نویسندگان: مریم شبانی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

”نیکیتا خروشچف”، رهبر اتحاد جماهیر شوروی نزدیک به نیم‌قرن قبل دو بار در جلسه 12 اکتبر 1960 مجمع عمومی سازمان ملل متحد، زمانی که با نطق دو تن از رهبران جهانی علیه شوروی روبرو شد، کفش از پای درآورد و محکم بر میز کوبید تا با حرکتی چنین اعتراضی، مخالفت خویش را با سیاست‌های سیاستمداران کشور شوراها به نمایش بگذارد. رفتار آن روز خروشچف اگرچه نامتعارف اما اقدامی سمبلیک در جهت نمایش قدرت او تعبیر شد. سکوت برقرار شد و دیگران آمدند، سخن گفتند و بدون اشاره‌ای به کشور خروشچف گذشتند. رهبر اتحاد شوروی آن روز، درسی تازه برای درس‌آموزان عرصه دیپلماسی به یادگار گذاشت؛ آموزه‌ای با این مفهوم که می‌توان در عرصه مناقشات سیاسی، با اقدامی ناگهانی و منحصربه‌فرد، نتیجه دلخواه را منتج کرد و پیروز میدان دیپلماسی بود.
 
خروشچف آن روز با عمل سمبلیک خویش تنها راه را نشان داد اما برای این پرسش، پاسخی باقی نگذاشت که آیا هر حکومت ساده‌ای، توان و قدرت آن را دارد که از موضعی چنین، بنای اعتراض و قدرت‌نمایی بردارد؟ خروشچف، آن روز، به پشتوانه قدرت افزون اتحاد جماهیر شوروی از “دیپلماسی تهاجمی” در صحنه بین‌الملل استفاده برد اما در زمانه ما حکومتگرانی که دایره قدرتشان، یارای برابری با قدرت‌های بزرگ را نمی‌یابند، با سخن گفتن از موضعی برتر و تهدید کردن مخالفین خویش چه نصیبی خواهند برد و چه هدفی را دنبال خواهند کرد؟ بسیارند حکومتگرانی که در دوران پس از جنگ سرد، در سخن به مقابله با نظم مسلط جهانی برخاسته و تابلویی از گونه‌گونی بحران‌های پیش‌رو برای مردم تحت حکومت خویش ترسیم کرده‌اند. نگاهی گذرا کافی است که دریابیم چنین حکومتگرانی چه آگاهانه به استقبال بحران‌ها می‌روند و از زیستن در شرایط بحرانی شاید لذتی مضاعف از دیگران می‌برند. با زیستن در شرایط بحرانی است که بر ناکامی‌های عرصه سیاست داخلی سرپوش گذاشته می‌شود و وعده‌های به سامان نرسیده در میانه راه رها می‌شود تا تمام نیروها به مقابله با بحران خودساخته برخیزند و هدف حکومتگران در این میان تامین شود و در مقابل شاید، خواسته شهروندان تضعیف.‏

بحران در عرصه مناسبات بین‌المللی فاصله‌ای است میان دیپلماسی تا جنگ. زمانی که از بحران سخن می‌رود، سایه جنگ به آسانی دیده می‌شود، چه آنکه عموم نظریه‌پردازان جنگ از جمله کلاوزویتس جنگ را وسیله‌ای در خدمت یک هدف سیاسی خوانده‌اند تا بر این جلوه از مناسبات میان دولت‌ها هم تاکید کرده باشند که:‌”همراه با جنگ، “دیپلماسی خشونت” آغاز می‌شود، یعنی تصمیم‌گیری با سلاح به جای گفت‌وگو میان دولت‌ها.” به این ترتیب جنگ همچون عمل خشونت‌آمیزی آشکار می‌شود که هدف آن مجبور ساختن حریف به گردن نهادن در مقابل اراده‌ای برتر است. جنگ در ذات خویش یک پیروز می‌خواهد و یک مغلوب و این مبارزه است که در طول قرن‌ها به‌گونه‌ای تراژیک مناسبات انسان‌ها را شکل داده و نظم امروزین را برساخته است.‏

پس شاید با بازخوانی این تجربه تراژیک است که امروز دیگر فیلسوفان مجذوب جلوه‌های جنگ نمی‌شوند و در مقابل از برقراری آن هراس به دل راه می‌دهند. آن هم‌ در زمانه‌ای که جنگ‌طلبی به زبان مسلط جامعه مدرن تبدیل شده است و کشتارهای دسته‌جمعی، اردوگاه‌های مرگ و هراس از جنگ اتمی، در قالب نشانه‌های خوف‌انگیز عصر ما ظاهر شده‌اند.امروز دیگر آشویتس تنها خاطره دردناکی بازمانده از گذشته نیست؛ بلکه واقعیت ملموس دنیای ماست؛ واقعیتی که جهان خود را در مقابل آن ناتوان می‌بیند. به این ترتیب با بزرگنمایی واقعیت‌های مخاطره‌آمیز پیش‌رو و وحشت‌و هراسی از نوع دیگر که همان خطر فراگیری جنگ‌های هسته‌ای است، خطرات در کمین را به تاخیر می‌اندازند. چراکه جنگ دوران اتم، برنده و بازنده ندارد.‏

تبلیغات