آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

هفته گذشته اتفاقی افتاد که باعث شد به یاد «فرانسیس فوکویاما» بیفتم. در سال 1992 میلادی، فوکویاما را زمانی ملاقات کردم که کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» تازه منتشر شده بود و فوکویاما در حال معرفی آن بود. او می‌گفت جهان به نقطه‌ای رسیده که دیگر مناقشه معناداری میان مارکسیسم و سرمایه‌داری وجود ندارد. فوکویاما حتی معتقد بود که دموکراسی لیبرال غربی عملا به «شکل نهایی حکومت» در جهان تبدیل شده است. عباراتی که آن زمان فوکویاما در این خصوص به کار می‌برد، امیدوار کننده و هیجان‌انگیز به نظر می‌آمدند. گویی روند تکامل انجام گرفته باشد و پایان خوشی هم برای آن در نظر گرفته شده باشد. در آن زمان، چنین تصور می‌شد که مشکل خاصی در راه «نهایی شدن» این حکومت وجود ندارد و فقط مدیریت و آموزش بهتری باید برای رسیدن به این هدف به کار گرفته شود.

اما این روزها بسیار مشتاقم بدانم فرانسیس فوکویاما چه توجیهی برای پیشرفت بزرگ کشورهای چین و روسیه _ آن هم بدون دنباله روی از الگوی دموکراسی لیبرال غربی _ خواهد داشت. نکته جالب ماجرا این است که چین و روسیه نه تنها از این الگوی غربی پیروی نمی‌کنند؛ بلکه بیزاری خود را هم از آن به تناوب به نمایش می‌گذارند! مثلا بر خلاف آنچه انتظار می‌رفت، روسیه به جای آنکه بیشتر به سمت دموکراسی متمایل شود، در جهت عکس آن حرکت می‌کند. یک نظرسنجی که اخیرا در این کشور انجام شده، نشان می‌دهد که تنها 20 درصد از مردم روسیه حامی دموکراسی و اقتصاد بازار هستند.

واقعیت این است که برای شمار زیادی از مردم جهان، دموکراسی در اولویت توجه آنها قرار ندارد؛ و درمقابل امنیت و پیشرفت اقتصادی کاملا در سطحی بالاتر به دغدغه‌های مردم تبدیل شده‌اند. چین و روسیه- دو قدرت بزرگ دوران کمونیسم- سالی موفق را پشت سر گذاشته‌اند که از زمان اوج کمونیسم بی‌سابقه بوده است. در همین سال، کشورهای غربی در خصوص قدرت اقتصادی‌شان و نیز جهت‌گیری حکومت‌های «دموکراتیک» خود کاملا دچار شک و تردید شدند! و درواقع همین تردیدها بر برنامه‌های کشورهای غربی و تصمیم‌گیری‌های آنان سایه افکند. در همین سال 2007 میلادی، مجله‌ آمریکایی تایم، «ولادیمیر پوتین» رییس جمهور روسیه را به عنوان مرد سال انتخاب کرد. این مجله سعی داشت انتخاب پوتین را دلیلی بر ستایش او معرفی نکند؛ اما درواقع، پوتین را به خاطر اینکه به کشورش نقش تعیین کننده‌ای در قرن بیست و یکم میلادی داده است، ستایش می‌کرد. اما درواقع روسیه در این راه موفقیت‌آمیز، تنها نبوده است.
 
در همان زمانی که‌ آمریکا خود را درگیر برنامه صدور دموکراسی به مردمی کرده که دموکراسی دغدغه اصلی‌شان نیست، چین نیز نفوذ خود را در سراسر جهان افزایش داده و متناسب با آن بودجه نظامی خود را هم افزایش داده است. در همین حال، چین چنان خود را به عنوان یک قدرت اقتصادی معرفی کرده که آمریکا نفوذ خود را در سطح جهان کاملا رو به افول می‌بیند. چین در بسیاری از موارد تلاش کرده که در مقابل غرب قرار نگیرد و با زیرکی کار خود را پیش ببرد. اما روسیه، به هر طریق ممکن، قدرت خود را در مقابل غرب به نمایش گذاشته است. با این وجود، مردم روسیه می‌دانند که پوتین در کنار مقابله با رسانه‌های آزاد و سرکوب مخالفان، کشورش را در راه توسعه پیش برده است. کرملین این نحوه حکومت را «دموکراسی اقتدارگرا» می‌خواند؛ مفهومی که حاکمیت قانون و حقوق مدنی را به شدت کمرنگ می‌کند. اما ظاهرا مردم روسیه مشکلی با این اقتدارگرایی ندارند.

با این تفسیرها، پیش‌بینی‌های فرانسیس فوکویاما درست از آب درنیامده است. ولادیمیر پوتین مستقیما قدرت آمریکا در دنیای امروز و محاسبات قبلی در مورد قدرت حکومت در قرن بیست و یکم میلادی را زیر سوال برده است. کسانی که برای پوتین از دموکراسی و حاکمیت قانون سخن می‌گویند، از او می‌شنوند که کارنامه غرب هم در این خصوص درخشان نیست! حتی روزنامه اینترنشنال هرالد تریبیون نیز اخیرا نتایج یک نظرسنجی را در آمریکا منتشر کرد که نشان می‌داد اکثر مردم آمریکا سیاست‌های این کشور را تهدیدی علیه صلح جهانی می‌دانند و این کشور را اکنون در موضعی بسیار ضعیفتر از گذشته می‌بینند. حال که روسیه رییس جمهور خود را مرد سال مجله مهم آمریکایی می‌بیند، آمریکا خود را در چه جایگاهی تعریف می‌کند؟ ظاهرا آمریکا باید راهی پیدا کند که ارزشهای دموکراتیکی را که داعیه گسترش آنها را در سطح جهان دارد، در سیاست‌های خودش هم به کار بگیرد؛ و البته فکری هم برای جاماندگی‌اش از قافله پیشرفت روسیه و چین بکند. اما دموکراسی نقش زیادی در این راستا ندارد.

تبلیغات