خداحافظی با آرمانهای سرخ
آرشیو
چکیده
متن
هنوز آفتاب روز کریسمس در 25 دسامبر 1991 برای روسها غروب نکرده بود که «بوریس یلتسین» وارد کرملین شد، به دیدار «میخائیل گورباچف» رفت و خبر انحلال «اتحاد جماهیر شوروی» را به آخرین رئیسجمهور کشور شوراها رساند. یلتسین در آن دیدار به گورباچف گفت که «دیگر سمتی ندارد و باید با قدرت وداع کند»؛ وداعی که البته به آسانی انجام شد و ساعتی بعد از آن دیدار، گورباچف در یک نطق کوتاه رادیویی با مردم کشورهای جدا شده چنین سخن گفت: «قاعدتا با انحلال شوروی به این صورت موافق نیستم ولی چون در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتهام، چاره دیگری غیر از پذیرش آن ندارم و از ریاست جمهوری استعفا میدهم.» وقتی گورباچف با مردم سخن میگفت، سربازان روس در حال برافراشتن پرچم سهرنگ آبی، سفید و قرمز روسیه قبل از انقلاب کمونیستی 1917 بر فراز دیوارهای کرملین بودند. به این ترتیب حکومت کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی، که در اکتبر 1917 به دنبال یک انقلاب خونین مستقر شده بود،
پس از 74 سال آرام و بدون خونریزی فرو پاشید و به تاریخ سپرده شد. گورباچف «معمار فروپاشی شوروی» نام گرفت و بوریس یلتسین «منجی دموکراسی» روسیه شد تا ساکنان سرزمین شوراها، تجربه تازه حکومتداری مستقل را آغاز کنند، تجربهای که تاکنون آن را پیش میبرند. اما همه چیز از دبیرکلی میخائیل گورباچف بر حزب کمونیست آغاز شد. او که در 1985 و پس از مرگ «چرننکو» به دبیرکلی حزب کمونیست انتخاب شد، اولین رهبر حزب بود که در زمان انقلاب اکتبر هنوز به دنیا نیامده بود. پس بنای اصلاحات برداشت، از دموکراسی گفت، آزادی بیان را پاس داشت، وعده اصلاح اقتصادی داد و برای نتیجهبخش بودن اصلاحاتی که «گلدسنوست» و «پروستریکا» مینامید قدمهای زیادی برداشت تا جایی که در 1990 نام خود را بر جایزه نوبل صلح ثبت و رابطهای دوستانه نیز با رهبران غربی برقرار کرد.
همین تلاشهای اصلاحگرانه بود که نگاهها را به گورباچف خیره کرد و فیلسوفی همچون «کارل پوپر» را واداشت که درباره او بگوید: «تنها با گورباچف است که به فردی برمیخوریم که تشخیص میدهد باید فرض بنیادین سیاست روسیه را تغییر دهد- یعنی این فرض که آنان مردمی هستند که ماموریت نابودی نظام سرمایهداری بر دوششان گذارده شده است- گورباچف جمله مهمی بر زبان آورد، آنجا که اظهار داشت میخواهم مردم اتحاد جماهیر شوروی را به مردمی سالم و نرمال تبدیل کنم.» با این همه کمونیستهای وفادار به آرمانهای مارکسیست - لنینیست را اما اقدامات گورباچف خوش نیامد و اینچنین بود که در میانه اوت 91، آن هنگام که گورباچف در ویلایی در شبهجزیره کریمه روزهای استراحت را میگذراند، کودتایی را سامان دادند و استعفای گورباچف را خواستار شدند. کودتایی که البته توفیق نیافت و با نمایش قهرمانی بوریس یلتسین نافرجام ماند، اگرچه تصویر یلتسین؛ که سوار بر تانک خیابانهای مسکو را تا میدان سرخ طی میکرد، سندی شد بر کاهش محبوبیت گورباچف و آغاز زوال دولت شوروی. حوادث بعد از کودتای اوت با سرعت زیادی اتفاق افتاد.
جمهوریها، خواهان استقلال شدند و رکود اقتصادی در شدیدترین صورت جلوهگر شد. بوریس یلتسین سکاندار شد و همراه با روسای جمهور اوکراین و بلاروس در حومه «مینسک» پایتخت بلاروس دور یک میز نشستند و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل «جامعه کشورهای مشترکالمنافع» را اعلام کردند و هفتهای بعد از این تصمیم بود که یلتسین در کاخ کرملین با گورباچف از پایان شوروی سخن گفت. فروپاشی در آرامش کامل اتفاق افتاد، بدون اینکه رفراندومی برگزار شود و اعتراضی صورت گیرد. گویی آموزههای کمونیستی آنقدر از انترناسیونالیسم دمزده بود که دیگر جایی برای ناسیونالیسم در ذهن شهروندان جمهوریهای شوروی نمانده بود، اینچنین شد که در جریان فروپاشی، شهروندان روس تنها به نظارهگران این واقعه بدل شدند و از پایان کار دولت متمرکز خویش – که به تعبیر پوپر تنها به «اتاقی خالی» تبدیل شده بود – استقبال کردند.
دیوارهای آهنین اتحاد جماهیر شوروی برداشته شد تا شاید میخائیل گورباچف آن روز را در ذهن بیاورد که در میانه سال 1989 و در اوج تظاهرات «تیان آن من» از پکن دیدار کرد. در این سفر وقتی از او درباره دیوار بزرگ چین پرسیدند، تامل کرد و گفت: «اثر بسیار زیبایی است ولی به اندازه کافی بین مردم دیوار هست.» شاید برداشتن دیوارهای حائل میان مردم، سالها مطلوب ذهن گورباچف بوده است. همچنانکه بوریس یلتسین روزهای پس از فروپاشی شوروی، وقتی آماج سئوال خبرنگاران قرار گرفت، با به زبان آوردن این جملات به استقبال از واقعه رفت: «از فروپاشی شوروی متاثر شدم اما این امپراتوری نیز مانند همه امپراتوریهای قبلی محکوم به نابودی بود.» به این ترتیب امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر 1991 آرام و بدون خونریزی فروپاشید. اگرچه در فراز و فرودهای این امپراتوری 74 ساله کمونیستی، روزهای خونین زیادی به ثبت رسید.
پس از 74 سال آرام و بدون خونریزی فرو پاشید و به تاریخ سپرده شد. گورباچف «معمار فروپاشی شوروی» نام گرفت و بوریس یلتسین «منجی دموکراسی» روسیه شد تا ساکنان سرزمین شوراها، تجربه تازه حکومتداری مستقل را آغاز کنند، تجربهای که تاکنون آن را پیش میبرند. اما همه چیز از دبیرکلی میخائیل گورباچف بر حزب کمونیست آغاز شد. او که در 1985 و پس از مرگ «چرننکو» به دبیرکلی حزب کمونیست انتخاب شد، اولین رهبر حزب بود که در زمان انقلاب اکتبر هنوز به دنیا نیامده بود. پس بنای اصلاحات برداشت، از دموکراسی گفت، آزادی بیان را پاس داشت، وعده اصلاح اقتصادی داد و برای نتیجهبخش بودن اصلاحاتی که «گلدسنوست» و «پروستریکا» مینامید قدمهای زیادی برداشت تا جایی که در 1990 نام خود را بر جایزه نوبل صلح ثبت و رابطهای دوستانه نیز با رهبران غربی برقرار کرد.
همین تلاشهای اصلاحگرانه بود که نگاهها را به گورباچف خیره کرد و فیلسوفی همچون «کارل پوپر» را واداشت که درباره او بگوید: «تنها با گورباچف است که به فردی برمیخوریم که تشخیص میدهد باید فرض بنیادین سیاست روسیه را تغییر دهد- یعنی این فرض که آنان مردمی هستند که ماموریت نابودی نظام سرمایهداری بر دوششان گذارده شده است- گورباچف جمله مهمی بر زبان آورد، آنجا که اظهار داشت میخواهم مردم اتحاد جماهیر شوروی را به مردمی سالم و نرمال تبدیل کنم.» با این همه کمونیستهای وفادار به آرمانهای مارکسیست - لنینیست را اما اقدامات گورباچف خوش نیامد و اینچنین بود که در میانه اوت 91، آن هنگام که گورباچف در ویلایی در شبهجزیره کریمه روزهای استراحت را میگذراند، کودتایی را سامان دادند و استعفای گورباچف را خواستار شدند. کودتایی که البته توفیق نیافت و با نمایش قهرمانی بوریس یلتسین نافرجام ماند، اگرچه تصویر یلتسین؛ که سوار بر تانک خیابانهای مسکو را تا میدان سرخ طی میکرد، سندی شد بر کاهش محبوبیت گورباچف و آغاز زوال دولت شوروی. حوادث بعد از کودتای اوت با سرعت زیادی اتفاق افتاد.
جمهوریها، خواهان استقلال شدند و رکود اقتصادی در شدیدترین صورت جلوهگر شد. بوریس یلتسین سکاندار شد و همراه با روسای جمهور اوکراین و بلاروس در حومه «مینسک» پایتخت بلاروس دور یک میز نشستند و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل «جامعه کشورهای مشترکالمنافع» را اعلام کردند و هفتهای بعد از این تصمیم بود که یلتسین در کاخ کرملین با گورباچف از پایان شوروی سخن گفت. فروپاشی در آرامش کامل اتفاق افتاد، بدون اینکه رفراندومی برگزار شود و اعتراضی صورت گیرد. گویی آموزههای کمونیستی آنقدر از انترناسیونالیسم دمزده بود که دیگر جایی برای ناسیونالیسم در ذهن شهروندان جمهوریهای شوروی نمانده بود، اینچنین شد که در جریان فروپاشی، شهروندان روس تنها به نظارهگران این واقعه بدل شدند و از پایان کار دولت متمرکز خویش – که به تعبیر پوپر تنها به «اتاقی خالی» تبدیل شده بود – استقبال کردند.
دیوارهای آهنین اتحاد جماهیر شوروی برداشته شد تا شاید میخائیل گورباچف آن روز را در ذهن بیاورد که در میانه سال 1989 و در اوج تظاهرات «تیان آن من» از پکن دیدار کرد. در این سفر وقتی از او درباره دیوار بزرگ چین پرسیدند، تامل کرد و گفت: «اثر بسیار زیبایی است ولی به اندازه کافی بین مردم دیوار هست.» شاید برداشتن دیوارهای حائل میان مردم، سالها مطلوب ذهن گورباچف بوده است. همچنانکه بوریس یلتسین روزهای پس از فروپاشی شوروی، وقتی آماج سئوال خبرنگاران قرار گرفت، با به زبان آوردن این جملات به استقبال از واقعه رفت: «از فروپاشی شوروی متاثر شدم اما این امپراتوری نیز مانند همه امپراتوریهای قبلی محکوم به نابودی بود.» به این ترتیب امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر 1991 آرام و بدون خونریزی فروپاشید. اگرچه در فراز و فرودهای این امپراتوری 74 ساله کمونیستی، روزهای خونین زیادی به ثبت رسید.