حکومت بر خانه حکمت
آرشیو
چکیده
متن
اگر نبود تحکم رضاشاهی، داور رجحان وزیر مالیه کار خود میکرد و زمینهای بهجتآباد میشد میزبان اولین «اونیورسته»ای که دولتمردان پهلوی اول پیاش بودند؛هر چه موسیو آندره گدار، معمار چیرهدست فرانسوی دادش به هوا رفت که آقا زمین بهجتآباد تنگ و سیلگیر است!به خرج کسی نرفت و لابد رضاشاه پیش از جلسه هیات دولت قیافه غمزده علی اصغر حکمت کفیل وزارت معارف(فرهنگ) و مبتکر تاسیس دانشگاه تهران را دیده بود که همانکه میخواستند کرد و گفت باغ جلالیه را برگزینید.باغی زیبا که شاهزاده جلالالدوله در آخرین سالهای سلطنت ناصرالدینشاه قاجار بنایش کرده و آن روزها در مالکیت تاجری ترک به اسم حاج رحیم آقای اتحادیه تبریزی بود؛متری 5 ریال معامله شد و جمعاً با 100 هزار تومان خریدند و موسیو گدار به سرعت مامور تعیین حدود، نردهگذاری، طراحی و اجرای عملیات ساختمانی در آن شد.
پانزدهم بهمن ماه 1313 بود که لوح یادبود تاسیس دانشگاه تهران در آنجایی کهامروز پلکان جنوبی دانشکده پزشکی است در دل خاک بهامانت گذاشته شد.این فقط زمینهای بهجتآباد نبود که به گفته رضا شاه عرصه آن کم و اراضیاش سیلگیر بود که باغ جلالیه هم عرصهاش در مقابل سیل مشتاقان کم آورد و خاکش را سیل برد؛نه سیل آب که سیل سیاست در شوریدهزاری که فرنگ خوانده خوب بود اگر موافق از کار در میآمد و دانشگاه وطنی بهتر بود اگر دردسر نمیآفرید.چه نسخه دولتها که در همین دانشگاه تهران پیچیده شد و چه نوحه شهادتها که در آنجا خوانده شد.علی اصغر حکمت خود مرد حکمت بود در سایه حکومت و خودش اولین رئیس دانشگاه تهران شد؛ تا 1321 مردان حکومت و وزرای فرهنگ،جانشین حکمت شدند و پس از آن جدال خدایگان حکومت و ناخدایان حکمت بود.یک چندی روسای دانشگاه انتخابی بود و پس از آن روسای دانشگاهها توسط شورای عالی دانشگاهها انتخاب و بعد به دربار معرفی میشدند و شاه حکم میداد.تا محمد ملکی ده روزی پس از پیروزی انقلاب رئیس دانشگاه تهران شود و پس از دکتر حکمت،چهارده نفری بر خانه حکمت حکومت کردند.
نوبت ریاست دانشگاه تهران که از وزرای فرهنگ به منتخبین رسید دکتر علی اکبر سیاسی را بر مسند دید که کار ناکرده تمام کرد و لقب معمار استقلال دانشگاه گرفت اما استقلالی که حلاوتش با حلائل استبداد به هلاکت رسید. 15 بهمن سال 1327 بود که محمدرضا شاه جوان به جشن تاسیس دانشگاه تهران رفت و تیری که ناصر فخرآرایی مقابل دانشکده حقوق شلیک کرد و پشت لب شاه را مجروح کرد، کافی بود برای بگیر و ببند و انحلال حزب توده؛روز 15 بهمن سالروز مرگ تقی ارانی بود و روز تجمع تودهایها. 6 سال قبلش قوامالسلطنه در همین دانشکده حقوق اعلامیه استقلال دانشگاه را در محضر شاه و فوزیه خوانده بود و مقرر شده بود دانشگاه از وزارت فرهنگ تفکیک شود و از آن پس تشکیل شورای قانونی دانشگاه میسر شد؛ شورایی متشکل از رؤسای دانشکدهها به اضافه یک استاد منتخب از هر دانشکده که نخستین اقدام آن انتخاب رئیس دانشگاه بود.
علی اکبر سیاسی وزیر معارف هم رئیس دانشگاه انتخابی همین شورا بود.تیر فخرآرایی علاوه بر لب شاه،سینه استقلال دانشگاه را هم شکافت و آن کارت خبرنگاری روزنامه «پرچم اسلام» ارگان حزب توده مسالهساز شد.حزب توده منحل شد و تودهایها منعزل.شاه در همان سال به دکتر سیاسی گفت چرا استادان تودهای را از دانشگاه اخراج نمیکنید و منظورش انور خامهای، نورالدین کیانوری، فریدون کشاورز و جودت بود و پاسخ آمد: «استاد دانشگاه عزل شدنی نیست مگر اینکه در دانشگاه محاکمه و محکوم شود.» شاه گفت: «معطل چه هستید؟ آنها را محاکمه و اخراج کنید.» سیاسی پاسخ داد:«این محاکمه در دانشگاهی که فعلا کاملا ساکت و آرام است سرو صدایی راه خواهد انداخت که مقتضی نیست.» شاه سرانجام متقاعد شد و گفت: «خود دانید. من آرامش کامل دانشگاه را از شما میخواهم.» دکتر سیاسی استدلالش این بود که این استادان تنها در دانشگاه درس میدهند و مرام و اندیشه خود را تبلیغ نمیکنند؛ گویی قولی از آنها گرفته بود که استقلال دانشگاه در بیطرفی سیاسی آن است و استادان تودهای که منتقد محدودیت حزب خود در دانشگاه بودند،پذیرفتند و غائله ختم شده بود.
از خرداد 1327 که دانشجویان دانشکده حقوق در اعتراض به انتخاب عبدالحسین هژیر به نخست وزیری راهپیمایی کرده و با پلیس درگیر شده بودند، تا 16 مهر 1332 که تظاهرات بیش از 2000 تن از دانشجویان در حمایت از دکتر مصدق و اعتراض به رژیم کودتا برگزار شد، 5 سالی به آرامش گذشت و آن روز برای نخستین بار از زمان تأسیس دانشگاه تهران بود که مأموران نظامی وارد حریم دانشگاه شدند و رد پای خونآلود خود را برای دو ماه بعدش بهامانت گذاشتند که به نوشته یکی از روزنامهها خون سه قربانی برای مهمان عزیزی بود که ریخته شد و آن نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا بود.16 آذر 32 تا بغض دانشجویی که به تدبیر مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی کلاسهای درس را نیمهتمام گذاشته و در حال خروج بودند، ترکید و گفت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه!»گلوله باریدن گرفت و مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی و مهدی شریعت رضوی را در خون غلتاند.
دکتر سیاسی و شورای دانشگاه هم جلسهای فوقالعاده تشکیل دادند و گزارش “شرف عرضی” برای شاه تهیه کردند که کار،کار نیروهای مسلح بوده. نهضت مقاومت ملی در فردای آن روز نشریهای بهنام “راه مصدق” منتشر کرد و علاوه بر اینکه گزارش وقایع این جریانات را شرح داد،سندی ارائه میدهد که دیروز در فرمان صبحگاهی در لشکر دو زرهی از آن سه گروهبانی که اول به اتاق دکتر شمس(استاد دانشکده فنی) وارد شدند،طی نامه شماره 2122 مورخ 20/9/1332 تجلیل و تحبیب کردهاند.
هنوز سه قطره خون یک ساله نشده،12 استاد دانشگاه تهران بیانیهای علیه قرارداد کنسرسیوم نفت امضا کردند که در پی خود نامهای دکتر معظمی،دکتر سحابی،دکتر قریب، دکتر عابدی، دکتر جناب،مهندس عطایی، مهندس خلیلی، مهندس انتظام،دکتر نعمتاللهی، دکتر بیژن، دکتر میربابایی و مهندس مهدی بازرگان را داشت. استادان به فرمانداری نظامی احضار شدند و فشار بر روی دکتر سیاسی آغاز شد که حکم اخراج آنها را امضا کند.سیاسی همان جوابی را که درباره اخراج اساتید تودهای گفته بود تکرار کرد که منتظر خدمت کردن اساتید نیاز به محاکمه اداری یا نظر شورای دانشگاه دارد و این بار تهدید کرد اگر دستم را قطع کنید من حکم انتظار خدمت آقایان را امضا نخواهم کرد.
ابلاغ انتظار خدمت این اساتید با امضای جعفری وزیر فرهنگ دولت زاهدی امکانپذیر شد و شش، هفت ماهی به طول انجامید و در آن مدت 11 نفر از این استادان برای تامین معاش دست به تاسیس شرکتی زدند به نام شرکت “یاد”(یازده استاد دانشگاه).20 شهریور 1333 روزنامه سیاه و سپید در یک خبر سه سطری بازگشت اساتید را اعلام کرد:«موضوع استادانی که از طرف وزارت فرهنگ منتظر خدمت شده بودند مطرح شد و اعلیحضرت با بازگشت و ادامه خدمت استادان موافقت فرمودهاند.باید دانست که پیداکردن جانشین برای بعضی استادان مشکل بوده است،بدین جهت نیز بازگشت آنها ضروری تشخیص داده شد».
از آن تاریخ تا 18 دی 1333 چندان راهی نبود که از دست دکتر سیاسی خلاص شوند و منوچهر اقبال جانشینش در دانشگاه تهران شود.سیاسی پس از 12 سال از دانشگاه تهران رفت،آنگاه که استقلال دانشگاه در تعرض بود و رئیس دانشگاه در غضب شاه و همان شد که در مجلس قانونی گذشت که از انتخاب سیاسی برای پنجمین دوره ریاست بر دانشگاه تهران جلوگیری شود. پس بیجهت نبود که بعضی از آنها در پشت تریبون مجلس اعتراضکنان میگفتند: «دکتر سیاسی دیکتاتور شده، دولت در دولت تشکیل داده است و به هیچکس اعتنا ندارد.» منوچهر اقبال- نخست وزیر سابق - هم وقتی که ماشین آتشزدهاش را در دانشگاه تهران دید، فهمید جای ماندن نیست و رفت به خارج تا سال 1342 و در بازگشت مدیرعامل شرکت نفت ایران شد.سال 1342 که احمد فرهاد معتمد جایش را به جهانشاه صالح داد دانشگاه آبستن اعتراض بود.
در فروردینش دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به جو کشتار و سرکوب در دانشگاه اعتصاب غذا کرده بودند و بعد از انتخاب صالح هم واقعه 15 خرداد 42 پیش آمد و همراهی دانشجویان با بازاریان و شعارهای “دیکتاتور خون میریزد” و “مرگ بر این دیکتاتور خونآشام” و تجمع مقابل دانشگاه تهران و درگیری با پلیس و بازداشت توسط ساواک.
چهار سال بعدش و در آخرین ماههای ریاست دکتر صالح مراسم درگذشت جهانپهلوان تختی به صحنه اعتراض بدل شد و آنجا بود که دانشجویان علیه دکتر صالح شعار «صالح ناصالح» را سر دادند. تا سال 1348 که اعتصاب علیه گران شدن بلیت اتوبوس شرکت واحد سازمان یافت، التهاب سیاسی دانشگاه را در خود فرو میبرد. سال 1347،سال ریاست پروفسور فضلالله رضا که بعدش سفیر ایران در یونسکو و پس از آن تا پیروزی انقلاب سفیر ایران در کانادا شد،به آرامی گذشت و سال 1348 که علینقی عالیخانی منتصب شد بار دیگر آتش خفته زبانه گرفت.
بحران بلیت، متعاقبش در سال 1349 تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران علیه رژیم شاه همزمان با برپایی مسابقه فوتبال تیمهای ایران و اسرائیل، تعطیلی دانشگاه تهران پس از چند روز تظاهرات و تحریم کلاسها در آذر 49، تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران علیه جشنهای 2500 ساله در اردیبهشت 1350 که به حمله پلیس و دستگیری 20 دانشجو انجامید و... شاه را نشانه رفته بود و آتشش دامن عالیخانی را هم گرفت که از سوی دانشجویان تهدید شده بود:«کلیه دانشجویان شما را دستپرورده انگلیسیها میدانند و انتقامی سخت از شما خواهند گرفت. شما که از خودتان ارادهای نداشتید به چه دلیل پست ریاست دانشگاه را اشغال کردید.» شعارهای «عالیخانی دیکتاتور مطلق» و «قیام علیه دیکتاتوری دکتر عالیخانی ریاست دانشگاه تهران»که روی دیوار دانشگاه آمد، عالیخانی هم فهمید وقت رفتن است.
5 سال ریاست هوشنگ نهاوندی که پس از آن رئیس دفتر فرح پهلوی و یک چندی وزیر علوم و آموزش عالی شد، به سرکشی ساواک در دانشگاه گذشت.خصوصا سال 1352 که 20 مرداد ساواک به دانشگاه تهران حمله و 30 دانشجو را بازداشت کرد و سه روز بعد شبانه راهی کوی دانشگاه شد و 400 نفر دستگیر شدند. نهاوندی از این دخالتها مینالید،اما چه حاصل که لانه زنبور در خانه نخست وزیر بود؛ آنگونه که نهاوندی گفت: «مقدار زیادی از اغتشاشاتی که در دانشگاه تهران میشد به وسیله عوامل هویدا صورت میگرفت. از جمله آنها اقدامی بود که برای آتش زدن دانشکده ادبیات کردند و بعد هم کتک زدن خانم دکتر راسخ رئیس گروه روانشناسی. قضیه از این قرار بود که وقتی خواستند دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را آتش بزنند خانم راسخ اولین کسی بود که متوجه شد و فریاد کشید و دیگران آمدند و پردهها را کشیدند و جلو آتشسوزی را گرفتند. کسی که اقدام به آتش زدن کرده بود، کارت حزب ایران نوین در جیب داشت.
ساواک او را گرفت اما بعد از دو روز آزادش کرد. دو ماه بعد خانم دکتر راسخ را در دانشگاه چنان کتک زدند که کارش به بیمارستان کشید. تنبیهش کردند که چرا از این فضولیها کرده است.»و همانگونه که میگوید خودش هم از خصم ساواک در امان نبود:«صبح یک روز در اتومبیلم در راه رفتن به دفتر، مشغول خواندن روزنامهها بودم، دیدم روزنامه ایران نوین نوشته رییس دانشگاه تهران همدست چریکهاست. به دفترم که رسیدم ساعت هشت و نیم صبح بود. گفتند تیمسار نصیری پشت خط است. به من گفت لابد مقالههای روزنامهها را خواندهاید و میدانید تکلیفتان چیست! الان استعفایتان را بنویسید و ببرید به آقای نخست وزیر بدهید... گفتم تیمسار من وقتی رییس دانشگاه تهران شدم اعلیحضرت فرمودند که قول ایشان را از هیچ کس نپذیرم الا یک شخص خاص. آن شخص خاص شما نیستید، آقای نخستوزیر هم نیستند. من بهامر اعلیحضرت آمدهام و فقط بهامر ایشان از دانشگاه خواهم رفت...من در جلسه شورای دانشگاه بودم که آمدند گفتند از کاخ شما را میخواهند. رفتم پای تلفن علیاحضرت شهبانو بودند. به من گفتند ما داریم میرویم پاکستان. از سن موریتس آمده بودند یک روز مانده بودند و میرفتند پاکستان. گفتند: اعلیحضرت فرمودند به رییس دانشگاه ابلاغ کنید ما خیلی از کارشان رضایت داریم و به کارشان مشغول باشند و به همکارانشان هم اطمینان بدهید.»
در یادداشتهای علم در روز پنجشنبه 8 اسفند 53 هم اختلاف هویدا و نهاوندی هویدا شده است:«در بین [ملاقات کنندگان] بیچاره نهاوندی بود.رییس دانشگاه تهران هم که بینهایت از وضعش نگران است. دلم خیلی سوخت چون صادقانه و صمیمانه کار میکرد و فکر میکنم نخست وزیر که از او دل خوشی ندارد از ترس اینکه مبادا جمعیت اندیشمندان برای حکمرانی مطلق حزبی او، یک روزی دردسر شود به وسیله ایادی خودش در سازمان امنیت قال او را کنده باشد. گویی اینکه صبح سهشنبه در فرودگاه به من میگفت واقعاً حیف است اگر نهاوندی عوض شود ولی نمیدانم شاهنشاه چه تصمیمی درباره او دارند. در دلم گفتم وای بر این دورویی. شاهنشاه به من فرموده بودند وضع نهاوندی را از ساواک تحقیق کن. عرض کردم چشم ولی جرأت نکردم عرض کنم اجازه بفرمایید اول وضع ساواک را تحقیق کنم که در دست کیست و چگونه است. بعد وضع نهاوندی را.» در همان ایام بود که تردد دانشجویان چادر به سر،برای نهاوندی دردسر شد.
4 سال بعد پیرو دستور ساواک به ریاست وقت شهربانی کشور، سپهبد صمدیانپور نامهای را مبنی بر انجام اقدامات مقتضی از سوی حزب رستاخیز ملت ایران درباره دانشجویان چادری صادر کردو دبیرکل حزب رستاخیز ملت ایران گفت:”جناب آقای نخستوزیر، اوامر را به وزرای علوم و آموزش عالی و پرورش ابلاغ نمودهاند که در داخل مدارس و دانشکدهها و مؤسسات عالی آموزش نباید با چادر تردد نمایند و مسوولیت با این دو وزارتخانه میباشد.”
دکتر احمد هوشنگ شریفی یک سالی بیشتر دوام نیاورد و همان ایام تیر 1355 تا تیر 1356هم بهسان تیری در چله قلب تپنده دانشگاه سیاسی بود که 15 خرداد 1356 آن با تظاهراتی در یادبود روز 15 خرداد 42 گذشت.دوره ریاست دکتر قاسم معتمدی یک سال و دو ماهی پائید؛با بدرقهای از اعتراضات گسترده به مناسبت درگذشت علی شریعتی.اول تیرماه 1356 اولین فریاد در تریای دانشکده علوم شنیده شد: «شریعتی قاتلت را میکشیم.» دو روز بعدش فریاد رساتر شد و تظاهرات گستردهتر: «شریعتی نمرده، شریعتی را کشتند.» 16 آذر 1356 هم دانشجویان دانشکده اقتصاد تظاهرات کرده و فریاد زدند: «یانکی به خانهات بازگرد».
دکتر عبدالله شیبانی که در شهریور 57 به اتاق ریاست دانشگاه تهران رفت تا روز 3 اسفند که محمد ملکی جایش را گرفت، روز آرامی از سر نگذراند.13 آبان دانشآموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند و با دانشجویان در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند. ساعت یازده صبح، مأموران ابتدا چند گلوله گاز اشکآور در میان جمعیت پرتاب کردند که چندی بعد جایش را به گلوله سربی داد و 56 کشته بر جای گذاشت و صدها مجروح.همان شد که فردایش جعفر شریفامامی استعفانامهاش را به کاخ شاه برد و ارتشبد ازهاری نخستوزیر شد. 16 آذر آن سال تظاهرات گستردهای در اطراف دانشگاه تهران برگزار شد و مضمون شعارها روی در و دیوار دانشگاه شد “مرگ بر شاه”،”درود بر خمینی” و سخنرانان شدند اعضای کانون نویسندگان ایران و روز 22 بهمن دانشگاه سنگربندی شد که خبر انقلاب رسید
پانزدهم بهمن ماه 1313 بود که لوح یادبود تاسیس دانشگاه تهران در آنجایی کهامروز پلکان جنوبی دانشکده پزشکی است در دل خاک بهامانت گذاشته شد.این فقط زمینهای بهجتآباد نبود که به گفته رضا شاه عرصه آن کم و اراضیاش سیلگیر بود که باغ جلالیه هم عرصهاش در مقابل سیل مشتاقان کم آورد و خاکش را سیل برد؛نه سیل آب که سیل سیاست در شوریدهزاری که فرنگ خوانده خوب بود اگر موافق از کار در میآمد و دانشگاه وطنی بهتر بود اگر دردسر نمیآفرید.چه نسخه دولتها که در همین دانشگاه تهران پیچیده شد و چه نوحه شهادتها که در آنجا خوانده شد.علی اصغر حکمت خود مرد حکمت بود در سایه حکومت و خودش اولین رئیس دانشگاه تهران شد؛ تا 1321 مردان حکومت و وزرای فرهنگ،جانشین حکمت شدند و پس از آن جدال خدایگان حکومت و ناخدایان حکمت بود.یک چندی روسای دانشگاه انتخابی بود و پس از آن روسای دانشگاهها توسط شورای عالی دانشگاهها انتخاب و بعد به دربار معرفی میشدند و شاه حکم میداد.تا محمد ملکی ده روزی پس از پیروزی انقلاب رئیس دانشگاه تهران شود و پس از دکتر حکمت،چهارده نفری بر خانه حکمت حکومت کردند.
نوبت ریاست دانشگاه تهران که از وزرای فرهنگ به منتخبین رسید دکتر علی اکبر سیاسی را بر مسند دید که کار ناکرده تمام کرد و لقب معمار استقلال دانشگاه گرفت اما استقلالی که حلاوتش با حلائل استبداد به هلاکت رسید. 15 بهمن سال 1327 بود که محمدرضا شاه جوان به جشن تاسیس دانشگاه تهران رفت و تیری که ناصر فخرآرایی مقابل دانشکده حقوق شلیک کرد و پشت لب شاه را مجروح کرد، کافی بود برای بگیر و ببند و انحلال حزب توده؛روز 15 بهمن سالروز مرگ تقی ارانی بود و روز تجمع تودهایها. 6 سال قبلش قوامالسلطنه در همین دانشکده حقوق اعلامیه استقلال دانشگاه را در محضر شاه و فوزیه خوانده بود و مقرر شده بود دانشگاه از وزارت فرهنگ تفکیک شود و از آن پس تشکیل شورای قانونی دانشگاه میسر شد؛ شورایی متشکل از رؤسای دانشکدهها به اضافه یک استاد منتخب از هر دانشکده که نخستین اقدام آن انتخاب رئیس دانشگاه بود.
علی اکبر سیاسی وزیر معارف هم رئیس دانشگاه انتخابی همین شورا بود.تیر فخرآرایی علاوه بر لب شاه،سینه استقلال دانشگاه را هم شکافت و آن کارت خبرنگاری روزنامه «پرچم اسلام» ارگان حزب توده مسالهساز شد.حزب توده منحل شد و تودهایها منعزل.شاه در همان سال به دکتر سیاسی گفت چرا استادان تودهای را از دانشگاه اخراج نمیکنید و منظورش انور خامهای، نورالدین کیانوری، فریدون کشاورز و جودت بود و پاسخ آمد: «استاد دانشگاه عزل شدنی نیست مگر اینکه در دانشگاه محاکمه و محکوم شود.» شاه گفت: «معطل چه هستید؟ آنها را محاکمه و اخراج کنید.» سیاسی پاسخ داد:«این محاکمه در دانشگاهی که فعلا کاملا ساکت و آرام است سرو صدایی راه خواهد انداخت که مقتضی نیست.» شاه سرانجام متقاعد شد و گفت: «خود دانید. من آرامش کامل دانشگاه را از شما میخواهم.» دکتر سیاسی استدلالش این بود که این استادان تنها در دانشگاه درس میدهند و مرام و اندیشه خود را تبلیغ نمیکنند؛ گویی قولی از آنها گرفته بود که استقلال دانشگاه در بیطرفی سیاسی آن است و استادان تودهای که منتقد محدودیت حزب خود در دانشگاه بودند،پذیرفتند و غائله ختم شده بود.
از خرداد 1327 که دانشجویان دانشکده حقوق در اعتراض به انتخاب عبدالحسین هژیر به نخست وزیری راهپیمایی کرده و با پلیس درگیر شده بودند، تا 16 مهر 1332 که تظاهرات بیش از 2000 تن از دانشجویان در حمایت از دکتر مصدق و اعتراض به رژیم کودتا برگزار شد، 5 سالی به آرامش گذشت و آن روز برای نخستین بار از زمان تأسیس دانشگاه تهران بود که مأموران نظامی وارد حریم دانشگاه شدند و رد پای خونآلود خود را برای دو ماه بعدش بهامانت گذاشتند که به نوشته یکی از روزنامهها خون سه قربانی برای مهمان عزیزی بود که ریخته شد و آن نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا بود.16 آذر 32 تا بغض دانشجویی که به تدبیر مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی کلاسهای درس را نیمهتمام گذاشته و در حال خروج بودند، ترکید و گفت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه!»گلوله باریدن گرفت و مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی و مهدی شریعت رضوی را در خون غلتاند.
دکتر سیاسی و شورای دانشگاه هم جلسهای فوقالعاده تشکیل دادند و گزارش “شرف عرضی” برای شاه تهیه کردند که کار،کار نیروهای مسلح بوده. نهضت مقاومت ملی در فردای آن روز نشریهای بهنام “راه مصدق” منتشر کرد و علاوه بر اینکه گزارش وقایع این جریانات را شرح داد،سندی ارائه میدهد که دیروز در فرمان صبحگاهی در لشکر دو زرهی از آن سه گروهبانی که اول به اتاق دکتر شمس(استاد دانشکده فنی) وارد شدند،طی نامه شماره 2122 مورخ 20/9/1332 تجلیل و تحبیب کردهاند.
هنوز سه قطره خون یک ساله نشده،12 استاد دانشگاه تهران بیانیهای علیه قرارداد کنسرسیوم نفت امضا کردند که در پی خود نامهای دکتر معظمی،دکتر سحابی،دکتر قریب، دکتر عابدی، دکتر جناب،مهندس عطایی، مهندس خلیلی، مهندس انتظام،دکتر نعمتاللهی، دکتر بیژن، دکتر میربابایی و مهندس مهدی بازرگان را داشت. استادان به فرمانداری نظامی احضار شدند و فشار بر روی دکتر سیاسی آغاز شد که حکم اخراج آنها را امضا کند.سیاسی همان جوابی را که درباره اخراج اساتید تودهای گفته بود تکرار کرد که منتظر خدمت کردن اساتید نیاز به محاکمه اداری یا نظر شورای دانشگاه دارد و این بار تهدید کرد اگر دستم را قطع کنید من حکم انتظار خدمت آقایان را امضا نخواهم کرد.
ابلاغ انتظار خدمت این اساتید با امضای جعفری وزیر فرهنگ دولت زاهدی امکانپذیر شد و شش، هفت ماهی به طول انجامید و در آن مدت 11 نفر از این استادان برای تامین معاش دست به تاسیس شرکتی زدند به نام شرکت “یاد”(یازده استاد دانشگاه).20 شهریور 1333 روزنامه سیاه و سپید در یک خبر سه سطری بازگشت اساتید را اعلام کرد:«موضوع استادانی که از طرف وزارت فرهنگ منتظر خدمت شده بودند مطرح شد و اعلیحضرت با بازگشت و ادامه خدمت استادان موافقت فرمودهاند.باید دانست که پیداکردن جانشین برای بعضی استادان مشکل بوده است،بدین جهت نیز بازگشت آنها ضروری تشخیص داده شد».
از آن تاریخ تا 18 دی 1333 چندان راهی نبود که از دست دکتر سیاسی خلاص شوند و منوچهر اقبال جانشینش در دانشگاه تهران شود.سیاسی پس از 12 سال از دانشگاه تهران رفت،آنگاه که استقلال دانشگاه در تعرض بود و رئیس دانشگاه در غضب شاه و همان شد که در مجلس قانونی گذشت که از انتخاب سیاسی برای پنجمین دوره ریاست بر دانشگاه تهران جلوگیری شود. پس بیجهت نبود که بعضی از آنها در پشت تریبون مجلس اعتراضکنان میگفتند: «دکتر سیاسی دیکتاتور شده، دولت در دولت تشکیل داده است و به هیچکس اعتنا ندارد.» منوچهر اقبال- نخست وزیر سابق - هم وقتی که ماشین آتشزدهاش را در دانشگاه تهران دید، فهمید جای ماندن نیست و رفت به خارج تا سال 1342 و در بازگشت مدیرعامل شرکت نفت ایران شد.سال 1342 که احمد فرهاد معتمد جایش را به جهانشاه صالح داد دانشگاه آبستن اعتراض بود.
در فروردینش دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به جو کشتار و سرکوب در دانشگاه اعتصاب غذا کرده بودند و بعد از انتخاب صالح هم واقعه 15 خرداد 42 پیش آمد و همراهی دانشجویان با بازاریان و شعارهای “دیکتاتور خون میریزد” و “مرگ بر این دیکتاتور خونآشام” و تجمع مقابل دانشگاه تهران و درگیری با پلیس و بازداشت توسط ساواک.
چهار سال بعدش و در آخرین ماههای ریاست دکتر صالح مراسم درگذشت جهانپهلوان تختی به صحنه اعتراض بدل شد و آنجا بود که دانشجویان علیه دکتر صالح شعار «صالح ناصالح» را سر دادند. تا سال 1348 که اعتصاب علیه گران شدن بلیت اتوبوس شرکت واحد سازمان یافت، التهاب سیاسی دانشگاه را در خود فرو میبرد. سال 1347،سال ریاست پروفسور فضلالله رضا که بعدش سفیر ایران در یونسکو و پس از آن تا پیروزی انقلاب سفیر ایران در کانادا شد،به آرامی گذشت و سال 1348 که علینقی عالیخانی منتصب شد بار دیگر آتش خفته زبانه گرفت.
بحران بلیت، متعاقبش در سال 1349 تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران علیه رژیم شاه همزمان با برپایی مسابقه فوتبال تیمهای ایران و اسرائیل، تعطیلی دانشگاه تهران پس از چند روز تظاهرات و تحریم کلاسها در آذر 49، تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران علیه جشنهای 2500 ساله در اردیبهشت 1350 که به حمله پلیس و دستگیری 20 دانشجو انجامید و... شاه را نشانه رفته بود و آتشش دامن عالیخانی را هم گرفت که از سوی دانشجویان تهدید شده بود:«کلیه دانشجویان شما را دستپرورده انگلیسیها میدانند و انتقامی سخت از شما خواهند گرفت. شما که از خودتان ارادهای نداشتید به چه دلیل پست ریاست دانشگاه را اشغال کردید.» شعارهای «عالیخانی دیکتاتور مطلق» و «قیام علیه دیکتاتوری دکتر عالیخانی ریاست دانشگاه تهران»که روی دیوار دانشگاه آمد، عالیخانی هم فهمید وقت رفتن است.
5 سال ریاست هوشنگ نهاوندی که پس از آن رئیس دفتر فرح پهلوی و یک چندی وزیر علوم و آموزش عالی شد، به سرکشی ساواک در دانشگاه گذشت.خصوصا سال 1352 که 20 مرداد ساواک به دانشگاه تهران حمله و 30 دانشجو را بازداشت کرد و سه روز بعد شبانه راهی کوی دانشگاه شد و 400 نفر دستگیر شدند. نهاوندی از این دخالتها مینالید،اما چه حاصل که لانه زنبور در خانه نخست وزیر بود؛ آنگونه که نهاوندی گفت: «مقدار زیادی از اغتشاشاتی که در دانشگاه تهران میشد به وسیله عوامل هویدا صورت میگرفت. از جمله آنها اقدامی بود که برای آتش زدن دانشکده ادبیات کردند و بعد هم کتک زدن خانم دکتر راسخ رئیس گروه روانشناسی. قضیه از این قرار بود که وقتی خواستند دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را آتش بزنند خانم راسخ اولین کسی بود که متوجه شد و فریاد کشید و دیگران آمدند و پردهها را کشیدند و جلو آتشسوزی را گرفتند. کسی که اقدام به آتش زدن کرده بود، کارت حزب ایران نوین در جیب داشت.
ساواک او را گرفت اما بعد از دو روز آزادش کرد. دو ماه بعد خانم دکتر راسخ را در دانشگاه چنان کتک زدند که کارش به بیمارستان کشید. تنبیهش کردند که چرا از این فضولیها کرده است.»و همانگونه که میگوید خودش هم از خصم ساواک در امان نبود:«صبح یک روز در اتومبیلم در راه رفتن به دفتر، مشغول خواندن روزنامهها بودم، دیدم روزنامه ایران نوین نوشته رییس دانشگاه تهران همدست چریکهاست. به دفترم که رسیدم ساعت هشت و نیم صبح بود. گفتند تیمسار نصیری پشت خط است. به من گفت لابد مقالههای روزنامهها را خواندهاید و میدانید تکلیفتان چیست! الان استعفایتان را بنویسید و ببرید به آقای نخست وزیر بدهید... گفتم تیمسار من وقتی رییس دانشگاه تهران شدم اعلیحضرت فرمودند که قول ایشان را از هیچ کس نپذیرم الا یک شخص خاص. آن شخص خاص شما نیستید، آقای نخستوزیر هم نیستند. من بهامر اعلیحضرت آمدهام و فقط بهامر ایشان از دانشگاه خواهم رفت...من در جلسه شورای دانشگاه بودم که آمدند گفتند از کاخ شما را میخواهند. رفتم پای تلفن علیاحضرت شهبانو بودند. به من گفتند ما داریم میرویم پاکستان. از سن موریتس آمده بودند یک روز مانده بودند و میرفتند پاکستان. گفتند: اعلیحضرت فرمودند به رییس دانشگاه ابلاغ کنید ما خیلی از کارشان رضایت داریم و به کارشان مشغول باشند و به همکارانشان هم اطمینان بدهید.»
در یادداشتهای علم در روز پنجشنبه 8 اسفند 53 هم اختلاف هویدا و نهاوندی هویدا شده است:«در بین [ملاقات کنندگان] بیچاره نهاوندی بود.رییس دانشگاه تهران هم که بینهایت از وضعش نگران است. دلم خیلی سوخت چون صادقانه و صمیمانه کار میکرد و فکر میکنم نخست وزیر که از او دل خوشی ندارد از ترس اینکه مبادا جمعیت اندیشمندان برای حکمرانی مطلق حزبی او، یک روزی دردسر شود به وسیله ایادی خودش در سازمان امنیت قال او را کنده باشد. گویی اینکه صبح سهشنبه در فرودگاه به من میگفت واقعاً حیف است اگر نهاوندی عوض شود ولی نمیدانم شاهنشاه چه تصمیمی درباره او دارند. در دلم گفتم وای بر این دورویی. شاهنشاه به من فرموده بودند وضع نهاوندی را از ساواک تحقیق کن. عرض کردم چشم ولی جرأت نکردم عرض کنم اجازه بفرمایید اول وضع ساواک را تحقیق کنم که در دست کیست و چگونه است. بعد وضع نهاوندی را.» در همان ایام بود که تردد دانشجویان چادر به سر،برای نهاوندی دردسر شد.
4 سال بعد پیرو دستور ساواک به ریاست وقت شهربانی کشور، سپهبد صمدیانپور نامهای را مبنی بر انجام اقدامات مقتضی از سوی حزب رستاخیز ملت ایران درباره دانشجویان چادری صادر کردو دبیرکل حزب رستاخیز ملت ایران گفت:”جناب آقای نخستوزیر، اوامر را به وزرای علوم و آموزش عالی و پرورش ابلاغ نمودهاند که در داخل مدارس و دانشکدهها و مؤسسات عالی آموزش نباید با چادر تردد نمایند و مسوولیت با این دو وزارتخانه میباشد.”
دکتر احمد هوشنگ شریفی یک سالی بیشتر دوام نیاورد و همان ایام تیر 1355 تا تیر 1356هم بهسان تیری در چله قلب تپنده دانشگاه سیاسی بود که 15 خرداد 1356 آن با تظاهراتی در یادبود روز 15 خرداد 42 گذشت.دوره ریاست دکتر قاسم معتمدی یک سال و دو ماهی پائید؛با بدرقهای از اعتراضات گسترده به مناسبت درگذشت علی شریعتی.اول تیرماه 1356 اولین فریاد در تریای دانشکده علوم شنیده شد: «شریعتی قاتلت را میکشیم.» دو روز بعدش فریاد رساتر شد و تظاهرات گستردهتر: «شریعتی نمرده، شریعتی را کشتند.» 16 آذر 1356 هم دانشجویان دانشکده اقتصاد تظاهرات کرده و فریاد زدند: «یانکی به خانهات بازگرد».
دکتر عبدالله شیبانی که در شهریور 57 به اتاق ریاست دانشگاه تهران رفت تا روز 3 اسفند که محمد ملکی جایش را گرفت، روز آرامی از سر نگذراند.13 آبان دانشآموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند و با دانشجویان در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند. ساعت یازده صبح، مأموران ابتدا چند گلوله گاز اشکآور در میان جمعیت پرتاب کردند که چندی بعد جایش را به گلوله سربی داد و 56 کشته بر جای گذاشت و صدها مجروح.همان شد که فردایش جعفر شریفامامی استعفانامهاش را به کاخ شاه برد و ارتشبد ازهاری نخستوزیر شد. 16 آذر آن سال تظاهرات گستردهای در اطراف دانشگاه تهران برگزار شد و مضمون شعارها روی در و دیوار دانشگاه شد “مرگ بر شاه”،”درود بر خمینی” و سخنرانان شدند اعضای کانون نویسندگان ایران و روز 22 بهمن دانشگاه سنگربندی شد که خبر انقلاب رسید