نویسندگان: هوشنگ ماهرویان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«با نوک انگشتان پا
با ترس
و با هراس
زیستی نباتی داریم
به راستی این زندگی نیست»
اوسیپ ماندلشتام

 «دیکتاتوری عام» و «دموکراسی عام» دو اصطلاحی بودند که لنین بعد از انقلاب اکتبر بسیار به کار می‌برد.لنین اعتقاد داشت که دموکراسی و دیکتاتوری هر دو طبقاتی هستند و کسانی که این دو واژه را به طور عام بکار می‌برند قصد مخدوش کردن بحث بسیار حساسی را دارند.به نظر لنین چه دیکتاتوری و چه دموکراسی فراطبقاتی نیستند، بلکه هر دو طبقاتی‌اند.باید دید دموکراسی برای چه طبقه‌ای‌ست و دیکتاتوری برچه طبقه‌ای‌ست که اعمال می‌شود.او بر آن است که دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دموکراسی برای طبقه کارگر و دیکتاتور بر بورژوازی.بعکس دموکراسی بورژوازی برخلاف شکل عام آن دموکراسی است برای بورژوازی و دیکتاتوری‌ست علیه پرولتاریا.بعدها مائو هم بعد از پیروزی انقلاب چین همین صحبت را تکرار کرد و دموکراسی و دیکتاتوری را طبقاتی دید.

لنین و مائو، اما، قبل از انقلاب چیز دیگری می‌گفتند.آنها در دو کتاب «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» و درباره دموکراسی نوین وقتی وظایف حداقلی انقلاب و اهداف آن ‌را می‌شمردند آن‌چنان خود را از طبقات غیر پرولتری منفک نمی‌کردند.مثلا لنین در جایی از کتاب دو تاکتیک می‌نویسد: «پرولتاریای انقلابی، چون سوسیال‌دموکراسی وی را رهبری می‌نماید، خواستار انتقال کامل قدرت حاکمه به‌دست مجلس موسسان است.» (ترجمه پورهرمزان) و مجلس موسسان با انتخابات عمومی‌ست که تشکیل می‌شود.لنین در سال 1905 چنین نوشته است.بلشویک‌ها که ده پانزده سال شعار مجلس موسسان را می‌دادند بعد از انقلاب چون در مجلس به اکثریت نرسیدند بدون تامل آن‌را منحل کردند.

مائو نیز در سال 1940 به تبعیت از لنین در کتاب «درباره دموکراسی نوین» می‌نویسد: «وظیفه کنونی انقلاب چین نبرد؛ با امپریالیسم و فئودالیسم است، و تا زمانیکه این وظیفه پایان نپذیرد، از سوسیالیسم سخنی هم نمی‌تواند به میان آید.انقلاب چین ناگزیر باید دو مرحله را بپیماید: ابتدا مرحله دموکراسی نوین و تنها پس از آن مرحله سوسیالیسم.به‌علاوه مرحله نخستین‌ بس طولانی خواهد بود و نمی‌توان آن‌را در ظرف یک صبح تا شام به اتمام رساند.» (ادامه نشریات زبان‌های خارجی پکن 1970)

مائو درست می‌گوید که مرحله دموکراتیک‌ بس طولانی‌ست و یک‌شبه نمی‌توان از جامعه عقب‌مانده چین به جامعه‌ای مدرن و دموکراتیک دست یافت.لنین هم در نوشته‌های قبل از انقلاب خود چنین می‌اندیشد، حتی هراس خود را از ادامه استبداد روسی در شکل دیکتاتوری پرولتاریا پنهان نمی‌کرد. اینها اما به محض به‌دست آوردن قدرت تمامی صحبت‌های دموکراتیک و دوستان جبهه‌ای خود را فراموش کردند.خیلی ساده گفتند اکنون که حزب پیش‌گام پرولتاریا قدرت را در دست دارد پس به مرحله سوسیالیستی انقلاب پا نهاده است.پس تفکیک قوا که امری بورژوازی‌ست اساسا مورد ندارد،پس آزادی مطبوعات بی‌معنی‌ست.هر نوشته‌ای خلاف حرف حزب جنایت مطبوعاتی‌ست و باید در دادگاه‌های ویژه رسیدگی شود (فرمان لنین در ژانویه 1918)

آزادی اجتماعات امری بورژوازی‌ست و هر تشکلی که به‌دست حزب به ثبت نرسیده باشد ضدانقلابی‌ست.از این رو منشویک‌ها بدون اینکه یک تیر انداخته باشند اعدام شدند.
لنین در مراسم اولین کنگره کمینترن در مارس 1919 با صراحت گفت استثمارگران هستند که دیکتاتوری را محکوم می‌کنند و از دموکراسی دفاع می‌نمایند این دو فوق طبقاتی نیستند.او گفت دموکراتیک‌ترین جمهوری‌های بورژوازی چیزی جز دستگاهی برای سرکوبی کارگران نیست.

بالاخره در تز سیزدهم خود گفت: انتقال قدرت از استثمارگران به اکثریت استثمار شده نمی‌تواند در قالب کهنه و فرسوده، دموکراسی انجام شود.پس دموکراسی و انقلاب دموکراتیک همه و همه به‌کناری رفتند و به جای آن برنامه لنینی آغاز شد و مهمترین اصل این‌ برنامه‌ها دیکتاتوری پرولتاریائی بود که خود را در دیکتاتوری حزب معنی می‌کرد، تازه دیکتاتوری حزب هم در دیکتاتوری کمیته مرکزی خلاصه می‌شد و آن‌هم دست آخر دیکتاتوری دبیرکل و حزب را معنی می‌داد.

وقتی کرونشتات شورش کرد چنال بی‌محابا کرونشتات را به گلوله بستند که حیرت‌انگیز بود.بخش زیادی از کرونشتاتی‌ها کمونیست بودند و به تداوم سرکوب و وحشت‌آفرینی بعد از جنگ داخلی اعتراض داشتند.ولی چه باک حرکت‌ آنها در مقابل برنامه‌ها بود پس به گلوله بسته شدند.
لنین گفته بود جامعه‌ای می‌سازیم که رهبران آن حقوقی برابر با حقوق کارگران متوسط داشته باشند.اما جامعه‌ای ساخته شد که به قول”وارگا”،اقتصاددان بزرگ شوروی سابق گاهی تعداد مستخدمین رهبران به پنجاه نفر می‌رسید که شامل باغبان، آشپز، خدمتکار،پرستار، پزشک،محافظ مخصوص و غیره بود.تازه “ترن” خصوصی و هواپیمای شخصی و جزیره خصوصی هم بود و اینها همه دموکراسی برای کارگران و دیکتاتوری علیه بورژوازی نامیده می‌شد.

اکنون بعد از تجربه شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی با گرایش لنینی، این جمله او که در کتاب “انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد” نوشته بود بیشتر به طنز می‌ماند که” دموکراسی پرولتری یک‌میلیون بار دموکراتیک‌تر از هر دموکراسی بورژوازی است؛حکومت شوروی یک میلیون بار دموکراتیک‌تر از دموکراتیک‌ترین جمهوری‌های بورژوازی است”. و دست آخر اینکه استالین جانشین و شاگرد خلف لنین بود.اقتدارگرایی استالین را می‌توان به شکل نطفه‌ای آن در «چه باید کرد؟» لنین دید.

آنها خود را مجریان ضرورت تاریخ می‌دانستند و غره از آن بودند که جبر تاریخ را به انجام می‌رسانند.اگر مارکس گفته بود و درست هم گفته بود که هر قدمی که برمی‌داریم باید بایستیم به عقب نگاه کنیم و گذشته را به نقد گیریم، اینک تمامی گذشته‌های آنها فخر تاریخ شده بود و جایی برای نقد نداشت. بعد از برنامه «نپِ» لنین، جانشین او برنامه‌ اشتراکی کردن روستاها را آغاز کرد.زمین‌هایی که بین روستاییان تقسیم شده بود بازپس گرفته شد و دهقانان متوسط‌الحال که پایه کشاورزی بودند مورد حمله قرار گرفتند.انبارهای غله آنها غارت شد، گله آنها مصادره گردید و برنامه ایجاد کالخوزها و ساوخوزها آغاز شد.که قصه آن‌را می‌توان در «زمین نو آباد» شولوخف با ترجمه زیبای “به آذین” خواند.

کلکتیویزه کردن و چه ناموفق، چنانکه کشاورزی شوروی نابود شد.نظم خودانگیخته کشاورزی روسی، به زبان “‌هایک” با دخالت جاهلانه آدمیانی که آمده بودند نظمی نوین به پا کنند، که خود را عقل‌کل می‌پنداشتند چنان ویران شد که آمدند و تکه‌زمین‌هایی را به کشاورزان دادند و گفتند جدا از کالخوز برای خود کشت کنید.و این زمین‌ها یک‌صدم زمین کشاورزی شوروی بود در عوض پنجاه‌درصد تولید محصول از آن همین زمین‌های خصوصی بود.و بعد از فروپاشی آمدند و به کشاورزان زمین واگذار کردند به شرطی که نتوانند آن‌را بفروشند.و روستا‌هایی چه ویرانه.وقتی خبرنگاری از آنها می‌پرسد مشکل چیست؟می‌گویند مشکل‌شان اینست که نمی‌توانند زمین مزروعی را بفروشند.

دهقان متوسط‌الحالی که «کولاک» نام گرفته بود، که قبل از سپیده صبح با دستمالی حاوی تکه نانی به مزرعه می‌رفت.زمین را شیار می‌زد.دانه در آن می‌پاشید و با چه زحماتی آبی به کاشت خود می‌رساند و آنرا به کمک طبیعت می‌رویاند و برداشت می‌کرد.حاضر بود زندگی‌اش را بدهد اما زمین‌اش را نه،اینک اقتصاد هفتاد واندی‌ساله چه بر سرش آورده بود که آرزوی فروش زمین خود را می‌کرد.
و بالاخره خبرنگار از روستایی دیگری پرسش کرد و مشکل را پرسید.
 
در جواب او،روستایی دیگری گفت ما چیزی نمی‌خواهیم دولت خود حقوقی برای ما تعیین کند و تمام.و نابودی کشاورزی شوروی سابق و غرور رهبرانی که می‌خواستند مردم را به بهشت برند و در عوض برایشان جهنم ساختند.و اسف‌انگیز‌تر از همه اینکه متولیان اندیشه آنان حاضر نبودند نگاهی نقاد به عقب بیندازند و بگویند آخر چرا چنین شد؟ ذهن پیش‌مدرن آنها توانایی نقد این گذشته خونبار و شکست‌خورده را نداشت.

هشتاد سال پیش چه زلزله‌ای آمد که نظم طبیعی تولید کشاورزی را این‌گونه ویران نمود که هنوز که هنوز است قادر به شکل‌گیری با نظم مجدد نیست.دولت حداکثری در این هشتادساله خود را همه‌کاره و‌ آدمی را به هیچ‌کاره تبدیل کرد.توتالیتاریسم دو محصول مشخص دارد؛ترس و بیکاری.سالیان باید بگذرد تا جامعه بر این دو غلبه کند.ترس از حکومت با شکل‌گیری جامعه مدنی نابود شود و شوق تولید و خلاقیت با کوچک شدن حکومت و آزادی اقتصادی رشد یابد.

تبلیغات