بازرگان در انتقاد از چپ افراطی
آرشیو
چکیده
متن
مرحوم مهندس بازرگان با ایدههای چپ مارکسیستی، سازگاری نداشت و این ناسازگاری را هم پنهان نمیکرد. برخی، مخالفتهای بازرگان را با فحاوی و اندیشههای مارکسیستی، ناشی از ایمان و غیرت دینی وی دانستهاند که طبعا نمیبایست نگرههای غیرتوحیدی را بپذیرد. برخی دیگر، این را به پایگاه طبقاتی او نسبت دادهاند و با مفروض دانستن بورژوا ـ لیبرال بودن بازرگان، تقابل وی را با ایدههای انقلابی چپگرایانه طبیعی خواندهاند.
با نگاهی به نوشتهها و نظریات شادروان بازرگان، درمییابیم که او با وضوح و صراحت با مفاهیم و رفتارهای «انقلابی متعارف»، مخالف بود و متقابلا خود را همسو با چیزی میدید که آن را «انقلاب واقعی مثبت» مینامید و اتفاقا از این منظر ـ که بر «نظم و سیستم و کار اساسی» اتکا داشت ـ بسیار هم انقلابی بود. مخالفت بازرگان با چپگراییهای مرسوم، به دو نکته اساسی بازمیگشت: اول آنکه بازرگان به تحولات سریع و خلعالساعه که یکشبه میخواهند نظام عالم را بر هم بزنند و آدمی از نو خلق کنند نه باور داشت و نه آن را مثمرثمر میدانست.
دوم آنکه بازرگان، به جهت اخلاقی، منتقد روشهای تند حذف و «پاکسازی» و سر بهنیست کردنی بود که غالب خشونتهای انقلابی متعارف، مبادرت به اعمال آن میکنند و از همان ابتدا هم بدون پردهپوشی اعلام کرد: «اگر مقصود، زدن و کشتن و پا روی همه اصول گذاشتن است، دولتی که من دعوت کردم، اهل این انقلاب نیست.» در مورد نکته اول، زندهیاد بازرگان، برخلاف سنت انقلابیان به ویژه دهه 40 به بعد ایران، از میان دوگانه «دولت» و «جامعه مدنی»، تاکید اساسی را بر جامعه مدنی و الگوهای مناسبات میان مردم میگذاشت و مبنای هرگونه تحول را در آنجا جستوجو میکرد. وی اساس این سخن را در رساله «بینهایت کوچکها» ضمن نقد وجود و استمرار بقایای روح استبداد در ایران مطرح و اذعان میکند: «در دموکراسی، به ملت، یعنی به فرد و به جمع افراد اهمیت داده، با اعطای آزادی و تامین مساوات، توجه به عناصر بینهایت کوچک اجتماع دارند.»
نتیجه منطقی چنین رویکردی، توجه به تحولات تدریجی و به گفته خود وی «گام به گام» است که برخلاف برخی نگاههای چپگرایانه برای رشد، ترقی و تمدن بشری، ضربالاجل از پیش تعیین شده مشخص نمیکند.برای ما که امروزه همچنان اسیر همین گونه بحثها هستیم بسیار تعجبآور است که بازرگان در دهههای پیش از وقوع انقلاب اسلامی، با بصیرتی عمیق، چنین بگوید که «اگر برای وطن عزیز خود عقب چاره میگردیم و راه اصلاح میپیماییم، به هیچ وجه نباید نظر به یک نقطه و به یک مرکز (مثلا مجلس، دولت، ... ارتش...) بیفکنیم ... نظر باید در کلیه شئون کشور به تمام افراد ملت باشد... هیچ فردی ولو در پستترین درجات اجتماع باشد کوچک نیست و هیچ عملی که از او سر بزند ولو جزیی و گذران باشد، بیاثر و بنابراین خالی از اهمیت نمیتواند باشد.»
بنابراین بازرگان برخلاف انقلابیان پس از کودتای 32 (که غالبا متاثر از ایده لنینی انقلاب، به سرنگونی خشونتبار رژیم و تصرف ماشین دولت میاندیشیدند) بیشتر به سنت و روح انقلابیان عصر مشروطه نزدیک و وفادار بود که تحول الگوهای رفتار سیاسی و اجتماعی را بیش از صرف تغییر رژیم و در دست گرفتن زمام حکومت مدنظر داشتند و از این لحاظ تا حدودی نیز موفق عمل کردند. در واقع بازرگان به شکل حیرتآوری «تنها عامل موثر» در تغییر و پیشرفت مردم و «افراد پراکنده گمنام کثیر که در خلوت و آشکار اعمال کوچک و بیسروصدا انجام میدهند» میداند و از این لحاظ اندیشه او عمیقا انقلابی و ضد هرگونه وضع موجودی است که ریشه در تحقیر و سرکوب مردم و سلطه مطلق بر آنها دارد. در عین حال وی با وجود اعتقاد یاد شده، هرگز در دام پوپولیسم و نادیده گرفتن ضعفهای مردم نمیافتد و قویا توصیه به تقبیح «عادات عمومی مذموم» نزد مردم میکند.
همچنین بازرگان هرگونه برنامه اصلاحی را بدون در نظر گرفتن «بینهایت کوچکها» پیشاپیش ناکام و حرکت در مسیر غلط میداند و از همین روی با ابراز ناامیدی از دستگاههای حکومتی و وزرا و وکلا میگوید: «بینهایت کوچکها را تسبیح کنیم و روی ارادت در آستان پرافتخار و دامن وسیع ابدی آنها بگذاریم.» اما ویژگی و شاخصه دوم شادروان بازرگان، چنانکه گفته شد، نقد اخلاقی او نسبت به روشهای برخی انقلابیان چپگرای مارکسیست یا مذهبی است که نمونه بارز آن، حذف فیزیکی افراد در گروههای چریکی، پس از سالهای 1354 است. در واقع این نقد اخلاقی، از برداشت انقلابی او از قرآن ناشی میشد چرا که به اعتقاد وی، اصولا «قرآن از طبقاتی دیدن انسانها و از طبقاتی کردن یا تفکیک سیاه و سفید و بد و خوب آنان و نزدیک و دورها، احتراز دارد.»
از نظر بازرگان، مارکسیستها، فاشیستها و عده زیادی از مسلمانها و اهل کتاب، با تقسیم و درجهبندی انسانها بر اساس مبانی ایدئولوژیک و نادیده گرفتن حقوق طبیعی آنها، عملا در یک صف و درست در نقطه مقابل نظیرات قرآن قرار میگیرند که اصولا انسانها را صرفنظر از اعتقادات آنها، برابر و فاقد اولویت حقوقی نسبت به یکدیگر میداند: «مکاتب سیاسی، اجتماعی، انقلابی، غالبا بیخبر از موهبت الهی توبهاند و به مخالفین و بیطرفها در انقلاب، پس از پیروزی با بدبینی و دشمنی مینگرند وآنها را اخراج یا اعدام – و به اصطلاح غلطی که به کار برده شده است، پاکسازی میکنند و غافل و بینصیب از خصلت نفسانی انسان... میباشند.»
از نظر بازرگان (در نخستین سخنرانی پس از نخستوزیری) انقلاب دستگاهی اخلاقی است که در نتیجه یگانگی میان «دین و دانش و اندیشه» محقق و توسعه و پیشرفت از آن حاصل میشود و این با «قصامی» و «انتقامجویی» که پس از پیروزی ظاهری انقلاب، دائما توصیه و تشویق میکند که «بگیرید، ببندید، بزنید، بکشید، مصادره کنید و...» نسبتی ندارد. در واقع بنا به اعتقاد بازرگان، آموزههای توحیدی بیش از هر چیز بر تعلیم و تربیت توام با صبوری و گفتوگو تاکید میکند نه بر فردپرستی، کیش شخصیت و مقبولیت به هر قیمت. بدین ترتیب، بازرگان با اشاره به صبرپیشگی انبیا، حرکت آنها را تدریجی و معطوف به تثبیت روش و نه تعجیل در حصول هدف به هر قیمت میداند.
چنانکه دیدیم، رای و عمل بازرگان یا چپ مرسوم و شناخته شده در ایران و نوع انقلاب منتج از آن، ناهمخوان و اساسا ناهمسو بود.
با وجود این، روح توحیدی اندیشههای بازرگان در تقابل با وضع مستقر، عمیقا آزادیخواه و برابریطلب و بدین جهت انقلابی به معنای خاص خود بود. از این روی نمیتوان از همسویی بازرگان با انقلاب ضداستبدادی مردم ایران تعجب کرد. بازرگان بیش از آنکه چپستیز باشد، خشونتستیز بود و درست به همین جهت، تفسیر ویژه او از انقلاب که معطوف به حذف موانع آزادی و پیشرفت با استفاده از همه نیروها، منابع و امکانات ملی بود، چندان مقبولیت نیافت. اکنون اما روزگار دیگری است. صبر ایوبی، ابراهیمی و نوحوار که بازرگان بدان اعتقاد داشت، امید است که ثمری دهد. همه ما به یاد میآوریم که بازرگان در مقابل آن همه فشار و تخریب تلاش خویش را فرونگذاشت و اکنون ایدههای او، نقشه راه تحولات ایران را در آینده نزدیک، برای ما ترسیم نموده است. بازرگان در پایان راه طی شده خویش، مصداقی شد از آیهای که در آخرین صفحه کتاب راه طی شده، به تنهایی و فارغ از هر توضیحی درج شده است.
قل فمن کان یرجولقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعباده ربه احدا.
بگو هر آنکس که به ملاقات و دیدار با پروردگارش امید دارد، باید عمل صالح و صلحآمیز انجام دهد و هرگز در عبادت و پیروی و دلسپاری به پروردگارش، احدی را در عالم شریک قرار ندهد.
با نگاهی به نوشتهها و نظریات شادروان بازرگان، درمییابیم که او با وضوح و صراحت با مفاهیم و رفتارهای «انقلابی متعارف»، مخالف بود و متقابلا خود را همسو با چیزی میدید که آن را «انقلاب واقعی مثبت» مینامید و اتفاقا از این منظر ـ که بر «نظم و سیستم و کار اساسی» اتکا داشت ـ بسیار هم انقلابی بود. مخالفت بازرگان با چپگراییهای مرسوم، به دو نکته اساسی بازمیگشت: اول آنکه بازرگان به تحولات سریع و خلعالساعه که یکشبه میخواهند نظام عالم را بر هم بزنند و آدمی از نو خلق کنند نه باور داشت و نه آن را مثمرثمر میدانست.
دوم آنکه بازرگان، به جهت اخلاقی، منتقد روشهای تند حذف و «پاکسازی» و سر بهنیست کردنی بود که غالب خشونتهای انقلابی متعارف، مبادرت به اعمال آن میکنند و از همان ابتدا هم بدون پردهپوشی اعلام کرد: «اگر مقصود، زدن و کشتن و پا روی همه اصول گذاشتن است، دولتی که من دعوت کردم، اهل این انقلاب نیست.» در مورد نکته اول، زندهیاد بازرگان، برخلاف سنت انقلابیان به ویژه دهه 40 به بعد ایران، از میان دوگانه «دولت» و «جامعه مدنی»، تاکید اساسی را بر جامعه مدنی و الگوهای مناسبات میان مردم میگذاشت و مبنای هرگونه تحول را در آنجا جستوجو میکرد. وی اساس این سخن را در رساله «بینهایت کوچکها» ضمن نقد وجود و استمرار بقایای روح استبداد در ایران مطرح و اذعان میکند: «در دموکراسی، به ملت، یعنی به فرد و به جمع افراد اهمیت داده، با اعطای آزادی و تامین مساوات، توجه به عناصر بینهایت کوچک اجتماع دارند.»
نتیجه منطقی چنین رویکردی، توجه به تحولات تدریجی و به گفته خود وی «گام به گام» است که برخلاف برخی نگاههای چپگرایانه برای رشد، ترقی و تمدن بشری، ضربالاجل از پیش تعیین شده مشخص نمیکند.برای ما که امروزه همچنان اسیر همین گونه بحثها هستیم بسیار تعجبآور است که بازرگان در دهههای پیش از وقوع انقلاب اسلامی، با بصیرتی عمیق، چنین بگوید که «اگر برای وطن عزیز خود عقب چاره میگردیم و راه اصلاح میپیماییم، به هیچ وجه نباید نظر به یک نقطه و به یک مرکز (مثلا مجلس، دولت، ... ارتش...) بیفکنیم ... نظر باید در کلیه شئون کشور به تمام افراد ملت باشد... هیچ فردی ولو در پستترین درجات اجتماع باشد کوچک نیست و هیچ عملی که از او سر بزند ولو جزیی و گذران باشد، بیاثر و بنابراین خالی از اهمیت نمیتواند باشد.»
بنابراین بازرگان برخلاف انقلابیان پس از کودتای 32 (که غالبا متاثر از ایده لنینی انقلاب، به سرنگونی خشونتبار رژیم و تصرف ماشین دولت میاندیشیدند) بیشتر به سنت و روح انقلابیان عصر مشروطه نزدیک و وفادار بود که تحول الگوهای رفتار سیاسی و اجتماعی را بیش از صرف تغییر رژیم و در دست گرفتن زمام حکومت مدنظر داشتند و از این لحاظ تا حدودی نیز موفق عمل کردند. در واقع بازرگان به شکل حیرتآوری «تنها عامل موثر» در تغییر و پیشرفت مردم و «افراد پراکنده گمنام کثیر که در خلوت و آشکار اعمال کوچک و بیسروصدا انجام میدهند» میداند و از این لحاظ اندیشه او عمیقا انقلابی و ضد هرگونه وضع موجودی است که ریشه در تحقیر و سرکوب مردم و سلطه مطلق بر آنها دارد. در عین حال وی با وجود اعتقاد یاد شده، هرگز در دام پوپولیسم و نادیده گرفتن ضعفهای مردم نمیافتد و قویا توصیه به تقبیح «عادات عمومی مذموم» نزد مردم میکند.
همچنین بازرگان هرگونه برنامه اصلاحی را بدون در نظر گرفتن «بینهایت کوچکها» پیشاپیش ناکام و حرکت در مسیر غلط میداند و از همین روی با ابراز ناامیدی از دستگاههای حکومتی و وزرا و وکلا میگوید: «بینهایت کوچکها را تسبیح کنیم و روی ارادت در آستان پرافتخار و دامن وسیع ابدی آنها بگذاریم.» اما ویژگی و شاخصه دوم شادروان بازرگان، چنانکه گفته شد، نقد اخلاقی او نسبت به روشهای برخی انقلابیان چپگرای مارکسیست یا مذهبی است که نمونه بارز آن، حذف فیزیکی افراد در گروههای چریکی، پس از سالهای 1354 است. در واقع این نقد اخلاقی، از برداشت انقلابی او از قرآن ناشی میشد چرا که به اعتقاد وی، اصولا «قرآن از طبقاتی دیدن انسانها و از طبقاتی کردن یا تفکیک سیاه و سفید و بد و خوب آنان و نزدیک و دورها، احتراز دارد.»
از نظر بازرگان، مارکسیستها، فاشیستها و عده زیادی از مسلمانها و اهل کتاب، با تقسیم و درجهبندی انسانها بر اساس مبانی ایدئولوژیک و نادیده گرفتن حقوق طبیعی آنها، عملا در یک صف و درست در نقطه مقابل نظیرات قرآن قرار میگیرند که اصولا انسانها را صرفنظر از اعتقادات آنها، برابر و فاقد اولویت حقوقی نسبت به یکدیگر میداند: «مکاتب سیاسی، اجتماعی، انقلابی، غالبا بیخبر از موهبت الهی توبهاند و به مخالفین و بیطرفها در انقلاب، پس از پیروزی با بدبینی و دشمنی مینگرند وآنها را اخراج یا اعدام – و به اصطلاح غلطی که به کار برده شده است، پاکسازی میکنند و غافل و بینصیب از خصلت نفسانی انسان... میباشند.»
از نظر بازرگان (در نخستین سخنرانی پس از نخستوزیری) انقلاب دستگاهی اخلاقی است که در نتیجه یگانگی میان «دین و دانش و اندیشه» محقق و توسعه و پیشرفت از آن حاصل میشود و این با «قصامی» و «انتقامجویی» که پس از پیروزی ظاهری انقلاب، دائما توصیه و تشویق میکند که «بگیرید، ببندید، بزنید، بکشید، مصادره کنید و...» نسبتی ندارد. در واقع بنا به اعتقاد بازرگان، آموزههای توحیدی بیش از هر چیز بر تعلیم و تربیت توام با صبوری و گفتوگو تاکید میکند نه بر فردپرستی، کیش شخصیت و مقبولیت به هر قیمت. بدین ترتیب، بازرگان با اشاره به صبرپیشگی انبیا، حرکت آنها را تدریجی و معطوف به تثبیت روش و نه تعجیل در حصول هدف به هر قیمت میداند.
چنانکه دیدیم، رای و عمل بازرگان یا چپ مرسوم و شناخته شده در ایران و نوع انقلاب منتج از آن، ناهمخوان و اساسا ناهمسو بود.
با وجود این، روح توحیدی اندیشههای بازرگان در تقابل با وضع مستقر، عمیقا آزادیخواه و برابریطلب و بدین جهت انقلابی به معنای خاص خود بود. از این روی نمیتوان از همسویی بازرگان با انقلاب ضداستبدادی مردم ایران تعجب کرد. بازرگان بیش از آنکه چپستیز باشد، خشونتستیز بود و درست به همین جهت، تفسیر ویژه او از انقلاب که معطوف به حذف موانع آزادی و پیشرفت با استفاده از همه نیروها، منابع و امکانات ملی بود، چندان مقبولیت نیافت. اکنون اما روزگار دیگری است. صبر ایوبی، ابراهیمی و نوحوار که بازرگان بدان اعتقاد داشت، امید است که ثمری دهد. همه ما به یاد میآوریم که بازرگان در مقابل آن همه فشار و تخریب تلاش خویش را فرونگذاشت و اکنون ایدههای او، نقشه راه تحولات ایران را در آینده نزدیک، برای ما ترسیم نموده است. بازرگان در پایان راه طی شده خویش، مصداقی شد از آیهای که در آخرین صفحه کتاب راه طی شده، به تنهایی و فارغ از هر توضیحی درج شده است.
قل فمن کان یرجولقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعباده ربه احدا.
بگو هر آنکس که به ملاقات و دیدار با پروردگارش امید دارد، باید عمل صالح و صلحآمیز انجام دهد و هرگز در عبادت و پیروی و دلسپاری به پروردگارش، احدی را در عالم شریک قرار ندهد.