آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«مهدی بازرگان» مردی نام‌آشنا در تاریخ سال‌های اخیر ما است؛ مبارز سال‌های پیش از انقلاب و اولین‌نخست‌وزیر روزهای پس از انقلاب. بازرگان اگر زنده بود، این روزها باید صدسالگی خویش را به جشن می‌نشست، اگرچه «مهدی بازرگان را با «جشن تولد» میانه‌ای نبود و همواره از جشن گرفتن زادروز خویش گریزان بود.» این را فرشته دختر او می‌گوید، فرزند سوم از میان پنج فرزند مهدی بازرگان. صدسالگی اولین نخست‌وزیر دولت برآمده از انقلاب بهانه ما بود برای صحبت با یکی از اعضای خانواده او و در این میان فرشته بازرگان با رویی گشاده وعده دیدار می‌دهد.
فرشته خانم را سالی پیشتر در سالگرد وفات بازرگان در حسینیه ارشاد دیده بودم اما اکنون در یک صبح سرد زمستانی، مقابلش نشستم تا او از پدر بگوید و من شنونده روایت او از روزهای تلخ و شیرین زندگی بازرگان باشم.

هنوز سخن گل نینداخته بود که خواهشی از او کردم. گفتم دوست دارم تا همسر مهندس بازرگان را دقایقی ببینم و با او نیز سخن بگویم. می‌خواستم روایت روزهای سخت نخست‌وزیری را از زبان شریک زندگی‌اش بشنوم. فرشته خانم با رویی گشاده برخاست و شماره تماس مادر را گرفت و بعد از دقایقی صحبت، از بیماری مادر گفت و بی‌علاقگی‌اش به سخن گفتن با خبرنگاران. با خود گفتم شاید حق دارد که از جماعت خبرنگار گریزان باشد. اصلا شاید بخواهد خاطرات روزهای گذشته را برای خویش حفظ کند و با کسی در این‌باره سخن نگوید. پس برای حضور در این خلوت اصرار نکرده و با فرشته بازرگان سخن آغاز کردم.

چای می‌نوشیدیم که او از شب‌هایی گفت که پدر خسته از مبارزه و مسئولیت به خانه باز می‌گشت: «ویژگی پدرم این بود که تمام سختی‌ها و تنش‌ها را پشت در می‌گذاشت و با رویی گشاده به خانه می‌آمد و محیط منزل را پر از خنده و شادی می‌کرد. حتی یادم می‌آید که در سخت‌ترین روزها، در راه بازگشت به خانه برای مادرم گل می‌خرید تا مبادا نشانه‌ای از ناراحتی‌ها و تنش‌های کار روزانه با خود همراه داشته باشد.» تنش‌هایی که البته در سال‌های پس از انقلاب و در روزهای نخست وزیری و بعد از آن نمایندگی مجلس اول همه‌روزه با مهدی بازرگان بود.
 
همان‌روزهایی که فرشته بازرگان از آنها به عنوان «سخت‌ترین» روزها یاد می‌کند: «تحمل سختی‌های دوران قبل از انقلاب راحت‌تر از روزهای بعد از انقلاب بود. بالاترین ضربه روحی به خانواده زمانی وارد شد که در مجلس حرمت پدرم را شکستند و با او درگیر شدند.» روزهای نمایندگی مجلس اما چه بسا برای شخص مهدی بازرگان هم روزهای سختی بود؛ روزهایی که او و دیگر همفکرانش آماج حملات کلامی نمایندگانی بودند که در مقابل بازرگان بنای اعتراض برداشته و سخن اورا تاب تحمل نمی‌یافتند و هر گفته او گویی بهانه‌ای بود برای آغاز یک مجادله. روزهایی سخت که فرشته بازرگان آنها را اینگونه از زبان پدر نقل می‌کند: «پدرم همیشه می‌گفت سخت‌ترین دوران زندگی من، روزهای حضور در مجلس بود.» اعتراض همسر و درخواست او برای نرفتن به مجلس اما پاسخ بازرگان را همراه داشت: «من برای خودم به مجلس نمی‌روم. برای دفاع از حق مردم است که می‌روم.»

فرشته خانم بدون وقفه سخن می‌گوید و در این گفتن و بازگفتن‌ها یک روز سخت‌ دیگر را به یاد می‌آورد: «بعداز ماجرای تسخیر سفارت یک شب خسته از نخست‌وزیری به خانه بازگشت و در مقابل تلویزیون نشست. همان شبی بود که دانشجویان تسخیرکننده اعلام کردند که مدارک جاسوسی اعضای دولت موقت را پیدا کرده‌اند. ما همه برآشفتیم اما پدرم خیلی آرام و زیر لب تنها به گفتن جمله‌ای بسنده می‌کرد.» و شاید همین به اعتقاد بازرگان بازی‌ها بود که او را به استعفا از ریاست دولت موقت واداشت. این حقیقت که نزدیک‌ترین دوستانش در جریان تسخیر سفارت آمریکا و در جلسات رسمی، موضعی هم‌سو با او داشتند و در جلسات عمومی اما از موضعی کاملا متضاد سخن می‌گفتند، او را می‌آزرد. گلایه از این دوستان را گاهی به بحث‌های خانگی می‌کشاند اما دخترش تمایلی به بازگویی آنها ندارد، شاید حق با او باشد و بازگشایی زخم کهنه اکنون مگر چه حاصلی می‌تواند داشته باشد؟

از لحظه ورود به منزل دختر بازرگان برای پرسیدن یک پرسش لحظه‌شماری می‌کردم.می‌خواستم بدانم که در سال‌های دوری بازرگان از قدرت سیاسی آیا آنهایی که در دوران نخست‌وزیری و نمایندگی مجلس او را آماج حملات خویش ساخته بودند، هیچگاه به نزدش آمدند و عذرخواهی کردند یا خیر؟ پرسشم را که می‌پرسم، فرشته خانم اجازه می‌خواهد از کسی نام نبرد و می‌گوید: «رفتار بیشتر آنها زمانی که دیدار خصوصی با پدرم داشتند زمین تا آسمان فرق داشت. اما بعد از فوت پدرم بسیاری نزد برادرانم آمدند و حلالیت طلبیدند. حتی مرحوم صادق خلخالی در جمع خانواده بر مزار پدرم آمد و بسیار گریه کرد و از او حلالیت می‌طلبید.»
مهندس بازرگان قبل از مرگ آیا توانسته بود جفاها و ناملایماتی که با او صورت گرفته بود را ببخشد؟
- حتما همین‌طور بوده. صبر و بخشش از ویژگی‌های بارز اخلاقی او بود.
فرزندان آن مرحوم چطور؟ آیا شما هم توانستید ببخشید؟

- خیلی سخت است. من تا جایی که امکان داشت توانستم؛ اما بعضی‌ها را نتوانستم ببخشم. به هر حال ما که تمام صفات پدر را به ارث نبرده‌ایم.
این را که می‌گوید برای اولین بار در طول صحبت سکوت می‌کند و بعد دوباره سخن آغاز می‌کند: «دارم تلاش می‌کنم که برای آنها دعای رحمت کنم.» با خنده می‌گویم پس دختر بازرگان هم می‌تواند ببخشد اما پاسخی دریافت نمی‌کنم.
تا دوباره پرسشی دیگررا طرح کنم، فرشته خانم ناگاه به سخن می‌آید: «شاید سخت‌ترین روزهای زندگی سیاسی پدرم مربوط به بازداشت دسته‌جمعی اعضای نهضت آزادی در سال 69 باشد. همه به جز پدرم بازداشت شدند و او مدام می‌گفت: «اکنون مثل گیاهی هستم که تمام گل‌های آن را کنده‌اند و تنها ساقه باقی مانده است.» ناراحتی قلب او هم از همان زمان آغاز شد.» می‌پرسم این روزها برای مهندس بازرگان حتی سخت‌تر از روزهای استعفا از نخست‌وزیری و حضور در مجلس بود؟ و پاسخ می‌شنوم: «استعفا از دولت موقت که به تعبیر پدرم «عروسی دوم» او بود. معتقد بود که با استعفا بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده. حتی بی‌انصافی‌ها و پشت‌کردن‌های دوستان و همراهان هم برایش قابل تحمل بود اما آن اتفاق را بدترین شکنجه خود می‌دانست.»

و من به این فکر فرو رفتم که مهندس بازرگان اگرچه بسیار مواقع در روزگار سختی از جانب دوستان تنها ماند اما گویی او را تحمل تنهایی دوستان تحمل‌ناپذیر می‌نمود.
زمان می‌گذشت و عقربه‌های ساعت نزدیک شدن ظهر را نمایش می‌داد. باید سخن کوتاه می‌کردم و برمی‌خاستم اما دختر مهدی بازرگان از شبی گفت که پدر عازم «سفر بدون بازگشت» به خارج از کشور برای عمل جراحی قلب بود.شبی که در چهره پدر برای اولین بار هیجان دیده می‌شد و او از «فرصت اندک» پیش روی خود سخن می‌گفت: «به پدرم کاملا الهام شده بود که از این سفر باز نمی‌گردد. من را صدا کرد و قرص‌هایی که پسر دکتر قریب با سختی در آمریکا تهیه می‌کرد و برایش می‌فرستاد را به من داد تا به پدرشوهرم که او هم به آن قرص‌ها نیاز داشت بدهم.
 
از گرفتن قرص‌ها امتناع کردم که پدرم برآشفت و تنها دو قرص را برداشت و گفت این برای من کافی است.» لحظاتی قبل آماده برخاستن بودم و اکنون با دیدن درخشش چشمان میزبان که به زحمت از جاری شدن اشک خویش جلوگیری می‌کند، قصد خروج را به تاخیر انداختم. به این فکر می‌کردم که چگونه مهندس بازرگان در جایی دور از سرزمین خویش به مرگ سلام گفته دور از تمام ناملایمات و ناراستی‌ها و دور از دوستان نیمه‌راه؛ شاید مرگی آرام‌تر.
شاید در آن سرزمین غریب برای او دیگر مهم نبود که دوستی بیندیشد که از شنیدن خبر ریاست او بر دولت موقت سجده شکر بر زمین گذاشته و مدتی بعد در مجلس بدترین اهانت‌ها را نصیب‌اش کرده است و البته دوستان و همراهان دیگر.

برخاستن از صندلی برایم سخت شده بود؛ اما موعد حضور میهمان محدود است و باید برمی‌خاستم. برخاستم با بدرقه فرشته بازرگان و دریافت هدیه‌ای ارزشمند از او از منزل خارج شدم. در راه بازگشت، باد سرد روزهای اول زمستان بر صورتم می‌خورد و من در حال ورق زدن کتابی بودم که هدیه گرفته بودم. کتابی درباره زندگی مهندس بازرگان و نوشته نازنین، دختر فرشته بازرگان؛ کتابی به قلم نوه و درباره پدربزرگ.

تبلیغات