آمریکا، اسلام و خاورمیانه
آرشیو
چکیده
متن
نومحافظهکاران آمریکایی و محافظهکاران اروپایی بنیادگرایان اسلامی را مقصر بسیاری از مشکلات میدانند؛ از بمبگذاریهای انتحاری گرفته تا بینظمیهای جهانی و مهمتر و مشهودتر از همه: حملات یازدهم سپتامبر 2001 به ایالات متحده. جورج بوش رئیس جمهوری آمریکا و نزدیکانش حتی جلوتر رفتهاند و از “بنیادگرایی اسلامی” به عنوان تهدیدی یاد میکنند که ممکن است آغازگر “جنگ جهانی سوم” باشد. اما کمی صبر کنید. فکر میکنید اگر بنیادگرایی اسلامی وجود نداشت اوضاع جهان چگونه میشد؟ آیا خاورمیانه آرام میگرفت و تنش میان شرق و غرب از بین میرفت؟ آیا نظم جهانی جدیدی جایگزین نظم کنونی دنیا میشد؟
نشریه معتبر فارن پالیسی در شماره اخیر به آن دسته از تندروهای آمریکایی پاسخ داده که دین را مسوول شکاف میان شرق و غرب میدانند. گراهام فولر نویسنده این مقاله تاکید میکند که غرب بدون حضور بنیادگرایان اسلامی با مردمان شرق و خاورمیانه دچار مشکل میشد. فولر که زمانی نایبرئیس شورای اطلاعاتملی در سازمانCIA در حوزه پیشبینیهای بلندمدت استراتژیک بوده است اکنون استاد تاریخ در دانشگاه سایمن فریزر در ونکوور کاناداست و اعتراف میکند که تبلیغات آمریکا در بزرگنمایی نقش بنیادگرایان مذهبی تنها وسیلهای برای پیشبرد اهداف سیاستمداران آن کشور است. فولر کتابهای فراوانی درباره خاورمیانه نوشته که مهمترین آنها “آینده اسلام سیاسی” در سال 2003 در نیویورک منتشر شد.
آقای فولر شما میگویید “مدتها پیش از ظهور اسلام جدال بر سر قدرت، قلمرو و تجارت وجود داشته است.” با شما موافقم و میخواهم اضافه کنم که این تنشها پیش از تشکیل قدرتمندترین کشور دنیا هم وجود داشت. سوال من این است: جهان بدون آمریکا چه شکلی میشد؟
سوال بسیار خوبی پرسیدید؛ ارزشش را دارد که در یک مقاله به آن پاسخ دهم! حالا تنها چیزی که میتوانم بگویم این است من فکر میکنم ایالات متحده – تا اندازهای به خاطر جنگ جهانی دوم و جنگ سرد – باور کرد که به ضروری نظم جهانی مبدل شده است. من نسبت به این اعتقاد تردید دارم.
بحث من محکوم کردن سوابق آمریکا در سیاست جهانی نیست، اما باور دارم که هیچ چیز در نظم جهانی کنونی واقعا ضروری به حساب نمیآید. اعتقاد به این اسطوره خودساخته باعث میشود که برای خود ماموریتی جهانی قائل شویم و تلاش کنیم که به سمت یک هژمونی جهانی و تکابرقدرتی حرکت کنیم؛ این هم برای دنیا ضرر دارد و هم برای آن قدرت بزرگ. بدون حضور ایالات متحده کشورهای بیشتری قدرتمندتر میشدند و مسوولیت جهانی بیشتری را بر عهده میگرفتند. من فکر میکنم ایالات متحده ارزشهای فراوان فرهنگی و سیاسی را به دنیا تحمیل کرده، اما جزء جداییناپذیر نظم جدید نیست. بدون آمریکا هم زندگی امکان دارد!
بگذارید بر مشکلات واقعی دنیا تمرکز کنیم. امثال بنلادن میگویند که میخواهند همه دنیا را هدایت کنند. آنها تلاش خود را آغاز هم کردهاند. شما میگویید منشأ مناقشات اخیر چیز دیگری جز دین است. اما آیا این تندروها برای سیستمهای ضعیف سیاسی تهدید به حساب نمیآیند؟
من نمیگویم مناقشات حال حاضر دنیا ربطی به دین ندارد. در واقع دین به پرچمی قدرتمند و موثر در فعالیتهای “این جهانی” مبدل شده است. تمامی متعصبها تلاش میکنند که اعتقادات خود را به عنوان بخشی از طرح سیاسی و اجتماعی خود همهگیر کنند، و فرقی نمیکند که این متعصبها افراطگرای مذهبی باشند یا کمونیست، فاشیست یا نژادپرست. مگر غربیهای مسیحی از مسیحیت برای توجیه گسترش تسلط خود بر جهان استفاده نمیکردند؟ شمار زیادی از مسیحیان معتقدند که “طرحخدا” زمانی اجرا خواهد شد و مسیحیت زمین را فرا خواهد گرفت.
با این حال شمار بسیار اندکی از مردم هستند که به خاطر این عقاید وارد جنگ میشوند. من میگویم نباید نگران این قضیه باشیم. مردم این روزها کارهای مهمتری از وارد شدن به جنگهای شبهصلیبی دارند. اصلا حتی قدرتمندترین دولتها هم قادر نیستند قوانین دینی را بدون تطبیق با موازین روزگار جدید در کشورشان اجرا کنند.
اما دین در شکلگیری سیاست اعراب نقشی کلیدی دارد.
بله، اما به اعتقاد من شمار زیادی از سیاستمداران و سیستمهای سیاسی عربی از دین برای توجیه اعمال خود استفاده میکنند تا اینگونه سیاستهای خود را جهانی کنند. در آن سوی میدان، ایالات متحده کشورهای مسلمان را درگیر جنگ جهانیاش علیه تروریسم کرده و این برای مردم آن سرزمینها روزگار دشواری را رقم زده است. همین مساله باعث شیوع افراط گرایی –بخصوص در فرمهای مذهبی و فرهنگی – میشود. وقتی غرب لوله تفنگش را بر دولتهای خاورمیانه نشانه میرود آنها به دین روی میآورند تا در برابر تسلط معنوی مهاجمان مقاومت کنند. من میگویم اگر در دوره کنونی بنیادگرایی اسلامی هم وجود نداشت مردم به دین دیگری که به آن اعتقاد داشتند روی میآوردند تا جلوی غرب بایستند.
شما در مقالهتان این اعتقاد نومحافظهکاران که اسلام را سرچشمه مناقشات اخیر میدانند “تحلیلی سادهانگارانه” توصیف میکنید. اما گروههای تندرویی مثل القاعده چه میگویند؟ آنها از دین استفاده میکنند تا مردم به جنگ علیه غرب تشویق شوند.
درست است این تندروها چنین اعتقاداتی دارند، اما من میگویم که آنها اقلیتی کوچک را تشکیل میدهند و صدای اصلی جهان اسلام نیستند. ما باید مراقب باشیم که آنها را نماینده اصلی مسلمانان قلمداد نکنیم. این اشخاص در هیچ کجای جهاناسلام قدرت را در دست ندارند و اصلا احتمالش وجود ندارد که قدرت را در دست بگیرند. ممکن است وقتی من این حرفها را میزدم شما –تحت تاثیر تبلیغات- به چند کشور اسلامی فکر کرده باشید.
بگذارید خیالتان را راحت کنم. هیچ کدام از این کشورها سیاست خارجی خطرناکی را در پیش نخواهند گرفت. اگر به مسلمانان اجازه ثبات را بدهیم، هیچ جامعه مسلمانی برای مدت طولانی بنیادگرایان افراطی را تحمل نخواهد کرد. اما آمریکا با اقداماتش در خاورمیانه به تندروهای اسلامی هدیه بزرگی داد؛ آنها حالا میتوانند دیدگاههای خود را پیش ببرند و میگویند که میخواهند کشورشان را آزاد سازند.
من هم با شما موافقم؛ آنهایی که میگویند جهان بدون اسلام جای بهتری میبود یقینا اشتباه میکنند.
روشنفکران نباید از تعبیراتی استفاده کنند که اسلام را با حوادث وحشتناک جهان مدرن پیوند میدهد. ما در غرب همچنان از واژههایی چون “اسلام گرایان افراطی”، “بنیادگرایان اسلامی” یا “تندروهای اسلامی” استفاده میکنیم اما وقتی یک مسیحی دست به اقدامی افراطی میزند به او نمیگوییم “افراطگرای مسیحی”. به نظرم کسی که در بازار بغداد بمب منفجر میکند جانی است نه چیز دیگر.
من میگویم به خاطر اقدامات تعداد اندکی آدم متعصب نباید درباره یک دین و پیروانش قضاوت کرد. به اسامی گروههای تروریستی نگاه کنید؛ آنها خود را به اسلام میچسبانند تا مشروعیت پیدا کنند.
مسلمانان باید جلوی استفاده این گروهها از نام خدا و پیامبر را بگیرند. فراموش نکنید که موفقترین و میانهروترین حزب ترکیه که ریشههای اسلامی هم دارد نام خود را “عدالت و توسعه” گذاشته است.
پس حالا که میپذیریم جنگی صلیبی میان اسلام و غرب جریان ندارد، این تنشهای خونبار را چگونه باید تحلیل کنیم؟
این سرنوشت همه قدرتهای بزرگ است: آنها دیر یا زود مورد حمله گروههای ضعیفتر قرار میگیرند. هر دولتی که بخواهد بر جهان مسلط شود با مقاومت روبرو خواهد شد. بعد هر چه که در دنیا رخ میدهد را گردن همان دولت میاندازند. این روند قبلا وجود داشته و امروز هم دیده میشود. حتی اروپاییها هم – نه فقط در دوران بوش – هیچ وقت از هژمونی آمریکا حمایتی قاطعانه نکردهاند. جهان تکقطبی یک جهان بیمار است. آمریکا هر چه ابرقدرت بزرگتری شود، هم به خودش ضربه بیشتری خواهد زد و هم به بقیه دنیا. این روند باید تغییر کند. ما باید به دنیای چندقطبی بازگردیم.
نشریه معتبر فارن پالیسی در شماره اخیر به آن دسته از تندروهای آمریکایی پاسخ داده که دین را مسوول شکاف میان شرق و غرب میدانند. گراهام فولر نویسنده این مقاله تاکید میکند که غرب بدون حضور بنیادگرایان اسلامی با مردمان شرق و خاورمیانه دچار مشکل میشد. فولر که زمانی نایبرئیس شورای اطلاعاتملی در سازمانCIA در حوزه پیشبینیهای بلندمدت استراتژیک بوده است اکنون استاد تاریخ در دانشگاه سایمن فریزر در ونکوور کاناداست و اعتراف میکند که تبلیغات آمریکا در بزرگنمایی نقش بنیادگرایان مذهبی تنها وسیلهای برای پیشبرد اهداف سیاستمداران آن کشور است. فولر کتابهای فراوانی درباره خاورمیانه نوشته که مهمترین آنها “آینده اسلام سیاسی” در سال 2003 در نیویورک منتشر شد.
آقای فولر شما میگویید “مدتها پیش از ظهور اسلام جدال بر سر قدرت، قلمرو و تجارت وجود داشته است.” با شما موافقم و میخواهم اضافه کنم که این تنشها پیش از تشکیل قدرتمندترین کشور دنیا هم وجود داشت. سوال من این است: جهان بدون آمریکا چه شکلی میشد؟
سوال بسیار خوبی پرسیدید؛ ارزشش را دارد که در یک مقاله به آن پاسخ دهم! حالا تنها چیزی که میتوانم بگویم این است من فکر میکنم ایالات متحده – تا اندازهای به خاطر جنگ جهانی دوم و جنگ سرد – باور کرد که به ضروری نظم جهانی مبدل شده است. من نسبت به این اعتقاد تردید دارم.
بحث من محکوم کردن سوابق آمریکا در سیاست جهانی نیست، اما باور دارم که هیچ چیز در نظم جهانی کنونی واقعا ضروری به حساب نمیآید. اعتقاد به این اسطوره خودساخته باعث میشود که برای خود ماموریتی جهانی قائل شویم و تلاش کنیم که به سمت یک هژمونی جهانی و تکابرقدرتی حرکت کنیم؛ این هم برای دنیا ضرر دارد و هم برای آن قدرت بزرگ. بدون حضور ایالات متحده کشورهای بیشتری قدرتمندتر میشدند و مسوولیت جهانی بیشتری را بر عهده میگرفتند. من فکر میکنم ایالات متحده ارزشهای فراوان فرهنگی و سیاسی را به دنیا تحمیل کرده، اما جزء جداییناپذیر نظم جدید نیست. بدون آمریکا هم زندگی امکان دارد!
بگذارید بر مشکلات واقعی دنیا تمرکز کنیم. امثال بنلادن میگویند که میخواهند همه دنیا را هدایت کنند. آنها تلاش خود را آغاز هم کردهاند. شما میگویید منشأ مناقشات اخیر چیز دیگری جز دین است. اما آیا این تندروها برای سیستمهای ضعیف سیاسی تهدید به حساب نمیآیند؟
من نمیگویم مناقشات حال حاضر دنیا ربطی به دین ندارد. در واقع دین به پرچمی قدرتمند و موثر در فعالیتهای “این جهانی” مبدل شده است. تمامی متعصبها تلاش میکنند که اعتقادات خود را به عنوان بخشی از طرح سیاسی و اجتماعی خود همهگیر کنند، و فرقی نمیکند که این متعصبها افراطگرای مذهبی باشند یا کمونیست، فاشیست یا نژادپرست. مگر غربیهای مسیحی از مسیحیت برای توجیه گسترش تسلط خود بر جهان استفاده نمیکردند؟ شمار زیادی از مسیحیان معتقدند که “طرحخدا” زمانی اجرا خواهد شد و مسیحیت زمین را فرا خواهد گرفت.
با این حال شمار بسیار اندکی از مردم هستند که به خاطر این عقاید وارد جنگ میشوند. من میگویم نباید نگران این قضیه باشیم. مردم این روزها کارهای مهمتری از وارد شدن به جنگهای شبهصلیبی دارند. اصلا حتی قدرتمندترین دولتها هم قادر نیستند قوانین دینی را بدون تطبیق با موازین روزگار جدید در کشورشان اجرا کنند.
اما دین در شکلگیری سیاست اعراب نقشی کلیدی دارد.
بله، اما به اعتقاد من شمار زیادی از سیاستمداران و سیستمهای سیاسی عربی از دین برای توجیه اعمال خود استفاده میکنند تا اینگونه سیاستهای خود را جهانی کنند. در آن سوی میدان، ایالات متحده کشورهای مسلمان را درگیر جنگ جهانیاش علیه تروریسم کرده و این برای مردم آن سرزمینها روزگار دشواری را رقم زده است. همین مساله باعث شیوع افراط گرایی –بخصوص در فرمهای مذهبی و فرهنگی – میشود. وقتی غرب لوله تفنگش را بر دولتهای خاورمیانه نشانه میرود آنها به دین روی میآورند تا در برابر تسلط معنوی مهاجمان مقاومت کنند. من میگویم اگر در دوره کنونی بنیادگرایی اسلامی هم وجود نداشت مردم به دین دیگری که به آن اعتقاد داشتند روی میآوردند تا جلوی غرب بایستند.
شما در مقالهتان این اعتقاد نومحافظهکاران که اسلام را سرچشمه مناقشات اخیر میدانند “تحلیلی سادهانگارانه” توصیف میکنید. اما گروههای تندرویی مثل القاعده چه میگویند؟ آنها از دین استفاده میکنند تا مردم به جنگ علیه غرب تشویق شوند.
درست است این تندروها چنین اعتقاداتی دارند، اما من میگویم که آنها اقلیتی کوچک را تشکیل میدهند و صدای اصلی جهان اسلام نیستند. ما باید مراقب باشیم که آنها را نماینده اصلی مسلمانان قلمداد نکنیم. این اشخاص در هیچ کجای جهاناسلام قدرت را در دست ندارند و اصلا احتمالش وجود ندارد که قدرت را در دست بگیرند. ممکن است وقتی من این حرفها را میزدم شما –تحت تاثیر تبلیغات- به چند کشور اسلامی فکر کرده باشید.
بگذارید خیالتان را راحت کنم. هیچ کدام از این کشورها سیاست خارجی خطرناکی را در پیش نخواهند گرفت. اگر به مسلمانان اجازه ثبات را بدهیم، هیچ جامعه مسلمانی برای مدت طولانی بنیادگرایان افراطی را تحمل نخواهد کرد. اما آمریکا با اقداماتش در خاورمیانه به تندروهای اسلامی هدیه بزرگی داد؛ آنها حالا میتوانند دیدگاههای خود را پیش ببرند و میگویند که میخواهند کشورشان را آزاد سازند.
من هم با شما موافقم؛ آنهایی که میگویند جهان بدون اسلام جای بهتری میبود یقینا اشتباه میکنند.
روشنفکران نباید از تعبیراتی استفاده کنند که اسلام را با حوادث وحشتناک جهان مدرن پیوند میدهد. ما در غرب همچنان از واژههایی چون “اسلام گرایان افراطی”، “بنیادگرایان اسلامی” یا “تندروهای اسلامی” استفاده میکنیم اما وقتی یک مسیحی دست به اقدامی افراطی میزند به او نمیگوییم “افراطگرای مسیحی”. به نظرم کسی که در بازار بغداد بمب منفجر میکند جانی است نه چیز دیگر.
من میگویم به خاطر اقدامات تعداد اندکی آدم متعصب نباید درباره یک دین و پیروانش قضاوت کرد. به اسامی گروههای تروریستی نگاه کنید؛ آنها خود را به اسلام میچسبانند تا مشروعیت پیدا کنند.
مسلمانان باید جلوی استفاده این گروهها از نام خدا و پیامبر را بگیرند. فراموش نکنید که موفقترین و میانهروترین حزب ترکیه که ریشههای اسلامی هم دارد نام خود را “عدالت و توسعه” گذاشته است.
پس حالا که میپذیریم جنگی صلیبی میان اسلام و غرب جریان ندارد، این تنشهای خونبار را چگونه باید تحلیل کنیم؟
این سرنوشت همه قدرتهای بزرگ است: آنها دیر یا زود مورد حمله گروههای ضعیفتر قرار میگیرند. هر دولتی که بخواهد بر جهان مسلط شود با مقاومت روبرو خواهد شد. بعد هر چه که در دنیا رخ میدهد را گردن همان دولت میاندازند. این روند قبلا وجود داشته و امروز هم دیده میشود. حتی اروپاییها هم – نه فقط در دوران بوش – هیچ وقت از هژمونی آمریکا حمایتی قاطعانه نکردهاند. جهان تکقطبی یک جهان بیمار است. آمریکا هر چه ابرقدرت بزرگتری شود، هم به خودش ضربه بیشتری خواهد زد و هم به بقیه دنیا. این روند باید تغییر کند. ما باید به دنیای چندقطبی بازگردیم.