حزب توده دنبال دولت ائتلافی بود
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بابک امیر خسروی از جمله جدا شدگان حزب توده است. با او در خصوص انقلاب اسلامی ایران و دریافتهای وهم آلود حزب توده از آن انقلاب به گفتوگو نشستیم و او انتقادهای خویش از حزب و گذشته خود را با ما درمیان گذاشت.
ابتدا میخواهم بدانم که حزب توده و گروههای چپ از چه زمانی واقعیت انقلاب را درک کردند؟ چون به نظر میرسد آنها خیلی دیر متوجه امواج انقلاب شدند و از همینروی برای اینکه پیشرو بودن خود را نشان بدهند شعار «مبارزه مسلحانه خلق» را مطرح کردند که از قضا موعد این شعار گذشته بود.
من البته بیشتر درباره حزب توده ایران صحبت میکنم تا سازمانهای چپ دیگر که هر کدام سرنوشت خاص خود را داشتند. بهطور کلی بحث درباره جنبشهای اجتماعی بعداز حوادث تبریز در بهمن 56 که در چهلم قربانیان تظاهرات قم صورت میگرفت به صورت جدی مطرح شد. از این زمان بود که احساس شد جنبشهای اجتماعی میتوانند به حرکت سیاسی منجر شوند. اما اینکه میپرسید از چه زمانی، وقوع انقلاب محتمل شناخته شد، به باور من به شهریور 56 بر میگردد؛ زمانی که تظاهرات مردم به فاجعه 17 شهریور انجامید.
در آن زمان هست که کمیته مرکزی حزب توده ایران اعلامیهای داد که با این کلمات آغازمی:«در ایران وضع انقلابی حکمفرماست.» سپس اطلاعیه به توصیف وضع انقلابی بر مبنای شاخصهائی که لنین مطرح کرده بود میپرداخت؛ اینکه نه حکومتگران قادر به ادامه حکومت هستند و نه حکومتشوندگان خواهان ادامه حکومتاند و بحران سیاسی عمومی نیز تمام جامعه را فراگرفته است. البته به گمان من اگر لنین زنده بود، عقبنشینی حامیان خارجی رژیم را نیز به یکی از این عوامل وضعیت انقلاب اضافه میکرد. در همان اعلامیه، کمیته مرکزی بحث تشکیل یک جبهه واحد ضددیکتاتوری و تشکیل یک دولت ائتلافی ملی را مطرح میکند و پیشنهاد تشکیل دولت جمهوری را میدهد. از این مقطع است که به نظر من رهبری حزب متوجه میشود که یک موقعیت انقلابی در ایران در جریان است و تحولات میتواند به تغییر و سقوط رژیم بینجامد.
بهنظر میرسد که اولین بار در مهرماه 1357 بود که حزب توده در اطلاعیه هیات اجرایی کمیته مرکزی، متوجه واقعیت مذهبی انقلاب ایران شد. آیا واقعا حزب توده تا پیش از این متوجه این واقعیت نشده بود؟ و بعد هم حزب توده چگونه با این واقعیت برخورد کرد؟
حزب توده ایران اگرچه از حدود سال 1330 در سندی،خود را به عنوان یک حزب مارکسیستی ـ لنینیستی مطرح کرد اما هیچگاه یک حزب ضدمذهبی نبود. اسنادی که موجود است نشان میدهد که حزب توده اگر نسبت به مذهب نظر مثبت نداشت، نظر منفی هم نداشت و به عقاید مذهبی مردم احترام میگذاشت.
حزب توده نظر منفی نسبت به مذهب نداشت ولی گمان هم نمیکرد که زمانی یک جریان خالص مذهبی، در مرکزیت حرکت سیاسی قرار بگیرد و بنابراین نسبت به حرکات مذهبی تا مدتهابی تفاوت بود. از جوانی، منظورم سالهای 1324 و25 است، یادم هست که حتی در کلوپ حزب توده درخیابان فردوسی، ظهر که میشد،جلسات حوزهها که درسالن بزرگ برقراربود، موقتا تعطیل میکردند و بسیاری از افراد عادی و کارگران نماز میخواندند و مشکلی هم نبود. هیچ اعتراضی هم نمیشد.
در محرم و روزهای عاشورا سرمقاله ارگان حزب به مباحث مذهبی اختصاص مییافت و مثلا گفته میشد که در محرم به جای گریه و زاری و قمهزنی، قیام کنید و همچون امام حسین علیه یزیدهای زمانه، که منظوررژیم شاه بود، مبارزه کنید. در ماجرای 15 خرداد هم حزب توده از آن حرکت به عنوان حرکتی ضداستبدادی وجنبش اعتراضی مردمیحمایت کرد. بنابراین حزب توده موضعی ضدمذهبی نداشت. اما همانطور که گفتم تصوری از محوریت یافتن حرکت مذهبی در انقلاب ایران نداشتند. اطلاعیهای هم که شما به درستی به آن اشاره کردید،با این حال،هنوز هم این وجه سیاست حزب بازتاب یافته است. باید توجه داشت که این اطلاعیه زمانی منتشر میشود که آیتالله خمینی تازه وارد پاریس شدند و کم کم مورد توجه محافل عمومی قرارگرفته بودند. از سوی رسانهها نیز به هم چنین.در همان زمان برخی رسانههای غربی، حرکت انقلابی مردم را اقدامی در برابر اصلاحات شاه مینامیدند و ارتجاعی میخواندند و به مضمون تازه حرکت آیتالله خمینی پی نبرده بودند.
اگر ملاحظه بفرمائید،در این اطلاعیه تنها از رنگ مذهبی جنبش صحبت میشود و نه از مضمون آن؛ وبعد به توضیح این پدیده میپردازد که چرا این اتفاق افتاده وجنبش خلقی رنگ مذهبی به خودگرفته است. علت را یکی پیوستن رهبری مذهبی ضدرژیم به جنبش اعتراضی مردم ودومیراچنین توضیح میدهد که در25 سال استبداد شاهی درهای دیگر را بسته بودو است، شکلگیری حرکتهای اعتراضی تنها در صورت و شکل مذهبی امکان داشت.. واگربه ترکیب نیروهای سیاسی که در این اطلاعیه آمده است عنایت کنید، مثل همیشه از کارگران و دهقانان و دانشجویان وحتی دانش آموزان به عنوان نیروهای انقلابی یاد میشود وپس ازآنهاست که از طلاب وروحانیون نام برده شده است. را هم میآورند. بنابراین حتی در آن لحظه هم رهبری حزب توده ایران متوجه واقعیتهای سیاسی در ایران نبود و نمیفهمید که یک حرکت مذهبی در ایران شکل گرفته و این حرکت میتواند به حاکمیت یک نظام و حکومت اسلامی در ایران بینجامد.
ازآبان ماه لحن مظبوعات و رسانهها تغییر میکندو کم کم ازآیت الله خمینی درمقام رهبری انقلاب صحبت میکنند که آیتالله خمینی زیر درخت سیب در «نوفل لوشاتو»(اقامتگاه ایشان درحومه پاریس) نشسته وارکان رژیم شاه را به لرزه درآورده است.به این ترتیب نگاه رهبری حزب نیز تغییر میکند. ودیگر به عنوان رهبر انقلابی که درحال تکوین است، مینگرد. یادم هست که هیات اجرائیه کمیته مرکزی حزب توده، مرحوم محمدرضاقدوه را که در جوانی طلبه بود به همراه علی جواهری که در جوانی معلم آیتالله اشراقی در قم بود، به پاریس فرستادند و من هم همراه آنها بودم. حزب میخواست که با استفاده از این مناسبات به رهبری انقلاب نزدیک شود و پیامی را برای همکاری برساند.
آقای جواهری در نوفل لوشاتو آقای اشراقی را ملاقات کرد و آقای اشراقی در ابتدا به گرمیاز ایشان استقبال کرد. البته نمیدانست که جواهری ماموریتی از طرف حزب توده ایران دارد. در ملاقات دوم وقتی آقای جواهری هدفش از دیدار باایشان رادرمیان گذاشت با سردی با جواهری برخورد میکند و دیگر او را نمیپذیرد. مخالفت و رویگردانی آقای اشراقی مواجه میشود. آقای قدوه نامهای را از طرف حزب به همراه داشت که من این نامه را به نوه امام دادم تا به دست ایشان برساند و بعد هم پیغام داد که ما نامه را دادیم و جوابی هم به ما ندادند که ندادند!. اما سیاست حزب دیگر تغییر پیدا کرده بود. به نحوی که پس از انقلاب رهبری حزب خط امام را درچند اصل تئوریزه کردوبه حمایت کامل آن پرداخت..
آیا به نظر شما در نهایت حزب توده واقعیت مذهبی انقلاب را پذیرفته بود و مشکل از طرف مقابل بود؟
به ظاهر اینطور بود. آقای کیانوری بعد از انقلاب دبیر اول حزب شد و واقعا میخواست که به رهبری انقلاب نزدیک شود. حال آنکه رهبری انقلاب نسبت به کمونیستها خوشبین نبود و آنها را وابسته به شوروی میدانست و با وابستگی به هر کشور خارجی مخالف بود. آقای کیانوری در براین تصور بود که چون جمهوری اسلامی با آمریکا درگیر است، جمهوری اسلامی بناچار،در نهایت به سمت شوروی خواهد رفت و در چنان شرایطی موقعیت حزب توده در ایران بهتر خواهد شد. یادم هست که به خود من در دیدارهای خصوصی میگفت اگر این سیاست پیش برود شاید حزب بتواند حتی وارد یک دولت ائتلافی شود.
قبل از آنکه به نکاتی که شما مطرح کردید و صداقت یا عدم صداقت حزب توده در این همراهی بپردازیم، سوالی دیگر را میپرسم. پیش از انقلاب آقای طبری از سوی حزب مامور شد که خصلتهای عمومی انقلاب ایران را بررسی کند و در جزوهای هم که ایشان منتشر کرد مدعی شد که انقلاب ایران بخشی از روند انقلاب جهانی در کشورهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری است. آیا به نظر شما این تصورات حزب توده درست بود؟
اول از همه باید بگویم مطالبی که احسان طبری مینوشت، برآمده از جلسات بحث در میان رهبری حزب بود و چون طبری اهل قلم بود، انشای مطلب را برعهده او میگذاشتند. بنابراین آنچه که ایشان نوشته در تصور رهبری حزب هم بوده است. اینکه آنها انقلاب ایران رابخشی از روند انقلاب جهانی تعریف میکردند اساسابرآمده از نظریهای بود که درجنبش جهانی کمونیسم مطرح بود. شوروی در آن فضای دوقطبی، حرکتهای استقلالطلبانه و ضداستعماری در تمام کشورهای جهان سومی را به حساب خودش میگذاشت و در تقابل با امپریالیسم تعریف میکرد.
آنها به دنبال گسترش حوزه نفوذ خود در میان جنبشهای جهان سومی بودند. حزب توده هم گمان میکرد که در ایران وضعیتی شبیه به سوریه حافظ اسد یا موقعیت ناصر و قذاقی و حتی صدام حسین به وجود خواهد آمد. زیراهمه اینها در چارچوب یک انقلاب جهانی برای رهایی از استعمار تعریف میشد.گمان براین بود که همگی در کنار شوروی خواهند بود. حال آنکه به نظر من آنچه در ایران میگذشت کاملا خصلت ایرانی با رنگ ونشان شیعه داشت و ربطی به انقلاب جهانی کمونیستی نداشت.
آیا هیچکس در حزب توده در آن سالها این انتقادها را از رهبری حزب مطرح نمیکرد و منتقد این توهمات نبود؟
متاسفانه دید عمومی همان دیدی بود که گفتیم. جهان دوقطبی را همه پذیرفته بودند و حرکت عمومی جنبشها را به سوی تقابل با امپریالیسم و در جهت تقویت قدرت شوروی تعریف میکردند. این مساله به صورت یک ایدئولوژی پذیرفته شده بود و همه گمان میکردند که مسیر حرکت جهان به سوی سوسیالیسم است. اختلاف در رهبری عمدتا درجای دیگر بود. ازجمله برسر تعریف متحدین ما این اختلاف آشکارتر شد. برخی افراد در حزب نیروهای ملی نظیرجبهه ملی را متحداصلی میشمردند و معتقد بودند که به آن متحدهای قبلی نیروهایی مثل مجاهدین و فدائیان هم اضافه میشوند. در این طیف ایرج اسکندری قرار داشت که تا 17 دیماه1357دبیراول حزب بود. در طرف مقابل کیانوری قرار میگرفت که ازهمین مقطع زمانی به جای اسکندری منصوب شد. کیانوری برعکس، معتقد بود نیروهای اسلامی اطراف آیت اله خمینی متحدان جدید ما باید باشند.
آیا شما در آن زمان در طیف اسکندری قرار میگرفتید؟
من از نقطهنظرسمت وسوی فکری وبه ویژه اهمیت وجایگاه آزادیهای سیاسی درجنبش، با اسکندری همعقیده بودم. اما در تعریف تحولات انقلابی وموضوع پایان دادن به رژیم شاه، طرف کیانوری بودم. ایرج اسکندری زمانی که در تهران بود با مجله تهران مصور گفتوگویی کرد و این تاکتیک را مطرح کرد که ما در مبارزه برای آزادیها باید از دولت بازرگان حمایت کنیم و در مبارزه ضدامپریالیستی از رهبر انقلاب و روحانیون هوادار او.من با این رویکردرا بیشتر به مصلحت حزب میدانستم. امروز که دوبار به گذشته میاندیشم، وتجربه این 29 سال را ازنظر میگذرانم، بیشتر متوجه میشوم که تز اسکندری عمیقا درستتر از تز کیانوری بوده است.
شما بعدها در دو جزوهای که منتشر کردید – یکی جزوه «ایران در چهار سال اول انقلاب» و دیگری جزوه «سرنوشت تاریخی حزب توده ایران» - هم به همین مسائل اشاره کردید.
بله، من به تدریج متوجه شدم که ما به مساله آزادیها کم بها دادیم و درجهت گیری ضدآمریکائی به راه افراط رفتیم. متاسفانه این مساله هم ناشی از اصرار کیانوری بود. ما میبایست با فاصله از حکومت عمل میکردیم و استقلال سیاسی خودمان از حکومت رابا همه توان خود وتا به آخرحفظ میکردیم. شما میدانید که آقای کیانوری بحث خط امام را مطرح و شروع به«تئوریزه» کردن آن درچند اصل کرد که بازتاب ذهنیات او بودونسبتی با واقعیت باورهای آیتالله خمینی نداشت..
و طبیعی هم بود در این موقعیت طرف مقابل احساس کند حزب توده صداقت در گفتار ندارد و نفاق میورزد
ما میبایست مساله آزادیها را جدی میگرفتیم و از دولت بازرگان حمایت میکردیم. درحالی که با دولت بازرگان مبارزه میکردیم و دست به افشاگری علیه دولت بازرگان میزدیم. اگر ما استقلال خودمان را حفظ میکردیم چهبسا حتی تحمل میشدیم.
به نظر شما چه عواملی این اشتباهات محاسباتی را به حزب توده تحمیل کرد؟
مهمترین عامل به نظر من این بود که درک درستی از آزادی و دموکراسی نداشتیم. لنین با نظر منفی به دموکراسی نگاه میکرد و دموکراسی را یک کالای بورژوایی میدانست و آن را سالوس و ریا میخواند. تصور این بود که دیکتاتوری پرولتاریا، آزادی را به همراه خواهد آورد و لنین میگفت که این آزادی یک میلیون بار والاتر از آزادی و دموکراسی بورژوایی است. بعد هم دیدیم که این دموکراسی سوسیالیستی به بدترین توتالیتاریسم جهانی انجامید. اساس فکری ما از همین جا مشکل داشت. حال آنکه ما باید متحدان خودمان را براساس باورشان به آزادی ودموکراسی انتخاب میکردیم. ما هر جریان ضدامپریالیستی را تقدیر میکردیم و به همین دلیل از حافظ اسد و قذاقی و صدام حسین وقداره بندهاحمایت میکردیم و آنها را مترقی میخواندیم. حال آنکه آنها دشمن آزادی بودند.
به هر حال عضویت شما در حزب توده در سال 64 معلق شد و به همراه آقای فرجاد و آذرنور از حزب اخراج شدید. «نامهای به رفقا» را نوشتید که حاوی نکاتی انتقادی از حزب توده بود. اما نقطه عطف تحول نسبت به دیدگاههای غالب در حزب به چه زمانی بر میگشت؟
بله، ما «نامهای به رفقا» را در سال 63 نوشتیم و به همین دلیل هم از کمیته مرکزی معلق شدیم. من بعد از پلونوم هجدهم حزب توده که اواخر سال 62 بود، متوجه شدم که ادامه این وضعیت فایدهای ندارد و در پلونوم سیاست حزب را مورد انتقاد قرار دادم و همین نکاتی را که اکنون درباره آزادی گفتم، در آنجا شرح دادم. بعد از پلونوم من متوجه شدم که از پنج نفری که به عضویت هیات اجرائی کمیته مرکزی انتخاب شدهاند، چهارنفر از آنها مستقیما با کا.گ.ب در ارتباط هستند و این برای من یک فاجعه بود. اگر در گذشته تعارفاتی در خصوص وابستگی به شوروی بود، حالا دیگر با عناصر وابسته به کا.گ.ب روبرو شده بودم.
مدتی ماتم گرفتم و سپس آن «نامه به رفقا» را نوشتم و اسکندری، آذرنور وفرجاد هم تائیدکردند. چون خطر تعلیق بود ابتدا بدون امضا آن را میان کادرها پخش کردیم. ولی بعد متوجه شدند و به بهانه آن نامهها عضویت ما را تعلیق کردند. اما از سال 1965 میلادی که شوروی به مجارستان حمله کرد، من آن وقت دبیر اتحادیه بینالملل دانشجویان بودم که مقر آن در پراگ قرار داشت. در آنجا بود که به این اعتقاد رسیدم که اقدام شوروی در حمله به مجارستان عملی نادرست بود و از همان زمان شک و تردید من به نقش جهانی شوروی آغاز شد و گام به گام به این باور رسیدم که وابستگی ما به شوروی خطرناک است.
چه بسا احساس میکردم که همان اتفاقی که در مجارستان و پراگ و بعدها در افغانستان افتاد و بزرگان وابسته به شوروی در آن کشورها از ارتش سرخ تقاضای ورود به آن کشور را کردند، وقوع آن در ایران هم محتمل است. نگرانی من این وابستگی بود که من آن را «امالعیوب» نامیده بودم و معتقد بودم که باید آن را قطع کنیم. من معتقد بودم که ما باید به یک جریان چپ مستقل تبدیل شویم. در این بستر بود که من ازرویدادخجسته بهارپراگ حمایت کردم که در حزب به شوخی من را «بابک دوبچکی» می گفتند! اما متاسفانه با سر کار آمدن افرادی مثل کیانوری وابستگی ما به شوروی شدیدتر شد و نهایتا هم دود آن به چشم همه ما رفت.
بالاخره فریدون کشاورز هم برمبنای چنین انتقاداتی از حزب جدا شد چرا جدا شدن افرادی مثل کشاورز، باعث تجدید نظر شما در همکاری با حزب نشد؟
با اینکه ترس من از شوروی عمیق بود اما خیلی دیر باور کردم که اتحاد شوروی ظاهر سوسیالیستی دارد و در باطن همان مسیر تزاریسم را ادامه میدهد. این تراژدی قاطبه ایرانیهای کمونیست است که گمان نمیکردند که هیچگاه کشوری که انقلاب پرولتاریایی در آن رخ داده و ندای آزادی و عدالت میدهد، به ایران و منافع آن چشم دوخته باشد. یادم میآید که وقتی مساله آذربایجان اتفاق افتاد، برای من این سوال مطرح بود که چطور این ماجرا پیش آمد؟و لذا برای مدتی در جلسات حزب شرکت نمیکردم. آقای کیانوری که مسوول تشکیلات کل حزب بود بنده را به پرسش کشید که چرا کار نمیکنی و من هم پاسخ دادم که مساله آذربایجان برایم سوالبرانگیز است. کیانوری من را نصیحت کرد و گفت که چرا گمان میکنی شوروی به آذربایجان نظر دارد. شوروی یکششم کره زمین است و تو خیال میکنی به یک وجب آذربایجان چشم دوخته است؟ استدلالهای کیانوری در آن زمان من را قانع میکرد.
تا اینکه خیلی دیر و زمانی که نقدی بر خاطرات کیانوری مینوشتم که با عنوان «نگاه از درون به نقش حزب توده ایران» توسط انتشارات اطلاعات، ودرابتدا به صورت سلسله مقالهها منتشر شد، در کتابخانه کنگره ملی آمریکا به دنبال اسناد کودتای 28 مرداد میگشتم که به تازگی منتشر شده بود. در میان این اسناد بخشی بود که به مذاکرات مولوتوف و ریبنوتروف وزیران خارجه شوروی و آلمان هیتلری مربوط بود. در آن زمان هنوز شوروی و آلمان روابط دوستانه داشتند. آنها در آن مذاکرات دنیا را به مناطق نفوذ تقسیم میکنند و سرتاسر ایران روی نقشه و با امضای استالین به عنوان منطقه نفوذ شوروی مشخص شده بود.
باور کنید وقتی این سند را خواندم، برخاستم و در کریدور درتنهائی قدم میزدم و بر خود ای وای میگفتم. جالب این بود که این مذاکرات در سال 1939 صورت گرفته بود و هنوز حزب توده هم در ایران تاسیس نشده بود و زمانی بعد بود که این حزب تشکیل شد و ماهمواره در آن دهههااز اتحاد شوروی دفاع کردیم و ایدئولوژی آن را «رهاییبخش» دانستیم. به هر حال دوستی آلمان و شوروی هم دیری نپایید و هیتلر تصمیم حمله به شوروی گرفت و این قرارداد هم از میان رفت وگرنه معلوم نبود که ما اکنون چه سرنوشتی داشتیم.یأس کامل من از شوروی و پی بردن به واقعیات آن نظام، آرامآرام شکل گرفت چراکه پذیرفتن این باور، بسیار دشوار بود
ابتدا میخواهم بدانم که حزب توده و گروههای چپ از چه زمانی واقعیت انقلاب را درک کردند؟ چون به نظر میرسد آنها خیلی دیر متوجه امواج انقلاب شدند و از همینروی برای اینکه پیشرو بودن خود را نشان بدهند شعار «مبارزه مسلحانه خلق» را مطرح کردند که از قضا موعد این شعار گذشته بود.
من البته بیشتر درباره حزب توده ایران صحبت میکنم تا سازمانهای چپ دیگر که هر کدام سرنوشت خاص خود را داشتند. بهطور کلی بحث درباره جنبشهای اجتماعی بعداز حوادث تبریز در بهمن 56 که در چهلم قربانیان تظاهرات قم صورت میگرفت به صورت جدی مطرح شد. از این زمان بود که احساس شد جنبشهای اجتماعی میتوانند به حرکت سیاسی منجر شوند. اما اینکه میپرسید از چه زمانی، وقوع انقلاب محتمل شناخته شد، به باور من به شهریور 56 بر میگردد؛ زمانی که تظاهرات مردم به فاجعه 17 شهریور انجامید.
در آن زمان هست که کمیته مرکزی حزب توده ایران اعلامیهای داد که با این کلمات آغازمی:«در ایران وضع انقلابی حکمفرماست.» سپس اطلاعیه به توصیف وضع انقلابی بر مبنای شاخصهائی که لنین مطرح کرده بود میپرداخت؛ اینکه نه حکومتگران قادر به ادامه حکومت هستند و نه حکومتشوندگان خواهان ادامه حکومتاند و بحران سیاسی عمومی نیز تمام جامعه را فراگرفته است. البته به گمان من اگر لنین زنده بود، عقبنشینی حامیان خارجی رژیم را نیز به یکی از این عوامل وضعیت انقلاب اضافه میکرد. در همان اعلامیه، کمیته مرکزی بحث تشکیل یک جبهه واحد ضددیکتاتوری و تشکیل یک دولت ائتلافی ملی را مطرح میکند و پیشنهاد تشکیل دولت جمهوری را میدهد. از این مقطع است که به نظر من رهبری حزب متوجه میشود که یک موقعیت انقلابی در ایران در جریان است و تحولات میتواند به تغییر و سقوط رژیم بینجامد.
بهنظر میرسد که اولین بار در مهرماه 1357 بود که حزب توده در اطلاعیه هیات اجرایی کمیته مرکزی، متوجه واقعیت مذهبی انقلاب ایران شد. آیا واقعا حزب توده تا پیش از این متوجه این واقعیت نشده بود؟ و بعد هم حزب توده چگونه با این واقعیت برخورد کرد؟
حزب توده ایران اگرچه از حدود سال 1330 در سندی،خود را به عنوان یک حزب مارکسیستی ـ لنینیستی مطرح کرد اما هیچگاه یک حزب ضدمذهبی نبود. اسنادی که موجود است نشان میدهد که حزب توده اگر نسبت به مذهب نظر مثبت نداشت، نظر منفی هم نداشت و به عقاید مذهبی مردم احترام میگذاشت.
حزب توده نظر منفی نسبت به مذهب نداشت ولی گمان هم نمیکرد که زمانی یک جریان خالص مذهبی، در مرکزیت حرکت سیاسی قرار بگیرد و بنابراین نسبت به حرکات مذهبی تا مدتهابی تفاوت بود. از جوانی، منظورم سالهای 1324 و25 است، یادم هست که حتی در کلوپ حزب توده درخیابان فردوسی، ظهر که میشد،جلسات حوزهها که درسالن بزرگ برقراربود، موقتا تعطیل میکردند و بسیاری از افراد عادی و کارگران نماز میخواندند و مشکلی هم نبود. هیچ اعتراضی هم نمیشد.
در محرم و روزهای عاشورا سرمقاله ارگان حزب به مباحث مذهبی اختصاص مییافت و مثلا گفته میشد که در محرم به جای گریه و زاری و قمهزنی، قیام کنید و همچون امام حسین علیه یزیدهای زمانه، که منظوررژیم شاه بود، مبارزه کنید. در ماجرای 15 خرداد هم حزب توده از آن حرکت به عنوان حرکتی ضداستبدادی وجنبش اعتراضی مردمیحمایت کرد. بنابراین حزب توده موضعی ضدمذهبی نداشت. اما همانطور که گفتم تصوری از محوریت یافتن حرکت مذهبی در انقلاب ایران نداشتند. اطلاعیهای هم که شما به درستی به آن اشاره کردید،با این حال،هنوز هم این وجه سیاست حزب بازتاب یافته است. باید توجه داشت که این اطلاعیه زمانی منتشر میشود که آیتالله خمینی تازه وارد پاریس شدند و کم کم مورد توجه محافل عمومی قرارگرفته بودند. از سوی رسانهها نیز به هم چنین.در همان زمان برخی رسانههای غربی، حرکت انقلابی مردم را اقدامی در برابر اصلاحات شاه مینامیدند و ارتجاعی میخواندند و به مضمون تازه حرکت آیتالله خمینی پی نبرده بودند.
اگر ملاحظه بفرمائید،در این اطلاعیه تنها از رنگ مذهبی جنبش صحبت میشود و نه از مضمون آن؛ وبعد به توضیح این پدیده میپردازد که چرا این اتفاق افتاده وجنبش خلقی رنگ مذهبی به خودگرفته است. علت را یکی پیوستن رهبری مذهبی ضدرژیم به جنبش اعتراضی مردم ودومیراچنین توضیح میدهد که در25 سال استبداد شاهی درهای دیگر را بسته بودو است، شکلگیری حرکتهای اعتراضی تنها در صورت و شکل مذهبی امکان داشت.. واگربه ترکیب نیروهای سیاسی که در این اطلاعیه آمده است عنایت کنید، مثل همیشه از کارگران و دهقانان و دانشجویان وحتی دانش آموزان به عنوان نیروهای انقلابی یاد میشود وپس ازآنهاست که از طلاب وروحانیون نام برده شده است. را هم میآورند. بنابراین حتی در آن لحظه هم رهبری حزب توده ایران متوجه واقعیتهای سیاسی در ایران نبود و نمیفهمید که یک حرکت مذهبی در ایران شکل گرفته و این حرکت میتواند به حاکمیت یک نظام و حکومت اسلامی در ایران بینجامد.
ازآبان ماه لحن مظبوعات و رسانهها تغییر میکندو کم کم ازآیت الله خمینی درمقام رهبری انقلاب صحبت میکنند که آیتالله خمینی زیر درخت سیب در «نوفل لوشاتو»(اقامتگاه ایشان درحومه پاریس) نشسته وارکان رژیم شاه را به لرزه درآورده است.به این ترتیب نگاه رهبری حزب نیز تغییر میکند. ودیگر به عنوان رهبر انقلابی که درحال تکوین است، مینگرد. یادم هست که هیات اجرائیه کمیته مرکزی حزب توده، مرحوم محمدرضاقدوه را که در جوانی طلبه بود به همراه علی جواهری که در جوانی معلم آیتالله اشراقی در قم بود، به پاریس فرستادند و من هم همراه آنها بودم. حزب میخواست که با استفاده از این مناسبات به رهبری انقلاب نزدیک شود و پیامی را برای همکاری برساند.
آقای جواهری در نوفل لوشاتو آقای اشراقی را ملاقات کرد و آقای اشراقی در ابتدا به گرمیاز ایشان استقبال کرد. البته نمیدانست که جواهری ماموریتی از طرف حزب توده ایران دارد. در ملاقات دوم وقتی آقای جواهری هدفش از دیدار باایشان رادرمیان گذاشت با سردی با جواهری برخورد میکند و دیگر او را نمیپذیرد. مخالفت و رویگردانی آقای اشراقی مواجه میشود. آقای قدوه نامهای را از طرف حزب به همراه داشت که من این نامه را به نوه امام دادم تا به دست ایشان برساند و بعد هم پیغام داد که ما نامه را دادیم و جوابی هم به ما ندادند که ندادند!. اما سیاست حزب دیگر تغییر پیدا کرده بود. به نحوی که پس از انقلاب رهبری حزب خط امام را درچند اصل تئوریزه کردوبه حمایت کامل آن پرداخت..
آیا به نظر شما در نهایت حزب توده واقعیت مذهبی انقلاب را پذیرفته بود و مشکل از طرف مقابل بود؟
به ظاهر اینطور بود. آقای کیانوری بعد از انقلاب دبیر اول حزب شد و واقعا میخواست که به رهبری انقلاب نزدیک شود. حال آنکه رهبری انقلاب نسبت به کمونیستها خوشبین نبود و آنها را وابسته به شوروی میدانست و با وابستگی به هر کشور خارجی مخالف بود. آقای کیانوری در براین تصور بود که چون جمهوری اسلامی با آمریکا درگیر است، جمهوری اسلامی بناچار،در نهایت به سمت شوروی خواهد رفت و در چنان شرایطی موقعیت حزب توده در ایران بهتر خواهد شد. یادم هست که به خود من در دیدارهای خصوصی میگفت اگر این سیاست پیش برود شاید حزب بتواند حتی وارد یک دولت ائتلافی شود.
قبل از آنکه به نکاتی که شما مطرح کردید و صداقت یا عدم صداقت حزب توده در این همراهی بپردازیم، سوالی دیگر را میپرسم. پیش از انقلاب آقای طبری از سوی حزب مامور شد که خصلتهای عمومی انقلاب ایران را بررسی کند و در جزوهای هم که ایشان منتشر کرد مدعی شد که انقلاب ایران بخشی از روند انقلاب جهانی در کشورهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری است. آیا به نظر شما این تصورات حزب توده درست بود؟
اول از همه باید بگویم مطالبی که احسان طبری مینوشت، برآمده از جلسات بحث در میان رهبری حزب بود و چون طبری اهل قلم بود، انشای مطلب را برعهده او میگذاشتند. بنابراین آنچه که ایشان نوشته در تصور رهبری حزب هم بوده است. اینکه آنها انقلاب ایران رابخشی از روند انقلاب جهانی تعریف میکردند اساسابرآمده از نظریهای بود که درجنبش جهانی کمونیسم مطرح بود. شوروی در آن فضای دوقطبی، حرکتهای استقلالطلبانه و ضداستعماری در تمام کشورهای جهان سومی را به حساب خودش میگذاشت و در تقابل با امپریالیسم تعریف میکرد.
آنها به دنبال گسترش حوزه نفوذ خود در میان جنبشهای جهان سومی بودند. حزب توده هم گمان میکرد که در ایران وضعیتی شبیه به سوریه حافظ اسد یا موقعیت ناصر و قذاقی و حتی صدام حسین به وجود خواهد آمد. زیراهمه اینها در چارچوب یک انقلاب جهانی برای رهایی از استعمار تعریف میشد.گمان براین بود که همگی در کنار شوروی خواهند بود. حال آنکه به نظر من آنچه در ایران میگذشت کاملا خصلت ایرانی با رنگ ونشان شیعه داشت و ربطی به انقلاب جهانی کمونیستی نداشت.
آیا هیچکس در حزب توده در آن سالها این انتقادها را از رهبری حزب مطرح نمیکرد و منتقد این توهمات نبود؟
متاسفانه دید عمومی همان دیدی بود که گفتیم. جهان دوقطبی را همه پذیرفته بودند و حرکت عمومی جنبشها را به سوی تقابل با امپریالیسم و در جهت تقویت قدرت شوروی تعریف میکردند. این مساله به صورت یک ایدئولوژی پذیرفته شده بود و همه گمان میکردند که مسیر حرکت جهان به سوی سوسیالیسم است. اختلاف در رهبری عمدتا درجای دیگر بود. ازجمله برسر تعریف متحدین ما این اختلاف آشکارتر شد. برخی افراد در حزب نیروهای ملی نظیرجبهه ملی را متحداصلی میشمردند و معتقد بودند که به آن متحدهای قبلی نیروهایی مثل مجاهدین و فدائیان هم اضافه میشوند. در این طیف ایرج اسکندری قرار داشت که تا 17 دیماه1357دبیراول حزب بود. در طرف مقابل کیانوری قرار میگرفت که ازهمین مقطع زمانی به جای اسکندری منصوب شد. کیانوری برعکس، معتقد بود نیروهای اسلامی اطراف آیت اله خمینی متحدان جدید ما باید باشند.
آیا شما در آن زمان در طیف اسکندری قرار میگرفتید؟
من از نقطهنظرسمت وسوی فکری وبه ویژه اهمیت وجایگاه آزادیهای سیاسی درجنبش، با اسکندری همعقیده بودم. اما در تعریف تحولات انقلابی وموضوع پایان دادن به رژیم شاه، طرف کیانوری بودم. ایرج اسکندری زمانی که در تهران بود با مجله تهران مصور گفتوگویی کرد و این تاکتیک را مطرح کرد که ما در مبارزه برای آزادیها باید از دولت بازرگان حمایت کنیم و در مبارزه ضدامپریالیستی از رهبر انقلاب و روحانیون هوادار او.من با این رویکردرا بیشتر به مصلحت حزب میدانستم. امروز که دوبار به گذشته میاندیشم، وتجربه این 29 سال را ازنظر میگذرانم، بیشتر متوجه میشوم که تز اسکندری عمیقا درستتر از تز کیانوری بوده است.
شما بعدها در دو جزوهای که منتشر کردید – یکی جزوه «ایران در چهار سال اول انقلاب» و دیگری جزوه «سرنوشت تاریخی حزب توده ایران» - هم به همین مسائل اشاره کردید.
بله، من به تدریج متوجه شدم که ما به مساله آزادیها کم بها دادیم و درجهت گیری ضدآمریکائی به راه افراط رفتیم. متاسفانه این مساله هم ناشی از اصرار کیانوری بود. ما میبایست با فاصله از حکومت عمل میکردیم و استقلال سیاسی خودمان از حکومت رابا همه توان خود وتا به آخرحفظ میکردیم. شما میدانید که آقای کیانوری بحث خط امام را مطرح و شروع به«تئوریزه» کردن آن درچند اصل کرد که بازتاب ذهنیات او بودونسبتی با واقعیت باورهای آیتالله خمینی نداشت..
و طبیعی هم بود در این موقعیت طرف مقابل احساس کند حزب توده صداقت در گفتار ندارد و نفاق میورزد
ما میبایست مساله آزادیها را جدی میگرفتیم و از دولت بازرگان حمایت میکردیم. درحالی که با دولت بازرگان مبارزه میکردیم و دست به افشاگری علیه دولت بازرگان میزدیم. اگر ما استقلال خودمان را حفظ میکردیم چهبسا حتی تحمل میشدیم.
به نظر شما چه عواملی این اشتباهات محاسباتی را به حزب توده تحمیل کرد؟
مهمترین عامل به نظر من این بود که درک درستی از آزادی و دموکراسی نداشتیم. لنین با نظر منفی به دموکراسی نگاه میکرد و دموکراسی را یک کالای بورژوایی میدانست و آن را سالوس و ریا میخواند. تصور این بود که دیکتاتوری پرولتاریا، آزادی را به همراه خواهد آورد و لنین میگفت که این آزادی یک میلیون بار والاتر از آزادی و دموکراسی بورژوایی است. بعد هم دیدیم که این دموکراسی سوسیالیستی به بدترین توتالیتاریسم جهانی انجامید. اساس فکری ما از همین جا مشکل داشت. حال آنکه ما باید متحدان خودمان را براساس باورشان به آزادی ودموکراسی انتخاب میکردیم. ما هر جریان ضدامپریالیستی را تقدیر میکردیم و به همین دلیل از حافظ اسد و قذاقی و صدام حسین وقداره بندهاحمایت میکردیم و آنها را مترقی میخواندیم. حال آنکه آنها دشمن آزادی بودند.
به هر حال عضویت شما در حزب توده در سال 64 معلق شد و به همراه آقای فرجاد و آذرنور از حزب اخراج شدید. «نامهای به رفقا» را نوشتید که حاوی نکاتی انتقادی از حزب توده بود. اما نقطه عطف تحول نسبت به دیدگاههای غالب در حزب به چه زمانی بر میگشت؟
بله، ما «نامهای به رفقا» را در سال 63 نوشتیم و به همین دلیل هم از کمیته مرکزی معلق شدیم. من بعد از پلونوم هجدهم حزب توده که اواخر سال 62 بود، متوجه شدم که ادامه این وضعیت فایدهای ندارد و در پلونوم سیاست حزب را مورد انتقاد قرار دادم و همین نکاتی را که اکنون درباره آزادی گفتم، در آنجا شرح دادم. بعد از پلونوم من متوجه شدم که از پنج نفری که به عضویت هیات اجرائی کمیته مرکزی انتخاب شدهاند، چهارنفر از آنها مستقیما با کا.گ.ب در ارتباط هستند و این برای من یک فاجعه بود. اگر در گذشته تعارفاتی در خصوص وابستگی به شوروی بود، حالا دیگر با عناصر وابسته به کا.گ.ب روبرو شده بودم.
مدتی ماتم گرفتم و سپس آن «نامه به رفقا» را نوشتم و اسکندری، آذرنور وفرجاد هم تائیدکردند. چون خطر تعلیق بود ابتدا بدون امضا آن را میان کادرها پخش کردیم. ولی بعد متوجه شدند و به بهانه آن نامهها عضویت ما را تعلیق کردند. اما از سال 1965 میلادی که شوروی به مجارستان حمله کرد، من آن وقت دبیر اتحادیه بینالملل دانشجویان بودم که مقر آن در پراگ قرار داشت. در آنجا بود که به این اعتقاد رسیدم که اقدام شوروی در حمله به مجارستان عملی نادرست بود و از همان زمان شک و تردید من به نقش جهانی شوروی آغاز شد و گام به گام به این باور رسیدم که وابستگی ما به شوروی خطرناک است.
چه بسا احساس میکردم که همان اتفاقی که در مجارستان و پراگ و بعدها در افغانستان افتاد و بزرگان وابسته به شوروی در آن کشورها از ارتش سرخ تقاضای ورود به آن کشور را کردند، وقوع آن در ایران هم محتمل است. نگرانی من این وابستگی بود که من آن را «امالعیوب» نامیده بودم و معتقد بودم که باید آن را قطع کنیم. من معتقد بودم که ما باید به یک جریان چپ مستقل تبدیل شویم. در این بستر بود که من ازرویدادخجسته بهارپراگ حمایت کردم که در حزب به شوخی من را «بابک دوبچکی» می گفتند! اما متاسفانه با سر کار آمدن افرادی مثل کیانوری وابستگی ما به شوروی شدیدتر شد و نهایتا هم دود آن به چشم همه ما رفت.
بالاخره فریدون کشاورز هم برمبنای چنین انتقاداتی از حزب جدا شد چرا جدا شدن افرادی مثل کشاورز، باعث تجدید نظر شما در همکاری با حزب نشد؟
با اینکه ترس من از شوروی عمیق بود اما خیلی دیر باور کردم که اتحاد شوروی ظاهر سوسیالیستی دارد و در باطن همان مسیر تزاریسم را ادامه میدهد. این تراژدی قاطبه ایرانیهای کمونیست است که گمان نمیکردند که هیچگاه کشوری که انقلاب پرولتاریایی در آن رخ داده و ندای آزادی و عدالت میدهد، به ایران و منافع آن چشم دوخته باشد. یادم میآید که وقتی مساله آذربایجان اتفاق افتاد، برای من این سوال مطرح بود که چطور این ماجرا پیش آمد؟و لذا برای مدتی در جلسات حزب شرکت نمیکردم. آقای کیانوری که مسوول تشکیلات کل حزب بود بنده را به پرسش کشید که چرا کار نمیکنی و من هم پاسخ دادم که مساله آذربایجان برایم سوالبرانگیز است. کیانوری من را نصیحت کرد و گفت که چرا گمان میکنی شوروی به آذربایجان نظر دارد. شوروی یکششم کره زمین است و تو خیال میکنی به یک وجب آذربایجان چشم دوخته است؟ استدلالهای کیانوری در آن زمان من را قانع میکرد.
تا اینکه خیلی دیر و زمانی که نقدی بر خاطرات کیانوری مینوشتم که با عنوان «نگاه از درون به نقش حزب توده ایران» توسط انتشارات اطلاعات، ودرابتدا به صورت سلسله مقالهها منتشر شد، در کتابخانه کنگره ملی آمریکا به دنبال اسناد کودتای 28 مرداد میگشتم که به تازگی منتشر شده بود. در میان این اسناد بخشی بود که به مذاکرات مولوتوف و ریبنوتروف وزیران خارجه شوروی و آلمان هیتلری مربوط بود. در آن زمان هنوز شوروی و آلمان روابط دوستانه داشتند. آنها در آن مذاکرات دنیا را به مناطق نفوذ تقسیم میکنند و سرتاسر ایران روی نقشه و با امضای استالین به عنوان منطقه نفوذ شوروی مشخص شده بود.
باور کنید وقتی این سند را خواندم، برخاستم و در کریدور درتنهائی قدم میزدم و بر خود ای وای میگفتم. جالب این بود که این مذاکرات در سال 1939 صورت گرفته بود و هنوز حزب توده هم در ایران تاسیس نشده بود و زمانی بعد بود که این حزب تشکیل شد و ماهمواره در آن دهههااز اتحاد شوروی دفاع کردیم و ایدئولوژی آن را «رهاییبخش» دانستیم. به هر حال دوستی آلمان و شوروی هم دیری نپایید و هیتلر تصمیم حمله به شوروی گرفت و این قرارداد هم از میان رفت وگرنه معلوم نبود که ما اکنون چه سرنوشتی داشتیم.یأس کامل من از شوروی و پی بردن به واقعیات آن نظام، آرامآرام شکل گرفت چراکه پذیرفتن این باور، بسیار دشوار بود