نویسندگان: رحمان قهرمان پور
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

سنت ترورسیاسی در کشورهای شبه‌قاره این بار دامن بی‌نظیر بوتو را گرفت. خاندان گاندی در هند و خانواده بوتو در پاکستان در معرض بیشترین ترورهای سیاسی بوده‌اند. ترور بی‌نظیر بوتو نشان داد هنوز در شبه‌قاره هند، منطق ترور سیاسی حمایت و استمرار دارد. حکومت، فرد، حزب یا گروه برای رسین به منافع سیاسی خود دست به اقدامی غیرانسانی یعنی ترور می‌زنند. هدف نهایی از این کار ترساندن رقیب و طرفداران آن به منظور خروج از عرصه رقابت سیاسی است.

لب کلام‌هابرماس جامعه‌شناس آلمانی در نظریه کنش (عمل) تفاهمی این است که انسان‌ها می‌توانند از طریق کلام و گفت‌وگو به تفاهم رسیده و مشکلات خود را با یکدیگر حل کنند. لکن به نظر می‌رسد این دیدگاه بیشتر از آنکه در جوامع در حال توسعه صحت داشته باشد در جوامع توسعه یافته‌ای چون آلمان مصداق دارد که در آن گفت‌وگو تبدیل به ابزار مؤثری برای حل اختلافات افراد، گروه‌ها و احزاب با یکدیگر شده است. انسان‌ها وقتی منطق گفت‌وگو را می‌پذیرند که قبول کنند فکرو اندیشه آنها تنهاترین فکر درست و بحق نیست. دیگران هم مثل او حق دارند حرف بزند و از فکر خود دفاع کنند اما جوامعی وجود دارند که هنوز به مرحله حل مشکلات از طریق گفت‌وگو و تفاهم نرسیده‌اند، درچنین جوامعی اختلافات با روشهای اندکی پیشرفته‌‌تر از جوامع بدوی حل می‌شود یا به تعبیری سرکوب می‌شود. عمده‌ترین این روشها همانا بهره‌گیری از خشونت است.
 
در اجتماعات اولیه انسانی اختلافات اغلب از طریق غلبه فیزیکی یک فرد یا گروه بر دیگری حل می‌شد. ترور سیاسی کم و بیش به چنین شیوه‌ای شباهت دارد اما مدتهاست این دیدگاه در علوم سیاسی و نظریه‌های سیاسی پذیرفته شده است که خشونت خشونت می‌آورد. به تعبیر دیگر، آنکه خشونت می‌کارد جز خشونت چیزی درو نمی‌کند. ایده یا مفهوم پلیس جامعه‌محور هم ریشه در این نگرش دارد که پلیس نمی‌تواند صرفا با بکارگیری خشونت جرم و جنایت را در جامعه کاهش دهد. وظیفه پلیس قبل از آنکه برخورد با مظاهر جرم باشد، جلوگیری از وقوع جرم است. اصلی‌ترین نتیجه بکارگیری خشونت گسترش آن است. حکومتی که علیه شهروندان خود دست به خشونت می‌زند، نباید انتظار داشته باشد شهروندان در مقابل خشونت حکومت به گفت‌وگو و مذاکره روی آورند. آنجا که خشونت آغاز می‌شود نقطه شروع بن‌بست گفت‌وگوست.
 
دو طرف دعوا نمی‌توانند با هم گفت‌وگو کنند. زیرا تعصب و پیش‌ذهنیت‌های منفی پیشاپیش مسیر هر نوع مذاکره و گفت‌وگو را مسدود کرده است. فارغ از اینکه چه فردی یا گروهی دست به ترور و خشونت می‌زند، پیامد اصلی این امر مشروعیت دادن به شیوه‌های خشونت‌بار در حل و فصل اختلافات در سطوح مختلف است. در کشورهایی که ناامنی ریشه‌های تاریخی دارد و دولت همواره با یک دشمن واقعی یا خیالی درگیر است، بکارگیری خشونت برای مقابله با دشمن مشروعیت دارد. اما این مشروعیت اندک‌اندک از سطح روابط بین دولتی به سطح بین گروه‌های اجتماعی وحتی افراد هم سرایت می‌کند.
 
زیرا خشونت به دلایل مختلف قبح خود را از دست داده و گاه حالت مقدس به خود می‌گیرد: خشونت بکار گرفته شده علیه دشمن من مقدس است، اما اگر همان خشونت علیه من به کار گرفته شود نامقدس و کثیف است. عراق دوران صدام از جمله کشورهایی بود که در آن خشونت به صورت وسیعی در سطوح مختلف مورد استفاده قرار می‌گرفت. نه تنها حکومت صدام از خشونت علیه شهروندان خود آن هم به عریان‌ترین شکل استفاده می‌کرد، بلکه سایر گروه‌ها و از جمله کردها هم برای حل مشکلات داخلی خود به جنگ و خشونت متوسل می‌شدند.

بخشی از خشونت و ترور عراق پس از صدام ریشه در گسترش منطق خشونت در جامعه عراق در دوران صدام دارد. به تعبیر اندیشمندان سازنده‌گرا انسان‌ها در جامعه خشونت را یاد می‌گیرند. چه از گروه‌ها و دوستان و آشنایان و چه از حکومت. در یک جامعه و کشور، دولت خشونت را به شهروندان یاد می‌دهد و در کشوری دیگرتحمل و گفت‌وگو را، اما آن دولتی که خشونت را به شهروندان خود از طریق به کارگیری وسیع آن در حوادث مختلف یاد می‌دهد، باید در انتظار واکنش‌های خشونت‌بار شهروندان علیه خود هم باشد. پاکستان از جمله کشورهایی است که در دو دهه اخیر شاهد بکارگیری خشونت در ابعاد وسیعی بوده است.
 
تا جایی که برخی تحلیلگران این کشور را در زمره دولت‌های ورشکسته تلقی می‌کنند. حمایت دولت پاکستان و مخصوصا ارتش آن از طالبان به منظور تحت فشار قرار دادن هند در مساله کشمیر و حتی سر کار آوردن حکومت طالبان در افغانستان اقدامی نیست که بتوان اثر آن را بر گسترش خشونت در جامعه پاکستان نادیده گرفت. در دوران پس از یازدهم سپتامبر و همکاری پاکستان در براندازی طالبان باز هم شاهد بکارگیری خشونت از طرف دولت، اما این بار برای سرکوب افراطیون هستیم. پیامد این امر بکارگیری خشونت از سوی افراطیون برای مقابله با حکومت مشرف بوده است. تلاش‌های ناموفق برای ترور پرویز مشرف نمونه بارز این امر است.

نتیجه آنکه خشونت موجود در پاکستان را باید در محل تقاطع خشونت دولتی وخشونت‌های گروه‌های اجتماعی - سیاسی و مذهبی درک کرد. هم دولت اعمال خشونت می‌کند و هم گروه‌های سیاسی برای رسیدن به منافع خود به خشونت متوسل می‌شوند. هر چه میزان شکافها در یک جامعه بیشتر باشد، احتمال بکارگیری خشونت در آن جامعه بیشتر است: خشونت قبیله‌ای، فرقه‌ای، قومی، نژادی و ایدئولوژیک وقتی در کنار هم قرار بگیرند، محصولی تولید می‌کنند به نام خشونت مشروع. بدین‌سان اعمال خشونت به تعبیر پست‌مدرنیست‌ها در اذهان افراد جامعه رسوب کرده و ته‌نشین می‌شود و اندک‌اندک کسی در باب مشروع بودن بکارگیری خشونت در رقابت‌های سیاسی تردیدی به خود راه نمی‌دهد. در اینجاست که برای خشونت‌زدایی از جامعه ابتدا باید به مقوله خشونت به عنوان یک پروبلتیک یا معضل نگریست.
 
خشونت و پیامد آن ترور، امری طبیعی در جامعه‌ای مثل پاکستان یا سایر جوامع نیست. خشونت در جامعه و به واسطه عملکرد دولت،‌گروه‌های سیاسی و افراد تولید می‌شود. لذا هرچه میزان تولید خشونت در جامعه کاهش یابد، به همان اندازه بکارگیری آن امری غیرعادی، غیرمشروع وغیرانسانی تلقی خواهد شد. خشونت‌زدایی از جامعه هم نیازمند سیاستگذاری و داشتن برنامه از سوی بازیگران مختلف است.آنها باید بدانند در صورت به کارگیری خشونت ممکن است خود نیز زمانی قربانی خشونت شوند. در اینجاست که نقش روشنفکران، نظریه‌پردازان و کارگزاران رسانه‌های جمعی در خشونت‌زدایی از جامعه خود را نشان می‌دهد.‏

متأسفانه در برخی کشورهای در حال توسعه اقشار آگاه جامعه و حتی روشنفکران به کارگیری خشونت از جانب گروه یا دولت مورد حمایت خود را تقبیح نمی‌کنند و صرفا در صورتی خشونت را تقبیح می‌کنند که علیه خود آنها یا هوادارانشان به کار گرفته شده باشد. آیا در پاکستان گروه‌های طرفدار نواز شریف یا پرویز مشرف از بکارگیری خشونت به‌اندازه حامیان بوتو ناراحت هستند؟ البته که نه. چه بسا آنها خوشحالند که رقیب سیاسی آنها به واسطه ترور از رقابت کنار رفته و احتمال پیروزی آنها را افزایش داده است. این قاعده در صورتی که مثلا نواز شریف ترور می‌شد باز هم صادق بود.
البته نباید فراموش کرد گاهی خشونت‌های نهفته در بستر جامعه خود را نشان نمی‌دهد.
 
آن هم از ترس سرکوب شدن توسط قدرت، اما به محض فراهم شدن فرصت، خشونت‌ها خود را نشان می‌دهند. شناخت خشونت در این حالت به مراتب دشوارتر است. زیرا عیان نشدن آن این تصور نادرست را ایجاد می‌کند که درجامعه خشونت وجود ندارد.در جوامعی که اعتراض‌های اجتماعی - سیاسی حالت انفجاری و اتفاقی دارد می‌توان نمود این نوع خشونت را بخوبی دید. اگر افراد و گروه‌ها مجرایی برای بیان اعتراضات نداشته باشند، انباشت شدن نارضایتی‌ها می‌تواند به شکل خشونت‌آمیزی خود را در جنبش‌های اجتماعی نشان دهد.

ترور بی‌نظیر بوتو را باید نشانه‌ای از وجود خشونت نهادینه شده در لایه‌های مختلف جامعه و دولت پاکستان دانست. این خشونت البته قربانیان دیگری هم خواهد داشت. ادامه چنین وضعیتی می‌تواند زمینه‌های ورشکسته شدن دولت هسته‌ای پاکستان را فراهم آورد. این نشانگان بیماری اگر علاج نشود، به تدریج گسترش پیدا کرده و شکل خطرناکی به خود خواهد گرفت. آنهایی که برای قدرت و منافع خود خشونت علیه رقیب را ترویج می‌کنند، باید بدانند خود نیز روزی قربانی این خشونت خواهند شد.

تبلیغات