نویسندگان: کیوان سپهر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

کیوان سپهر از ناشران قدیمی مطلبی درباره کیفیت محتوایی شهروند امروز نوشته که خلاصه‌ای از آن را در ادامه می‌خوانید:
در ایرانمان چند دهه است که از بخت خوش، در بخشی از امور در سرازیری افتاده‌ایم. از این جهت «خوشبختانه» که می‌دانیم سربالایی‌ها نفس‌گیرند و هزینه‌بر. و باز هم از بخت خوش، دامنه این شیب و نزول بسی گسترده است: در اقتصاد، در معماری و شهرسازی، در نقاشی، در اخلاق، در شعر و داستان و نمایش، در سیاست و معرفت و علم و فرهنگ، در معلمی و درس خواندن و در مدرسه‌داری، در وجدان کار، ... و البته در همیشه تاریخ، وقایع در برابر دو کفه ترازو قرار می‌گیرند- که جز این هم تراز حیات و طبیعت به هم می‌ریزد و پر واضح که در دنیای یک‌وری نمی‌شود زندگی کرد و قوام گرفت.
 
پس اگر در کفه سرازیری آن همه از امور قرار گرفته‌اند، در کفه دیگر یعنی کفه صعود، خیلی چیزها از جمله مصرف مواد و روانگردان‌ها و فرار مغزها قرار گرفته‌اند و مصرف نوشابه و چیپس و انرژی و پفک و همچنین استفاده از پیام کوتاه تلفنی که می‌گویند خوشبختانه جزء 10 کشور اول مصرف‌کننده‌اش شده‌ایم و نیز گرانی و مرگ‌ومیر جاده‌ای و از این جمله از امور. و بدین‌ترتیب است که دنیایمان هم یک‌وری نشده و آن تعادل و تراز کذایی نیز برقرار مانده.

از نزدیک‌تر به کفه اول نگاه کنیم: دکتر علی‌اکبر سیاسی که از گردونه اداره دانشگاه بیرون رفت، یا به عبارتی زیرپای دکتر سیاسی را که خالی کردند، دیگر جایگزینی صالح و حتی شاگرد دست و پا چلفتی اما خلفی بر جایش ندیدیم. اگرچه اسم یکی از جایگزین‌هایش دکتر جهانشاه صالح و مامای ولیعهد بود، اما صالح که نبود. همچنین جایگزینی هم برای دهخدا و قزوینی و ملک‌الشعرا و فروزانفر و هشترودی و معین و دکتر محمد قریب و خانلری و صدیقی پیدا نشد و نه حتی برای حسینقلی مستعان و سوزناک‌نویسی مثل جواد فاضل. با این همه دلخوش بودیم که شیخ العلماء‌مان هنوز عباس زریاب است و عقبه استادهای دانشگاه، مجتبی مینوی و احمد آرام و بیرشک و بدیع‌الزمانی. که به هر حال با وجود عمر نسبتا بلند و پربرکتشان، بالاخره آنها هم رفتند و عرصه فرهنگ و دانش ایرانی بی‌آن عقبه و عریان ماند و جایگزین که نه مشابهی برای حمید عنایت و سپهری و اخوان و مسکوب و شاملو هم پیدا نشد که نشد.

این عریانی همه جا را گرفته بود، در همه رده‌هایی که به فرهنگ و معرفت و دانش ایرانی مربوط می‌شد و می‌شود که همه‌شان کم‌کم یا کم شدند. اشتباه نشود، مورد نظر تعداد نیست که اتفاقا «استاد» مثل رشد درخت بائوباب و بذر تره و تولید قارچ، سال به سال که هیچ، دم‌به‌دم رو به تزاید و فزونی رفته است.
در 5-4 دهه پیش، وقتی که پزشکی روی تابلوی مطبش قید می‌کرد «دانشیار» دانشگاه همین عنوان برای او منزلت و اعتبار بود و شاید شأنی به اندازه تخصص که یک دانشگاه معتبر دنیا به فارغ‌التحصیلی می‌داد. بیرون از دانشگاه هم همین روال جاری بود. تاجر و نجار واقعا تاجر و نجار بودند. بنا، بنایی می‌کرد و کتابفروش‌هایمان، هم اگر چه تعدادشان از انگشتان دو دست بیشتر نبود، اما بقچه همه کتاب‌ها و نویسنده و مترجم و مولف و ناشرها را زیر بغل داشتند و اهل کتاب هم بودند. برخلاف امروز که بیشترشان دانش کتابی آنها یک‌جوری آب‌رفته است و مصیبت بدترین که اغلب روز به روز، به روزمزدی وارد حجره‌های کتابفروشی می‌شوند.

باور کنید خلاف نیست. خود شما هم نمونه‌های بیشتری سراغ دارید. بیشتر از آن چه من می‌شناسم، مثل یکی از فارغ‌التحصیلان دوره دکترای ادبیات فارسی که نه 32 حرف الفبای فارسی را می‌داند و نه می‌داند که عباس اخوین خوشنویس با اخوان ثالث شاعر یکی نیستند. نیز آن مدیر ارشد فرهنگ که در جمع مدیران و مسوولان فرهنگی در یکی از استان‌ها، گیل‌گمش را پهلوانی گیلانی دانست و مستمعین هم به او حبذا گفتند؛ و یا استادی که در دوره دکترای ادبیات عرب درس می‌دهد و به جای برادرزن خود در امتحان متفرقه دیپلم شرکت کرد و از درس عربی نمره تک گرفت.
... فرصت که همین جا از دو نکته نگفته نگذرم: یکی این که در این نگاه گذرا، اسم‌هایی به نمونه آورده شده و حتما که نام‌های موجه دیگری هم هستند، که در این جا فقط ملاقه‌ای از این ظرف بزرگ برداشته شده؛ و دیگر، برخلاف زبان و قلم الکنی که دارم و آن را می‌بینید، متر و معیاری که با آن گذشته و حال همگنان خود را به سنجش کشیده‌ام، متر و معیار کوتوله‌ای نیست. میزان و معیاری دقیق است و پر از وسواس. این نظر را حاصل کارهایی، هر آنقدر هم ناپیوسته که در این چند دهه مرتکب شده‌ام، به مخاطب باورانده است.

چرایی‌ها و سبب و نقد و ارزیابی این تعالی‌جویی‌ها در میانه طلاب و روزنامه‌نگاران را به اهلش وامی‌گذارم- که معمولا هم کارشان نه از سر تحقیقی جدی، بلکه کار در مسیر مرتب‌سازی اداری و نمره‌آفرینی در دانشگاه‌هاست و عموما نیم‌اهل هم نیستند- در اینجا فقط خوشحالی‌ام را از تماشای مجموعه و چشم‌اندازی که در این خشکسالی‌های پیاپی که انگار دارد زمین خسته مطبوعات را به بهاری پرجوانه می‌کشاند بروز می‌دهم. جوانه‌هایی که اگر زمانه غدار بگذارد نوید دستیابی به درختانی پر از میوه را می‌دهد. مرحبا که در میانه نسل تازه روزنامه‌نگار، اندیشه و قلم و نگاه و ترکیب و ترکیب‌بندهایی به چشم می‌آید که راه هر افسوس و دریغی را به دل دوستداران می‌بندد و رضایت و خرسندی را به جایش می‌نشاند.

مسلما دیگر و دیگرانی هم در این میانه هستند، اما ارائه این نظر تنها از منظر و چشم‌انداز سی‌امین شماره شهروند امروز (یکشنبه 2 دی 1386) ابراز شده. رصدی کم و کوتاه و فقط از نقطه‌ای از فلک مطبوعاتمان و البته که می‌شود به دیگر اطراف این آسمان هم تسری‌اش داد.
در مجموع چنین فرآورده‌ای- همان شماره شهروند امروز را می‌گویم- به جز چند حشو و اظهارنظرهایی که اگر هم نبودند چیزی از کم و کیف کار کم نمی‌شد، از جمله آراء آقای زیباکلام و آقای یزدی، خود را مجله‌ای متین و صلب و ماندگار معرفی می‌کند.
 
چند کوتاه نوشته موفق از جمله خبرهای توجیهی نفیسه زارع‌کهن، میلاد جم، اعظم ویسمه و سیامک رحمانی و نوشته‌های بلندتر بهراد مهرجو و احمد زیدآبادی و نیز مجموعه‌های «قصه احمد و محمود»، «موسسه‌ای برای آیت‌الله» و «به دنبال مقصر»- که پرداختی است سریع و هوشمند و روزنامه‌نگارانه از مساله‌ای حادث و مهم- از اعتبارهای این شماره‌اند. و افزون بر اینها، برنامه و نگاهی که به راه انتخاب و تدارک مطالب نشریه هزینه شده‌اند و خصوصا صفحه‌آرایی آن و عنوان‌های انتخاب شده برای مطالب، همه شاخص‌هایی درخور احترامند و ماندگار و نیز مورد رجوع در تحقیق و تاریخ روزنامه‌نگاری در این سده ایرانمان.

تبلیغات