آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

کاسترو دیگر به مذاق انقلابیون دیروز ایران خوش نمی‌آید. این را دکتر صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران می‌گوید. او که خود جزو انقلابیون دهه 50 ایران بوده است، با نقد گذشته خود و رفقای انقلابی‌اش نگاهی واقع‌بینانه از شخصیت کاسترو ارائه می‌دهد. هم او را مخالف دموکراسی و آزادی می‌خواند و هم خدمات رهبر سابق کوبا را به کشورش نادیده نمی‌گیرد. او خود این دیدگاه را راه میان‌بر برای شناخت عصر فیدل می‌داند.

کاسترو برای نسل انقلاب و پس از انقلاب در ایران روایت‌کننده دو چهره است؛ یکی چهره اسطوره‌ای و دیگری چهره یک سیاستمدار پرحرف که فقط مخالفانش را سرکوب می‌کرد و جز فقر و فلاکت برای ملتش دستاوردی نداشت، برداشت شما از شخصیت کاسترو چیست؟
من یک راه میان‌بر و واقع‌بینانه را انتخاب می‌کنم. کاسترو برای کسانی که دهه 40 و 50 به دنبال مبارزه با شاه بودند، یک اسطوره بود و بر این اساس به او به‌هیچ وجه ایراد و اشتباهی وارد نبود. چرا که همان موقع هم برخی تبلیغات علیه کاسترو صورت می‌گرفت. به خاطر دارم که در دوران دانشجویی یک عکس از کاسترو بر دیوار اتاقم آویزان کرده بودم.
 
به هر حال برای ما کاسترو یک اسطوره بود ولی در همان زمان دانشجویی در انگلیس، رسانه‌ها یکسری تبلیغات را علیه کاسترو مطرح می‌کردند. به‌طور مثال این رسانه‌ها بر این نکته پای می‌فشردند که کاسترو زندانی سیاسی دارد و با مخالفانش بد رفتار می‌کند. در آن زمان‌ها اگر کسی از من می‌پرسید که قهرمان شما با مخالفانش چنین برخوردهایی را می‌کند، نظر من روشن و قاطع بود. ما این تبلیغات را ساخته و پرداخته سازمان سیا و آمریکایی‌ها می‌دانستیم. به هر حال فکر می‌کردیم که غربی‌ها می‌خواهند این قهرمان و اسطوره مقاومت علیه امپریالیسم را خراب کنند.

البته ممکن بود این نظر را هم در پاسخ به انتقادها مطرح می‌کردم که به هر حال معلوم نیست انتقادکنندگان کاسترو، خود آدم‌های صادق و درستی باشند. بنابراین اساسا ما هیچ توجهی به انتقاد‌ها و مخالفت‌ها در مورد فیدل کاسترو نداشتیم.
در دهه نخست انقلاب نیز کاسترو برای بسیاری از انقلابیون ایران، چهره اسطوره‌ای خود را حفظ کرده بود. ولی از اوایل دهه 70 و به‌خصوص در دوران اصلاحات یک دگرگونی در زندگی سیاسی و اجتماعی بسیاری از انقلابیون دهه‌های 40 و 50 به‌وجود آمد. از آن زمان به بعد ما وارد یک فضای دیگری شدیم و مباحث دیگری برایمان مهم شد. مباحثی از قبیل جامعه مدنی، آزادی، حقوق بشر و حق شرکت در انتخابات آزاد.

بنابراین به‌تدریج برای نسل من و برای شخص خود من نه‌‌تنها فیدل کاسترو، بلکه اساسا این‌گونه شخصیت‌های آرمان‌گرا جذابیت گذشته‌شان را از دست دادند. به‌طور مثال موگابه، رهبر مارکسیست زامبیا برای ما 20 سال پیش از این تاریخ یک اسطوره بود ولی واقع مطلب این است که امروز او را آدم مستبد و دیکتاتور می‌دانیم. او کسی است که به دلیل لجاجت با غرب، ملتش را به بدبختی کشاند. زامبیا روزگاری به قرص نان آفریقا معروف بود ولی سیاست‌‌های غلط انقلابیون این کشور ثروتمند را به فلاکت کشاند. حتی شاید بتوان گفت خسارت‌هایی که موگابه بر زامبیا تحمیل کرد، به مراتب بیش از دوران استعمار انگلیس بود. عرض من این است که به‌هر حال برای نسلی که زمانی کاسترو را اسطوره می‌پنداشت، شرایط دیگر تغییر کرده است، چرا که نسل من در دهه 70 با مفاهیم دیگری آشنا شد و به همین دلیل هم اوضاع تغییر کرد.

اگر شما در سال‌های دهه 40 و 50 با من صحبت می‌کردید، به‌طور قطع می‌گفتم که دموکراسی چیز مهمی نیست و آن را بلافاصله به فرهنگ بورژوازی و سرمایه‌داری می‌چسباندم. از نظر انقلابیون آن زمان ایران، دموکراسی دستاورد سرمایه‌داری بود و به همین دلیل تصور اغلب فعالان سیاسی این بود که غرب می‌خواهد با وارد کردن فرهنگ دموکراسی به کشورهای جهان سوم، به استعمار خود ادامه دهد. ما آن زمان دموکراسی واقعی را برابری، عدالت و مساوات می‌دانستیم.
به هر حال ما باید از یک تجربه تاریخی عبور می‌کردیم تا متوجه این نکته شویم که دموکراسی بالاترین چیز است.

البته من میراث کاسترو را یکسره منفی نمی‌دانم. درست است که کاسترو در زمینه‌های آزادی و دموکراسی دستاورد درخشانی نداشت ولی از لحاظ تعلیم و تربیت مجانی و سیستم بهداشت عمومی به‌واقع به کوبا خدمت کرد. این نوع عملکرد در کشورهای آمریکای لاتین و جهان سوم بی‌نظیر بود و از آن جهت کارنامه فیدل کاسترو در زمانه ما بسیار قابل دفاع و مناسب است.

آقای دکتر زیباکلام، ولی نگاه امروز نسل جوان به فیدل کاسترو سراسر منفی است. به‌نظر می‌رسد چنین شخصیت‌هایی برای نسلی که انقلاب ایران درک نکرده است، فاقد هرگونه جذابیت و کشش است، فکر می‌کنید دلیل این موضوع چیست؟
به نظر من بخشی از این موضوع به سرخوردگی‌های سیاسی و اجتماعی جوانان بخصوص پس از دوران اصلاحات بازمی‌گردد. به هر حال نسل جوان امروز دیگر هیچ میل و رغبتی به آن دسته از مفاهیمی که کاسترو مبین آن بود، نشان نمی‌دهد. مفاهیمی از قبیل مبارزه علیه سرمایه‌داری و بورژوازی. فی‌الواقع این مفاهیم دیگر رنگ خودش را برای نسل جوان امروز از دست داده است. مفاهیمی که برای نسل ما معتبر بود، برای نسل جوان امروز که انقلاب را هم تجربه نکرده است، دیگر اعتبار ندارد.
نسل ما ضدامپریالیسم بودن و ضدغرب بودن را یک ارزش می‌دانست ولی نسل جدید اصلا اینگونه فکر نمی‌کند.

به هر حال باتوجه به سرخوردگی‌هایی که در جامعه ما به وجود آمده است، این عدم کشش به سوی شخصیت‌هایی مثل کاسترو قابل درک است. به هر حال وجود کاسترو با مفاهیمی از قبیل آزادی اندیشه و بیان عجین نشده و خیلی طبیعی است که برای نسل جدید نیز چنین شخصیتی جذابیت نداشته باشد، چرا که برای نسل جدید آن مفاهیم ضدغربی ارزش و اعتباری ندارد. تقریبا همه شخصیت‌هایی که به ضدآمریکایی بودن گره می‌خورند، در جامعه دچار چنین وضعیتی شده‌اند. شاید به استثنای چه‌گوارا. البته فکر می‌کنم این موضوع در مورد چه‌گوارا نیز بیشتر جنبه احساسی دارد. وقتی یک جوانی تی‌شرت چه‌گوارا به تن می‌کند، به‌خاطر حمایت از مواضع رادیکالی او نیست، بلکه به دلیل آرمان‌گرا بودن چه‌گوارا است، به هر حال او وزارت و صدارت را رها کرد و به دنبال گسترش انقلاب خود در سایر کشورهای جهان رفت.

نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم وضعیت متفاوت ایران با سایر کشورهای اسلامی نظیر پاکستان، مصر و الجزایر است. در این کشورها هنوز این مفاهیم ضدغربی به‌نوعی مطرح است مثلا بن‌لادن در میان بسیاری از جوانان مسلمان کشورهای عربی محبوبیت دارد. این حالت عدم تمایل و انزجار و اکراه بیشتر در میان جوانان ایران مطرح است و این موضوع هم بیشتر به عملکرد مسوولان بازمی‌گردد.

گفته می‌شود کاسترو برای ملت کوبا یک رهبر کاریزماتیک بود، این شخصیت کاریزماتیک در عین حال جذابیت‌هایی نیز برای سایر ملل جهان داشت، چرا چنین شخصیتی پس از فروپاشی شوروی ناگهان از جذابیت افتاد و صرفا شخصیت کاریزمایش ملت کوبا را تحت تاثیر قرار داد؟
کوبا در مقطع جنگ سرد از جایگاه مهمی برخوردار بود، این هم به نزدیکی‌اش به آمریکا و همچنین اتحادش با شوروی بازمی‌گشت. اگر شما با یک دوربین در آب‌های کالیفرنیا بایستید، کوبا را می‌‌توانید ببینید. این کشور آنقدر به آمریکا نزدیک است که نفس کشیدنش را آمریکایی‌ها احساس می‌کنند. به همین دلیل کوبا و کاسترو در آن مقطع زمانی از محبوبیت فوق‌العاده‌ای برخوردار بودند. ولی همانطور که عرض کردم پس از جنگ سرد بسیاری از مفاهیم تغییر کرد و شرایط در بسیاری از کشورهای جهان متحول شد. البته هنوز مسلمانان ساکن در کشورهای اروپایی به دلیل سیاست‌های آمریکا در مورد کشورهای اسلامی بغض و کینه خود را حفظ کرده‌اند ولی چون فضای جنگ سرد از میان رفته است، دیگر کاسترو و افرادی مثل او جذابیت خود را از دست داده‌اند.

برخی چپ‌گرایان، خداحافظی کاسترو از قدرت را داوطلبانه قلمداد کردند و از این حیث او را با شخصیت‌هایی مثل ماندلا و گاندی مقایسه می‌کنند، این برداشت تا چه حد به تیپ شخصیتی کاسترو نزدیک است؟
به هر حال این مساله را نباید فراموش کنیم که ظرف چند سال اخیر کاسترو به بیماری جدی مبتلا شد و حتی در یک مقطعی شایعه مرگ وی نیز مطرح شد. لذا فکر می‌کنم بخشی از پاسخ به سوال شما به شرایط جسمی کاسترو بازمی‌گردد. چه‌بسا اگر کاسترو از بیماری رنج نمی‌برد، همچنان به رهبری کوبا ادامه می‌داد.
 

تبلیغات