاتی و توزیع منصفانهتر ثروت به قدرت رسید، در عمل از برآورده ساختن این وعده باز ماند. هر چند کاسترو نیز همچون دکتر دووالیه در هائیتی چون نتوانست با افزایش ثروت ملی فاصله طبقاتی چشمگیر را از میان بردارد، با توزیع فقر این وعده را به اجرا گذاشت.
شاید دلیل اصلی این امر را بتوان در این واقعیت جستوجو کرد که وی بیشتر منابع حیاتی موجود را در ماجراجوییهای بینالمللی احساسی بر باد داد، زیرا بیشتر وقت و انرژی کشور خود را صرف درگیریهای بیثمر با قدرتهای بزرگ کرد. این امر در تقابل با برخی از دیگر مناطق در حال توسعه بهویژه آسیای جنوب شرقی است که سیاست خارجی توسعهگرا و فضای همکاری منطقهای امکان پیگیری توسعه اقتصادی و سیاسی و بهرهبرداری صحیح از منابع را فراهم آورده است.
در واقع، وجود یک دشمن خارجی مهاجم کاسترو را قادر میساخت تا حکومت خودسرانه و اقتدارگرایانه خود را سختتر کند. حضور 50ساله بر سر قدرت به خوبی نشان میدهد که وی هیچگاه به چرخش نخبگان و دست به دست شدن قدرت براساس قواعد دموکراسی پایبند نبوده است. ترک قدرت توسط وی نیز دیگر در زمانی روی داد که احتمالا به خاطر ضعف شدید جسمی امکان انجام سخنرانیهای آتشین را که به نماد و مهمترین ابزار حکمرانی وی تبدیل شده بود نداشت. انتقال قدرت به برادر کاسترو به جای برگزاری انتخابات دموکراتیک نیز کوبا را به یک نظام موروثی غیرسلطنتی تبدیل کرده است.
کاسترو از جمله رهبرانی بود که نوعا سخنرانیهای خود را به واژههای ایدئولوژیک، تخیل ناسیونالیستی و حمله به مخالفان داخلی و دشمنان خارجی آغشته میکرد. در مقایسه، گفتمان سیاسی در دولتهای صنعتی در حال ظهور آسیا معمولا به طور آشکارتری بر مسائل اقتصادی تمرکز دارد که این خود بر این امر دلالت دارد که مشروعیت سیاسی در آنجا بیشتر بر حسب رشد اقتصاد ملی اندازه گرفته میشود.
از آنجا که کاسترو به خاطر سیاستهای زیانبار داخلی و خارجی خویش از دستیابی به رشد و توسعه اقتصادی باز ماند، هر چه بیشتر بر غلظت ایدئولوژیک سیاستها و بیانات خود افزود. حتی گفته میشود که رکورد طولانیترین سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد از آن کاسترو است. در واقع، گفتاردرمانی راهحلی بود که کاسترو برای حل و فصل مشکلات فراگیر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه کوبا از آن بهره میگرفت.
در حالی که در همه سالهای حکومت کاسترو بر کوبا تا زمان فروپاشی شوروی، وی سالانه حدود چهار میلیارد دلار از شووری کمک اقتصادی دریافت میکرد تا همچنان به اردوگاه شرق و نظام کمونیستی وفادار بماند، فروپاشی شوروی و پایان دوران جنگ سرد هم حتی نتوانست تغییری در رفتارها و سیاستهای کاسترو پدید آورد. بر خلاف اکثریت کشورهای تحت سیطره کمونیسم که با فروپاشی شوروی به شکست کمونیسم اقرار کردند و طرح جدیدی برای ساماندهی به سیاست و اقتصاد در جامعه خویش در پیش گرفتند و حتی برخی کشورها همچون چین این کار را به طور ضمنی بدون اعلام رسمی دوری از کمونیسم به انجام رساندند، کاسترو هیچگاه به چنین چیزی اعتراف نکرد.
دلیل این امر را بیش از آنکه در سرسختی ایدئولوژیک وی بتوان جستجو کرد، باید در این واقعیت دید که اعتراف به شکست کمونیسم میتوانست دقیقا به این معنی باشد که یکی از حاملان اصلی این ایدئولوژی و کسی که به مدت 32 سال تا 1991 در کوبا به نام کمونیسم حکومت کرده بود نیز میبایست قدرت را واگذار میکرد. این بدین خاطر است که هیچ تغییر واقعی سیاسی بدون دگرگونی در حاملان یک ایدئولوژی و سبک حکومتی از سوی مردم باور نخواهد شد. بدین ترتیب، کاسترو حاضر نشد شیرینی قدرت را بهرغم ایجاد اجماع نظر جهانی در خصوص شکست کمونیسم به عنوان یک نظام سیاسی و اقتصادی رها کند.
تاریخ معمولا درباره رهبران و تاریخسازان با بیرحمی قضاوت میکند و بیش از آنکه بر اساس نیات و گفتارهای رهبران به ارزیابی آنان بپردازد، کردارها و دستاوردهای عملی آنان را ملاک قضاوت درباره کارنامه کاری آنان قرار میدهد. بر اساس این دیدگاه، به نظر نمیرسد که تاریخ آینده و حتی نسلهای بعدی مردم کوبا از کاسترو به عنوان فردی که روند توسعه اقتصادی و سیاسی این کشور را به مدت 50 سال به تاخیر انداخت و در جهانی که هر چه بیشتر به سوی جهانی شدن به پیش میرود کوبا را به صورت جزیرهای منزوی از بقیه جهان رهبری کرد به خوبی یاد کنند.
اگر کارنامه کاسترو در حکومت را با کارنامه رهبرانی همچون ماهاتیر محمد در مالزی یا رهبران جدید چین مقایسه کنیم که بهرغم اقتدارگراییشان توانستند دستکم رشد و توسعه اقتصادی را برای کشور خود به ارمغان بیاورند و یا او را با نلسون ماندلا مقایسه کنیم که بهرغم داشتن انگیزه نیرومند برای انتقامگیری از دشمنان داخلی و خارجی، با هنرمندی توانست آفریقای جنوبی را به دورانی از صلح، دموکراسی و توسعه هدایت کند، کاسترو مقام شایستهای در میان رهبران جهان به دست نخواهد آورد. کاسترو به آن نسل از رهبران جهان سومی تعلق داشت که همانند جمال عبدالناصر در دهههای 1960 و 1970 سردمدار مخالفت با سیاستهای قدرتهای بزرگ شدند، اما اقتدارگرایی آنها در داخل و درگیریهای بیش از حد بینالمللی آنان عملا کشورشان را از روند توسعه مطلوب بر کنار داشت.
سبک رهبری کاسترو دستکم در سه دهه پایانی یک اشتباه کامل تاریخی و سبکی منسوخ بود که شکست آن بر اکثریت صاحبنظران سیاسی و اقتصادی آشکار بود، اما شیفتگی به قدرت و شاید اندکی نیز وفاداری افراطی به یک ایدئولوژی منسوخ وی را از درک تحولات جدید بینالمللی و جامعه کوبا را از دستیابی به توسعه محروم ساخت. در نتیجه، میراث سیاسی کاسترو چیزی نیست که به عنوان یک الگو برای دیگر رهبران جهان جذابیتی داشته باشد و صاحبنظران توسعه را به تشویق وادارد