اصلاحات، احیای انقلاب بود
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سعید حجاریان در گفتوگو با شهروند امروز: امام انقلابی، بازرگان پارلمانتارسیت و طالقانی اصلاح طلب بود
چگونه بود که نیروهای انقلابی متمایل به چپ در دهه 70 بهاندیشههای اصلاحگرایانه تمایل پیدا کردند و آیا اصلاحگری آنها به قصد اصلاح و تکمیل نظام و ساختار برآمده از انقلاب بود و یا احساس میکردند که انحرافی در مسیر انقلاب ایجاد شده و باید به شعارهای انقلاب بازگشت؟
گرایش غالب درمیان انقلابیون ایرانی در سالهای اولیه انقلاب این بود که باید یک انقلاب مستمر شکل بگیرد.این ایده را البته از انقلاب چین و تروتسکی وام گرفته بودند.
این انقلابیون ایرانی اعتقاد داشتند که اگر انقلاب در داخل مرزهای ایران بماند، توسط امپریالیست جهانی در درون خود منحط و مغفول شده و از بین میرود. لذا اعتقاد داشتند که انقلاب و انقلابیون باید دائما غلیان و جوشش اولیه را داشته باشند. انقلاب فرهنگی و تسخیر سفارت آمریکا با این نگرش انجام شد. این روحیه البته مختص به سالهای اولیه انقلاب بود. منتها بعدها گرایش دیگری ظهور کرد که از لزوم اصلاح در انقلاب سخن میگفت. این گرایش معتقد بود که یکسری روندها و اتفاقات نامیمون در مسیر انقلاب دیده میشود که انقلاب را از اهداف اولیه خود منحرف کرده است و لذا باید به سمت اصلاح آن انحرافات رفت. این دیدگاه بخصوص بعد از پایان جنگ برجسته شد.
پس به واقع اصلاحطلبی اصلاحطلبان ایرانی را باید به نوعی بازگشت به انقلاب توصیف کرد. اگر مقصود بازگشت به شعارهای انقلاب بود چرا آنها را اصلاحطلب خواندند؟
به واقع اصلاحات در آغاز دهه 70 در سه عرصه دنبال میشد. اول رفرم دینی که نماینده آن دکتر سروش بود. ایشان با نگارش مقاله قبض و بسط و ادامه آن و با بیان این مساله که سقف شریعت بر ستون معیشت بنا شده است در جامعه واکنش برانگیخت و آغاز یک رفرم دینی را موجب شد. زمینه دیگر رفرم در زمینه اقتصاد صورت گرفت کههاشمی رفسنجانی آن را نمایندگی میکرد. او اعتقاد داشت که اقتصاد ایران بسیار زیاد دولتی است و لذا بازار ملی در چنین بستری نمیتواند شکل گیرد.
از این رهگذر برنامه تعدیل اقتصادی را مطرح کرد و یک رفرم اقتصادی را پیش گرفت. اصلاحات سیاسی نیز زمینه دیگر این رفرم بود که البته کمرنگتر از دیگر زمینهها بود که روزنامه سلام و هفته نامه عصرما و نیز اعضای مرکز تحقیقات استراتژیک آن را دنبال میکردند. این دسته خواستار این بودند که مبانی جمهوریت را در ایران تعیین کنند چراکه احساس میکردند انقلاب از جمهوریت فاصله گرفته است. افزایش تمایل برای انجام رفرم سیاسی همزمان شده بود با بلند شدن موجی از رفرم سیاسی در جهان پس از فروپاشی شوروی.
بازهم سئوال اول را تکرار میکنم. آیا اصلاحطلبان ایرانی به قصد اصلاح ساختار برآمده از انقلاب جامه اصلاحطلبی پوشیدند یا اینکه تمایل به زدودن انحرافات پیش آمده در مسیر انقلاب داشتند؟در واقع منظور اصلاح برداشتها بود و نه ساختارها؟
ببینید. انقلاب یعنی مشارکت انفجاری مردم در ساختارهای سیاسی و نهادهای تصمیمگیری. قبل از انقلاب دولت از مردم بینیاز بود و لذا شکاف دولت-ملت بسیار زیاد بود. انقلاب این شکاف را کم کرد اما در شرایط بعد از جنگ کم و بیش احساس میشد که بازهم این شکاف درحال افزایش است. میگویند که یک نسل دوبار انقلاب نمیکند و براین مبنا تنها راه چاره اصلاحات بود. جوهر اصلاحطلبی اصلاحطلبان ایرانی کاهش شکاف دولت- ملت بود.
به این ترتیب در این اصلاحطلبی بازگشت به شعارها و اهداف انقلابی لحاظ شده بود و اصلاحطلبان در تکمیل مسیر انقلاب گام برمیداشتند تا اصلاح مسیر؟
بازگشت به شعارهای انقلاب مطرح نبود.به واقع زمان انقلابیگری پایان یافته بود. رفرم سیاسی به این معنا بود که شعارهای انقلاب از جمله جمهوریت را دوباره احیا کنیم. مردم در جنگ هم همچون انقلاب حضور داشتند اما بعد از جنگ به مردم گفتند بروید و در خانه بنشینید. مشارکت سیاسی فقط رای دادن که نیست؛ آن هم رای دادن تحت نظارت استصوابی.
مشخصا اصلاحطلبان برای حصول به چه دستاورد اصلاحطلبانهای اقدام کردند؟
حداقل آزادی و جمهوریت مطرح شده در شعارهای انقلاب به صورت جدی محقق نشده بود. آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات و... چندان وجود نداشت. جمهوریت هم البته نه به شکل جمهوری تودهای بلکه به شکل جمهوری سازمان یافته در نهادهای مدنی و احزاب محقق نشده بود. لذا اولین وظیفه ما این بود که برای محقق شدن شعارهای اولیه انقلاب اقدامی انجام دهیم.زمان اگر اجازه میداد میتوانستیم کارهای دیگری هم مثل اصلاح نهادها و تفکیک دقیق قوا و نیز استقلال قوه قضائیه را هم دنبال کنیم.
شاید عدم توفیق اصلاحطلبان در اهداف و برنامههای خود را نیز بتوان براین اساس تحلیل کرد که چون قصد آنها بازگشت به شعارهای انقلاب و زدودن انحراف و قرار گرفتن در مسیر طی شده بعد از انقلاب بود چندان افقی گسترده در مقابل نداشتند و به دستاوردهای حداقلی اکتفا کردند؟
اولا ما سه عرصه جدی داریم. عرصه عمل یا پراتیگ. عرصه تئوری و نیز عرصه گفتمان. در عرصه گفتمان اصلاحات موفق بود و گفتمان اصلاحطلبی گفتار غالب جامعه ایرانی شد. در عرصه تئوری هم کموبیش کار شد، چه به شکل تالیف و ترجمه و چه انباشت تجارب در دانشگاهها و توزیع فرآوردههای علمی. اما عرصه عمل ضعیفترین دستآوردها را داشت البته به این دلیل که اصلاحات با موانع بسیار زیادی روبرو بود.
به هرحال اصلاحطلبان دو قوه را دراختیار داشتند. دو قوهای که میراث ساختار حاکمیت برآمده از دل انقلاب بود. چرا نتوانستند از ظرفیتهای قانونی این دو قوه برای تحقق برنامههای اصلاحطلبانه خود استفاده کنند؟
شما نگویید که دو قوه دراختیار اصلاحطلبان بود.وقتی میگویید دو قوه به این معناست که دوسوم حاکمیت در دست اصلاحطلبان بوده است. این امر هیچگاه محقق نشد. شما قوه قهریه را درنظر نمیگیرید. قوه قهریه یعنی نهادهای رسمی و غیررسمی و نهادهای موازی با قوه مجریه و مقننه. بسیاری از اقدامات اصلاحطلبان و اهداف آنها با موانع این نهادها برخورد کرد. لذا مشخص است که چرا اصلاحات در عرصه عمل نتوانست موفق باشد.
میخواهم بدانم که آیا اصولا جناح چپ اصلاحطلب ایران را میتوان به معنای جهانی و دقیق کلمه رفرمیست نامید؟آیا خواستهها و مطالبات تحولطلبانه آنها تابدان حد است که موید تغییر در ساختارها باشد و رفرمیست نامیده شوند؟
البته اصلاحطلبی درجاتی دارد.خیلیها معتقدند که هنوز تعریف دقیقی از اصلاحات ارائه نشده است. در تعریف شخص من اصلاحات کاملا با مفهوم دموکراتیزاسیون همپوشانی میکند. اصلاحات دنبال کردن پروژه دموکراتیکسازی است. حالا بعضیها تندتر و عدهای کندتر این هدف را پی میگیرند. منتها باید توجه کنید که اصلاحات لوازم خاص خود را نیاز دارد.باید به بحث تاکتیک و استراتژی بازگشت تا بتوان مشخص کرد که چه کسی اصلاحطلب است و چه کسی اصلاحطلب نیست.
آیا میپذیرید که یک نیروی اصلاحطلب هدف خود را بر تغییر ساختارها بنا میکند؟
ساختارها حتما باید تغییر کند.
پس چرا در شعار و عمل اصلاحطلبان ایرانی تغییر ساختارها چندان مطرح نشد؟
نگاه من بیشتر به پروسهها معطوف است تا ساختارها.اگر پروسهها تغییر کند راه برای تحولات ساختاری آینده هم باز میشود.ایجاد تحولات ساختاری بسیار مشکل است اما تحول در پروسههای آسانتر و کمهزینهتر است. میتوان پروسههای تصمیمسازی و تصمیمگیری، تقنین، تعلیم و تربیت و... را تغییر داد و منتظر آثار آن در ساختارها نشست.
پس شاید در مفهوم جهانی نتوان اصلاحطلبان ایرانی را رفرمیست و اصلاحطلب دانست چراکه آنها تغییری ساختاری را دنبال نمیکردند و تنها تغییر در برداشتهای موجود را هدف قرار داده بودند.
تغیرات ساختاری خواستهای سنگین است. تعمیم ذهن بر عین است. تغییر ساختارها به سختی صورت میگیرد و گاهی با زور که دیگر تفاوتی هم با حرکتهای انقلابی ندارد. مثلا ما نمیتوانیم به راحتی ساختار اقتصادی را تغییر دهیم و یک دفعه آن را به اقتصاد باز تبدیل کنیم. پیامد آن فقر مضاعف در جامعه است. تحول در ساختارهای فرهنگی هم به نظر من کار بسیار عجیب و ارادهگرایانهای است. تغییر ساختارهای سیاسی هم که به نوعی انقلاب محسوب میشود. اما پروسهها را میتوان تغییر داد و البته بعضی از ساختارهای سبک را هم میتوان متحول کرد.اصلاحطلبان بعضی از ساختارهای سبک را تغییر دادند.
با مثال میتوانید به نمونههای این تغییر ساختارهای سبک اشاره کنید؟
مثلا تغییر و تحول در ساختار حقوقی ایران صورت گرفت.
حتی اصلاحطلبان هیچوقت برای تغییر در یک ساختار برنامهریزی هم نکردند؟
نبود.مگر بگوییم که آقای هاشمی تلاش داشت تا ساختار اقتصادی کشور را متحول کند که آن هم نتوانست و ادامه نداد. که البته من ایشان را یک اصلاحطلب هم نمیدانم.
به یاد دارم که شما زمانی واژه Confermist را برای نامیدن بخشهایی از اصلاحطلبان بیان کردید. شاید به معنی اصلاحطلبان محافظهکار. منظور شما از این واژه چه بود و چه بخشهایی از اصلاحطلبان در این مفهوم میگنجند؟
Confermist یعنی کسی که موید وضع موجود است.این واژه برای نامیدن آنهایی به کار میرود که در حرکتهای سیاسی چک سفیدامضا میدهند و خط قرمزی ندارند. حتی به نظر من خیلی از آنها پراگماتیست هم نیستند چراکه پراگماتیست هم اصول خاص خود را دارد. خیلی از آنها را میتوان اپورتونیست نامید. آنها بیاصول هستند.متاسفانه ما به همه اصلاحطلب میگوییم.ما حتی به کسانی که به شیوه دهه 70 میلادی به دنبال انقلاب هستند هم اصلاحطلب میگوییم.
شاید ایراد از آنجا ناشی میشود که در کشور ما اصلاحطلب به مفهوم حقیقی آن هم وجود ندارد؟
ببینید. اصلاحطلبی نه Confermist است و نه شورشگری. در زمان وقوع انقلاب ایران این باور غالب بود که رژیم شاه اصلاح ناپذیر است. اصلاح رژیم شاه، مرگ آن بود. همچنانکه بعد از فشار آوردن آمریکا برای ایجاد فضایی بازتر در ایران و نیز بازدید صلیب سرخ از زندانهای ایران آستانه آسیبپذیری و شکنندگی آن رژیم بیشتر شد و با یک تلنگر هم فروریخت. لذا موقعیت هم در اصلاحات بسیار مهم است.
با نگاهی به سیر حوادث سالهای اول انقلاب شاید بتوان ردپای اصلاحطلبی را در اوج شعارهای انقلابیگری در رفتار سیاسی مهندس بازرگان دید.اکنون که به آن سالها مینگرید آیا نگاهتان به عملکرد بازرگان تغییر کرده است؟
ذات مرحوم بازرگان اساسا اصلاحطلب بود و هرگز به دنبال شیوههای انقلابی نرفت. با اینکه سازمانهای چریکی کتابهایش را میخواندند اما خودش هرگز درپی اقدامات ساختارشکنانه نبود.او به اعتقاد من یک مشروطهخواه بود. مشروطهخواهی هم درواقع نوعی اصلاحطلبی است.اما بعد از آنکه دکتر سنجابی قبول کرد که شاه تنها سلطنت کند و نه حکومت، بازرگان هم به کمپ انقلابیون پیوست. گرایش بازرگان به سمت انقلابیگری البته متاثر از فعالیتهای انقلابیگری مرحوم طالقانی بود. انقلاب که پیروز شد اما بازرگان معتقد بود که باید کار حکومتداری را به اهل آن سپرد. او لزومی نمیدید که کمیتهها و گروههای بدون شناسنامه در امور کشورداری دخالت کنند. بازرگان به مردم میگفت که اکنون نوبت نشستن در خانه و سپردن کار حکومت به اهل آن است. این طرز فکر بازرگان اما مناسبتی با فضای انقلابی آن روزها نداشت.
اما اگر تفکر بازرگان هم پیاده میشد شاید بسیاری از نهادهای موازی که اصلاحطلبان دو دهه بعد به قصد اصلاح آن جامه اصلاحطلبی پوشیدند تاسیس نمیشد و انحراف در مسیر انقلاب در همان گامهای اولیه با مانع مواجه میشد؟
بله. بازرگان با تشکیل بسیاری از نهادهای برآمده از دل انقلاب موافق نبود و معتقد بود که باید با همان سیستم برجای مانده از قبل حکومتداری را پیش برد.درواقع آن زمان امام خمینی حامی حرکتهای تودهای بودند و بازرگان حامی اقدامات الیت حکومتگران. در این میان اما تفکر مرحوم طالقانی هم قابل توجه است. طالقانی میگفت که مردم باید در صحنه حضور داشته باشند و یک جامعه مدنی را البته متشکل شده در نهاد شورا و نظام شورایی پیریزی کنند.لذا امام کاملا انقلابی بودند و بازرگان حامی پارلمانتاریسم و طالقانی هم به تعریف من یک اصلاحطلب بود.
چگونه بود که نیروهای انقلابی متمایل به چپ در دهه 70 بهاندیشههای اصلاحگرایانه تمایل پیدا کردند و آیا اصلاحگری آنها به قصد اصلاح و تکمیل نظام و ساختار برآمده از انقلاب بود و یا احساس میکردند که انحرافی در مسیر انقلاب ایجاد شده و باید به شعارهای انقلاب بازگشت؟
گرایش غالب درمیان انقلابیون ایرانی در سالهای اولیه انقلاب این بود که باید یک انقلاب مستمر شکل بگیرد.این ایده را البته از انقلاب چین و تروتسکی وام گرفته بودند.
این انقلابیون ایرانی اعتقاد داشتند که اگر انقلاب در داخل مرزهای ایران بماند، توسط امپریالیست جهانی در درون خود منحط و مغفول شده و از بین میرود. لذا اعتقاد داشتند که انقلاب و انقلابیون باید دائما غلیان و جوشش اولیه را داشته باشند. انقلاب فرهنگی و تسخیر سفارت آمریکا با این نگرش انجام شد. این روحیه البته مختص به سالهای اولیه انقلاب بود. منتها بعدها گرایش دیگری ظهور کرد که از لزوم اصلاح در انقلاب سخن میگفت. این گرایش معتقد بود که یکسری روندها و اتفاقات نامیمون در مسیر انقلاب دیده میشود که انقلاب را از اهداف اولیه خود منحرف کرده است و لذا باید به سمت اصلاح آن انحرافات رفت. این دیدگاه بخصوص بعد از پایان جنگ برجسته شد.
پس به واقع اصلاحطلبی اصلاحطلبان ایرانی را باید به نوعی بازگشت به انقلاب توصیف کرد. اگر مقصود بازگشت به شعارهای انقلاب بود چرا آنها را اصلاحطلب خواندند؟
به واقع اصلاحات در آغاز دهه 70 در سه عرصه دنبال میشد. اول رفرم دینی که نماینده آن دکتر سروش بود. ایشان با نگارش مقاله قبض و بسط و ادامه آن و با بیان این مساله که سقف شریعت بر ستون معیشت بنا شده است در جامعه واکنش برانگیخت و آغاز یک رفرم دینی را موجب شد. زمینه دیگر رفرم در زمینه اقتصاد صورت گرفت کههاشمی رفسنجانی آن را نمایندگی میکرد. او اعتقاد داشت که اقتصاد ایران بسیار زیاد دولتی است و لذا بازار ملی در چنین بستری نمیتواند شکل گیرد.
از این رهگذر برنامه تعدیل اقتصادی را مطرح کرد و یک رفرم اقتصادی را پیش گرفت. اصلاحات سیاسی نیز زمینه دیگر این رفرم بود که البته کمرنگتر از دیگر زمینهها بود که روزنامه سلام و هفته نامه عصرما و نیز اعضای مرکز تحقیقات استراتژیک آن را دنبال میکردند. این دسته خواستار این بودند که مبانی جمهوریت را در ایران تعیین کنند چراکه احساس میکردند انقلاب از جمهوریت فاصله گرفته است. افزایش تمایل برای انجام رفرم سیاسی همزمان شده بود با بلند شدن موجی از رفرم سیاسی در جهان پس از فروپاشی شوروی.
بازهم سئوال اول را تکرار میکنم. آیا اصلاحطلبان ایرانی به قصد اصلاح ساختار برآمده از انقلاب جامه اصلاحطلبی پوشیدند یا اینکه تمایل به زدودن انحرافات پیش آمده در مسیر انقلاب داشتند؟در واقع منظور اصلاح برداشتها بود و نه ساختارها؟
ببینید. انقلاب یعنی مشارکت انفجاری مردم در ساختارهای سیاسی و نهادهای تصمیمگیری. قبل از انقلاب دولت از مردم بینیاز بود و لذا شکاف دولت-ملت بسیار زیاد بود. انقلاب این شکاف را کم کرد اما در شرایط بعد از جنگ کم و بیش احساس میشد که بازهم این شکاف درحال افزایش است. میگویند که یک نسل دوبار انقلاب نمیکند و براین مبنا تنها راه چاره اصلاحات بود. جوهر اصلاحطلبی اصلاحطلبان ایرانی کاهش شکاف دولت- ملت بود.
به این ترتیب در این اصلاحطلبی بازگشت به شعارها و اهداف انقلابی لحاظ شده بود و اصلاحطلبان در تکمیل مسیر انقلاب گام برمیداشتند تا اصلاح مسیر؟
بازگشت به شعارهای انقلاب مطرح نبود.به واقع زمان انقلابیگری پایان یافته بود. رفرم سیاسی به این معنا بود که شعارهای انقلاب از جمله جمهوریت را دوباره احیا کنیم. مردم در جنگ هم همچون انقلاب حضور داشتند اما بعد از جنگ به مردم گفتند بروید و در خانه بنشینید. مشارکت سیاسی فقط رای دادن که نیست؛ آن هم رای دادن تحت نظارت استصوابی.
مشخصا اصلاحطلبان برای حصول به چه دستاورد اصلاحطلبانهای اقدام کردند؟
حداقل آزادی و جمهوریت مطرح شده در شعارهای انقلاب به صورت جدی محقق نشده بود. آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات و... چندان وجود نداشت. جمهوریت هم البته نه به شکل جمهوری تودهای بلکه به شکل جمهوری سازمان یافته در نهادهای مدنی و احزاب محقق نشده بود. لذا اولین وظیفه ما این بود که برای محقق شدن شعارهای اولیه انقلاب اقدامی انجام دهیم.زمان اگر اجازه میداد میتوانستیم کارهای دیگری هم مثل اصلاح نهادها و تفکیک دقیق قوا و نیز استقلال قوه قضائیه را هم دنبال کنیم.
شاید عدم توفیق اصلاحطلبان در اهداف و برنامههای خود را نیز بتوان براین اساس تحلیل کرد که چون قصد آنها بازگشت به شعارهای انقلاب و زدودن انحراف و قرار گرفتن در مسیر طی شده بعد از انقلاب بود چندان افقی گسترده در مقابل نداشتند و به دستاوردهای حداقلی اکتفا کردند؟
اولا ما سه عرصه جدی داریم. عرصه عمل یا پراتیگ. عرصه تئوری و نیز عرصه گفتمان. در عرصه گفتمان اصلاحات موفق بود و گفتمان اصلاحطلبی گفتار غالب جامعه ایرانی شد. در عرصه تئوری هم کموبیش کار شد، چه به شکل تالیف و ترجمه و چه انباشت تجارب در دانشگاهها و توزیع فرآوردههای علمی. اما عرصه عمل ضعیفترین دستآوردها را داشت البته به این دلیل که اصلاحات با موانع بسیار زیادی روبرو بود.
به هرحال اصلاحطلبان دو قوه را دراختیار داشتند. دو قوهای که میراث ساختار حاکمیت برآمده از دل انقلاب بود. چرا نتوانستند از ظرفیتهای قانونی این دو قوه برای تحقق برنامههای اصلاحطلبانه خود استفاده کنند؟
شما نگویید که دو قوه دراختیار اصلاحطلبان بود.وقتی میگویید دو قوه به این معناست که دوسوم حاکمیت در دست اصلاحطلبان بوده است. این امر هیچگاه محقق نشد. شما قوه قهریه را درنظر نمیگیرید. قوه قهریه یعنی نهادهای رسمی و غیررسمی و نهادهای موازی با قوه مجریه و مقننه. بسیاری از اقدامات اصلاحطلبان و اهداف آنها با موانع این نهادها برخورد کرد. لذا مشخص است که چرا اصلاحات در عرصه عمل نتوانست موفق باشد.
میخواهم بدانم که آیا اصولا جناح چپ اصلاحطلب ایران را میتوان به معنای جهانی و دقیق کلمه رفرمیست نامید؟آیا خواستهها و مطالبات تحولطلبانه آنها تابدان حد است که موید تغییر در ساختارها باشد و رفرمیست نامیده شوند؟
البته اصلاحطلبی درجاتی دارد.خیلیها معتقدند که هنوز تعریف دقیقی از اصلاحات ارائه نشده است. در تعریف شخص من اصلاحات کاملا با مفهوم دموکراتیزاسیون همپوشانی میکند. اصلاحات دنبال کردن پروژه دموکراتیکسازی است. حالا بعضیها تندتر و عدهای کندتر این هدف را پی میگیرند. منتها باید توجه کنید که اصلاحات لوازم خاص خود را نیاز دارد.باید به بحث تاکتیک و استراتژی بازگشت تا بتوان مشخص کرد که چه کسی اصلاحطلب است و چه کسی اصلاحطلب نیست.
آیا میپذیرید که یک نیروی اصلاحطلب هدف خود را بر تغییر ساختارها بنا میکند؟
ساختارها حتما باید تغییر کند.
پس چرا در شعار و عمل اصلاحطلبان ایرانی تغییر ساختارها چندان مطرح نشد؟
نگاه من بیشتر به پروسهها معطوف است تا ساختارها.اگر پروسهها تغییر کند راه برای تحولات ساختاری آینده هم باز میشود.ایجاد تحولات ساختاری بسیار مشکل است اما تحول در پروسههای آسانتر و کمهزینهتر است. میتوان پروسههای تصمیمسازی و تصمیمگیری، تقنین، تعلیم و تربیت و... را تغییر داد و منتظر آثار آن در ساختارها نشست.
پس شاید در مفهوم جهانی نتوان اصلاحطلبان ایرانی را رفرمیست و اصلاحطلب دانست چراکه آنها تغییری ساختاری را دنبال نمیکردند و تنها تغییر در برداشتهای موجود را هدف قرار داده بودند.
تغیرات ساختاری خواستهای سنگین است. تعمیم ذهن بر عین است. تغییر ساختارها به سختی صورت میگیرد و گاهی با زور که دیگر تفاوتی هم با حرکتهای انقلابی ندارد. مثلا ما نمیتوانیم به راحتی ساختار اقتصادی را تغییر دهیم و یک دفعه آن را به اقتصاد باز تبدیل کنیم. پیامد آن فقر مضاعف در جامعه است. تحول در ساختارهای فرهنگی هم به نظر من کار بسیار عجیب و ارادهگرایانهای است. تغییر ساختارهای سیاسی هم که به نوعی انقلاب محسوب میشود. اما پروسهها را میتوان تغییر داد و البته بعضی از ساختارهای سبک را هم میتوان متحول کرد.اصلاحطلبان بعضی از ساختارهای سبک را تغییر دادند.
با مثال میتوانید به نمونههای این تغییر ساختارهای سبک اشاره کنید؟
مثلا تغییر و تحول در ساختار حقوقی ایران صورت گرفت.
حتی اصلاحطلبان هیچوقت برای تغییر در یک ساختار برنامهریزی هم نکردند؟
نبود.مگر بگوییم که آقای هاشمی تلاش داشت تا ساختار اقتصادی کشور را متحول کند که آن هم نتوانست و ادامه نداد. که البته من ایشان را یک اصلاحطلب هم نمیدانم.
به یاد دارم که شما زمانی واژه Confermist را برای نامیدن بخشهایی از اصلاحطلبان بیان کردید. شاید به معنی اصلاحطلبان محافظهکار. منظور شما از این واژه چه بود و چه بخشهایی از اصلاحطلبان در این مفهوم میگنجند؟
Confermist یعنی کسی که موید وضع موجود است.این واژه برای نامیدن آنهایی به کار میرود که در حرکتهای سیاسی چک سفیدامضا میدهند و خط قرمزی ندارند. حتی به نظر من خیلی از آنها پراگماتیست هم نیستند چراکه پراگماتیست هم اصول خاص خود را دارد. خیلی از آنها را میتوان اپورتونیست نامید. آنها بیاصول هستند.متاسفانه ما به همه اصلاحطلب میگوییم.ما حتی به کسانی که به شیوه دهه 70 میلادی به دنبال انقلاب هستند هم اصلاحطلب میگوییم.
شاید ایراد از آنجا ناشی میشود که در کشور ما اصلاحطلب به مفهوم حقیقی آن هم وجود ندارد؟
ببینید. اصلاحطلبی نه Confermist است و نه شورشگری. در زمان وقوع انقلاب ایران این باور غالب بود که رژیم شاه اصلاح ناپذیر است. اصلاح رژیم شاه، مرگ آن بود. همچنانکه بعد از فشار آوردن آمریکا برای ایجاد فضایی بازتر در ایران و نیز بازدید صلیب سرخ از زندانهای ایران آستانه آسیبپذیری و شکنندگی آن رژیم بیشتر شد و با یک تلنگر هم فروریخت. لذا موقعیت هم در اصلاحات بسیار مهم است.
با نگاهی به سیر حوادث سالهای اول انقلاب شاید بتوان ردپای اصلاحطلبی را در اوج شعارهای انقلابیگری در رفتار سیاسی مهندس بازرگان دید.اکنون که به آن سالها مینگرید آیا نگاهتان به عملکرد بازرگان تغییر کرده است؟
ذات مرحوم بازرگان اساسا اصلاحطلب بود و هرگز به دنبال شیوههای انقلابی نرفت. با اینکه سازمانهای چریکی کتابهایش را میخواندند اما خودش هرگز درپی اقدامات ساختارشکنانه نبود.او به اعتقاد من یک مشروطهخواه بود. مشروطهخواهی هم درواقع نوعی اصلاحطلبی است.اما بعد از آنکه دکتر سنجابی قبول کرد که شاه تنها سلطنت کند و نه حکومت، بازرگان هم به کمپ انقلابیون پیوست. گرایش بازرگان به سمت انقلابیگری البته متاثر از فعالیتهای انقلابیگری مرحوم طالقانی بود. انقلاب که پیروز شد اما بازرگان معتقد بود که باید کار حکومتداری را به اهل آن سپرد. او لزومی نمیدید که کمیتهها و گروههای بدون شناسنامه در امور کشورداری دخالت کنند. بازرگان به مردم میگفت که اکنون نوبت نشستن در خانه و سپردن کار حکومت به اهل آن است. این طرز فکر بازرگان اما مناسبتی با فضای انقلابی آن روزها نداشت.
اما اگر تفکر بازرگان هم پیاده میشد شاید بسیاری از نهادهای موازی که اصلاحطلبان دو دهه بعد به قصد اصلاح آن جامه اصلاحطلبی پوشیدند تاسیس نمیشد و انحراف در مسیر انقلاب در همان گامهای اولیه با مانع مواجه میشد؟
بله. بازرگان با تشکیل بسیاری از نهادهای برآمده از دل انقلاب موافق نبود و معتقد بود که باید با همان سیستم برجای مانده از قبل حکومتداری را پیش برد.درواقع آن زمان امام خمینی حامی حرکتهای تودهای بودند و بازرگان حامی اقدامات الیت حکومتگران. در این میان اما تفکر مرحوم طالقانی هم قابل توجه است. طالقانی میگفت که مردم باید در صحنه حضور داشته باشند و یک جامعه مدنی را البته متشکل شده در نهاد شورا و نظام شورایی پیریزی کنند.لذا امام کاملا انقلابی بودند و بازرگان حامی پارلمانتاریسم و طالقانی هم به تعریف من یک اصلاحطلب بود.