پیوند مذهب و سیاست در انگلیس
آرشیو
چکیده
متن
این روزها بحث تغییر مذهب “بلر” از پروتستان به کاتولیک همچون یک بمب خبری پایگاههای اطلاعاتی جهان را لرزانده است. تفاسیر و برداشتهای مختلفی از این مسئله انجام شده است. بعضیها آن را به گرایشهای رازوارانه و تغییرات درونی بلر نسبت میدهند و در تایید ادعاهای خود، به حضور وی در مراسم عشای ربانی و میل شدید وی به مذهب کاتولیک - علیرغم اینکه با ملزومات پست نخستوزیری در تضاد بود - اشاره میکنند. بعضی دیگر عامل فشار خانواده را به ویژه همسر وی که کاتولیک است و پسر بزرگ او که به شدت مورد علاقه پدر است، به عنوان متغیر اصلی عقاید جدید بلر شناسایی میکنند. دیگران تغییر مذهب بلر را نوعی بازی جدید خاورمیانهای آمریکا و انگلیس میدانند و آن را در ادامه سیاستهای قبلی این دو کشور با هدف منحرف کردن افکار عمومی جهان تحلیل میکنند. با وجود اینکه هر کدام از این تفاسیر، به نسبت میتوانند بهرهای از حقیقت برده باشند ولی به نظر میرسد با بررسی پدیده نوظهور “صهیونیسم مسیحی” و نقش بلر در همراهی با روسای جمهور آمریکا بتوان به نتایج متفاوت رسید به گونهای که مفروضات پیشین مورد تردید قرار گیرد.
جنبش “صهیونیسم مسیحی”
مکتب نوظهور “صهیونیسم مسیحی” اصول و مبانی خود را از مبلغان انجیل در آمریکا و انگلیس گرفته است و در ابتدا توسط جان داربی کشیش معروف کلیسای کاتولیک انگلستان بنیانگذاری شد و دو نفر از کشیشان برجسته پروتستانتیسم در آمریکا به نامهای دی.ال.مودی و ویلیام بلاکستون مبلغ این مکتب بودهاند. اگرچه نقش انگلستان در بنیانگذاری آن برجسته بود اما با ظهور جنگ سرد و با فرو افتادن انگلستان از موقعیت ابرقدرتی جهانی، آمریکا نقش ادامهدهنده و گسترشدهنده این جنبش را به عهده گرفت به گونهای که در طول بیش از نیم قرن حمایتهای بیدریغ این کشور قابل اغماض نیست. این مکتب به عنوان یک سیستم، حاصل تفکر دینی و سیاسی قرن 19 و به تبع تحولات اروپا طی دو قرن بوده است و کمکم به یک جریان فکری و سیاسی قدرتمند در میان یهودیان جهان و بسیاری از غیریهودیان به ویژه مسیحیت تبدیل شده است. آشکار است که همانگونه که یهودیت و مسیحیت میتوانستند بر هم تاثیر بگذارند همان تاثیر را نیز بر قشری از مسیحیت همسو و همراه با یهودیت بگذارند.
به گفته نویهص نویسنده کتاب ارزشمند “پروتکلهای دانشوران صهیون” امروزه صهیونیسم جهانی با یهودیت یکی است و آنها دو روی یک سکه هستند. یکی از عوامل تاثیر و حتی سیطره صهیونیسم بر مسیحیت واکنشگریز از سامیستیزی مسیحیان بوده است و در تبیین آن جنگ هیتلر بر ضد یهودیان و قتلعام آنان مثال زده میشود. در پی آن هر فردی که با یهودیان دشمن باشد، منفور و حتی خود عربها که اصلا سامینژاد هستند در دفع تهمت سامیستیزی دچار مشکل شدهاند. در نتیجه این واکنشها احساس ناشی از جنایات گسترده نازیها سبب شده تا دو وصیت به وصایای دهگانه مسیح اضافه شود. 1- دشمن سامی نباش و 2- با هرکه در مقابل سامیها دشمن است دشمن باش. بدینترتیب مخالف با صهیونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی، سامیستیزی تلقی میشود. دکتر دیوید رایزمن استاد دانشگاه آمریکایی هاروارد در مجله “جویش نیوزلتر” نوشته است “صهیونیسم دارای چند حربه اساسی است: یکی اینکه با آرای خود یهودیان با دشمنان خود برخورد میکنند و آنها را تهدید میکنند. دو سلاح دیگر یکی مالی و دیگری مهارت در سازماندهی است.
بنابراین حربههای گوناگون سامیستیزی از یک سو و از سوی دیگر کمرنگ شدن اعتقادات دینی در مسیحیت با اهداف صهیونیسم و یهودیت سازگار شده و رفتهرفته زمینه “صهیونیسم مسیحی” و به ویژه نوع پروتستانتیسم آن را به وجود آورد. پروتستانتیسمی که نخستوزیران انگلیس و روسای جمهور آمریکا بزرگترین مدافعان آن هستند و تجربه نیم قرن اخیر در حمایت از اسرائیل این امر را نشان داده است. حمایتهای تسلیحاتی مالی و دیپلماتیک توسط آمریکا و انگلیس و به ویژه در طول یک دهه اخیر باعث قدرت گرفتن بیش از پیش اسرائیل شده است. از جنگ 1967 گرفته و پیاده شدن نیروهای انگلیسی و فرانسوی در کانال سوئز که اینک توسط جمال عبدالناصر بسته شده بود، تا این اواخر قطعنامه 1559 علیه لبنان و شکست نیروهای حزبالله تجلی سیاستهای آمریکا و انگلیس در حمایت از صهیونیسم است. این مکتب جدید که اعتقاد دارد باید خواستههای مسیح برآورده شود به Christian Zioism معروف شده است.
پروتستانها این جریان را عملی کردن خواستههای مسیح و عملی کردن پیشگوییهای او نامیدهاند. در این زمینه در اواخر قرن 19 مطابق افکار جدید جان داربی، یک مفسر معروف آمریکایی در زمینه انجیل به نام “سایرس اسکوفیلد” تفسیر انجیل را تحریر کرده که در حال حاضر از معتبرترین تفاسیر برای پروتستانهای تمام جهان به حساب میآید. این جنبش دارای اصول اولیهای است که دستآویز سیاستهای امپریالیستی مثلث انگلستان، آمریکا و اسرائیل است. این اصول بدین قرارند: قبل از ظهور مسیح صلح در جهان به هیچ وجه معنایی ندارد و مسیحیان برای تسریع در ظهور او میبایست زمینه را آماده کنند. این بستر از دید آنها طرفداری از اسرائیل است به گونهای که در بیانیه یکم ژوئیه 1976 در روزنامه نیویورکتایمز و با امضای 105 کلیسای پیرو همان آیین از سراسر آمریکا آمده است: “هرکس که بخواهد با صهیونیستها در مورد زمینهای دولت اسرائیل بجنگد نهتنها با اسرائیل بلکه با خدای عزوجل جنگیده است.”
اصل دوم بر این اعتقاد است که تمام یهودیان و صهیونیستها میبایست از سراسر جهان به فلسطین مهاجرت کرده و کشور اسرائیل گسترده از نیل تا فرات را تشکیل دهند. در همین راستا یکی از سیاستهای اصلی اسرائیل در طول چند دهه گذشته سیاست مهاجرپذیری بوده است. آنها اعلام میدارند که تنها یهودیانی که به اسرائیل مهاجرت میکنند، نجات پیدا خواهند کرد. اصل دیگر “صهیونیسم مسیحی” بسیار خطرناکتر بوده و تهدیدی برای امنیت جهانی به ویژه منطقه حساس خاورمیانه است: آنها بر این باورند که یهودیان میبایست مسجدالاقصی و صخره در بیتالمقدس را منهدم ساخته و به جای آن “معبد بزرگ” یهودی را بنا سازند. حملات متعدد یهودیان به این دو مسجد به ویژه مسجدالاقصی در طول چند دهه گذشته که رقم آنها به بالاتر از صد بار میرسد، موید این امر است. آنها معتقدند که پس از انهدام مساجد مذکور جنگ نهایی به نام “آرماگدون” به رهبری آمریکا و انگلیس آغاز میشود و سپس مسیح ظهور کرده و شکست اولیه صهیونیستها را به پیروزی تبدیل کرده و جهان را پر از عدل و داد میکند و همه مسیحیان را به بهشت میبرد و معبد بزرگ مقبره مسیح خواهد شد.
بر این اساس در 1809 میلادی کلیسای کاتولیک جامعه خدمات روحانی کلیسا برای یهودیان را تاسیس کرده که اهداف آن شامل تبلیغ زمینههای یهودی دین مسیح و بر اساس گفته لوتر که “مسیح از یک یهودی زاده شد” را بر عهده گرفت. بر این اساس تجلی اندیشههای “صهیونیسم مسیحی” در تشکیل اسرائیل متبلور شده است. انتخاب خود واژه اسرائیل نیز به عنوان نامی برای دولت یهود تازهتاسیس شده ناگهانی نبود زیرا این واژه که دین را به دولت مرتبط میکند در همه نمازهایی که در کنیسهها خوانده میشود وجود دارد و معمولا در نمازهای کلیسا نیز تکرار میشود. بدین سبب نام اسرائیل برای یهودیت و مسیحیت اهمیت یکسانی دارد. این جنبش اعتقاد دارد که هر عملی که اسرائیل انجام میدهد اعم از بمباران جنوب لبنان تا مهاجرپذیری و کشتار کودکان فلسطینی از طرف مسیح مستقیما طراحی و هدایت میشود.
هیچ چیز تغییر نکرده است
اما بحث تغییرمذهب که در واقع خاستگاه اصلی این مقاله است، سئوالات بیشماری را در ذهن به وجود آورده است. اگرچه در ابتدا به نظر مبهم میآید و از آن به عنوان تحولی مهم یاد میشود اما حداقل در بعد سیاسی به نظر نمیآید که به معنای پشیمانی از سیاستهای گذشته و جستوجوی انتخابهایی دیگر در روند آتی تحولات خاورمیانه باشد. نخستوزیر سابق انگلیس بعد از اتمام دوره نخستوزیری با تازهترین اظهارنظرهای خود جنجالهای بزرگی برپا کرد. وی ضمن مهم عنوان کردن مذهب خود ابتدا اظهار کرده که خدا در حق وی برای وارد شدن در جنگ قضاوت خواهد کرد سپس نقش اعتقادات دینی و باورهای مذهبی را در اتخاذ تصمیمات دوران نخستوزیریاش مهم جلوه داد. از جمله ورود خود به جنگ را ناشی از باورهای دینی دانست که خشم محافل ضدجنگ را برانگیخت. او همچنین شکوه کرده که هیچ وقت نتوانست مثل سیاستمداران آمریکایی با صراحت و بیپرده دیدگاهها و عقاید مذهبی خود را بروز دهد. بلر عامل اصلی این امر را دیدگاه همراه با شک و تردید جامعه انگلستان نسبت به مذهب دانست.
وی گفته که در انگلستان افرادی که دم از عقاید دینی بزنند چه بسا نزد جامعه انسانهایی دیوانه (nutter) جلوه کنند. اکنون نیز وی بحث تغییر مذهب را مطرح کرده و درباره کنارهگیریاش در پاسخ به آلستر کمبل اظهار کرده که “شما میدانید اگر صادق باشم باید بگویم که مذهب بسیار مهم است و شما نمیتوانید عقیده مذهبی داشته باشید ولی جنبه ناچیزی برایتان داشته باشد زیرا برای شما به عنوان یک انسان عنصری عمیق است.” حال سئوال اساسی و مهمی که به ذهن خطور میکند این است که آیا این تغییر از پروتستان به کاتولیک به معنای انکار، پشیمانی و یا دست کشیدن از سیاستهای گذشته است؟ و آیا دگرگونی در سیاستهای آتی انگلستان نسبت به اسرائیل و فلسطینیان ایجاد میکند؟ همچنین سئوال پیچیدهتر آن است که چرا بلر در دوران نخستوزیریاش احساس میکرد نمیتواند همزمان هم نخستوزیر باشد و هم کاتولیک؟ در حالی که قوانین انگلستان در این زمینه منعی ندارد. این سئوالات همگی ما را متوجه یک موضوع اساسی میکند و آن رابطه دولت و کلیسا در انگلستان است. برعکس تصور عموم، دین و سیاست از هم جدا نیست بلکه اتفاقا رابطه بسیار نزدیکی میان دولت و کلیسا در انگلستان وجود دارد.
شاهد این مدعا ریاست همزمان دولت و کلیسا توسط ملکه انگلستان است. به همین دلیل و با توجه به سابقه حضور پروتستانها در انگلستان علیرغم اینکه منع قانونی برای به قدرت رسیدن کاتولیکها وجود ندارد اما عرف غالب و اصلی بر آن بوده که این جایگاه در اختیار پروتستانها قرار گیرد و عملا رسیدن کاتولیکها به این مقام ممنوع بوده است. این امر به جنگهای مذهبی داخلی که از سال 1600 به بعد اتفاق افتاده و همچنین ظهور “صهیونیسم مسیحی” مربوط میشود که دولتهای انگلیس را وادار میکند از اسرائیل حمایت کنند. دوباره به سئوالات اصلی برگردیم که آیا این تغییر مذهب نوعی تغییر نگرش در بنمایههای صهیونیسم مسیحی و پذیرش واقعیتهای خاورمیانه است یا اینکه تغییر استراتژی انگلستان برای دستیابی به اهداف منطقهای و تامین ثبات اسرائیل “از طریق دیگر” است؟ در این زمینه اشاره به چند نکته ضروری است: همسویی کلیسا با سیاستهای نخستوزیر، زیرا نخستوزیر در انگلستان نقش مهمی در انتخاب اسقف کلیسا دارد، دوم انتخاب یک نخستوزیر پروتستان نشانگر انتخاب شخصی است که به صهیونیسم مسیحی اعتقاد داشته و درجهت تامین اهداف آن حرکت میکند.
به علاوه در کاتولیسم آنچه مهم است سازمان دینی است و نه خود دین؛ بدین معنی که انسان فقط میتواند در کلیسا خدا را عبادت و استغفار کند نه خارج از آن. پس خدا در کلیسا تجلی پیدا میکند و نه خارج از آن. در این مکتب یک پدر زمینی در کلیسا وجود دارد که نماینده پدر آسمانی است و اعتراف به گناه نزد او سبب بخشش گناهان میشود. بنابراین در کاتولیسم سازمان دینی حاکم است و نه خود دین. دم زدن بلر از اعتقادات دینی و مذهبی در واقع اعتقاد به سازمان دینی است. به همین خاطر است که در طول سال گذشته و مخفیانه به معتمد خود دستور داد که یک کلیسا پیدا کرده تا مراسم عشای ربانی را به جا بیاورد. بنابراین تغییر مذهب بلر میتواند بیش از آنکه تحولی روحی و یا نتیجه فشارهای خانوادهای باشد صرفا ادامه سیاستهای گذشته با ابزاری متفاوت باشد. هرچند که ممکن است همه این موارد به نوعی تاثیرگذار بوده باشند اما به معنی تحولی کلی و عمیق نخواهد بود.
لذا در پایان بحث میتوان به این جمعبندی رسید که با توجه به مباحث گذشته از جمله ارتباط نخستوزیر و انتخاب اسقف در انگلستان، حاکمیت سازمان دینی و نه خود دین در انگلستان (این به معنی انکار مذهبی بودن مردم انگلستان نیست)، همسویی سیاستهای کلیسا، نخستوزیر و صهیونیسم مسیحی و همچنین ریشه گرفتن آموزههای این پدیده از درون دو کشور آمریکا و انگلیس و سابقه این دو در حمایت از اسرائیل، تغییر مذهب بلر پدیدهای عمیق و تاثیرگذار نخواهد بود و انتخاب وی به عنوان نماینده صلح در خاورمیانه به معنای طفرهروی از سیاستهای کلی نظام سیاسی انگلستان در رابطه با خاورمیانه نخواهد بود. بلکه اگرچه میتواند برنامهریزی شده نباشد اما تداوم و پیگیری سیاستهای گذشته در پوششی متفاوت و با ابزاری دیگر خواهد بود.
جنبش “صهیونیسم مسیحی”
مکتب نوظهور “صهیونیسم مسیحی” اصول و مبانی خود را از مبلغان انجیل در آمریکا و انگلیس گرفته است و در ابتدا توسط جان داربی کشیش معروف کلیسای کاتولیک انگلستان بنیانگذاری شد و دو نفر از کشیشان برجسته پروتستانتیسم در آمریکا به نامهای دی.ال.مودی و ویلیام بلاکستون مبلغ این مکتب بودهاند. اگرچه نقش انگلستان در بنیانگذاری آن برجسته بود اما با ظهور جنگ سرد و با فرو افتادن انگلستان از موقعیت ابرقدرتی جهانی، آمریکا نقش ادامهدهنده و گسترشدهنده این جنبش را به عهده گرفت به گونهای که در طول بیش از نیم قرن حمایتهای بیدریغ این کشور قابل اغماض نیست. این مکتب به عنوان یک سیستم، حاصل تفکر دینی و سیاسی قرن 19 و به تبع تحولات اروپا طی دو قرن بوده است و کمکم به یک جریان فکری و سیاسی قدرتمند در میان یهودیان جهان و بسیاری از غیریهودیان به ویژه مسیحیت تبدیل شده است. آشکار است که همانگونه که یهودیت و مسیحیت میتوانستند بر هم تاثیر بگذارند همان تاثیر را نیز بر قشری از مسیحیت همسو و همراه با یهودیت بگذارند.
به گفته نویهص نویسنده کتاب ارزشمند “پروتکلهای دانشوران صهیون” امروزه صهیونیسم جهانی با یهودیت یکی است و آنها دو روی یک سکه هستند. یکی از عوامل تاثیر و حتی سیطره صهیونیسم بر مسیحیت واکنشگریز از سامیستیزی مسیحیان بوده است و در تبیین آن جنگ هیتلر بر ضد یهودیان و قتلعام آنان مثال زده میشود. در پی آن هر فردی که با یهودیان دشمن باشد، منفور و حتی خود عربها که اصلا سامینژاد هستند در دفع تهمت سامیستیزی دچار مشکل شدهاند. در نتیجه این واکنشها احساس ناشی از جنایات گسترده نازیها سبب شده تا دو وصیت به وصایای دهگانه مسیح اضافه شود. 1- دشمن سامی نباش و 2- با هرکه در مقابل سامیها دشمن است دشمن باش. بدینترتیب مخالف با صهیونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی، سامیستیزی تلقی میشود. دکتر دیوید رایزمن استاد دانشگاه آمریکایی هاروارد در مجله “جویش نیوزلتر” نوشته است “صهیونیسم دارای چند حربه اساسی است: یکی اینکه با آرای خود یهودیان با دشمنان خود برخورد میکنند و آنها را تهدید میکنند. دو سلاح دیگر یکی مالی و دیگری مهارت در سازماندهی است.
بنابراین حربههای گوناگون سامیستیزی از یک سو و از سوی دیگر کمرنگ شدن اعتقادات دینی در مسیحیت با اهداف صهیونیسم و یهودیت سازگار شده و رفتهرفته زمینه “صهیونیسم مسیحی” و به ویژه نوع پروتستانتیسم آن را به وجود آورد. پروتستانتیسمی که نخستوزیران انگلیس و روسای جمهور آمریکا بزرگترین مدافعان آن هستند و تجربه نیم قرن اخیر در حمایت از اسرائیل این امر را نشان داده است. حمایتهای تسلیحاتی مالی و دیپلماتیک توسط آمریکا و انگلیس و به ویژه در طول یک دهه اخیر باعث قدرت گرفتن بیش از پیش اسرائیل شده است. از جنگ 1967 گرفته و پیاده شدن نیروهای انگلیسی و فرانسوی در کانال سوئز که اینک توسط جمال عبدالناصر بسته شده بود، تا این اواخر قطعنامه 1559 علیه لبنان و شکست نیروهای حزبالله تجلی سیاستهای آمریکا و انگلیس در حمایت از صهیونیسم است. این مکتب جدید که اعتقاد دارد باید خواستههای مسیح برآورده شود به Christian Zioism معروف شده است.
پروتستانها این جریان را عملی کردن خواستههای مسیح و عملی کردن پیشگوییهای او نامیدهاند. در این زمینه در اواخر قرن 19 مطابق افکار جدید جان داربی، یک مفسر معروف آمریکایی در زمینه انجیل به نام “سایرس اسکوفیلد” تفسیر انجیل را تحریر کرده که در حال حاضر از معتبرترین تفاسیر برای پروتستانهای تمام جهان به حساب میآید. این جنبش دارای اصول اولیهای است که دستآویز سیاستهای امپریالیستی مثلث انگلستان، آمریکا و اسرائیل است. این اصول بدین قرارند: قبل از ظهور مسیح صلح در جهان به هیچ وجه معنایی ندارد و مسیحیان برای تسریع در ظهور او میبایست زمینه را آماده کنند. این بستر از دید آنها طرفداری از اسرائیل است به گونهای که در بیانیه یکم ژوئیه 1976 در روزنامه نیویورکتایمز و با امضای 105 کلیسای پیرو همان آیین از سراسر آمریکا آمده است: “هرکس که بخواهد با صهیونیستها در مورد زمینهای دولت اسرائیل بجنگد نهتنها با اسرائیل بلکه با خدای عزوجل جنگیده است.”
اصل دوم بر این اعتقاد است که تمام یهودیان و صهیونیستها میبایست از سراسر جهان به فلسطین مهاجرت کرده و کشور اسرائیل گسترده از نیل تا فرات را تشکیل دهند. در همین راستا یکی از سیاستهای اصلی اسرائیل در طول چند دهه گذشته سیاست مهاجرپذیری بوده است. آنها اعلام میدارند که تنها یهودیانی که به اسرائیل مهاجرت میکنند، نجات پیدا خواهند کرد. اصل دیگر “صهیونیسم مسیحی” بسیار خطرناکتر بوده و تهدیدی برای امنیت جهانی به ویژه منطقه حساس خاورمیانه است: آنها بر این باورند که یهودیان میبایست مسجدالاقصی و صخره در بیتالمقدس را منهدم ساخته و به جای آن “معبد بزرگ” یهودی را بنا سازند. حملات متعدد یهودیان به این دو مسجد به ویژه مسجدالاقصی در طول چند دهه گذشته که رقم آنها به بالاتر از صد بار میرسد، موید این امر است. آنها معتقدند که پس از انهدام مساجد مذکور جنگ نهایی به نام “آرماگدون” به رهبری آمریکا و انگلیس آغاز میشود و سپس مسیح ظهور کرده و شکست اولیه صهیونیستها را به پیروزی تبدیل کرده و جهان را پر از عدل و داد میکند و همه مسیحیان را به بهشت میبرد و معبد بزرگ مقبره مسیح خواهد شد.
بر این اساس در 1809 میلادی کلیسای کاتولیک جامعه خدمات روحانی کلیسا برای یهودیان را تاسیس کرده که اهداف آن شامل تبلیغ زمینههای یهودی دین مسیح و بر اساس گفته لوتر که “مسیح از یک یهودی زاده شد” را بر عهده گرفت. بر این اساس تجلی اندیشههای “صهیونیسم مسیحی” در تشکیل اسرائیل متبلور شده است. انتخاب خود واژه اسرائیل نیز به عنوان نامی برای دولت یهود تازهتاسیس شده ناگهانی نبود زیرا این واژه که دین را به دولت مرتبط میکند در همه نمازهایی که در کنیسهها خوانده میشود وجود دارد و معمولا در نمازهای کلیسا نیز تکرار میشود. بدین سبب نام اسرائیل برای یهودیت و مسیحیت اهمیت یکسانی دارد. این جنبش اعتقاد دارد که هر عملی که اسرائیل انجام میدهد اعم از بمباران جنوب لبنان تا مهاجرپذیری و کشتار کودکان فلسطینی از طرف مسیح مستقیما طراحی و هدایت میشود.
هیچ چیز تغییر نکرده است
اما بحث تغییرمذهب که در واقع خاستگاه اصلی این مقاله است، سئوالات بیشماری را در ذهن به وجود آورده است. اگرچه در ابتدا به نظر مبهم میآید و از آن به عنوان تحولی مهم یاد میشود اما حداقل در بعد سیاسی به نظر نمیآید که به معنای پشیمانی از سیاستهای گذشته و جستوجوی انتخابهایی دیگر در روند آتی تحولات خاورمیانه باشد. نخستوزیر سابق انگلیس بعد از اتمام دوره نخستوزیری با تازهترین اظهارنظرهای خود جنجالهای بزرگی برپا کرد. وی ضمن مهم عنوان کردن مذهب خود ابتدا اظهار کرده که خدا در حق وی برای وارد شدن در جنگ قضاوت خواهد کرد سپس نقش اعتقادات دینی و باورهای مذهبی را در اتخاذ تصمیمات دوران نخستوزیریاش مهم جلوه داد. از جمله ورود خود به جنگ را ناشی از باورهای دینی دانست که خشم محافل ضدجنگ را برانگیخت. او همچنین شکوه کرده که هیچ وقت نتوانست مثل سیاستمداران آمریکایی با صراحت و بیپرده دیدگاهها و عقاید مذهبی خود را بروز دهد. بلر عامل اصلی این امر را دیدگاه همراه با شک و تردید جامعه انگلستان نسبت به مذهب دانست.
وی گفته که در انگلستان افرادی که دم از عقاید دینی بزنند چه بسا نزد جامعه انسانهایی دیوانه (nutter) جلوه کنند. اکنون نیز وی بحث تغییر مذهب را مطرح کرده و درباره کنارهگیریاش در پاسخ به آلستر کمبل اظهار کرده که “شما میدانید اگر صادق باشم باید بگویم که مذهب بسیار مهم است و شما نمیتوانید عقیده مذهبی داشته باشید ولی جنبه ناچیزی برایتان داشته باشد زیرا برای شما به عنوان یک انسان عنصری عمیق است.” حال سئوال اساسی و مهمی که به ذهن خطور میکند این است که آیا این تغییر از پروتستان به کاتولیک به معنای انکار، پشیمانی و یا دست کشیدن از سیاستهای گذشته است؟ و آیا دگرگونی در سیاستهای آتی انگلستان نسبت به اسرائیل و فلسطینیان ایجاد میکند؟ همچنین سئوال پیچیدهتر آن است که چرا بلر در دوران نخستوزیریاش احساس میکرد نمیتواند همزمان هم نخستوزیر باشد و هم کاتولیک؟ در حالی که قوانین انگلستان در این زمینه منعی ندارد. این سئوالات همگی ما را متوجه یک موضوع اساسی میکند و آن رابطه دولت و کلیسا در انگلستان است. برعکس تصور عموم، دین و سیاست از هم جدا نیست بلکه اتفاقا رابطه بسیار نزدیکی میان دولت و کلیسا در انگلستان وجود دارد.
شاهد این مدعا ریاست همزمان دولت و کلیسا توسط ملکه انگلستان است. به همین دلیل و با توجه به سابقه حضور پروتستانها در انگلستان علیرغم اینکه منع قانونی برای به قدرت رسیدن کاتولیکها وجود ندارد اما عرف غالب و اصلی بر آن بوده که این جایگاه در اختیار پروتستانها قرار گیرد و عملا رسیدن کاتولیکها به این مقام ممنوع بوده است. این امر به جنگهای مذهبی داخلی که از سال 1600 به بعد اتفاق افتاده و همچنین ظهور “صهیونیسم مسیحی” مربوط میشود که دولتهای انگلیس را وادار میکند از اسرائیل حمایت کنند. دوباره به سئوالات اصلی برگردیم که آیا این تغییر مذهب نوعی تغییر نگرش در بنمایههای صهیونیسم مسیحی و پذیرش واقعیتهای خاورمیانه است یا اینکه تغییر استراتژی انگلستان برای دستیابی به اهداف منطقهای و تامین ثبات اسرائیل “از طریق دیگر” است؟ در این زمینه اشاره به چند نکته ضروری است: همسویی کلیسا با سیاستهای نخستوزیر، زیرا نخستوزیر در انگلستان نقش مهمی در انتخاب اسقف کلیسا دارد، دوم انتخاب یک نخستوزیر پروتستان نشانگر انتخاب شخصی است که به صهیونیسم مسیحی اعتقاد داشته و درجهت تامین اهداف آن حرکت میکند.
به علاوه در کاتولیسم آنچه مهم است سازمان دینی است و نه خود دین؛ بدین معنی که انسان فقط میتواند در کلیسا خدا را عبادت و استغفار کند نه خارج از آن. پس خدا در کلیسا تجلی پیدا میکند و نه خارج از آن. در این مکتب یک پدر زمینی در کلیسا وجود دارد که نماینده پدر آسمانی است و اعتراف به گناه نزد او سبب بخشش گناهان میشود. بنابراین در کاتولیسم سازمان دینی حاکم است و نه خود دین. دم زدن بلر از اعتقادات دینی و مذهبی در واقع اعتقاد به سازمان دینی است. به همین خاطر است که در طول سال گذشته و مخفیانه به معتمد خود دستور داد که یک کلیسا پیدا کرده تا مراسم عشای ربانی را به جا بیاورد. بنابراین تغییر مذهب بلر میتواند بیش از آنکه تحولی روحی و یا نتیجه فشارهای خانوادهای باشد صرفا ادامه سیاستهای گذشته با ابزاری متفاوت باشد. هرچند که ممکن است همه این موارد به نوعی تاثیرگذار بوده باشند اما به معنی تحولی کلی و عمیق نخواهد بود.
لذا در پایان بحث میتوان به این جمعبندی رسید که با توجه به مباحث گذشته از جمله ارتباط نخستوزیر و انتخاب اسقف در انگلستان، حاکمیت سازمان دینی و نه خود دین در انگلستان (این به معنی انکار مذهبی بودن مردم انگلستان نیست)، همسویی سیاستهای کلیسا، نخستوزیر و صهیونیسم مسیحی و همچنین ریشه گرفتن آموزههای این پدیده از درون دو کشور آمریکا و انگلیس و سابقه این دو در حمایت از اسرائیل، تغییر مذهب بلر پدیدهای عمیق و تاثیرگذار نخواهد بود و انتخاب وی به عنوان نماینده صلح در خاورمیانه به معنای طفرهروی از سیاستهای کلی نظام سیاسی انگلستان در رابطه با خاورمیانه نخواهد بود. بلکه اگرچه میتواند برنامهریزی شده نباشد اما تداوم و پیگیری سیاستهای گذشته در پوششی متفاوت و با ابزاری دیگر خواهد بود.