نویسندگان: مریم شبانی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

نیکلای پترویچ گفت: «اجازه بدهید یادآور شوم که وقتی شما همه چیز را نفی می‌کنید، یا برای آنکه دقیق‌تر گفته باشم، وقتی شما همه چیز را ویران می‌سازید، پس بایست درباره بازسازی هم چیزی بدانید.»
بازارف به او پاسخ داد: «این دیگر به ما مربوط نیست، نخست وظیفه ما پاک کردن زمین است.»
ایوان تورگینف، پدرها و پسرها

ولادیمیر ایلیچ لنین برخاسته از نسل انقلابیون روس بود که شعار نفی و ویرانی می‌دادند. سوسیالیستی که شانه به شانه آنارشیسم رشد کرد و سرانجام بر دامن توتالیتاریسم آرام گرفت. مارکسیستی که روایتی نو بر مارکسیسم نوشت و «دیکتاتوری بر پرولتاریا» را به جای «دیکتاتوری پرولتاریا» به صحنه آورد.
 
انقلابی‌ای که یادآوری هزار باره انقلاب فرانسه شادمانش می‌کرد و تکرار شعارهای آن انقلاب البته ناخوشنودش می‌ساخت؛ چه آنکه او نقش روبسپیر را در آن انقلاب بیشتر می‌پسندید که اگر چنین نبود شاید رقیب و رفیق او، تروتسکی هیچ‌گاه آمال لنین را اینگونه توصیف نمی‌کرد، آن هم سال‌ها قبل از قدرت یافتن او: «لنین فردی مستبد است که می‌خواهد کمیته مرکزی حزب را به «کمیته امنیت عمومی» انقلاب فرانسه تبدیل کرده و خود او نقش روبسپیر را ایفا کند، اگر لنین به قدرت برسد یک دادگاه انقلابی می‌تواند تمام جنبش بین‌المللی پرولتاریا را در معرض اتهام قرار دهد و کله ‌کارل مارکس که به بزرگی کله شیر است، نخستین سری خواهد بود که به زیر گیوتین خواهد رفت.»
 
لنین به قدرت رسید و در حکومت آرمانی او هم البته سرهای زیادی طعمه گیوتین شد. لنین سیاست‌مردی بود که اندیشه مارکسیسم را با انگاره‌های آنارشیسم آمیخت و شیوه حکومتی نو برساخت؛ حکومتی که البته به گاه استقرار، هم از مارکسیسم فاصله گرفت و هم از آنارشیسم. لنین همان انقلابی تبعیدی بود که وقتی در 1917 پای در پتروگراد گذاشت، کرنسکی- رئیس شورای انقلاب و دوست دوران نوجوانی او- درباره‌اش گفت که: «این مرد انقلاب را نابود خواهد کرد.» ولادیمیر لنین اما که بود و چه مطلوبی در ذهن داشت که زمانی در میان دوستانش محبوب بود و زمانی دیگر مغضوب؟


ولادیمیر اولیانف در 22 آوریل 1870 در خانواده‌ای از طبقه اشراف روس متولد شد، از مادری آلمانی‌تبار و پدری دوستدار تزار. هفده ساله بود که برادر بزرگترش- الکساندر- را به جرم تلاش برای ترور تزار روسیه اعدام کردند و از آن پس بود که نهاد ولادیمیر جوان هم ناآرام شد، اگرچه در دوران دانشجویی و آن هنگام که رشته حقوق را برای تحصیل برگزید، این مجال را به خود نداد که طرح‌واره انقلاب را در ذهن ترسیم کند که لنین آن سال‌ها اصلاح را بر انقلاب ارجح می‌دانست و خود می‌گفت: «اگر قرار باشد که روسیه تغییر کند، باید از راه قانون عمل شود.
 
حقوقدانان و نه انقلابیون، آینده کشور را در دست خواهند داشت.» اما یک اتفاق کافی بود تا لنین هم سمت و سوی انقلاب گیرد و برای همیشه با انگاره‌های لیبرالیستی وداع گوید. پیامد شرکت در یک تجمع دانشجویی علیه حکومت تزاری، اخراج لنین از دانشگاه بود و سرآغاز آشنایی او با گروه‌های مخفی ناراضی. او همچون غالب جوانان آن دوران به مارکسیسم متمایل شد، اگرچه خاطره اعدام برادرش الکساندر در پی‌ریزی شالوده ذهنی او هیچ‌گاه محو نشد. لنین به دانشگاه بازگشت، تحصیل را تمام و وکالت آغاز کرد، اگرچه بیشتر وقت او به مطالعه مقالات و نوشته‌های بر جای مانده از انقلابیون روسیه می‌گذشت.
 
لنین در این سال‌ها بود که هم «کاتشیسم انقلابی» نچایف- آنارشیست روس که به اتهام ترور تزار اعدام شد- را خواند و هم «کاپیتال» کارل مارکس را. سهم نچایف در شکل‌گیری تفکر انقلابی لنین اما بیشتر بود. لنین هم به تأسی از نچایف، دلبستگی به نابودی داشت تا خلق دنیایی نو. او این تفکر را از نچایف وام گرفت که قدرت دولت باید توسط گروهی از انقلابیون متعهد و حرفه‌ای در اختیار کارگران قرار گیرد و کلیه طبقات دیگر اجتماع منسوخ گردد.
 
اینچنین بود که کاتشیسم انقلابی نچایف با آموخته‌های لنین از فلسفه مارکسیسم، آمیخته شد و طرحی نو شکل گرفت؛ طرحی که قدم به قدم لنین را پیش می‌برد تا پیش‌بینی نویسنده بزرگ روس- داستایوسکی– صورت واقعیت به خود گیرد؛ آنجایی که یکی از شخصیت‌های رمان «تسخیرشدگان» از عمل «هم‌سطح کردن تپه‌ها» به وجد می‌آید؛ چه آنکه نچایف موجز و روشن نشان داد که چگونه عمل هم‌‌سطح کردن می‌تواند انجام گیرد و لنین بعدها این کار را انجام داد.

لنین در سال‌های جوانی بود که جاذبه آشنایی بیشتر با مارکسیسم و به خصوص مارکسیسم روسی او را به خارج از روسیه کشاند. می‌‌خواست با چشم‌‌های خود بزرگان مارکسیسم روسی یعنی پلخانف و اکسلرود را که خارج از روسیه و در تبعید زندگی می‌کردند ببیند و بی‌واسطه درباره مارکسیسم از آنها بشنود. در 1895 بود که لنین در ژنو به حضور پلخانف که او را بنیانگذار مارکسیسم روسی می‌شناخت رسید. پلخانف در آن دیدار نقش آموزگار داشت، آموزگاری با ریشه‌های عمیق انسان‌گرایی و خلق و خویی به‌سان مشرب فیلسوفان که چون قدرت نگارش او را راضی نمی‌کرد، به یک رهبر سیاسی تبدیل شد.
 
لنین اما از این زاویه در مقابل پلخانف قرار داشت چه آنکه او در قالب مبارزی سیاسی، آنگاهی که در مبارزه مانعی در مقابل می‌دید، دست به قلم و نگارش می‌برد تا بدین‌وسیله شیوه عمل سیاسی مطلوب خویش را مکتوب کرده باشد. در آن اولین دیدار بود که پلخانف در سیمای لنین توان رهبری حزب سوسیال دموکرات‌ها در روسیه را یافت، او را مردی دید آتشین‌مزاج و توانمند که این قدرت را داشت تا اعتصابات کارگری را به یک پیکار انقلابی علیه استبداد تزاری تبدیل کند.
 
پلخانف تصویر اولین دیدار از لنین را همواره با خود داشت و اگر زمانی ایده‌های انقلابی لنین با آموزه‌‌ها و باورهای مارکسیستی او تزاحم داشت این پلخانف بود که در مخالفت با شاگرد جوان‌تر خویش بردباری به خرج می‌داد. پلخانف، لنین را به اکسلرود- دیگر نظریه‌پرداز مارکسیسم روسی- هم معرفی کرد- دیداری که پس از آن اکسلرود را واداشت تا درباره لنین بگوید: «جنبش مارکسیستی روسیه هیچ‌کس را نداشت که بتواند برداشت تئوریک مارکسیسم را با سازماندهی درهم آمیزد. حالا ما آن مرد را پیدا کرده‌ایم، او اولیانف (لنین) است.» و اینچنین بود که لنین گام به گام به عملی کردن اندیشه انقلابی خویش نزدیک می‌شد.

پس از دیدار روحیه‌بخش با پلخانف و اکسلرود، لنین جانب پاریس گرفت و با پل لافارگو، داماد کارل مارکس هم دیدار کرد. لنین که در این دیدار در پنهان ساختن هیجان خویش ناتوان بود، ساعت‌ها با لافارگو درباره آینده انقلاب صحبت کرد و به او گفت که کارگران در روسیه کتاب‌های مارکس را مطالعه می‌کنند. لافارگو ناباورانه از لنین پرسید: «منظورتان این است که کارگران مارکس را می‌‌خوانند و نوشته‌هایش را درک می‌کنند؟» و لنین هم به سرعت پاسخ گفت که: «بله! می‌خوانند و درک می‌کنند.» لافارگو اما به مهربانی به لنین پاسخ داد: «به نظرم شما در اشتباهید، آنان هیچ نمی‌فهمند، اینجا در فرانسه و پس از 20 سال تبلیغات سوسیالیستی هنوز هیچ‌کس نوشته‌های مارکس را کاملا درک نمی‌کند!»

شاید سخن لافارگو آن روز به واقعیت نزدیکتر بود چرا که کارگران روس، آموزه‌های کارل مارکس را مبتنی بر آنچه رهبران انقلابی برایشان ترسیم کرده می‌شناختند و باور داشتند، همچون لنین که اگرچه اندیشه انقلاب کارگری را از مارکس وام گرفت اما شالوده عمل انقلابی را بر بستری نوین برساخت و در بازگشت به روسیه، به عنوان سرآمد سوسیالیست‌های روس فعالیت‌های سیاسی خویش را شدت بخشید. در این دوره بود که لنین بازداشت و به سیبری تبعید شد. دورانی که تلاش‌های مادر لنین این امکان را برای او به وجود آورد که در دهکده‌ای آرام و با مطالعه انبوه کتاب‌‌هایی که از مادر تقاضا می‌کرد، اندیشه سیاسی خویش را شکل دهد.
 
در همین دهکده بود که ولادیمیر اولیانف نام «لنین» را از رودخانه «لنا» وام گرفت و در پایان دوران تبعید 3 ساله به لنین شهرت یافت. در همین دوران بود که لنین تکمله خویش‌بر ایده دیکتاتوری پرولتاریا را نگاشت و به این اعتقاد رسید که پرولتاریا نیاز به یک گروه ممتاز انقلابی برای هدایت روند انقلاب دارد. در همین دوران بود که ایده مرکزیت‌گرایی حزب در ذهن او شکل گرفت و به این ترتیب اگر سال‌ها پیش از او داستایوسکی و دیگران روزهای تبعید در سیبری را با هر لحظه تصور مرگ می‌گذراندند اما سال‌‌ها بعد یک انقلابی خواهان نابودی نظام، می‌توانست انتظار داشته باشد که با او همچون یک روشنفکر رفتار شود و اینچنین بود که تبعید به بسیاری از انقلابیون آسایش لازم برای تفکر درباره برنامه‌های انقلاب را ارزانی می‌‌کرد. تبعید برای لنین هم به واقع نوعی رحمت بود و نه زحمت. او در این دوران به فلسفه انقلابی خویش شکل داد و پس از سه سال آماده بود تا تئوری خود را شکل عملی ببخشد.

در دوران تبعید بود که طرح انتشار روزنامه انقلابی «ایسکرا» (جرقه) در ذهن لنین شکل گرفت. اینچنین بود که او باز هم جانب غرب پیش گرفت تا در ژنو و تحت حمایت پلخانف زمینه‌های انتشار روزنامه‌ را فراهم کند. دسامبر 1900 بود که روزنامه ایسکرا آغاز به انتشار کرد. روزنامه‌ای که البته دیری نگذشت که در قالب یکی از سرچشمه‌های جنبش سوسیال‌دموکرات روسیه ایفای نقش کرد. در مقالات لنین به راحتی می‌شد ردپای اعتقاد او به تاسیس یک حزب با تشکیلات قوی و رهبری متمرکز را دید. موقعیتی که لنین در ایسکرا به دست آورد، پلخانف را آزرده ساخت و اما لنین اکنون چشم‌انداز روشنی برای پیروزی در مقابل ترسیم کرده بود.
 
در این دوران بود که لنین با تروتسکی آشنا شد؛ همان انقلابی جوانی که به پاس نگارش مقالات متعدد انقلابی به عنوان «قلم» ملقب شده بود. لنین بدون رضایت پلخانف، تروتسکی را به عضویت هیات تحریریه ایسکرا درآورد گویی لنین قصد داشت تا «انقلابیون حرفه‌ای و متعهد» را در این نهاد کوچک آماده هدایت انقلاب پرولتاریا کند. در طول این دوره زمانی، لنین می‌کوشید تا نظریه ایجاد یک دستگاه حزبی از انقلابیون حرفه‌ای را به مرحله اجرا درآورد. این دیدگاه لنین را اما بسیاری رویگردانی از اندیشه مارکسیسم تلقی کرده و از همین زمان بود که اختلاف لنین با بسیاری از دوستان مارکسیست‌اش آغاز شد.
 
اختلافی که در دومین بین‌الملل سوسیالیست‌ها چنان اوج گرفت که انشقاقی دائمی را میان اعضا رقم زد. تابستان 1903 بود که سوسیالیست‌های روس در ژنو گرد هم آمدند و نزاع کلامی میان لنین و مارتوف بر سر نقش حزب در رهبری مبارزات کارگری، سرانجام انشقاق در حزب سوسیال دموکرات روسیه را رقم زد. بلشویک‌ها (اکثریت حامی لنین) در مقابل منشویک‌ها (اقلیت‌ حامی مارتوف) ظاهر شدند و لنین آنگاهی برگ برنده را یافت که پلخانف از نظریه لنین درباره استحکام حزب جانبداری کرد. با اوج گرفتن دامنه اختلاف بلشویک‌ها و منشویک‌ها، تحولاتی نیز در روسیه اتفاق افتاد. جنگ روسیه و ژاپن اعتراضاتی را علیه رژیم تزار همراه داشت و در این بستر بود که انقلاب 1905 دهقانان و لیبرال‌های روس به ثمر نشست.
 
رهبران انقلاب 1905 جمعی مشروطه‌خواه بودند که تزار را به تاسیس مجلس مردمی روسیه (دوما) واداشتند. مجلسی که البته لنین چندان رویی خوش به آن نشان نداد و آن را تنها نیرنگی برای خاموش کردن شعله‌‌های انقلاب دانست. اینچنین بود که لنین در توافقی نانوشته با تزار نیکلای دوم مبارزه با دوما را آغاز کرد و سرانجام هفتاد روز پس از تشکیل دوما، تزار دستور انحلال دوما را صادر کرد تا لبخندی نیز بر گوشه‌ لب‌های لنین بنشیند.
 
از این زمان بود که لنین دو وظیفه را در دستور کار قرار داد. اول و مهم‌تر مقابله با سوسیالیست‌های مخالف خویش و دوم تدارک انقلاب. شیوه‌های لنین برای تدارک انقلاب اما اختلافات را میان او و دیگر رفقای سوسیالیست افزون می‌کرد. جوخه‌های مصادره سازمان بلشویک‌ها برای تامین مالی خود سرقت‌های مسلحانه را در دستور کار قرار دادند و البته به جعل اسکناس‌های روبل روسیه پرداختند. رویکردی که بسیاری از چهره‌های سرشناس مارکسیسم روسی را در مقابل لنین قرار داد.


لنین در 1914 و در روزهای اوج گرفتن جنگ جهانی اول به تنهایی خویش در میان جامعه سوسیالیست‌ها پی برد. آنگاهی که سوسیالیست‌های روسی در ژنو گرد هم آمدند تا درباره زبانه گرفتن آتش جنگ و همراهی و عدم همراهی روسیه با متفقین در برابر توسعه‌طلبی‌های آلمان مقابله کنند. اینجا بود که تروتسکی، پلخانف و اکثریت اعضای حاضر صلح را بر جنگ ارجح دانسته و این لنین بود که صلح‌طلبان و مخالفان جنگ را که خواهان برقراری یک صلح سریع به منظور ممانعت از جنگ روسیه با آلمان بودند با این استدلال مواجه ساخت که «آنان آینده روشن انقلاب را تباه می‌کنند. مرگ بر شعار احساساتی و نیرنگ‌آمیز صلح و زنده‌باد شعار جنگ داخلی.»
 
سال‌‌های جنگ جهانی، سال‌‌های انزوای لنین بود. در ژانویه 1917 نام لنین، یک نام فراموش شده بود و تنها انقلابیون حرفه‌ای او را می‌شناختند. از نظر سوسیالیست‌های دیگر لنین یک فرد با اندیشه‌‌های بزرگ و پیروان اندک بود. اما زمانی کوتاه لازم بود که این بار نه‌تنها در جامعه سوسیالیست‌‌ها که نام لنین آوازه‌ای جهانی یابد. قحطی و اعتصاب کارگران رژیم تزاری را آنچنان ضعیف کرد که آخرین تزار- نیکلای دوم- را چاره‌ای جز کناره‌گیری از قدرت باقی نماند. سلطنت ملغی شد و یک دولت موقت به جای آن نشست. کرنسکی به ریاست دولت موقت رسید. زمانی که خبر کناره‌گیری تزار را به لنین دادند او باور نکرد و زمانی که خبر را در صدر اخبار روزنامه‌های زوریخ دید تنها یک هم‌وغم داشت: بازگشت هر چه زودتر به روسیه.
 
استالین اما زودتر از لنین به پایتخت رسید چه آنکه او روزهای تبعید در سیبری را می‌گذراند و به محض ورود به عرصه، ماهیت دولت موقت را به رسمیت شناخت. اما لنین را اندیشه‌ای دیگر بود: «ما هیچ حمایتی از حکومت موقت نمی‌کنیم.» جمله‌ای بود که لنین به محض ورود به پتروگراد بر زبان آورد. در اوضاع آشفته آن روزهای پایتخت، مخالفت‌‌های لنین موجی از اعتراض همراه داشت. لنین در این وضعیت نابسامان نظریه‌ای تازه را تحت عنوان «تزهای آوریل» عرضه کرد.
 
نظریه‌ای مبتنی بر این امر که «باید یک جنگ داخلی تمام‌عیار شکل گیرد تا از میان آن طبقه کارگر زمام قدرت را به دست گیرد.» لنین با طرح این نظریه آنچنان به افکار آنارشیست‌ها نزدیک شد که یک سوسیالیست قدیمی درباره‌اش گفت: «مسند آنارشیست بزرگ، باکونین که سال‌‌ها بود هیچ جانشین شایسته‌ای نداشت، اینک به وسیله لنین اشغال شده است. عقیده لنین اینک نفی تمامی آیین سوسیال دموکراسی و تمامی تئوری‌‌های مارکسیستی است.»
 
در این زمان بود که لنین از نظام شوراها به جای حکومت موقت دفاع کرد و پیشنهاد تغییر نام حزب سوسیال دموکراسی به حزب کمونیست را نیز مطرح کرد. بلشویک‌ها دست به کار تشکیل شورای پتروگراد در مقابل حکومت موقت شدند و این‌چنین شد که در اولین کنگره سراسری شوراها مناظره‌ای ماندگار میان کرنسکی و لنین در گرفت. در این کنگره لنین شورا را به عنوان همتای نوین کنوانسیون در انقلاب فرانسه به شمار آورد و خواستار آن شد که شورا بی‌‌درنگ و از طریق توسل به زور تمام قدرت را از چنگ حکومت موقت بیرون آورد.
 
کرنسکی اما به شنوندگان سخن لنین هشدار داد که توصیه لنین به پایان آزادی‌های به دست آمده و تجزیه روسیه خواهد انجامید: «وقتی که شما با ارتجاع متحد شوید و قدرت را نابود کنید، آنگاه یک دیکتاتور واقعی خواهید شد. این وظیفه ماست، وظیفه دموکراسی روسیه تا بگوید که خطاهای تاریخی گذشته را تکرار نکنید.» به‌رغم هشدارهای کرنسکی اما لنین با حمایت بلشویک‌ها از هیچ تلاشی برای ساقط ساختن حکومت موقت فروگذار نمی‌کند.

لنین با همراهی استالین، تروتسکی- که اکنون به او پیوسته بود- و دیگر حامیان خویش قیامی را علیه حکومت موقت سامان داد. قیامی که در شب 24 اکتبر به ثمر نشست و از دل آن شورای کمیسرهای خلق به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین به جای دولت موقت ظهور کرد. بسیاری از بلشویک‌های قدیمی، حتی پس از پیروزی همچنان مخالف کودتای اکتبر بودند، چهره‌هایی نظیر بوگدانوف، کراسین، ماکسیم گورکی و… که قبضه قدرت به وسیله بلشویک‌ها را یک «ماجراجویی نابخردانه» می‌دانستند و عاملان آن را دچار نوعی «جنون سیاسی» توصیف می‌کردند.
 
انقلاب اما پیروز شده بود و لنین در مصدر قدرت رویای تشکیل یک دولت سوسیالیستی را در سر می‌پروراند. برای این هدف، مصادره اموال شدت گرفت، مطبوعات مخالف توقیف شد و با مخالفان پرولتاریا برخورد شد. سه‌‌ماه بعد، در کنگره چهارم شوراها، در برابر فریادهای اعتراض سوسیالیست‌ها که می‌گفتند «روزنامه‌های ما تعطیل شده‌اند»، لنین پاسخ داد که: «البته که تعطیل شده‌اند، ولی متاسفانه نه تمام آنها! به‌زودی همه آنها تعطیل خواهند شد…»
 
«تشکیل فوری مجلس موسسان» یکی از شعارهای اصلی لنین بود و پس از تاخیرهای متعدد، تاریخ گشایش مجلس موسسان برای 18 ژانویه 1918 تعیین شد. مجلس موسسان اما تشکیل نشده منحل شد چرا که لنین را اعتقادی به این مجلس نبود همچنانکه پس از صدور فرمان انحلال مجلس تروتسکی را که اکنون هدایت دستگاه سیاست خارجی دولت جدید را برعهده داشت، به کناری کشید و در گوش او گفت: «اشتباه ما این بود که تشکیل مجلس موسسان را به تاخیر نینداختیم.
 
انحلال مجلس موسسان به وسیله حکومت شوراها به معنای نابودی کامل و آشکار اندیشه دموکراسی توسط اندیشه دیکتاتوری است.» سال‌‌های بعد از انقلاب اکتبر، سال‌های تثبیت اندیشه حکومت‌داری لنین است. سال‌هایی که به قول تروتسکی «لنین از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا در کله ما فرو کند که ایجاد ارعاب و وحشت یک امر اجتناب‌ناپذیر است.» در این سال‌ها بود که سازمان اطلاعاتی «چکا» برای سرکوب و کشتارمخالفان تاسیس شد. به این ترتیب بر شوروی یک حزب حکومت می‌کرد، حزبی که عزم جزم کرده بود تا دیکتاتوری بر پرولتاریا را به بهترین شکل به ظهور برساند.
 
اینچنین بود که لنین در روز اول ماه مه 1918 کنار دیوار کرملین، همان جایی که ناپلئون ایستاد و با لبخند سوختن مسکو را تماشا کرد، ایستاد و با لبخندی بر لب به تظاهرات روز جهانی کارگر در میدان سرخ چشم دوخت. اعتراض‌‌ها و مخالفت‌ها به شدت سرکوب می‌شد تا رژیم شورایی مطلوب لنین تحت فرماندهی حزب کمونیست هر چه بهتر بر امور مسلط شود. در 1919 بود که لنین بین‌الملل سوم را این بار در روسیه برگزار کرد و نام جدیدی بر آن نهاد: «کنگره بین‌الملل کمونیستی (کمینترن)». کمینترن با این هدف تاسیس شد که نقش تاریخی تحقق دیکتاتوری پرولتاریا را به انجام رساند.

آخرین سال‌‌های زندگی لنین اما با تجدیدنظر در مواضع اقتصادی او همراه بود. لنین با وجود مخالفت‌های چپ‌‌های تندرو برنامه جدید اقتصادی (نپ) را در 1921 عرضه کرد و با اینکه پیش‌تر فعالیت اقتصادی بخش خصوصی را یک امر نفرت‌انگیز به شمار آورده بود اما در نپ می‌پذیرفت که فعالیت اقتصادی خصوصی برای سلامت اقتصادی روسیه ضرورت دارد، با این همه اما لنین در سیاست‌های فرهنگی و سرکوب‌های سیاسی نیازی به تجدیدنظرطلبی احساس نمی‌کرد. لنین پس از سه سکته مغزی در فاصله سال‌های 1921 تا 1923 سرانجام در 23 ژانویه 1924 با زندگی وداع کرد اگرچه در مدت زمان پیش از مرگ وصیت‌نامه‌ای از خویش برای وارثان نظام سیاسی خویش برجای گذاشت.
 
لنین در وصیت‌نامه خویش جانب تروتسکی را در مقابل استالین گرفت: «استالین بسیار خشن است و این نقص که برای ما کمونیست‌‌ها قابل پذیرش است در مقام دبیر کلی حزب قابل پذیرش نیست. لذا به رفقا پیشنهاد می‌کنم راهی را بیابند که استالین را از مقام خود برکنار کرده و فرد دیگری را که از تمام جهات برتری، از استالین متفاوت باشد به جای او بگمارند.» مرگ لنین اما پایان نظام برساخته او نبود که اقدامات لنین در زمان حیات آنگونه به تثبیت پایه‌ها و نظام انجامیده بود که با مرگ او جانشینان مسیر را ادامه دهند. لنین مرد اما لنینیسم زنده ماند تا زمانی بعدتر که حتی نزدیک‌ترین رفقایش نیز به نقد او بنشینند که او با ساده کردن بی‌رویه تئوری مارکسیستی سیاست ریشه‌کن کردن تدریجی تمامی آزادی‌های سیاسی را پیش گرفته بود. به این ترتیب مرگ لنین پایان لنینیسم نبود؛ آغازی دیگرگونه بر آن بود که در استالینیسم تداوم یافت و جلوه‌ای توتالیترتر پیدا کرد.

منابع:
لنین و لنینیسم، دیوید شوب، ترجمه محمد رفیعی‌مهرآبادی، انتشارات خجسته
زندگی و مرگ لنین، رابرت پاین، ترجمه عبدالرحمن صدریه، نشر‌ آبی
لنین در تبعید و مهاجرت، و. والتینوف، ترجمه فتح‌الله دیده‌بان، انتشارات امیرکبیر

تبلیغات