آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

آن زمان که رضاشاه به فکر تاسیس دانشگاه تهران افتاد، شاید کمتر فکر می‌کرد این نهاد علمی چنان وارد کارزار سیاست شود که همواره یک پای هر تحول و اعتراض و انقلابی باشد. تاریخ دانشگاه تهران پیش از انقلاب یک حکایت است و پس از انقلاب نیز حکایتی دیگر. جهت آشنایی بیشتر تاریخ دانشگاه تهران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سراغ اولین رئیس این دوره، محمد ملکی رفتیم. او که از بهمن 57 تا خرداد 59 سرپرست شورای دانشگاه تهران بود در مدت ریاست این دانشگاه با حوادث مختلفی روبرو بوده است، از حمله به دانشکده فنی گرفته تا پاکسازی‌های اساتید، دانشجویان و کارمندان. او درباره هر کدام از این اتفاقات توضیحاتی را ارائه می‌کند که بخشی از آن روایتگری است و بخش دیگری شبیه دفاعیه.

حسین سخنور :ظاهرا پیشنهاد تصدی شما در ریاست دانشگاه تهران از سوی مرحوم طالقانی مطرح شده بود. آشنایی قبلی شما با ایشان دلیل اصلی این پیشنهاد بود یا عوامل دیگری هم در نظر ایشان مطرح بود. اساسا ایشان در این باره چه صحبتی با شما داشتند؟
من از سال 35 که به عنوان دانشجو وارد دانشگاه تهران شدم جزو فعالان این دانشگاه بودم، از سال 40 نیز در کادر علمی دانشگاه قرار گرفتم و در دانشگاه شناخته شده بودم. اساسا جریان تحصن 25 روزه اساتید پیش از انقلاب به خاطر توهین به من شکل گرفته بود. جریان نیز از این قرار بود در آذر 57 که دانشگاه‌ها تعطیل شده بود اساتید برخلاف دانشجویان در دانشگاه حاضر می‌شدند و جلساتی نیز در باشگاه دانشگاه با حضور اساتید برگزار می‌شد یکبار که من آمدم افسری جلوی مرا گرفت و گفت شما حق شرکت در جلسه و حضور در باشگاه دانشگاه را ندارید. گفتم: چه کسی به شما این دستور را داده است او گفت: ریاست دانشگاه. توجه کردم دیدم در محوطه پشت باشگاه آقای دکتر عبدالله شیبانی رئیس وقت دانشگاه تهران با معاونین خود در حال قدم زدن بود.
 
ایشان را صدا کردم و گفتم شما چنین دستوری دادید؟ آقای شیبانی هم گفت: بله. دکتر شیبانی انسان بسیار محترم و آزاداندیشی بود اما علیرغم تمام اراداتی که به ایشان داشتم گفتم شما خیلی بیجا فرمودید که چنین دستوری دادید. آقای شیبانی از همان پشت نرده دست خود را دراز کرد و قصد داشت مرا بزند، سایر اساتیدی که همراه من بودند از این اقدام عصبانی شدند. به بهانه توهین رئیس دانشگاه قرار شد در دانشکده اقتصاد جمع شوند و آنجا هم تصمیم گرفتند به دبیرخانه دانشگاه بروند و رسما از ریاست دانشگاه بخواهند که عذرخواهی کند. خب این اتفاق هم نیفتاد و تحصن اساتید آغاز شد.

گویا این جریان هم با دخالت مرحوم طالقانی به پایان رسید؟
بله. ایشان تازه از زندان آزاد شده بودند و با بنده نیز در تماس بودند و آخرین اخبار متحصنین را پیگیری می‌کردند تا اینکه آیت‌الله طالقانی 23 دی ماه به دبیرخانه‌ آمدند و گفتند می‌رویم برای بازگشایی دانشگاه. همین اتفاق هم افتاد که با استقبال پرشور مردم و دانشجویان و اساتید مواجه شد. بعد از انقلاب نیز چندین بار مهندس صباغیان از طرف دولت موقت با من تماس گرفتند و گفتند طبق نظر آقای بازرگان قرار است ریاست دانشگاه تهران به شما واگذار شود. من در تماس‌های مختلف این مسوولیت را نپذیرفتم زیرا می‌دانستم چه مشکلات عجیب و غریبی برای ریاست دانشگاه تهران در حالت معمولی وجود دارد.

نکته خاصی از جانب مرحوم طالقانی مطرح شد که شما علیرغم تمام مشکلاتی که خود واقف به آن بودید، ریاست دانشگاه تهران را پذیرفتید؟
یکبار که من در جلسه سازمان ملی دانشگاه بودم آقای عبدالکریم لاهیجی آمد و گفت من از طرف طالقانی مامورم که شما را پیدا کنم و نزد ایشان ببرم. من نیز رفتم و تا وارد خانه شدم آیت‌الله طالقانی گفتند محمد تو خجالت نمی‌کشی؟ گفتم اتفاق خاصی افتاده؟ گفتند چرا هر چه تلفن می‌زنند ریاست دانشگاه تهران را قبول نمی‌کنی، این وظیفه شرعی و عرفی توست و باید آن را قبول کنی. در این جلسه ایشان بنده را هم موظف کردند تا ریاست دانشگاه تهران را به عهده بگیرم، من در پاسخ گفتم تنها یک شرط دارد و آن اینکه مدیریت دانشگاه شورایی باشد. با توجه به اینکه خود طالقانی همواره تاکید زیادی به شورا داشتند، آیت‌الله طالقانی هم در پاسخ به شوخی گفتند برو هر غلطی خواستی بکن. من نیز سه نفر را که هر کدام دارای تمایلات مختلفی بودند برای این شورا انتخاب کردم؛ دکتر حسن صباغیان (برادر‌هاشم صباغیان) از دانشکده بهداشت و نزدیک به نهضت آزادی، دکتر ترابعلی براتعلی از دانشکده علوم و نزدیک به جبهه ملی و دکتر کاظم ابهری از دانشکده فنی و نزدیک به مجاهدین.

شما سخت آمدید و دشوار پذیرفتید و مشکل هم رفتید. جنابعالی که اینقدر سخت مسوولیت ریاست دانشگاه تهران را به عهده گرفتید چرا علیرغم مشکلات مختلف از آن دل نبریدید؟ حمله به دانشکده فنی در آبان 57 و حوادث گسترده اسفند 59 به دانشگاه تهران که بین سیصد تا هفتصد زخمی به جای گذاشت کافی نبود تا عطای این پست را به لقایش ببخشید. هر چند ظاهرا سه بار بحث استعفا مطرح شد اما هیچ برخورد قاطعی از سوی شما با مسببین این حوادث صورت نگرفت.
اینچنین نبود.همانطور که اشاره داشتید من سه بار استعفا دادم. یکبار در ماجرای حمله به دانشکده فنی که بنده نامه‌ای به شورای انقلاب نوشتم استعفای خود را مطرح کردم. آن زمان در پاسخ نامه‌ای به‌امضای مرحوم بهشتی دست ما رسید که ضمن تقدیر و تشکر از شورای مدیریت خواسته بودند ما به کار خود ادامه دهیم.
 
ما نیز به دلیل علاقه‌ای که به دانشگاه تهران داشتیم باز ایستادیم. آن زمان تازه برخی از اقدامات ما جواب داده بود. حمله به دانشکده فنی هم یک حادثه بود. وقتی این اتفاق پیش آمد شرایط بدتر شد دانشجویان بخشی از مهاجمین را گرفته بودند و قصد داشتند خود آنان را محاکمه کنند به همین دلیل آنها را در آ‌مفی‌تئاتر برده بودند و دادگاهی هم تشکیل داده بودند تا اینکه من به اتفاق دکتر ابهری رفتیم و دانشجویان را قانع کردیم تا آنها را تحویل ما دهند که ما نیز آنها را تحویل مقامات قضایی دهیم.کمتر از هفت روز نگذشت که دیدیم همانها آزاد شدند و جلوی دفتر من ایستادند و شعار می‌دهند که تو را می‌کشیم. وقتی متوجه شدیم مقامات با آنها هیچ برخوردی نکردند ما دومین استعفای خود را تنظیم کردیم و این بار به بنی‌صدر که تازه رئیس‌جمهور شده بود تحویل دادیم و ایشان نیز در نامه‌ای به تاریخ 22/12/58 1پاسخ داده بودند همانطور که گفته شد شما با اختیارات کامل در اداره دانشگاه به‌امور سامان دهید و مطمئن باشید با تلاش شما و همکارانتان مشکلات برطرف می‌شود و سایر موانع جزیی و کلی نیز با همکاری متقابل از میان برداشته می‌شود و با تصویب قانون استقلال دانشگاهها معضلات تقلیل می‌یابد.

یکی از تصمیمات بحث‌برانگیز شورای انقلاب دستور دوبندی بازگشت اساتید و دانشجویان سیاسی به دانشگاهها و اخراج عوامل رژیم گذشته از دانشگاه بود. جنابعالی به عنوان رئیس دانشگاه تهران چه نقشی در این تصفیه‌ها داشتید؟
هیچ جایگاهی. تصمیم حذف نیروهای وابسته به رژیم گذشته و ساواک تنها مربوط به دانشگاهها نبود تمام مراکز و ادارات دولتی را شامل می‌شد. برای این کار نیز کمیته پاکسازی در دانشگاهها تشکیل شد که در دانشگاه تهران متشکل بود از دکتر شهیدی نماینده دادگستری، یک نفر از اساتید و یک نماینده از کارمندان دانشگاه.
 
بنده هیچ مسوولیتی در این کمیته نداشتم، من حتی یک بار هم به دفتر این کمیته نرفتم آنها نیز سوابق افراد مختلف را از مهدی چمران که آن زمان رئیس اسناد ملی و اسناد ساواک بود می‌گرفتند و درباره فراماسونر بودن یا همکاری افراد ساواک تصمیم می‌گرفتند تنها نقشی که من داشتم این بود که بعضا کمیته پاکسازی در مواردی مردد بود و از ما درخواست می‌کرد با آقای چمران مکاتبه کنیم تا سوابق افراد مشکوک در اختیار کمیته پاکسازی قرار گیرد. گرچه ما در جریان انقلاب و پس از آن اشتباهات فراوانی داشتیم اما خیلی از اساتیدی که‌امروز به عنوان تصفیه‌شدگان مطرح هستند در آن زمان اساسا ایران نبودند مثلا دکتر سیدحسین نصر سه ماه پیش از انقلاب خارج رفته بود و در زمان پاکسازی‌ها ایران هم نبود یا دکتر اقبال و باهری هم مدت‌ها بود دانشگاه نمی‌آمدند و فقط در مقام استادی بودند. در نقد باید منصفانه برخورد کرد آقایانی که مرا به حذف اساتید متهم می‌کنند چرا نمی‌گویند که شورای انقلاب بنا به درخواست‌های مکرر بنده مصوبه‌ای را تنظیم کرد و اجازه داد تا اساتید و دانشجویانی که از کودتای 32 به بعد اخراج شده‌اند بازگردند.

سید حسین نصر گرچه در زمان پاکسازی‌ها خارج از ایران بود اما تصمیم ایشان مبنی بر بازگشت به ایران و تدریس مجدد در دانشگاه تهران بود. آنطور که مشهور است در مورد ایشان وساطت مرحوم مطهری هم کارگر نمی‌افتد و شما اصرار به ا‌خراج ایشان داشتید.
آقای مطهری رابطه بسیار نزدیک و دوستانه‌ای با من داشت، ایشان در مورد دکتر نصر چند بار و گفتند محمد، نصر انسان بسیار مومن و مسلمانی است کاری کن او به دانشگاه تهران بازگردد. من هم در پاسخ به ایشان گفتم آقای مطهری این تصمیم شورای انقلاب است که خود از تصمیم‌گیران و افراد موثر آن نهاد هستید اگر شما بگویید کل این تصمیم اجرا نشود من با کمال میل می‌پذیرم اما اگر قرار باشد اجرا شود استثنایی قائل نمی‌شوم .

اگر شما واقعا پاکسازی‌ها را اقدامی منفی می‌دانستید، با بازگشت سیدحسین نصر چه مشکلی داشتید. یک نفر هم از این تصفیه‌ها در امان می‌ماند یک نفر بود.
من مثل شما فکر نمی‌کنم. من معتقد بودم نباید در قانون استثنایی قائل شد. خاطرم هست همان زمان خانم شریعت رضوی که بنده نیز به سبب شاگردی دکتر شریعتی، ارادت بسیاری به ایشان داشتم نزد من آمد و درخواست کرد که احسان باقیمانده تحصیل خود را در دانشگاه تهران به اتمام رساند، من نیز به دانشکده حقوق ارجاع دادم و آنها مدارک ایشان را کافی ندانستند از این رو من نیز قبول نکردم و ظاهرا آن زمان دانشکده‌ ملی (شهید بهشتی فعلی) ایشان را پذیرفت. من در زمان ریاست در دانشگاه تهران برای هیچ‌کس استثنایی قائل نشدم، لذا سید‌حسین نصر باید اخراج می‌شد همانطور که بقیه اساتید، کارمندان و دانشجویان آن لیست اخراج شدند. امروز هم از آ‌ن تصمیم مبتنی بر این استدلال‌ها دفاع می‌کنم و اگر مجددا در آن شرایط قرار گیرم باز دکتر نصر را نمی‌پذیرم.
 

تبلیغات