نویسندگان: مریم شبانی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

“آلبر کامو” زمانی گفته بود که “مضحک‌ترین و بی‌معناترین نوع مردن، مرگ در اثر تصادف و رانندگی است” گویی طنز زمانه روشنفکر فرانسوی را به بازی گرفته بود؛ آنگاهی که کامو در سانحه رانندگی جان سپرد. شاید لحظه مرگ کامو، “مورسو” - قهرمان رمان بیگانه- بود که شانه بالا می‌انداخت و زیرلب می‌گفت: “خب! کامو هم مرد.” آلبر کامو فرانسوی الجزایری‌تبار، زندگی فقیرانه‌ای را همراه با مادر در الجزیره آغاز کرد. کامو، مردی از تبار اشرافیت کوچه بود، پسر یک کارگر سردابه و یک زن خدمتکار بی‌سواد که پدر را در یکسالگی از دست داد. کامو مردمان عادی را دوست داشت و البته فوتبال را و کافه‌هایی که در آن مشتریان با لهجه الجزایری قصه و داستان تعریف می‌کردند. این کودکی کامو بود در محیط آن روز الجزایر؛ در روزگاری که زمزمه‌های استقلال‌طلبانه میهن‌پرستان الجزایری از همه جا شنیده می‌شد.

کاموی فرانسه اما آراستگی کلام و بیان را رها نمی‌کند، از درشت‌گویی به سبک “سارتر بورژوا” بیزار است و به شیوه و سبکی فشرده و ساده می‌نویسد. از آنچه با پوپولیسم قرابتی دارد می‌گریزد و عوام‌فریبی در او ایجاد وحشت می‌کند؛ که او نیازی ندارد به ‏سوی خلق رود، خود او از خلق است. کامو برخلاف ارثیه‌بران هم‌عصر خویش که می‌توانند بدون دغدغه معاش نویسندگی کنند، زندگی نویسندگی‌اش را با جیره‌ای بخور و نمیر می‌گذراند و در این مسیر روزنامه‌نگاری را انتخاب می‌کند. کامو یک روزنامه‌نگار ناراضی است؛ چه آن هنگام که سردبیر روزنامه “عصر جمهوری” الجزایر بود و چه زمانی دیگر که در پاریس به طبقه ژان‌پل سارتر و سیمون دوبووار در کافه “فلور” پیوست و روزنامه زیرزمینی “نبرد” را منتشر کرد.
 
روزنامه‌نگاری اما تنها حرفه کامو نبود که او نویسنده‌ای روشنفکر بود که آثارش یکی پس از دیگری چشم‌های جامعه روشنفکری فرانسه را به ظهور یک روشنفکر جدید خیره کرد. “بیگانه”، “افسانه سیزیف” و “طاعون” در سال‌هایی نوشته و منتشر شدند که کامو در نهضت مقاومت فرانسه، تعهد روشنفکرانه‌ خویش را نیز عرضه می‌کند؛ همان تعهدی که در 1944 به واسطه آن در سرمقاله اولین شماره علنی روزنامه زیرزمینی نبرد می‌نویسد: “این زایمان وحشتناک، زایش یک انقلاب است. پاریسی که امشب نبرد می‌کند، می‌خواهد فردا فرمانروایی کند، نه به قدرت، آری به عدالت، نه به سیاست، آری به اخلاق، نه به استبداد بر کشور، آری به بزرگی و عظمت آن.”
 
کامو روزنامه‌ نبرد را مطابق آرزوهای خود به روزنامه‌ای مستقل تبدیل می‌کند که نه جانبدار است، نه جیره‌خوار، نه توده‌ای و نه غیررسمی چه آنکه کامو در مقام سردبیر یک توصیه به روزنامه‌نگاران جوان‌تر داشت: “روزنامه‌نگار باید جهت بگیرد بدون آن که اسیر یک روحیه جانبدارانه شود.” کامو در “فرانسه آزاد” و کمونیست به دنبال آشتی دادن عدالت با آزادی است. همان اصلی که بعدها “راه سوم” نام گرفت و چپ فرانسوی غیرکمونیست سال‌ها بعد از کامو بر زبان ‌آورد. فکر کامو روز‌به‌روز صیقل ‌خورد و اینچنین بود که او در سرمقاله خداحافظی از روزنامه نبرد نوشت: “دموکراسی ورزش فروتنی است، دموکراسی بهترین رژیم‌ها نیست، اما کمتر از همه ‌رژیم‌های دیگر “بد” است.”

در میانه جنگ جهانی دوم است که کامو بر فاصله خود با جامعه روشنفکری فرانسه می‌افزاید.اخلاق گرایی کامو این اجازه را به روشنفکر نمی‌دهد که در میانه مواجهه فاشیسم و استالینیسم جانب هیچ یک را بگیرد، او کناره نشستن را ارجح می‌داند و از جانب سارتر به بیرون ماندن از تاریخ متهم می‌شود. نقطه افتراق او با سارتر که دل به حمایت از کمونیسم بسته نیز همین جا رخ می‌نماید.
به این ترتیب سال‌های پس از جنگ جهانی که کمونیسم، حزب حاکم فرانسه بود و جامعه روشنفکری فرانسه به رهبری سارتر، راه پیش می‌برد، اختلاف نظرهای زمان جنگ،رقابتی پنهان میان سارتر و کامو را دامن می‌زند. سارتر به پیروزی طبقه کارگر امید دارد درحالیکه نمی‌توان در کامو مهر و محبت نسبت به طبقه کارگر را تلقین کرد تا او بهتر بتواند حزب کمونیست را قبول کند، او خود از طبقه کارگر برخاسته و در دوران جوانی‌اش حزب کمونیست را شناخته است.
 
در او هیچ نوع عقده گناه بورژوایی و هیچ خیال و توهمی پیرامون صلاح و فلاح بشریت به وسیله پرولتاریا وجود ندارد و کمتر به “تئوری تعهد” به‌مثابه یک امر ضرور و فوری می‌نگرد. تا این زمان اما میان سارتر و کامو کشمکش و اختلاف، پنهان و غیرمرئی است. اما چاپ یک مقاله انتقادی درباره کتاب جدید کامو “عصیان”، در نشریه “عصر جدید” به مدیریت سارتر کافی است تا کامو، حیرت‌زده و آزرده و علاوه بر آن برآشفته از روش نه‌چندان دوستانه‌ای که با او در پیش گرفته‌اند، قلم بردارد و خطاب به سارتر تندی پیشه کند و بنویسد: “از این روشنفکران بورژوا که قصد دارند از خاستگاه و منشأ اجتماعی خود حتی به بهای تناقض و تجاوز بر هوشمندی خویش استغفار کنند...” سارتر نامه کامو را منتشر می‌کند اما با چنین توضیح و نقدی بر آن: “بگویید ببینم، کامو، چه رازی در میان است که نمی‌توان درباره آثار شما بحث کرد بدون آن که طاق آسمان فرود آید و بشریت هرگز دلیلی برای ادامه حیات خود را از دست بدهد؟” و اینجاست که سارتر اختلاف‌نظرهای سیاسی با کامو را نیز پیش می‌کشد.

او نمی‌تواند دلیل رویگردانی کامو از استالینیسم را درک کند و کامو را خارج از تاریخ می‌داند. سارتر البته ابدا به استالینیسم نمی‌پیوندد اما کامو را ملامت می‌کند که از طریق انتقاد یک‌وجهی خویش هرگونه امید سوسیالیسم را به نابودی می‌کشاند. شاید سارتر همچون بسیاری دیگر و برخلاف کامو، نمی‌فهمد که از چه جهت گولاک مقبولیت و مشروعیت انقلابی اتحاد شوروی را با تردید مواجه کرده است. این دو رقیب دیگر هیچ‌گاه با هم آشتی نمی‌کنند.
 
اگرچه چندسالی بعد سارتر نیز دل از باورهای قبلی می‌کند، از حزب کمونیسم خارج می‌شود و چه‌بسا در این منازعه حق را به رقیب پیشین می‌دهد که خود نیز از “راه سوم” می‌گوید و پس از مرگ کامو در 1960 درباره دوست و البته رقیب سابق خود می‌نویسد: “او در این قرن و برخلاف تاریخ وارث‌ کنونی خط دراز اخلاق‌گرایانی بود که آثارشان شاید اصیل‌ترین ساخته‌های ادبی فرانسه است. در او امانیسم سرسخت، تنگ و خالص، فروتن و احساسی به نبردی مشکوک بر ضد رویدادهای بی‌شکل و درهم فشرده زمان، پرداخته بود. اما، در جهت عکس با بهره‌گیری از یکدندگی و سماجت در انکارها، در دل عصر ما، علیه ماکیاولی‌ها بر حضور و وجود واقعیت اخلاقی تاکید می‌کرد.”

تبلیغات