7 پرونده برای 7 مجلس
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اکثریت مجلس اول با حزباللهیهای خط امامی بود (در آن زمان این دو وصف تقریبا مترادف بودند) که محوریت آن با حزب جمهوری اسلامی بود. نمیدانم که اعضای مجلس دقیقا چند تن رسما عضو حزب بودند ولی به هر حال اکثریت قاطع را طیف حزبالله تشکیل میداد. تعداد این طیف در سال اول مجلس (به طور مشخص تا تابستان 60)، حدود صدوهشتاد تا دویست نفر بود. هرچند این شمار کاملا یکدست و یا عضو حزب نبودند و گرایشهایآشکاری بین آنها در برخی مسائل قابل رویت بود.
اما در آن زمان در مخالفت با جریان به اصطلاح لیبرالی با محوریت بنیصدر، جملگی همدست و همداستان بودند و از نظر آنان لیبرالیسم و لیبرالها خطری برای انقلاب بودند چرا که به اسلام انقلابی و امام و خط امام اعتقادی نداشتند و لذا میبایست حذف میشدند. در مخالفت با هر نوع گرایش غیرحزباللهی (اعم از راست اسلامی مانند انجمن حجتیه و روحانیان و مسلمانان محافظهکار غیرسیاسی و یا مخالف امام خمینی تا جریان چپ غیرمذهبی و مذهبی مانند سازمان مجاهدین و جنبش مسلمانان مبارز و جاما و ملیون لائیک چون جبهه ملی و...) نیز در یک جبهه قرار داشتند که البته در آن زمان (جز در مورد مجاهدین) چندان آشکار نبود و پس از 30 خرداد آشکارتر شد.
در واقع، پس از حذف بنیصدر و رفع خطر فوری از ناحیه لیبرالها، جبهه متحد خط امامی متوجه دگراندیشان چپ و راست شد و در طول دهه شصت شاهد تصفیه گسترده تمام این نیروها هستیم. حتی کسانی چون دکتر پیمان و مهندس میثمی که در اوایل در مخالفت با لیبرالها و دفاع از خط انقلابی و ضداستثماری و ضدامپریالیستی امام در کنار حزباللهیهای حکومتی قرار داشتند، پس از خرداد 60 مورد خشم قرار گرفتند و به دستگیری میثمی و انحلال موقت جنبش مسلمانان مبارز منتهی شد.
در جناح اکثریت مجلس، نمایندگان عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (الویری و توکلی) هم بودند. اعضای موتلفه هم بودند که البته در آن زمان عموما در حزب فعالیت میکردند. شمار قابل توجهی منفرد هم بودند که غالبا در دوران پس از تشکیل مجلس و در فضای دوقطبی حزبالله – بنیصدر به صف حزبیون وارد شده بودند. شاید بتوان در آن زمان تفاوت اصلی و بروز ظاهری تمایلات طیف حزبالله مجلس را در دو گرایش افراطی و معتدل به نمایش گذاشت.
عدهای (شاید 30 تا 40 نفر) دارای مواضع افراطی بودند و غالبا در نطقها و برخوردها تند و عصبی بودند و گاه از اظهار هر نوع توهین و تحقیری به مخالفان (واقعی یا فرضی) ابا نداشتند. اینان بودند که سردمدار بودند و جلسات را گاه به هم میریختند و البته شمار زیادی هم بودند که میانهرو بودند و در نطقها عموما ادب و اعتدال را رعایت میکردند و یا اصولا اهل برخورد کند نبودند. البته کم نبودند از این طیف که اساسا سخن نمیگفتند و یا موضع آشکار نمیگرفتند. به هر حال طیف ساکت یا میانهرو در جلسات حزبالله شرکت میکردند و در رایگیریها به نفع آن جریان رای میدادند.
و اما در میان اقلیت هفتاد – هشتاد نفری، وحدت نظری و بهویژه عملی نبود. جز اعضای پنج نفره نهضت آزادی (بازرگان، سحابی، صدر حاج سیدجوادی، یزدی و صباغیان) و احتمالا چند نفر از نمایندگان نزدیک به آنها، (مانند دکتر کاظم سامی) فراکسیونی وجود نداشت. اساسا در آن زمان فراکسیون، حتی به شکلی که در مجلس ششم شاهد آن بودیم، وجود رسمی نداشت.
اکثریت این طیف واقعا منفرد بودند و البته شاید کسانی با هم جلساتی داشتند اما عملکردشان در مجلس نمود و ظهور جمعی و فراکسیونی نداشت. در سال اول طرفداران جدی و فعال بنیصدر (بهویژه جامعه روحانیت مبارز تهران با پیشگامی شیخ فضلالله محلاتی – نماینده محلات) تا حدودی وحدت عمل و رفتار فراکسیونی داشتند که از بهار سال 60 سست شد و سرانجام با گریختن کسانی به خارج از کشور (احمد سلامتیان) و زندانی شدن بعضی دیگر (دکتر غضنفرپور – نماینده لنجان) و تغییر موضع صددرصد روحانیت مبارز به نفع حزبالله و حزب جمهوری، آن مجموعه هم از میان رفت.
در این میان شاید بتوان گفت که تنها جمع و گروهی که تا حدودی دارای اشتراک نظر بودند و در عمل با همکاری و تفاهم میکوشیدند رفتار فراکسیونی داشته باشند، گروه بینام و نشانی بود این گروه، که من هم جزوشان بودم، اندیشه و گرایش آشکار عدالتخواهانه و ضداستثماری و ضدطبقاتی بوده و نیز، اعتقاد راسخ به آزادی و دموکراسی و حاکمیت ملی (میراث مشروطیت و نهضت ملی مصدق)، دموکرات بودند. برخی از اعضای این جمع از مبارزان و انقلابیون شناخته شده سازمان مجاهدین اولیه بودند (دکتر سیدمحمد میلانی و دکتر محمدمحمدی گرگانی) و بقیه نیز از جوانان چپ انقلابی حامیان مجاهدین درگذشته و بهویژه از پیروان فکری و انقلابی دکتر شریعتی و آیتالله طالقانی به شمار میآمدند.
با توجه به این گرایش، شماری از دوستان این مجموعه در میان گروههای سیاسی خارج از مجلس عموما به جنبش مسلمانان مبارز (و تا حدودی جاما و نهضت مجاهدین آقای میثمی) نزدیک بودند و برخی از آنها نیز در زمان انتخابات مورد حمایت جنبش مسلمانان مبارز قرار گرفته بودند. از سال 1357 تا 1361 جنبش با رهبری آقای دکتر پیمان، فعالیت فکری – سیاسی گستردهای در سطح کشور داشت و بخش قابل توجهی از دانشجویان و جوانان و روشنفکران رادیکال و چپ عضو و یا حامی این تشکیلات بودند. من از چند سال پیش از انقلاب با نام و آثار دکتر پیمان آشنا بودم اما پس از ورود به مجلس با ایشان از نزدیک آشنا شدم و روابطی پدید آمد.
یک بار نیز در همان سال 59 نشریه امت، ارگان جنبش مسلمانان مبارز، مصاحبهای با من انجام داد و منتشر کرد. اسامی این جمع عبارت بودند از: محمد محمدی، سیدمحمد میلانی، محمدرضا امینناصری، مصطفی تبریزی، رضا رمضانی، محمدرضا باباصفری، ارسلان فلاح، حجت انصاری، محمدامین سازگارنژاد، حسن بهروزیه، محمدنصراللهی و من.
تا آنجا که من به یاد میآورم، این افراد پیش از ورود به مجلس با هم آشنا نبودند و حداقل ارتباطی با هم نداشتند. در واقع این افراد در حوزه انتخابیه خود مستقل و منفرد بوده و حداکثر تمام یا شماری از آنها مورد حمایت برخی گروهها و جریانهای سیاسی قرار گرفته بود.
تا پایان مجلس نیز این افراد استقلال رای خود را حفظ کرده و در سال اول (در جدال حزب جمهوری و بنیصدر) به یک سو متمایل نشدند و پس از آن در تقابل حزبالله و نهضت آزادی و همفکرانش نیز جذب هیچ کدام نشدند. این جمع که مشترکات ایدئولوژیک و خط مشی استراتژیک آنها در مجلس اول بیشتر بر مفترقاتشان بود، عموما دارای مواضع مشترک بودند و این مواضع غالبا در اعلامیهها و موافقت و مخالفتها با لوایح و حمایت و یا عدم حمایت از جریان و یا اقدام خاص خود را نشان میداد. بهویژه در موضعگیریها به نفع بلوک ضدامپریالیستی کشورهای اسلامی (مانند سوریه و لیبی و الجزایر) و یا غیراسلامی (بهویژه کوبا) بارها بیانیههای مشترک دادند.
در سیاست داخلی نیز از اجرای ملی شدن تجارت خارجی (موضوع اصل 44 قانون اساسی)، اجرای قانون اصلاحات ارضی مصوب شورای انقلاب (موضوع بند ج آن قانون)، مخالفت با استقراض خارجی، ملی شدن کارخانهها و صنایع (مصوب شورای انقلاب)، تحقق نظام شورایی در کشور (موضوع اصل 100 تا 106 قانون اساسی) و... حمایت میکردند و بارها در نطقهای پیش از دستور و یا حین دستور و یا چاپ مقالات در مطبوعات و یا پیگیریهای شخصی در دیدار با مقامات (بهویژه دیدارهای مکرر با آقای هاشمی رفسنجانی،رئیس مجلس) مطالبات و گرایشهای خود را اعلام کردند. در موضوع گروگانها نیز غالبا موضع مشترک داشتند.
از آغاز تشکیل این جمع تا پایان کار مجلس، دوشنبهها به طور منظم جلسه داشتند و در امور جاری و بیش از همه امور مجلس و وظایف پارلمانی رایزنی میکردند و محصول آن در نطقها و بیانیهها و موافقتها و مخالفتها با لوایح یا طرحهاآشکار میشد. در دفاع از آزادی و دموکراسی و مخالفت با هر نوع استبداد و خودکامگی، این جمع هماهنگ بود و اعضای آن در طول چهار سال نمایندگی با قاطعیت و شفافیت اندیشه دموکراتیک خود را پی گرفت. هرچند که در عمل میدان برای اظهارنظر و یا مخالفت جدی (بهویژه، پس از سال 60) فراخ نبود و مقاومت تاوان سنگین داشت.
مراجعه به موضعگیریهای فردی یا جمعی این جمع در طول دوران نمایندگی، به خوبی این مقاومت و پیگیری را نشان میدهد. ارائه برخی مواضع مکتوب و مستند اینجانب، به عنوان یکی از اعضای آن جمع، گواه این مدعا است. این جمع در ماههای اول مجلس به تدریج و از طریق موضعگیریهای ایدئولوژیک و سیاسی و واکنش در مقابل تحولات همدیگر را شناخته و به تعبیری هم را پیدا کردند.
و اما موضع بیطرفی در مقابل جناحها از سر عافیتطلبی و یا سهلانگاری و یا عدم مسوولیت نبود بلکه کاملا برآمده از تحلیل شرایط و شناخت نیروها و عطف به مصالح انقلاب و منافع ملی بود. اسناد مکتوب این فراکسیون نشان میدهد که اعضای آن عموما با اندیشه و تحلیل چنان موضعی انتخاب کرده بود. بهویژه که این دوستان اعتقادی راسخ به آزادی و دموکراسی داشتند و سیاست حذف را مغایر با مصالح کشور و نظام دموکراسی میدانستند.
از آنجا که امام خمینی مورد اعتقاد و احترام تمام اعضای جمع بود و موضع او هم بیطرفی از یک سو و تلاش برای نزدیکی و تفاهم جناحها بود، افراد خود را ملزم به رعایت آن میدیدند و از این نظر در آن مقطع این جمع خود را «در خط امام» میدید و دیگر جناحهای مدعی خط امامی را با این معیار میسنجید (چنانکه این موضع در نطقها و بیانیههای این جمع – به ویژه بیانیه مربوط به رای عدم کفایت سیاسی بنیصدر – به روشنی آمده است). این را هم بگویم من (و اغلب دوستان نیز) در آن زمان عقیده داشتیم چالش دیرین استبداد – آزادی در ایران به سر آمده و حال با تغییر رژیم و تشکیل دولت ملی و دموکرات، تمام تلاشها باید متوجه سازندگی کشور و مخصوصا نفی استثمار و زدودن فقر و متلاشی کردن پایگاههای امپریالیسم باشد. البته تحولات سالهای نخست دهه شصت و پیامدهای آن نشان داد که این تحلیل درست نبوده است.
بههر حال موضعگیریهای سیاسی بیطرفانه این جمله در قبال جریانهای سیاسی در آن زمان که جامعه و از جمله دولت و مجلس شدیدا دوقطبی شده بود، چندان قابل قبول به نظر نمیرسید و بهویژه جذبشدگان دوقطب نمیتوانستند دریابند که یک انسان انقلابی و حتی غیرانقلابی چگونه میتواند بیطرف باشد و فیالمثل از نظر حزباللهیها حزبالله نباشد و با لیبرالیسم و لیبرالها دشمنی نکند و در مقابل از نظر لیبرالها به خصومت با چماقداران حزباللهی نکوشد و به طور مشخص در اندیشه محو «حزب چماق به دستان» نباشد و از آزادی دفاع نکند و یا از منظر نیروهای ضدامپریالیست تمام هم و غم خود را صرف مبارزه با امپریالیسم و پایگاههای داخلی نکند و یا از نگاه نیروهای ضداستثمار تمام کوشش خود را مصروف تحقق عدالت و سوسیالیسم و ایجاد جامعه بیطبقه ننماید.
تقریبا تمام جناحها جا انداخته بودند «هر که با ما نیست، بر ما است» و لذا در زمان بنیصدر و پس از آن من و امثال من از هر سو مورد انتقاد و هجوم بودیم و در واقع از هر طرف متهم میشدیم. از آنجا که در برابر انتقادها و حملات حزباللهیها از بنیصدر دفاع میکردیم، خود متهم میشدیم به «بنیصدری» و یا «لیبرال» و اگر در برابر حملات نادرست برخی حامیان بنیصدر و مخصوصا مجاهدین از حزب جمهوری اسلامی، به دفاع از آن حزب و یا همفکرانش دست میزدیم، قاطعانه متهم میشدیم به حزبی و یا حزباللهی بودن. از این رو یکی از القابی که به ماها داده بودند این بود که «التقاطی» هستیم (گرچه در آن مقطع برچسب التقاطی بودن مفهومی گسترده داشت).
یکبار آقای حسن روحانی، نماینده سمنان، با لحن شوخی اما جدی به من گفت: شما چگونهای و بالاخره معلوم نیست کدام طرفی هستی، گفتم: منظور؟ گفت: در مسائل اقتصادی حرفهای سوسیالیستی میزنی و در مواضع سیاسی سخنان لیبرالی میگویی، گفتم: خب، اشکال چیست؟ گفت: این را میگویند التقاط. گفتم: نمیدانم این کار نامش التقاط است یا نه، ولی اگر هم التقاط باشد، من چیزهای خوب دنیا را التقاط کردهام، ولی شما مواضع سرمایهداری را با مبانی و اعمال خشن جمع کردهاید و این بدترین التقاطها است.
هر چه بود، این مشی ترکیبی و به قول آقایان التقاطی موجب شده بود که آدمها و جریانها را خاکستری ببینیم و نه لزوما سیاه یا سفید و از این رو با کسانی که در جریانهای سیاسی و فکری مختلف حضور داشتند و در اموری با ما همفکر و همرای بودند، ارتباط دوستی و گاه همکاری داشتیم. از خط امامیهایی چون خاتمی و سیدحسن شاهچراغی (نماینده دامغان و دوست قدیم من) و سیدمحمود دعایی گرفته تا بزرگان نهضت آزادی و جاما و منفردینی چون دکتر فضلالله صلواتی (نماینده اصفهان)، سیدمحمد کاظم بجنوردی (نماینده تهران)، حجتالاسلام حسین انصاریراد (نماینده نیشابور)، مهندس عزتالله سحابی (نماینده تهران)، خانم اعظم طالقانی، دکتر سیدمحمد مهدی جعفری (نماینده برازجان) و... بویژه در اواخر پیوند دوستی و همکاری با مهندس سحابی، بجنوردی، جعفری، سامی و طالقانی بیشتر شد که پس از پایان مجلس اول نیز در سطوحی ادامه پیدا کرد.
در عین حال باید اذعان کنم که با گذشت زمان همراهی و همدلی شماری از ما با بنیصدر و نهضت آزادی و دیگران بیشتر شد و از اکثریت حزبالله فاصله بیشتری میگرفتیم و همین امر سبب شده بود که تفاوت دیدگاههای اصولی ما با این طیف کمتر دیده شود و حتی مارک بنیصدری یا نهضتی و لیبرال پررنگتر جلوه کند.
دلیل این همدلی نیز دو چیز بود: یکی اینکه حملات علیه این مجموعه چنان سنگین و یکسویه و توهینآمیز و غیراخلاقی و حتی نامردانه بود که ما از موضع انسانی و اخلاقی و قانونی و دفاع از عدالت و قانون، چارهای نمیدیدیم که در کنار مظلومان قرار بگیریم و بیشتر به نقد بنشینیم، دیگر اینکه به تدریج دریافتیم سیاست حاکم سیاست حذف و تصفیه است و لذا به این جمعبندی رسیدیم که چالش استبداد – آزادی هنوز مهمترین چالش است و باید آن را جدی بگیریم. برای ما روشن شد مساله بدعملی بنیصدر و یا انحراف ایدئولوژیک و یا استراتژیک مجاهدین و یا تفکر و سیاست سازشکارانه بازرگان و دولت موقت نیست، مساله چیز دیگری است.
این جمعبندی را بارها در نطقها و موضعگیریها و نامههای خصوصی و دیدارهای فردی و جمعی به حاکمان اعلام کردیم که نمونههایی از آنها را در این کتاب میبینید. با اینکه ما در نهایت رای به عدم صلاحیت بنیصدر دادیم اما پس از آن تا پایان مجلس هرگز بخشوده نشدیم، چراکه به انتقادها و هشدارهایمان ادامه دادیم و به همین دلیل همواره مورد تهدید و تحدید قرار گرفتیم و حتی برخی از دوستان ما مضروب و مجروح شدند (از جمله آقای محمدی گرگانی که در جای خود بدان اشاره خواهد شد).
فکر میکنم سال 1361 بود، آقای محمدی هنگام نطق پیش از دستور مورد حمله لفظی خانم گوهرالشریعه دستغیب (نماینده تهران) قرار گرفت. او چنان شتابان به سوی تریبون رفت که همه فکر میکردند ناطق را مورد ضرب و شتم قرار خواهد داد. اما پس از رسیدن به جلوی تریبون پس از توهینهای بسیار، مقداری طلا (فکر میکنم چند النگو بود) از جیب درآورد و جلو محمدی گرفت و گفت اینها را همین مردم محروم برای جبهه دادهاند.
اکنون که سخن از جناحبندیهای سیاسی در مجلس اول در میان است، لازم است اشاره کنم که چند نفر بودند که به رغم همراهی با اکثریت مجلس، در مجموع از دیگران متمایز بودند و از خصوصیات متفاوت آشکاری برخوردار بودند. اینان عبارت بودند از: خلخالی، حجازی و مهاجرانی. وجه مشترک این سه تن چرخش سیاسی آشکار آنان بود.
اما در آن زمان در مخالفت با جریان به اصطلاح لیبرالی با محوریت بنیصدر، جملگی همدست و همداستان بودند و از نظر آنان لیبرالیسم و لیبرالها خطری برای انقلاب بودند چرا که به اسلام انقلابی و امام و خط امام اعتقادی نداشتند و لذا میبایست حذف میشدند. در مخالفت با هر نوع گرایش غیرحزباللهی (اعم از راست اسلامی مانند انجمن حجتیه و روحانیان و مسلمانان محافظهکار غیرسیاسی و یا مخالف امام خمینی تا جریان چپ غیرمذهبی و مذهبی مانند سازمان مجاهدین و جنبش مسلمانان مبارز و جاما و ملیون لائیک چون جبهه ملی و...) نیز در یک جبهه قرار داشتند که البته در آن زمان (جز در مورد مجاهدین) چندان آشکار نبود و پس از 30 خرداد آشکارتر شد.
در واقع، پس از حذف بنیصدر و رفع خطر فوری از ناحیه لیبرالها، جبهه متحد خط امامی متوجه دگراندیشان چپ و راست شد و در طول دهه شصت شاهد تصفیه گسترده تمام این نیروها هستیم. حتی کسانی چون دکتر پیمان و مهندس میثمی که در اوایل در مخالفت با لیبرالها و دفاع از خط انقلابی و ضداستثماری و ضدامپریالیستی امام در کنار حزباللهیهای حکومتی قرار داشتند، پس از خرداد 60 مورد خشم قرار گرفتند و به دستگیری میثمی و انحلال موقت جنبش مسلمانان مبارز منتهی شد.
در جناح اکثریت مجلس، نمایندگان عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (الویری و توکلی) هم بودند. اعضای موتلفه هم بودند که البته در آن زمان عموما در حزب فعالیت میکردند. شمار قابل توجهی منفرد هم بودند که غالبا در دوران پس از تشکیل مجلس و در فضای دوقطبی حزبالله – بنیصدر به صف حزبیون وارد شده بودند. شاید بتوان در آن زمان تفاوت اصلی و بروز ظاهری تمایلات طیف حزبالله مجلس را در دو گرایش افراطی و معتدل به نمایش گذاشت.
عدهای (شاید 30 تا 40 نفر) دارای مواضع افراطی بودند و غالبا در نطقها و برخوردها تند و عصبی بودند و گاه از اظهار هر نوع توهین و تحقیری به مخالفان (واقعی یا فرضی) ابا نداشتند. اینان بودند که سردمدار بودند و جلسات را گاه به هم میریختند و البته شمار زیادی هم بودند که میانهرو بودند و در نطقها عموما ادب و اعتدال را رعایت میکردند و یا اصولا اهل برخورد کند نبودند. البته کم نبودند از این طیف که اساسا سخن نمیگفتند و یا موضع آشکار نمیگرفتند. به هر حال طیف ساکت یا میانهرو در جلسات حزبالله شرکت میکردند و در رایگیریها به نفع آن جریان رای میدادند.
و اما در میان اقلیت هفتاد – هشتاد نفری، وحدت نظری و بهویژه عملی نبود. جز اعضای پنج نفره نهضت آزادی (بازرگان، سحابی، صدر حاج سیدجوادی، یزدی و صباغیان) و احتمالا چند نفر از نمایندگان نزدیک به آنها، (مانند دکتر کاظم سامی) فراکسیونی وجود نداشت. اساسا در آن زمان فراکسیون، حتی به شکلی که در مجلس ششم شاهد آن بودیم، وجود رسمی نداشت.
اکثریت این طیف واقعا منفرد بودند و البته شاید کسانی با هم جلساتی داشتند اما عملکردشان در مجلس نمود و ظهور جمعی و فراکسیونی نداشت. در سال اول طرفداران جدی و فعال بنیصدر (بهویژه جامعه روحانیت مبارز تهران با پیشگامی شیخ فضلالله محلاتی – نماینده محلات) تا حدودی وحدت عمل و رفتار فراکسیونی داشتند که از بهار سال 60 سست شد و سرانجام با گریختن کسانی به خارج از کشور (احمد سلامتیان) و زندانی شدن بعضی دیگر (دکتر غضنفرپور – نماینده لنجان) و تغییر موضع صددرصد روحانیت مبارز به نفع حزبالله و حزب جمهوری، آن مجموعه هم از میان رفت.
در این میان شاید بتوان گفت که تنها جمع و گروهی که تا حدودی دارای اشتراک نظر بودند و در عمل با همکاری و تفاهم میکوشیدند رفتار فراکسیونی داشته باشند، گروه بینام و نشانی بود این گروه، که من هم جزوشان بودم، اندیشه و گرایش آشکار عدالتخواهانه و ضداستثماری و ضدطبقاتی بوده و نیز، اعتقاد راسخ به آزادی و دموکراسی و حاکمیت ملی (میراث مشروطیت و نهضت ملی مصدق)، دموکرات بودند. برخی از اعضای این جمع از مبارزان و انقلابیون شناخته شده سازمان مجاهدین اولیه بودند (دکتر سیدمحمد میلانی و دکتر محمدمحمدی گرگانی) و بقیه نیز از جوانان چپ انقلابی حامیان مجاهدین درگذشته و بهویژه از پیروان فکری و انقلابی دکتر شریعتی و آیتالله طالقانی به شمار میآمدند.
با توجه به این گرایش، شماری از دوستان این مجموعه در میان گروههای سیاسی خارج از مجلس عموما به جنبش مسلمانان مبارز (و تا حدودی جاما و نهضت مجاهدین آقای میثمی) نزدیک بودند و برخی از آنها نیز در زمان انتخابات مورد حمایت جنبش مسلمانان مبارز قرار گرفته بودند. از سال 1357 تا 1361 جنبش با رهبری آقای دکتر پیمان، فعالیت فکری – سیاسی گستردهای در سطح کشور داشت و بخش قابل توجهی از دانشجویان و جوانان و روشنفکران رادیکال و چپ عضو و یا حامی این تشکیلات بودند. من از چند سال پیش از انقلاب با نام و آثار دکتر پیمان آشنا بودم اما پس از ورود به مجلس با ایشان از نزدیک آشنا شدم و روابطی پدید آمد.
یک بار نیز در همان سال 59 نشریه امت، ارگان جنبش مسلمانان مبارز، مصاحبهای با من انجام داد و منتشر کرد. اسامی این جمع عبارت بودند از: محمد محمدی، سیدمحمد میلانی، محمدرضا امینناصری، مصطفی تبریزی، رضا رمضانی، محمدرضا باباصفری، ارسلان فلاح، حجت انصاری، محمدامین سازگارنژاد، حسن بهروزیه، محمدنصراللهی و من.
تا آنجا که من به یاد میآورم، این افراد پیش از ورود به مجلس با هم آشنا نبودند و حداقل ارتباطی با هم نداشتند. در واقع این افراد در حوزه انتخابیه خود مستقل و منفرد بوده و حداکثر تمام یا شماری از آنها مورد حمایت برخی گروهها و جریانهای سیاسی قرار گرفته بود.
تا پایان مجلس نیز این افراد استقلال رای خود را حفظ کرده و در سال اول (در جدال حزب جمهوری و بنیصدر) به یک سو متمایل نشدند و پس از آن در تقابل حزبالله و نهضت آزادی و همفکرانش نیز جذب هیچ کدام نشدند. این جمع که مشترکات ایدئولوژیک و خط مشی استراتژیک آنها در مجلس اول بیشتر بر مفترقاتشان بود، عموما دارای مواضع مشترک بودند و این مواضع غالبا در اعلامیهها و موافقت و مخالفتها با لوایح و حمایت و یا عدم حمایت از جریان و یا اقدام خاص خود را نشان میداد. بهویژه در موضعگیریها به نفع بلوک ضدامپریالیستی کشورهای اسلامی (مانند سوریه و لیبی و الجزایر) و یا غیراسلامی (بهویژه کوبا) بارها بیانیههای مشترک دادند.
در سیاست داخلی نیز از اجرای ملی شدن تجارت خارجی (موضوع اصل 44 قانون اساسی)، اجرای قانون اصلاحات ارضی مصوب شورای انقلاب (موضوع بند ج آن قانون)، مخالفت با استقراض خارجی، ملی شدن کارخانهها و صنایع (مصوب شورای انقلاب)، تحقق نظام شورایی در کشور (موضوع اصل 100 تا 106 قانون اساسی) و... حمایت میکردند و بارها در نطقهای پیش از دستور و یا حین دستور و یا چاپ مقالات در مطبوعات و یا پیگیریهای شخصی در دیدار با مقامات (بهویژه دیدارهای مکرر با آقای هاشمی رفسنجانی،رئیس مجلس) مطالبات و گرایشهای خود را اعلام کردند. در موضوع گروگانها نیز غالبا موضع مشترک داشتند.
از آغاز تشکیل این جمع تا پایان کار مجلس، دوشنبهها به طور منظم جلسه داشتند و در امور جاری و بیش از همه امور مجلس و وظایف پارلمانی رایزنی میکردند و محصول آن در نطقها و بیانیهها و موافقتها و مخالفتها با لوایح یا طرحهاآشکار میشد. در دفاع از آزادی و دموکراسی و مخالفت با هر نوع استبداد و خودکامگی، این جمع هماهنگ بود و اعضای آن در طول چهار سال نمایندگی با قاطعیت و شفافیت اندیشه دموکراتیک خود را پی گرفت. هرچند که در عمل میدان برای اظهارنظر و یا مخالفت جدی (بهویژه، پس از سال 60) فراخ نبود و مقاومت تاوان سنگین داشت.
مراجعه به موضعگیریهای فردی یا جمعی این جمع در طول دوران نمایندگی، به خوبی این مقاومت و پیگیری را نشان میدهد. ارائه برخی مواضع مکتوب و مستند اینجانب، به عنوان یکی از اعضای آن جمع، گواه این مدعا است. این جمع در ماههای اول مجلس به تدریج و از طریق موضعگیریهای ایدئولوژیک و سیاسی و واکنش در مقابل تحولات همدیگر را شناخته و به تعبیری هم را پیدا کردند.
و اما موضع بیطرفی در مقابل جناحها از سر عافیتطلبی و یا سهلانگاری و یا عدم مسوولیت نبود بلکه کاملا برآمده از تحلیل شرایط و شناخت نیروها و عطف به مصالح انقلاب و منافع ملی بود. اسناد مکتوب این فراکسیون نشان میدهد که اعضای آن عموما با اندیشه و تحلیل چنان موضعی انتخاب کرده بود. بهویژه که این دوستان اعتقادی راسخ به آزادی و دموکراسی داشتند و سیاست حذف را مغایر با مصالح کشور و نظام دموکراسی میدانستند.
از آنجا که امام خمینی مورد اعتقاد و احترام تمام اعضای جمع بود و موضع او هم بیطرفی از یک سو و تلاش برای نزدیکی و تفاهم جناحها بود، افراد خود را ملزم به رعایت آن میدیدند و از این نظر در آن مقطع این جمع خود را «در خط امام» میدید و دیگر جناحهای مدعی خط امامی را با این معیار میسنجید (چنانکه این موضع در نطقها و بیانیههای این جمع – به ویژه بیانیه مربوط به رای عدم کفایت سیاسی بنیصدر – به روشنی آمده است). این را هم بگویم من (و اغلب دوستان نیز) در آن زمان عقیده داشتیم چالش دیرین استبداد – آزادی در ایران به سر آمده و حال با تغییر رژیم و تشکیل دولت ملی و دموکرات، تمام تلاشها باید متوجه سازندگی کشور و مخصوصا نفی استثمار و زدودن فقر و متلاشی کردن پایگاههای امپریالیسم باشد. البته تحولات سالهای نخست دهه شصت و پیامدهای آن نشان داد که این تحلیل درست نبوده است.
بههر حال موضعگیریهای سیاسی بیطرفانه این جمله در قبال جریانهای سیاسی در آن زمان که جامعه و از جمله دولت و مجلس شدیدا دوقطبی شده بود، چندان قابل قبول به نظر نمیرسید و بهویژه جذبشدگان دوقطب نمیتوانستند دریابند که یک انسان انقلابی و حتی غیرانقلابی چگونه میتواند بیطرف باشد و فیالمثل از نظر حزباللهیها حزبالله نباشد و با لیبرالیسم و لیبرالها دشمنی نکند و در مقابل از نظر لیبرالها به خصومت با چماقداران حزباللهی نکوشد و به طور مشخص در اندیشه محو «حزب چماق به دستان» نباشد و از آزادی دفاع نکند و یا از منظر نیروهای ضدامپریالیست تمام هم و غم خود را صرف مبارزه با امپریالیسم و پایگاههای داخلی نکند و یا از نگاه نیروهای ضداستثمار تمام کوشش خود را مصروف تحقق عدالت و سوسیالیسم و ایجاد جامعه بیطبقه ننماید.
تقریبا تمام جناحها جا انداخته بودند «هر که با ما نیست، بر ما است» و لذا در زمان بنیصدر و پس از آن من و امثال من از هر سو مورد انتقاد و هجوم بودیم و در واقع از هر طرف متهم میشدیم. از آنجا که در برابر انتقادها و حملات حزباللهیها از بنیصدر دفاع میکردیم، خود متهم میشدیم به «بنیصدری» و یا «لیبرال» و اگر در برابر حملات نادرست برخی حامیان بنیصدر و مخصوصا مجاهدین از حزب جمهوری اسلامی، به دفاع از آن حزب و یا همفکرانش دست میزدیم، قاطعانه متهم میشدیم به حزبی و یا حزباللهی بودن. از این رو یکی از القابی که به ماها داده بودند این بود که «التقاطی» هستیم (گرچه در آن مقطع برچسب التقاطی بودن مفهومی گسترده داشت).
یکبار آقای حسن روحانی، نماینده سمنان، با لحن شوخی اما جدی به من گفت: شما چگونهای و بالاخره معلوم نیست کدام طرفی هستی، گفتم: منظور؟ گفت: در مسائل اقتصادی حرفهای سوسیالیستی میزنی و در مواضع سیاسی سخنان لیبرالی میگویی، گفتم: خب، اشکال چیست؟ گفت: این را میگویند التقاط. گفتم: نمیدانم این کار نامش التقاط است یا نه، ولی اگر هم التقاط باشد، من چیزهای خوب دنیا را التقاط کردهام، ولی شما مواضع سرمایهداری را با مبانی و اعمال خشن جمع کردهاید و این بدترین التقاطها است.
هر چه بود، این مشی ترکیبی و به قول آقایان التقاطی موجب شده بود که آدمها و جریانها را خاکستری ببینیم و نه لزوما سیاه یا سفید و از این رو با کسانی که در جریانهای سیاسی و فکری مختلف حضور داشتند و در اموری با ما همفکر و همرای بودند، ارتباط دوستی و گاه همکاری داشتیم. از خط امامیهایی چون خاتمی و سیدحسن شاهچراغی (نماینده دامغان و دوست قدیم من) و سیدمحمود دعایی گرفته تا بزرگان نهضت آزادی و جاما و منفردینی چون دکتر فضلالله صلواتی (نماینده اصفهان)، سیدمحمد کاظم بجنوردی (نماینده تهران)، حجتالاسلام حسین انصاریراد (نماینده نیشابور)، مهندس عزتالله سحابی (نماینده تهران)، خانم اعظم طالقانی، دکتر سیدمحمد مهدی جعفری (نماینده برازجان) و... بویژه در اواخر پیوند دوستی و همکاری با مهندس سحابی، بجنوردی، جعفری، سامی و طالقانی بیشتر شد که پس از پایان مجلس اول نیز در سطوحی ادامه پیدا کرد.
در عین حال باید اذعان کنم که با گذشت زمان همراهی و همدلی شماری از ما با بنیصدر و نهضت آزادی و دیگران بیشتر شد و از اکثریت حزبالله فاصله بیشتری میگرفتیم و همین امر سبب شده بود که تفاوت دیدگاههای اصولی ما با این طیف کمتر دیده شود و حتی مارک بنیصدری یا نهضتی و لیبرال پررنگتر جلوه کند.
دلیل این همدلی نیز دو چیز بود: یکی اینکه حملات علیه این مجموعه چنان سنگین و یکسویه و توهینآمیز و غیراخلاقی و حتی نامردانه بود که ما از موضع انسانی و اخلاقی و قانونی و دفاع از عدالت و قانون، چارهای نمیدیدیم که در کنار مظلومان قرار بگیریم و بیشتر به نقد بنشینیم، دیگر اینکه به تدریج دریافتیم سیاست حاکم سیاست حذف و تصفیه است و لذا به این جمعبندی رسیدیم که چالش استبداد – آزادی هنوز مهمترین چالش است و باید آن را جدی بگیریم. برای ما روشن شد مساله بدعملی بنیصدر و یا انحراف ایدئولوژیک و یا استراتژیک مجاهدین و یا تفکر و سیاست سازشکارانه بازرگان و دولت موقت نیست، مساله چیز دیگری است.
این جمعبندی را بارها در نطقها و موضعگیریها و نامههای خصوصی و دیدارهای فردی و جمعی به حاکمان اعلام کردیم که نمونههایی از آنها را در این کتاب میبینید. با اینکه ما در نهایت رای به عدم صلاحیت بنیصدر دادیم اما پس از آن تا پایان مجلس هرگز بخشوده نشدیم، چراکه به انتقادها و هشدارهایمان ادامه دادیم و به همین دلیل همواره مورد تهدید و تحدید قرار گرفتیم و حتی برخی از دوستان ما مضروب و مجروح شدند (از جمله آقای محمدی گرگانی که در جای خود بدان اشاره خواهد شد).
فکر میکنم سال 1361 بود، آقای محمدی هنگام نطق پیش از دستور مورد حمله لفظی خانم گوهرالشریعه دستغیب (نماینده تهران) قرار گرفت. او چنان شتابان به سوی تریبون رفت که همه فکر میکردند ناطق را مورد ضرب و شتم قرار خواهد داد. اما پس از رسیدن به جلوی تریبون پس از توهینهای بسیار، مقداری طلا (فکر میکنم چند النگو بود) از جیب درآورد و جلو محمدی گرفت و گفت اینها را همین مردم محروم برای جبهه دادهاند.
اکنون که سخن از جناحبندیهای سیاسی در مجلس اول در میان است، لازم است اشاره کنم که چند نفر بودند که به رغم همراهی با اکثریت مجلس، در مجموع از دیگران متمایز بودند و از خصوصیات متفاوت آشکاری برخوردار بودند. اینان عبارت بودند از: خلخالی، حجازی و مهاجرانی. وجه مشترک این سه تن چرخش سیاسی آشکار آنان بود.