رادیکال تکرو (گفتگو با دکتر حمید احمدی)
آرشیو
چکیده
متن
«مقتدی صدر» رادیکال شد تا میراث خاندان صدر تداوم پیدا کند. او به دلیل سن پایین و نداشتن سابقه سیاسی نمیتوانست در چارچوب رفتارهای عادی در میان تودهها نفوذ پیدا کند. این را «دکتر حمید احمدی» استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، میگوید. او در این گفتوگو بر مبنای روانشناسی اجتماعی و تیپهای شخصیتی، مواضع و رفتارهای مقتدی صدر را مورد تحلیل قرار داد. با او در مورد تبارشناسی جریانهای سیاسی و مذهبی در عراق و همچنین جایگاه اجتماعی، سیاسی و مذهبی جریان صدر گفتوگو کردیم.
پژوهشگران، جریانات سیاسی در خاورمیانه را به سه گروه سنتگرا، بنیادگرا و سکولار تقسیم میکنند. با توجه به این تقسیمبندی جنابعالی چه گروههایی را در عراق واجد عنوان بنیادگرا، سنتگرا و سکولار میدانید؟
در مورد این تقسیمبندی که به آن اشاره کردید، اجماعی میان دانشمندان علم سیاست وجود ندارد، علاوه بر آن تعابیر متفاوتی از سه واژه سنتگرایی، بنیادگرایی و سکولاریسم از سوی پژوهشگران مطرح میشود. به طور مثال در مورد بنیادگرایی، برخی تمامی گروههای اسلامی را بنیادگرا میخوانند. برخی دیگر نیز صرفا به گروههای رادیکال افراطی عنوان بنیادگرا میدهند. بنابراین دستهبندی خاصی وجود ندارد ولی در میان شیعیان عراق به طور خاص میتوان هر سه طیف را مشاهده کرد. در همین چارچوب میتوان گفت که اکثریت گروههای اسلامی در عراق به نوعی بنیادگرا هستند البته برخی از آنها جنبههای رادیکال به خود میگیرند و برخی دیگر نیز غیررادیکال هستند.
علل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موثر در پیدایش جریانات بنیادگرای شیعی در خاورمیانه و به طور خاص در عراق چیست؟
دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارد. برخی عامل اقتصاد را موثر میدانند، عدهای از پژوهشگران نیز بر اساس عوامل روانشناسی ظهور بنیادگرایی در خاورمیانه را مورد بررسی قرار دادهاند. برخی دیگر نیز مدرنیزاسیون، جابهجایی جمعیت، از خودبیگانگی و حاشیهنشینی و تلاش حاشیهنشینها برای جذب هویتهای جدید را به عنوان عوامل موثر در ظهور بنیادگرایی تلقی میکنند. با این وجود بسیاری از دیدگاههای تئوریک پاسخگوی تحولات و واقعیتهای خاورمیانه نیست. به نظر میرسد جریانهای اسلامگرای شیعه در عراق و به طور کلی در خاورمیانه را میتوان در بستر عوامل فرهنگی و دیدگاههای عقیدتی و بر مبنای سنت ماکسوبر مورد تحلیل قرار داد. بر این اساس نمیتوان با دیدگاههای اقتصادی بر مبنای سنت مارکسیستی، دیدگاههای مدرنیزاسیون و از خودبیگانگی دورکهایم و بحثهای عقلانیت محور استوارت میل، مسائل و تحولات خاورمیانه و همچنین ظهور بنیادگرایی را تفسیر کرد.
به نظر من بنیادگرایی در خاورمیانه و عراق ریشههای فرهنگی و عقیدتی دارد. بنیادگرایان گروههایی را شامل میشوند که بر اساس دیدگاههای خاص اعتقادی به فعالیت مشغول هستند و هدف خاصی را نیز دنبال میکنند.
به نظر میرسد جریان مقتدی صدر به دلیل خصلت و ویژگیهای رفتاری خاص همانند عدم تابعیت از مرجعیت تام آیتالله سیستانی، رد قانون اساسی عراق، تاکید بر برپایی حکومت اسلامی و ایجاد شاخه نظامی سپاه مهدی به جریان بنیادگرا نزدیکتر باشد. به هر حال چنین خصلت و ویژگیهایی نوعی عبور از سنت را نشان میدهد. با این اوصاف ارزیابی شما از فعالیتهای گروه صدر در عراق چیست؟
اگر منظور شما از بنیادگرا، گروههای رادیکال اسلامی است، جریان مقتدی صدر نیز به نوعی بنیادگرا محسوب میشود. البته باید دقت کنیم که جریان مقتدی صدر فراز و نشیبهای زیادی داشته است و این گروه از سال 2003 تا 2008 تحولات زیادی را پشت سر گذاشته است. ولی با این وجود گروه صدر جریانی است که با رادیکالیسم شیعی پیوند دارد و البته نظیر این گروه نیز در عراق وجود دارد. به طور مثال سپاه بدر که امروزه بخشی از نیروهای امنیتی عراق را تشکیل میدهد، جزو گروههای بنیادگرا محسوب میشود.
البته به نظر من تنها تشکیل شاخه نظامی نمیتواند ملاکی برای بنیادگرایی باشد، بلکه این مسئله بیشتر به سیاستهای رادیکالی و افراطی و همچنین تمایل به خشونت بازمیگردد. بر این اساس جریان مقتدی صدر را میتوان یک گروه رادیکال شیعی قلمداد کرد. قرائن نیز برای اثبات این مسئله بسیار زیاد است، از جمله آن عدم تابعیت از آیتالله سیستانی است و همچنین مواردی که شما به آن اشاره کردید.
این گروه با تشکیل سپاه مهدی سعی کرد پیروان خود را بسیج کند تا از این طریق به اهداف خاص سیاسی دست پیدا کند.
آیا ما در سایر گروههای بنیادگرا نیز شاهد عبور از دستگاه و نظام سنتی – اسلامی هستیم؟ مقصودم بیشتر عدم تابعیت از مرجعیت و حوزههای علمیه در گروههای بنیادگراست.
اگر منظور شما از سنت، مرجعیت سنتی شیعه است، نمیتوان ویژگی عبور از سنت را به تمامی گروههای اسلامگرا اشاعه داد. به طور مثال برخی گروههای رادیکال اسلامی از مرجعیت شیعه تقلید میکنند مثل حزبالله لبنان، حزب الدعوه و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق.
عبور از سنت و مرجعیت پدیدهای مختص به خودش است و بهتر است آن را در چارچوب تحولات سیاسی و اجتماعی عراق بررسی کنیم. به نظر من این عبور از سنت در گروه مقتدی صدر بیشتر به مسائل شخصی بازمیگردد. به عبارت بهتر ریشههای عقیدتی ندارد. در واقع مکتبی وجود ندارد که ما بر اساس آن بگوییم که رادیکالهای اسلامی از سنت و مرجعیت عبور میکنند. به نظر میرسد مقتدی نیز مرجعیت را قبول داشته باشد ولی زیر بار مرجعیت آیتالله سیستانی نمیرود. این مسئله بیشتر به مسائل سیاسی و همچنین مسائل شخصی که ریشه در خاندان صدر دارد، بازمیگردد. حرکت مقتدی صدر یک حرکت استثنایی و فردی است که بر مبنای دلایل سیاسی و روانشناسی اجتماعی قابل توجیه است.
شیعه در بستر تاریخاش و همچنین به دلیل دوری از حکومت همواره بهگونهای نفیکننده وضع موجود بوده است. به نظر شما به چه دلیل جریان صدر با وجود حکومت مالکی و شیعیان در عراق همچنان بر استمرار آن الگوی رفتاری گذشته تاکید میکند؟
در مورد بخش اول سئوال شما باید به این نکته اشاره کنم که شیعه همواره نفی کننده وضع موجود نبوده است. گزاره شما قابل اثبات نیست. چرا که برخی علمای شیعه با حکومتها ارتباط داشتهاند و حتی از آنها حمایت کردهاند. در واقع نوع موضعگیری علمای شیعه بیشتر با شرایط سیاسی و اجتماعی و نوع حکومت مرتبط بوده است. بنابراین نمیتوان حکم کلی در این ارتباط صادر کرد. نفی وضع موجود هیچگاه به یک جریان تاریخی در تشیع تبدیل نشده است، شما نمیتوانید یک یا دو حادثه را ملاک قرار داده و آن را به کل تاریخ تعمیم دهید. نباید فراموش کنیم که تشیع از زمان صفویه تا چندین قرن طرفدار حفظ وضع موجود بوده است.
اما در مورد بخش دوم سئوال شما باید بگویم که مقتدی صدر بیشتر به دلایل شخصی با دولت شیعی عراق مخالفت میکند. نباید فراموش کرد که در جهان تشیع سابقه ندارد که شخصی با این سن کم و با بیتجربگی در راس یک نیروی فکری و نظامی قرار گیرد. این یکی از شرایط خاصی است که صدر در آن قرار گرفته است. نکته دیگر اینکه به دلیل کشته شدن سیدمحمدصادق صدر و فرزندانش در سال 1999، مقتدی صدر اکنون تنها وارث این جریان به حساب میآید. او میخواهد راه پدر را ادامه دهد تا جریان صدر با قدرت و قوت در صحنه سیاسی و اجتماعی عراق باقی بماند. در واقع او به دلیل شرایطی که بر خانوادهاش گذشته است به رهبر جریان صدر تبدیل شده است.
او میخواهد نفوذ تودهای خاندان صدر را حفظ کند. نکته دیگر اینکه روانشناسی اجتماعی صدر به مقدار بسیار زیادی تحت تاثیر سابقه خانوادگیاش قراردارد. به جز پدر مقتدی که در سال 1999 ترور شد، عموی وی نیز آیتالله محمدباقر حکیم از مراجع بزرگ شیعیان و رهبر یکی از مهمترین جریانهای سیاسی شیعی یعنی حزبالدعوه بود. به نظر میرسد این سابقه خانوادگی، نوعی تصورات را در ذهن مقتدی صدر به وجود آورده که با رویای کسب قدرت نیز آمیخته شده است و تیپ فکری و رفتاری امروز وی را ساخته است. مقتدی صدر به دلیل سابقه خانوادگی خود این احساس را دارد که جریان صدر بالاتر از حزبالدعوه و سازمان پیکار آیتالله شیرازی و مدرسیها است و به همین دلیل نیز با احیای نفوذ در میان تودهها باید قدرت را از آن خود کند. مقتدی صدر با این وصف و همچنین به دلیل خصلت رهبریطلبیاش خلاف قاعده عمل میکند، چرا که اگر جز این عمل میکرد، نامی دیگر از جریان صدر باقی نمیماند، به هر حال او جوانترین فرزند سیدمحمدصادق صدر است و به دلیل سن پایین نمیتواند در چارچوب رفتارهای عادی در میان تودهها نفوذ پیدا کند و به قدرت برسد.
تشکیل سپاه مهدی، درگیری با نیروهای آمریکایی و شیعی از جمله اقدامات خلاف قاعده مقتدی صدر در سالهای گذشته بود، او با این اقدامات میخواست پایگاه رهبری خود را در میان مردم و شیعیان تقویت کند. البته شخصیت صدر ثابت نمانده است و آن شخصیت چهار سال پیش امروز با تغییراتی روبهرو شده است. با این وجود همچنان سودای تبدیل شدن به یک رهبر قدرتمند در جامعه شیعی را در سر میپروراند. به طور طبیعی مقتدی صدر با چنین خصلتهایی نه میتواند آیتالله سیستانی را قبول داشته باشد و نه حزبالدعوه و نه مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را. او باید دائما ساز مخالف بزند تا توانایی گسترش نفوذ در میان تودهها را بیابد. در واقع مقتدی صدر با زدن ساز مخالف، پرستیژ کسب میکند.
بر مبنای رویکردهای روانشناسی اجتماعی، چگونه میتوان تلاش اخیر مقتدی صدر برای ارتقای درجه علمی و کسب درجه اجتهاد را تحلیل کرد؟
رسیدن به پایگاه قدرت در درون جامعه شیعی عراق سلسله مراتب و مجراهای خاص خود را دارد. مقتدی صدر در سال 2004 سعی کرد از طریق دست زدن به اقدامات رادیکالی و درگیر شدن با جریانات مختلف بومی و خارجی به پایگاه قدرت برسد. البته این حرکت با موفقیت همراه نشد و حتی در معرض نابودی نیز قرار گرفت. به همین دلیل خیلی طبیعی است که امروز ایشان برای کسب قدرت راههای دیگری از جله ارتقای درجه علمی در حوزه علمیه نجف را دنبال کند. مقتدی قبل از آن بیشتر یک چهره جنجالی و سیاسی بود ولی شکستهای اخیر جریان صدر و سپاه مهدی باعث شد که مقتدی برای احیای قدرت خود به راههای دیگر متوسل شود. ارتقای درجه علمی و تلاش برای کسب رتبه اجتهاد، از جمله اقداماتی است که مقتدی با توسل به آن میخواهد بر بحران هویتی گروه خود چیره شود. به طور قطع تداوم این راه میتواند موضع او را در جامعه عراق تقویت کند.
وجه دیگر جریان صدر تضاد و ستیز با نیروهای خارجی است. این در حالی است که دولت آقای مالکی و حتی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق خواستار استمرار حضور نیروهای آمریکایی در عراق هستند و حتی ما در چند سال اخیر شاهد دیدارهایی میان آقای عبدالعزیز حکیم و جورج بوش بودهایم. دلایل این اختلافنظر چیست؟
مسئله مهم در اینجا قدرت است. مقتدی صدر به دلیل سوابق خانوادگی و همچنین بیتجربگی تحت تاثیر جریانهای رادیکال قرار گرفته است. او میخواهد یکشبه ره صدساله بپیماید. مقتدی صدر برای رسیدن به هدف خود تقریبا با تمامی جریانات حاضر در عراق درگیر شده است.
او با این کار میخواست کسب پرستیژ کند. البته ممکن است با رویکردهای کاملا صادقانه و از روی بیتجربگی نیز به این نتیجه رسیده باشد که رادیکالیسم تنها راه ممکن برای او جهت تقویت پایگاه در میان مردم عراق است ولی این رادیکالیسم بیتوجه به واقعیتهای عراق اتخاذ شد. شیعیان امروز به دلیل مشارکت و حضور در حکومت بر ثبات پای میفشارند ولی صدر این تغییر شرایط را درک نمیکند. چون بر مبنای عوامل شخصی و عنصر قدرتطلبی رفتار میکند. البته مقتدی صدر در این روند از پشتیبانی ساختارهای قبیلهای موجود در عراق نیز بهرهمند بوده است و همین پشتوانه او را به این نتیجه رساند که میتواند در پیشبرد اهداف خود با استفاده از خطمشی رادیکالی به موفقیت دست یابد. با این وجود شکستهای پیاپی سپاه مهدی باعث شده است اندکی از بلندپروازیهای مقتدی صدر ظرف ماههای اخیر کاسته شود.
جریان صدر همواره بر هویت عربی تاکید میکند در حالی که سایر شیعیان عراق بر هویت مشترک مذهبی و همچنین بر پیوندها و اتصالات با ایران تاکید میکنند، به نظر شما چنین خصلتی در جریان صدر تا چه حد به جایگاه اجتماعی و سیاسی این جریان بازمیگردد و تا چه میزان ریشه در اندیشههای بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی دارد؟
به نظر من ارتباط چندانی میان ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی وجود ندارد. با وجود اینکه در مورد ارتباطات و خویشاوندی خاندان صدر با ایران هیچ شک و شبههای وجود ندارد، ولی به نظر میرسد مقتدی صدر در رقابت با سایر جریانات شیعی به چنین موضعگیریای دست زده باشد. از آنجا که خاندان حکیم و دیگران ارتباطات گستردهای با ایران دارند شاید مقتدی به این نتیجه رسیده باشد که تاکید بر هویت عربی میتواند منبعی برای تولید قدرت باشد. از همین رو در دورهای یکسری ارتباطات با گروههای افراطی سنتی برقرار کرد تا شاید از همین طریق حمایت برخی کشورهای عربی را نیز نسبت به گروه صدر جلب کند.
به نظر من تاکید بر هویت عربی یک ابزار و تاکتیک است برای اینکه مقتدی به اهداف سیاسی مورد نظر خود برسد.
البته مقتدی صدر روابط گستردهای نیز با ایران دارد. حتی چندی پیش شایعه حضور او در ایران نیز مطرح شد، با این اوصاف به نظر میرسد تاکید او بر هویت عربی با هدف تخریب آیتالله سیستانی و سایر گروههای سیاسی عراق اعلام شده باشد.
جریان مقتدی صدر برخی از مسلمات فقه شیعی را نیز انکار میکند، به طور مثال تقلید از مرجع تقلیدی که حیات ندارد (تقلید از میت) یا مخفی کردن نام مرجعی که از آن تقلید میکنند در حالی که محمدصادق صدر قبل از ترور اعلام کرده بود که پس از او پیروانش از آیتالله سیدکاظم حائری تقلید کنند، به نظر شما ارتباط این تناقضها و انکار برخی سنتهای شیعی با اندیشههای مبتنی بر بنیادگرایی چیست؟
در شیعه تکثر مراجع مورد پذیرش قرار گرفته است، یعنی مردم در انتخاب مرجع خود آزاد هستند، بنابراین هیچ اجباری در این زمینه قابل پذیرش نیست اما تقلید از یک مرجع، خود یک سنت در فقه شیعی است. البته من جایی ندیدهام که این گروه اعلام کند که ما مرجعیت را از اساس قبول نداریم.
آقای دکتر، مقتدی صدر مرجعیت را رد نمیکند. بلکه اعلام نمیکند از چه کسی تقلید میکند در حالی که ما در عرف شیعه تقلید مخفی نداریم؟
بله، درست است. این عرف در شرایط عادی مصداق پیدا میکند در حالی که شرایط امروز عراق بسیار بحرانی و خاص است. شاید چالشهای زیاد بر سر راه مقتدی صدر و همچنین افزایش فشارهای اجتماعی و سیاسی بر این گروه باعث شده است که او نتواند به صورت علنی، مرجع تقلید خود و گروهش را اعلام کند. البته این هم محتمل است که مقتدی صدر به دلایل شخصی از هیچ یک از علمای موجود در نجف تقلید نکند و یا از کسی تقلید کند مثل آیتالله حائری ولی در عین حال به دلایل سیاسی صلاح نمیداند که از کسی نام ببرد.
برخی پژوهشگران ایجاد شاخه نظامی به عنوان یکی از زیرمجموعههای جریانات سیاسی و مذهبی را از مختصات جریانات رادیکال اسلامی و بنیادگرا میدانند. اگر صحت این موضوع را بپذیریم، تبدیل سپاه بدر مجلس اعلای عراق به سازمان بدر و پیوستن نظامیان مجلس اعلا به دولت عراق را چگونه میتوان تحلیل کرد، آن هم در حالی که در همان بستر فعالیت دولت شیعی در بغداد، مقتدی صدر دستور تشکیل سپاه مهدی را میدهد؟
به نظر من این برداشت درست نیست، هر گروه بنیادگرا در خاورمیانه نیروی مسلح نداشته است. البته اکثریت گروههای اسلامگرا از اخوانالمسلمین تا دیگران واحدهای مسلح مخفی داشتهاند. تبدیل سپاه بدر به سازمان بدر نیز کاملا طبیعی است چرا که پس از سرنگونی صدام، شیعیان به قدرت رسیدند، بنابراین دلیلی وجود نداشت که آنها از قدرت فاصله بگیرند. در تاریخ نیز نمونه این اتفاق بسیار رخ داده است. به عبارت دیگر وقتی گروههای چریکی به قدرت میرسند، ستون فقرات ارتش و نیروهای امنیتی جدید را شکل میدهند. اما مقتدی صدر بر مبنای رویکردهای شخصی کاملا برخلاف جریان آب شنا کرد.
البته تشکیل سپاه مهدی نیز از یک جهت کاملا طبیعی به نظر میرسد. به هر حال مقتدی صدر به دلیل سن پاییناش از همان ابتدا نتوانست به حکومت وارد شود. او خیلی دیر وارد صحنه سیاسی عراق شد، نام او تنها پس از سرنگونی صدام بر سر زبانها افتاد، در حالی که سایر سیاستمداران شیعی عراق از سوابق طولانی در فعالیتهای سیاسی برخوردار بودند. البته او از طریق چنین تکرویهایی میخواهد آن حیثیت خانوادگی خاندان صدر را دوباره احیا کند. نکته مهم تبعات غیرقابل انتظار چنین تکرویهایی برای صدر است. سرانجام این تکرویها و برخی اقدامات منفی سپاه مقتدی در حوادث نجف و کربلا باعث شد که جریان صدر بخش وسیعی از نفوذ خود در میان تودهها را از دست بدهد و امروز دیگر آن بدنه حمایتی سابق خود را نداشته باشد. انشعابهای اخیر از سپاه مهدی نیز در همین چارچوب قابل بررسی است.
ما در چند سال اخیر شاهد یک جنگ تمامعیار میان جریان صدر و مجلس اعلا بودیم. تعداد بسیار زیادی از رهبران دو جریان در این نبرد داخلی کشته شدند. سئوال من این است که چه اتفاقی میافتد که دو گروه شیعی در چنین سطح وسیعی با یکدیگر درگیر میشوند، آیا میتوان از این نبرد داخلی چنین نتیجه گرفت که بنیادگرایان در خاورمیانه با یکدیگر میجنگند؟
این موضوع در خاورمیانه بیسابقه نیست. به طور نمونه مصر در دهه 1970 شاهد فعالیت سازمان آزادیبخش اسلامی آقای صالح سریه بود. این گروه در برخی مناطق در دانشگاههای مصر با گروه جماعتالمسلمین شکری مصطفی برای جذب چند عضو جدید درگیر میشد. در همین لبنان نیز درگیریهای خونینی میان حزبالله لبنان و جنبش امل شکل گرفت. این درگیریها در سطحی بود که ایران نیز مجبور شد در دهه 90 میلادی میان این دو گروه میانجیگری کند. به هر حال کاملا طبیعی است که مسئله قدرت و رقابت بر سر آن باعث شکاف میان گروههای رادیکال اسلامی شود.
این نبرد داخلی صرفا در حوزه عمل و درچارچوب ساخت قدرت است و یا ما در عین حال شاهد یک نبرد ایدئولوژیک و عقیدتی نیز هستیم؟
ایدئولوژی با قدرت ارتباط دارد، ایدئولوژی به معنای قدرت و ارتباط با آن است. ایدئولوژی فارغ از قدرت معنا و مفهومی ندارد. اساسا ایدئولوژی طرح میشود برای آنکه قدرت توجیه شود یا مورد سرزنش قرار گیرد. به نظر من این نبرد داخلی چندان به مسئله عقیدتی بازنمیگردد چون شیعه به لحاظ عقیده یکدست است. ریشه این درگیریها بیشتر در تضاد ایدئولوژیک و رقابت بر سر قدرت نهفته است.
پژوهشگران، جریانات سیاسی در خاورمیانه را به سه گروه سنتگرا، بنیادگرا و سکولار تقسیم میکنند. با توجه به این تقسیمبندی جنابعالی چه گروههایی را در عراق واجد عنوان بنیادگرا، سنتگرا و سکولار میدانید؟
در مورد این تقسیمبندی که به آن اشاره کردید، اجماعی میان دانشمندان علم سیاست وجود ندارد، علاوه بر آن تعابیر متفاوتی از سه واژه سنتگرایی، بنیادگرایی و سکولاریسم از سوی پژوهشگران مطرح میشود. به طور مثال در مورد بنیادگرایی، برخی تمامی گروههای اسلامی را بنیادگرا میخوانند. برخی دیگر نیز صرفا به گروههای رادیکال افراطی عنوان بنیادگرا میدهند. بنابراین دستهبندی خاصی وجود ندارد ولی در میان شیعیان عراق به طور خاص میتوان هر سه طیف را مشاهده کرد. در همین چارچوب میتوان گفت که اکثریت گروههای اسلامی در عراق به نوعی بنیادگرا هستند البته برخی از آنها جنبههای رادیکال به خود میگیرند و برخی دیگر نیز غیررادیکال هستند.
علل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موثر در پیدایش جریانات بنیادگرای شیعی در خاورمیانه و به طور خاص در عراق چیست؟
دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارد. برخی عامل اقتصاد را موثر میدانند، عدهای از پژوهشگران نیز بر اساس عوامل روانشناسی ظهور بنیادگرایی در خاورمیانه را مورد بررسی قرار دادهاند. برخی دیگر نیز مدرنیزاسیون، جابهجایی جمعیت، از خودبیگانگی و حاشیهنشینی و تلاش حاشیهنشینها برای جذب هویتهای جدید را به عنوان عوامل موثر در ظهور بنیادگرایی تلقی میکنند. با این وجود بسیاری از دیدگاههای تئوریک پاسخگوی تحولات و واقعیتهای خاورمیانه نیست. به نظر میرسد جریانهای اسلامگرای شیعه در عراق و به طور کلی در خاورمیانه را میتوان در بستر عوامل فرهنگی و دیدگاههای عقیدتی و بر مبنای سنت ماکسوبر مورد تحلیل قرار داد. بر این اساس نمیتوان با دیدگاههای اقتصادی بر مبنای سنت مارکسیستی، دیدگاههای مدرنیزاسیون و از خودبیگانگی دورکهایم و بحثهای عقلانیت محور استوارت میل، مسائل و تحولات خاورمیانه و همچنین ظهور بنیادگرایی را تفسیر کرد.
به نظر من بنیادگرایی در خاورمیانه و عراق ریشههای فرهنگی و عقیدتی دارد. بنیادگرایان گروههایی را شامل میشوند که بر اساس دیدگاههای خاص اعتقادی به فعالیت مشغول هستند و هدف خاصی را نیز دنبال میکنند.
به نظر میرسد جریان مقتدی صدر به دلیل خصلت و ویژگیهای رفتاری خاص همانند عدم تابعیت از مرجعیت تام آیتالله سیستانی، رد قانون اساسی عراق، تاکید بر برپایی حکومت اسلامی و ایجاد شاخه نظامی سپاه مهدی به جریان بنیادگرا نزدیکتر باشد. به هر حال چنین خصلت و ویژگیهایی نوعی عبور از سنت را نشان میدهد. با این اوصاف ارزیابی شما از فعالیتهای گروه صدر در عراق چیست؟
اگر منظور شما از بنیادگرا، گروههای رادیکال اسلامی است، جریان مقتدی صدر نیز به نوعی بنیادگرا محسوب میشود. البته باید دقت کنیم که جریان مقتدی صدر فراز و نشیبهای زیادی داشته است و این گروه از سال 2003 تا 2008 تحولات زیادی را پشت سر گذاشته است. ولی با این وجود گروه صدر جریانی است که با رادیکالیسم شیعی پیوند دارد و البته نظیر این گروه نیز در عراق وجود دارد. به طور مثال سپاه بدر که امروزه بخشی از نیروهای امنیتی عراق را تشکیل میدهد، جزو گروههای بنیادگرا محسوب میشود.
البته به نظر من تنها تشکیل شاخه نظامی نمیتواند ملاکی برای بنیادگرایی باشد، بلکه این مسئله بیشتر به سیاستهای رادیکالی و افراطی و همچنین تمایل به خشونت بازمیگردد. بر این اساس جریان مقتدی صدر را میتوان یک گروه رادیکال شیعی قلمداد کرد. قرائن نیز برای اثبات این مسئله بسیار زیاد است، از جمله آن عدم تابعیت از آیتالله سیستانی است و همچنین مواردی که شما به آن اشاره کردید.
این گروه با تشکیل سپاه مهدی سعی کرد پیروان خود را بسیج کند تا از این طریق به اهداف خاص سیاسی دست پیدا کند.
آیا ما در سایر گروههای بنیادگرا نیز شاهد عبور از دستگاه و نظام سنتی – اسلامی هستیم؟ مقصودم بیشتر عدم تابعیت از مرجعیت و حوزههای علمیه در گروههای بنیادگراست.
اگر منظور شما از سنت، مرجعیت سنتی شیعه است، نمیتوان ویژگی عبور از سنت را به تمامی گروههای اسلامگرا اشاعه داد. به طور مثال برخی گروههای رادیکال اسلامی از مرجعیت شیعه تقلید میکنند مثل حزبالله لبنان، حزب الدعوه و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق.
عبور از سنت و مرجعیت پدیدهای مختص به خودش است و بهتر است آن را در چارچوب تحولات سیاسی و اجتماعی عراق بررسی کنیم. به نظر من این عبور از سنت در گروه مقتدی صدر بیشتر به مسائل شخصی بازمیگردد. به عبارت بهتر ریشههای عقیدتی ندارد. در واقع مکتبی وجود ندارد که ما بر اساس آن بگوییم که رادیکالهای اسلامی از سنت و مرجعیت عبور میکنند. به نظر میرسد مقتدی نیز مرجعیت را قبول داشته باشد ولی زیر بار مرجعیت آیتالله سیستانی نمیرود. این مسئله بیشتر به مسائل سیاسی و همچنین مسائل شخصی که ریشه در خاندان صدر دارد، بازمیگردد. حرکت مقتدی صدر یک حرکت استثنایی و فردی است که بر مبنای دلایل سیاسی و روانشناسی اجتماعی قابل توجیه است.
شیعه در بستر تاریخاش و همچنین به دلیل دوری از حکومت همواره بهگونهای نفیکننده وضع موجود بوده است. به نظر شما به چه دلیل جریان صدر با وجود حکومت مالکی و شیعیان در عراق همچنان بر استمرار آن الگوی رفتاری گذشته تاکید میکند؟
در مورد بخش اول سئوال شما باید به این نکته اشاره کنم که شیعه همواره نفی کننده وضع موجود نبوده است. گزاره شما قابل اثبات نیست. چرا که برخی علمای شیعه با حکومتها ارتباط داشتهاند و حتی از آنها حمایت کردهاند. در واقع نوع موضعگیری علمای شیعه بیشتر با شرایط سیاسی و اجتماعی و نوع حکومت مرتبط بوده است. بنابراین نمیتوان حکم کلی در این ارتباط صادر کرد. نفی وضع موجود هیچگاه به یک جریان تاریخی در تشیع تبدیل نشده است، شما نمیتوانید یک یا دو حادثه را ملاک قرار داده و آن را به کل تاریخ تعمیم دهید. نباید فراموش کنیم که تشیع از زمان صفویه تا چندین قرن طرفدار حفظ وضع موجود بوده است.
اما در مورد بخش دوم سئوال شما باید بگویم که مقتدی صدر بیشتر به دلایل شخصی با دولت شیعی عراق مخالفت میکند. نباید فراموش کرد که در جهان تشیع سابقه ندارد که شخصی با این سن کم و با بیتجربگی در راس یک نیروی فکری و نظامی قرار گیرد. این یکی از شرایط خاصی است که صدر در آن قرار گرفته است. نکته دیگر اینکه به دلیل کشته شدن سیدمحمدصادق صدر و فرزندانش در سال 1999، مقتدی صدر اکنون تنها وارث این جریان به حساب میآید. او میخواهد راه پدر را ادامه دهد تا جریان صدر با قدرت و قوت در صحنه سیاسی و اجتماعی عراق باقی بماند. در واقع او به دلیل شرایطی که بر خانوادهاش گذشته است به رهبر جریان صدر تبدیل شده است.
او میخواهد نفوذ تودهای خاندان صدر را حفظ کند. نکته دیگر اینکه روانشناسی اجتماعی صدر به مقدار بسیار زیادی تحت تاثیر سابقه خانوادگیاش قراردارد. به جز پدر مقتدی که در سال 1999 ترور شد، عموی وی نیز آیتالله محمدباقر حکیم از مراجع بزرگ شیعیان و رهبر یکی از مهمترین جریانهای سیاسی شیعی یعنی حزبالدعوه بود. به نظر میرسد این سابقه خانوادگی، نوعی تصورات را در ذهن مقتدی صدر به وجود آورده که با رویای کسب قدرت نیز آمیخته شده است و تیپ فکری و رفتاری امروز وی را ساخته است. مقتدی صدر به دلیل سابقه خانوادگی خود این احساس را دارد که جریان صدر بالاتر از حزبالدعوه و سازمان پیکار آیتالله شیرازی و مدرسیها است و به همین دلیل نیز با احیای نفوذ در میان تودهها باید قدرت را از آن خود کند. مقتدی صدر با این وصف و همچنین به دلیل خصلت رهبریطلبیاش خلاف قاعده عمل میکند، چرا که اگر جز این عمل میکرد، نامی دیگر از جریان صدر باقی نمیماند، به هر حال او جوانترین فرزند سیدمحمدصادق صدر است و به دلیل سن پایین نمیتواند در چارچوب رفتارهای عادی در میان تودهها نفوذ پیدا کند و به قدرت برسد.
تشکیل سپاه مهدی، درگیری با نیروهای آمریکایی و شیعی از جمله اقدامات خلاف قاعده مقتدی صدر در سالهای گذشته بود، او با این اقدامات میخواست پایگاه رهبری خود را در میان مردم و شیعیان تقویت کند. البته شخصیت صدر ثابت نمانده است و آن شخصیت چهار سال پیش امروز با تغییراتی روبهرو شده است. با این وجود همچنان سودای تبدیل شدن به یک رهبر قدرتمند در جامعه شیعی را در سر میپروراند. به طور طبیعی مقتدی صدر با چنین خصلتهایی نه میتواند آیتالله سیستانی را قبول داشته باشد و نه حزبالدعوه و نه مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را. او باید دائما ساز مخالف بزند تا توانایی گسترش نفوذ در میان تودهها را بیابد. در واقع مقتدی صدر با زدن ساز مخالف، پرستیژ کسب میکند.
بر مبنای رویکردهای روانشناسی اجتماعی، چگونه میتوان تلاش اخیر مقتدی صدر برای ارتقای درجه علمی و کسب درجه اجتهاد را تحلیل کرد؟
رسیدن به پایگاه قدرت در درون جامعه شیعی عراق سلسله مراتب و مجراهای خاص خود را دارد. مقتدی صدر در سال 2004 سعی کرد از طریق دست زدن به اقدامات رادیکالی و درگیر شدن با جریانات مختلف بومی و خارجی به پایگاه قدرت برسد. البته این حرکت با موفقیت همراه نشد و حتی در معرض نابودی نیز قرار گرفت. به همین دلیل خیلی طبیعی است که امروز ایشان برای کسب قدرت راههای دیگری از جله ارتقای درجه علمی در حوزه علمیه نجف را دنبال کند. مقتدی قبل از آن بیشتر یک چهره جنجالی و سیاسی بود ولی شکستهای اخیر جریان صدر و سپاه مهدی باعث شد که مقتدی برای احیای قدرت خود به راههای دیگر متوسل شود. ارتقای درجه علمی و تلاش برای کسب رتبه اجتهاد، از جمله اقداماتی است که مقتدی با توسل به آن میخواهد بر بحران هویتی گروه خود چیره شود. به طور قطع تداوم این راه میتواند موضع او را در جامعه عراق تقویت کند.
وجه دیگر جریان صدر تضاد و ستیز با نیروهای خارجی است. این در حالی است که دولت آقای مالکی و حتی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق خواستار استمرار حضور نیروهای آمریکایی در عراق هستند و حتی ما در چند سال اخیر شاهد دیدارهایی میان آقای عبدالعزیز حکیم و جورج بوش بودهایم. دلایل این اختلافنظر چیست؟
مسئله مهم در اینجا قدرت است. مقتدی صدر به دلیل سوابق خانوادگی و همچنین بیتجربگی تحت تاثیر جریانهای رادیکال قرار گرفته است. او میخواهد یکشبه ره صدساله بپیماید. مقتدی صدر برای رسیدن به هدف خود تقریبا با تمامی جریانات حاضر در عراق درگیر شده است.
او با این کار میخواست کسب پرستیژ کند. البته ممکن است با رویکردهای کاملا صادقانه و از روی بیتجربگی نیز به این نتیجه رسیده باشد که رادیکالیسم تنها راه ممکن برای او جهت تقویت پایگاه در میان مردم عراق است ولی این رادیکالیسم بیتوجه به واقعیتهای عراق اتخاذ شد. شیعیان امروز به دلیل مشارکت و حضور در حکومت بر ثبات پای میفشارند ولی صدر این تغییر شرایط را درک نمیکند. چون بر مبنای عوامل شخصی و عنصر قدرتطلبی رفتار میکند. البته مقتدی صدر در این روند از پشتیبانی ساختارهای قبیلهای موجود در عراق نیز بهرهمند بوده است و همین پشتوانه او را به این نتیجه رساند که میتواند در پیشبرد اهداف خود با استفاده از خطمشی رادیکالی به موفقیت دست یابد. با این وجود شکستهای پیاپی سپاه مهدی باعث شده است اندکی از بلندپروازیهای مقتدی صدر ظرف ماههای اخیر کاسته شود.
جریان صدر همواره بر هویت عربی تاکید میکند در حالی که سایر شیعیان عراق بر هویت مشترک مذهبی و همچنین بر پیوندها و اتصالات با ایران تاکید میکنند، به نظر شما چنین خصلتی در جریان صدر تا چه حد به جایگاه اجتماعی و سیاسی این جریان بازمیگردد و تا چه میزان ریشه در اندیشههای بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی دارد؟
به نظر من ارتباط چندانی میان ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی وجود ندارد. با وجود اینکه در مورد ارتباطات و خویشاوندی خاندان صدر با ایران هیچ شک و شبههای وجود ندارد، ولی به نظر میرسد مقتدی صدر در رقابت با سایر جریانات شیعی به چنین موضعگیریای دست زده باشد. از آنجا که خاندان حکیم و دیگران ارتباطات گستردهای با ایران دارند شاید مقتدی به این نتیجه رسیده باشد که تاکید بر هویت عربی میتواند منبعی برای تولید قدرت باشد. از همین رو در دورهای یکسری ارتباطات با گروههای افراطی سنتی برقرار کرد تا شاید از همین طریق حمایت برخی کشورهای عربی را نیز نسبت به گروه صدر جلب کند.
به نظر من تاکید بر هویت عربی یک ابزار و تاکتیک است برای اینکه مقتدی به اهداف سیاسی مورد نظر خود برسد.
البته مقتدی صدر روابط گستردهای نیز با ایران دارد. حتی چندی پیش شایعه حضور او در ایران نیز مطرح شد، با این اوصاف به نظر میرسد تاکید او بر هویت عربی با هدف تخریب آیتالله سیستانی و سایر گروههای سیاسی عراق اعلام شده باشد.
جریان مقتدی صدر برخی از مسلمات فقه شیعی را نیز انکار میکند، به طور مثال تقلید از مرجع تقلیدی که حیات ندارد (تقلید از میت) یا مخفی کردن نام مرجعی که از آن تقلید میکنند در حالی که محمدصادق صدر قبل از ترور اعلام کرده بود که پس از او پیروانش از آیتالله سیدکاظم حائری تقلید کنند، به نظر شما ارتباط این تناقضها و انکار برخی سنتهای شیعی با اندیشههای مبتنی بر بنیادگرایی چیست؟
در شیعه تکثر مراجع مورد پذیرش قرار گرفته است، یعنی مردم در انتخاب مرجع خود آزاد هستند، بنابراین هیچ اجباری در این زمینه قابل پذیرش نیست اما تقلید از یک مرجع، خود یک سنت در فقه شیعی است. البته من جایی ندیدهام که این گروه اعلام کند که ما مرجعیت را از اساس قبول نداریم.
آقای دکتر، مقتدی صدر مرجعیت را رد نمیکند. بلکه اعلام نمیکند از چه کسی تقلید میکند در حالی که ما در عرف شیعه تقلید مخفی نداریم؟
بله، درست است. این عرف در شرایط عادی مصداق پیدا میکند در حالی که شرایط امروز عراق بسیار بحرانی و خاص است. شاید چالشهای زیاد بر سر راه مقتدی صدر و همچنین افزایش فشارهای اجتماعی و سیاسی بر این گروه باعث شده است که او نتواند به صورت علنی، مرجع تقلید خود و گروهش را اعلام کند. البته این هم محتمل است که مقتدی صدر به دلایل شخصی از هیچ یک از علمای موجود در نجف تقلید نکند و یا از کسی تقلید کند مثل آیتالله حائری ولی در عین حال به دلایل سیاسی صلاح نمیداند که از کسی نام ببرد.
برخی پژوهشگران ایجاد شاخه نظامی به عنوان یکی از زیرمجموعههای جریانات سیاسی و مذهبی را از مختصات جریانات رادیکال اسلامی و بنیادگرا میدانند. اگر صحت این موضوع را بپذیریم، تبدیل سپاه بدر مجلس اعلای عراق به سازمان بدر و پیوستن نظامیان مجلس اعلا به دولت عراق را چگونه میتوان تحلیل کرد، آن هم در حالی که در همان بستر فعالیت دولت شیعی در بغداد، مقتدی صدر دستور تشکیل سپاه مهدی را میدهد؟
به نظر من این برداشت درست نیست، هر گروه بنیادگرا در خاورمیانه نیروی مسلح نداشته است. البته اکثریت گروههای اسلامگرا از اخوانالمسلمین تا دیگران واحدهای مسلح مخفی داشتهاند. تبدیل سپاه بدر به سازمان بدر نیز کاملا طبیعی است چرا که پس از سرنگونی صدام، شیعیان به قدرت رسیدند، بنابراین دلیلی وجود نداشت که آنها از قدرت فاصله بگیرند. در تاریخ نیز نمونه این اتفاق بسیار رخ داده است. به عبارت دیگر وقتی گروههای چریکی به قدرت میرسند، ستون فقرات ارتش و نیروهای امنیتی جدید را شکل میدهند. اما مقتدی صدر بر مبنای رویکردهای شخصی کاملا برخلاف جریان آب شنا کرد.
البته تشکیل سپاه مهدی نیز از یک جهت کاملا طبیعی به نظر میرسد. به هر حال مقتدی صدر به دلیل سن پاییناش از همان ابتدا نتوانست به حکومت وارد شود. او خیلی دیر وارد صحنه سیاسی عراق شد، نام او تنها پس از سرنگونی صدام بر سر زبانها افتاد، در حالی که سایر سیاستمداران شیعی عراق از سوابق طولانی در فعالیتهای سیاسی برخوردار بودند. البته او از طریق چنین تکرویهایی میخواهد آن حیثیت خانوادگی خاندان صدر را دوباره احیا کند. نکته مهم تبعات غیرقابل انتظار چنین تکرویهایی برای صدر است. سرانجام این تکرویها و برخی اقدامات منفی سپاه مقتدی در حوادث نجف و کربلا باعث شد که جریان صدر بخش وسیعی از نفوذ خود در میان تودهها را از دست بدهد و امروز دیگر آن بدنه حمایتی سابق خود را نداشته باشد. انشعابهای اخیر از سپاه مهدی نیز در همین چارچوب قابل بررسی است.
ما در چند سال اخیر شاهد یک جنگ تمامعیار میان جریان صدر و مجلس اعلا بودیم. تعداد بسیار زیادی از رهبران دو جریان در این نبرد داخلی کشته شدند. سئوال من این است که چه اتفاقی میافتد که دو گروه شیعی در چنین سطح وسیعی با یکدیگر درگیر میشوند، آیا میتوان از این نبرد داخلی چنین نتیجه گرفت که بنیادگرایان در خاورمیانه با یکدیگر میجنگند؟
این موضوع در خاورمیانه بیسابقه نیست. به طور نمونه مصر در دهه 1970 شاهد فعالیت سازمان آزادیبخش اسلامی آقای صالح سریه بود. این گروه در برخی مناطق در دانشگاههای مصر با گروه جماعتالمسلمین شکری مصطفی برای جذب چند عضو جدید درگیر میشد. در همین لبنان نیز درگیریهای خونینی میان حزبالله لبنان و جنبش امل شکل گرفت. این درگیریها در سطحی بود که ایران نیز مجبور شد در دهه 90 میلادی میان این دو گروه میانجیگری کند. به هر حال کاملا طبیعی است که مسئله قدرت و رقابت بر سر آن باعث شکاف میان گروههای رادیکال اسلامی شود.
این نبرد داخلی صرفا در حوزه عمل و درچارچوب ساخت قدرت است و یا ما در عین حال شاهد یک نبرد ایدئولوژیک و عقیدتی نیز هستیم؟
ایدئولوژی با قدرت ارتباط دارد، ایدئولوژی به معنای قدرت و ارتباط با آن است. ایدئولوژی فارغ از قدرت معنا و مفهومی ندارد. اساسا ایدئولوژی طرح میشود برای آنکه قدرت توجیه شود یا مورد سرزنش قرار گیرد. به نظر من این نبرد داخلی چندان به مسئله عقیدتی بازنمیگردد چون شیعه به لحاظ عقیده یکدست است. ریشه این درگیریها بیشتر در تضاد ایدئولوژیک و رقابت بر سر قدرت نهفته است.