تلفیق حوزه و دانشگاه؟
آرشیو
چکیده
متن
برکناری یک روحانی از ریاست دانشگاه تهران بهانهای بود تا بخش «دانشگاه» هفتهنامه شهروند امروز کلید بخورد. اگرچه ماهها از راهاندازی بخش «حوزه» به عنوان نهاد آموزشی سنتی میگذرد. اما جای خالی دیگر نهاد آموزشی احساس میشد. برکناری آیتالله عباسعلی عمیدزنجانی شاید همانطور که او پیوند یافته «حوزه و دانشگاه» قلمداد میشود، مقارنت خوبی بود تا نام دیگر نهاد آموزش در ایران هم در سرفصلهای «شهروند امروز» افزوده شود.
اولین موضوع سرفصل «دانشگاه» که با شخصیتی حوزوی و دانشگاهی پیوند خورد، شاید این سوال را در اذهان مطرح کند: نسبت حوزه و دانشگاه چیست؟ و آیا پیوند این دو نهاد رخنمایی خواهد کرد؟ از روزگار آغازین شکلگیری نظام اسلامی در ایران، ایده «وحدت حوزه و دانشگاه» در کلام بزرگان این نظام شنیده شد و دیگران برای همراهی خویش با حکومت این ایده را فریاد زدند. بدینسان ، باید به ارزیابی این ایده پرداخت و نظر مبدعان این نظریه را بازخوانی کرد تا شاید راهی دیگر گشوده شود:
1- بزرگان و رهبران نظام به دیده کلان به دانشگاه و حوزه به عنوان دو نهاد تاثیرگذار در شکلگیری نظام نوپا نگریستهاند و از پیوند مقطعی این دو نهاد، اجرایی شدن آرمانهای انقلاب را با «وحدت» آن دو متصور شدند تا هر دو دوشادوش یکدیگر بسازند، نظامی را برآمده از بطن خویش و رهرو و یاریگر رهبر انقلاب باشند. «وحدت حوزه و دانشگاه» در آرای آنان اینگونه ظاهر و در این مسیر گام برداشته شده است و هیچگاه تغییر ماهیت نهاد حوزه یا نهاد دانشگاه و جابهجایی وظایف درونی آنان خواسته نظریهپردازان انقلاب نبوده است؛ چرا که حوزه، دانشگاه نیست و دانشگاه، حوزه نیست.
2- آشنایی با دو بافت حوزه و دانشگاه میتواند نسبت حوزه و دانشگاه را نشان دهد. حوزه، نهادی آموزشیسنتی است که با تاریخ اسلام و تشیع گره خورده است و زبان فقه، اصول، کلام، حدیث، رجال، تفسیر و عرفان در آن قالب رخنمایی میکند. پوشش و تلبس آنان ویژه و خاص است. رفتارها و منشها قدسی و ماورایی است. تجربههای آنان مکاشفهگونه است و سایه شریعت بر دانش سنگینی میکند. روابط اساتید و شاگردان حوزوی نیز پدرانه ترسیم میشود. اما در این سوی میدان، قالب یکرنگی همچون حوزویان، در میان دانشجویان و اساتید وجود ندارد، رفتار و منش آنان در قالبهای رسمی قرار ندارد و علوم در این جبهه ملموس و دنیوی محض است و دنیای ماورایی نیز در قد و قامت آنان نیست. روابط اساتید و دانشجویان دانشگاهی نیز مقطعی و کوتاهمدت است و کمتر به درازا میکشد. انتخاب در تعیین استاد از سوی دانشجویان بر مبنای اخلاق و شیوه رفتاری آنان صورت نمیگیرد و گاهی به اجبار، شاگردانی پای درس استاد مینشینند؛ کاملا خلاف حوزویان.
3- آنچه اهمیت دارد، آن است که کارکرد این دو نهاد اگرچه گاهی در هم میآمیزد، اما منفک از یکدیگر است و وظایف و کار ویژه آنان در برابر یکدیگر به تصویر درمیآید، البته نه در تخاصم. زبان، گفتمان، پوشش و کارکردهای گوناگون و تغییر و همآمیزی این ویژگیها هیچ نفعی برای یکدیگر ندارد؛ حوزه جایگاهی دیگر دارد و دانشگاه مسندی دیگر«وحدت»، به معنای درهمآمیزی کارکردهای آنان نیست، بلکه در برخی بزنگاهها شاید به یاری یکدیگر خرق عادتی کنند و دنیایی دیگر را به نمایش گذارند لذا با این تفاسیر آشنایی دو نهاد آموزشی قدرتمند – حوزه و دانشگاه – از یکدیگر زیبنده است، اما توقع همرنگی آنان نه مورد پسند دانشگاهیان است و نه به مذاق حوزویان خوش میآید. از این روست که مکلایی بر ریاست حوزههای علمیه تکیه نمیزند و دانشگاهیان در برابر ریاست یک معمم اعتراض میکنند؛ اگرچه او هم دانشگاهی باشد.
اولین موضوع سرفصل «دانشگاه» که با شخصیتی حوزوی و دانشگاهی پیوند خورد، شاید این سوال را در اذهان مطرح کند: نسبت حوزه و دانشگاه چیست؟ و آیا پیوند این دو نهاد رخنمایی خواهد کرد؟ از روزگار آغازین شکلگیری نظام اسلامی در ایران، ایده «وحدت حوزه و دانشگاه» در کلام بزرگان این نظام شنیده شد و دیگران برای همراهی خویش با حکومت این ایده را فریاد زدند. بدینسان ، باید به ارزیابی این ایده پرداخت و نظر مبدعان این نظریه را بازخوانی کرد تا شاید راهی دیگر گشوده شود:
1- بزرگان و رهبران نظام به دیده کلان به دانشگاه و حوزه به عنوان دو نهاد تاثیرگذار در شکلگیری نظام نوپا نگریستهاند و از پیوند مقطعی این دو نهاد، اجرایی شدن آرمانهای انقلاب را با «وحدت» آن دو متصور شدند تا هر دو دوشادوش یکدیگر بسازند، نظامی را برآمده از بطن خویش و رهرو و یاریگر رهبر انقلاب باشند. «وحدت حوزه و دانشگاه» در آرای آنان اینگونه ظاهر و در این مسیر گام برداشته شده است و هیچگاه تغییر ماهیت نهاد حوزه یا نهاد دانشگاه و جابهجایی وظایف درونی آنان خواسته نظریهپردازان انقلاب نبوده است؛ چرا که حوزه، دانشگاه نیست و دانشگاه، حوزه نیست.
2- آشنایی با دو بافت حوزه و دانشگاه میتواند نسبت حوزه و دانشگاه را نشان دهد. حوزه، نهادی آموزشیسنتی است که با تاریخ اسلام و تشیع گره خورده است و زبان فقه، اصول، کلام، حدیث، رجال، تفسیر و عرفان در آن قالب رخنمایی میکند. پوشش و تلبس آنان ویژه و خاص است. رفتارها و منشها قدسی و ماورایی است. تجربههای آنان مکاشفهگونه است و سایه شریعت بر دانش سنگینی میکند. روابط اساتید و شاگردان حوزوی نیز پدرانه ترسیم میشود. اما در این سوی میدان، قالب یکرنگی همچون حوزویان، در میان دانشجویان و اساتید وجود ندارد، رفتار و منش آنان در قالبهای رسمی قرار ندارد و علوم در این جبهه ملموس و دنیوی محض است و دنیای ماورایی نیز در قد و قامت آنان نیست. روابط اساتید و دانشجویان دانشگاهی نیز مقطعی و کوتاهمدت است و کمتر به درازا میکشد. انتخاب در تعیین استاد از سوی دانشجویان بر مبنای اخلاق و شیوه رفتاری آنان صورت نمیگیرد و گاهی به اجبار، شاگردانی پای درس استاد مینشینند؛ کاملا خلاف حوزویان.
3- آنچه اهمیت دارد، آن است که کارکرد این دو نهاد اگرچه گاهی در هم میآمیزد، اما منفک از یکدیگر است و وظایف و کار ویژه آنان در برابر یکدیگر به تصویر درمیآید، البته نه در تخاصم. زبان، گفتمان، پوشش و کارکردهای گوناگون و تغییر و همآمیزی این ویژگیها هیچ نفعی برای یکدیگر ندارد؛ حوزه جایگاهی دیگر دارد و دانشگاه مسندی دیگر«وحدت»، به معنای درهمآمیزی کارکردهای آنان نیست، بلکه در برخی بزنگاهها شاید به یاری یکدیگر خرق عادتی کنند و دنیایی دیگر را به نمایش گذارند لذا با این تفاسیر آشنایی دو نهاد آموزشی قدرتمند – حوزه و دانشگاه – از یکدیگر زیبنده است، اما توقع همرنگی آنان نه مورد پسند دانشگاهیان است و نه به مذاق حوزویان خوش میآید. از این روست که مکلایی بر ریاست حوزههای علمیه تکیه نمیزند و دانشگاهیان در برابر ریاست یک معمم اعتراض میکنند؛ اگرچه او هم دانشگاهی باشد.