نویسندگان: گلاب پارسا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«نه! نباید در گذشته کندوکاو کرد. هرکس که اسمی از گذشته، از زمان‌های گذشته ببرد، یک چشمش را باید درآورد!» این جمله نه دستوری حکومتی که ضرب‌المثلی آشنا برای مردم روسیه است. ضرب‌المثلی که سال‌های سال شهروندان اتحاد جماهیر شوروی زیر لب به زبان می‌آوردند تا ترس و هراس خویش را در سایه لبخندی پنهان سازند. هراس از تبعید و واهمه از بازداشت وانتقال به اردوگاه‌های کار اجباری، سال‌های دراز همراه با نویسندگان و متفکران سرزمین روسیه بوده است. چه آنکه نویسندگان روس چه در سال‌های حکومت تزارها و چه پس از آن، سرنوشتی مشترک و محتوم داشتند.
 
آنها که خوش‌شانس‌تر بودند، تابعیت روس از آنها گرفته شد و به تبعیدی اجباری تن دادند و دیگران اما راهی سیبری شدند و در اردوگاه‌های کار، زیستن برای مردن اجباری را تجربه کردند و البته بودند آنهایی که هم اردوگاه‌های کار را تجربه کردند و هم بار سفر بستند و سال‌های تبعید را در جایی خارج از سرزمین‌های اتحاد جماهیر شوروی گذراندند. «الکساندر سولژنستین»، نویسنده‌ای بازمانده از نسل آنهایی است که هم گولاک را دیده‌اند و هم زیستن در غربت را تجربه کرده‌اند. بازمانده‌ای از دنیای پر رمز و راز ادبیات روس که نه زندان جسمش را آزرد و نه سرطان و اکنون در حالی نودمین سالگرد تولد خویش را جشن می‌گیرد که تبصره‌ای تازه بر ضرب‌المثل معروف روسی نگاشته است. آقای نویسنده می‌گوید: «هرکس که گذشته را فراموش کند باید هر دو چشمش را درآورد!»

او که در سال 1945 تنها به دلیل انتقاد از ژوزف استالین در نامه‌ای خصوصی به یک دوست، به یک دهه کار اجباری در گولاک محکوم شد، مقهور اردوگاه نشد و بعدها خود نظام اردوگاهی شوروی را مقهور ساخت؛ نویسنده‌ای که در نوشته‌هایش، ردپای ایمان داستایوفسکی به چشم می‌خورد و همین برای تمدید محکومیت‌اش، دلیلی محکم بود. سولژنستین دوران محکومیت را که تمام می‌کند، دوران تبعید خانگی را آغاز می‌کند. دورانی که البته به او این امکان را می‌بخشد که بنویسد و باز هم بیشتر بنویسد. از فضایی که نیکیتا خروشچف برای نقد انگاره‌های گذشته ایجاد می‌کند، استفاده می‌برد و روایتی کوتاه و تکان‌دهنده از زندگی در اردوگاه‌های کار اجباری را در رمان «یک روز در زندگی ایوان دینویچ» بازگو می‌کند. تنها کتابی که تا قبل از 1990 اجازه انتشار آن را در روسیه پیدا می‌کند. کتاب سولژنستین نه فقط به علت عریان کردن واقعیات مورد توجه قرار می‌گیرد که به واقع اولین کتاب به قلم نویسنده‌ای روس بود که سیستم سیاسی روسیه در قرن بیستم را متهم می‌کرد.
 
مرگ خروشچف اما، پایان روزهای خوش آقای نویسنده است. عنوان شهروندی‌اش را می‌گیرند و مهر اخراج بر گذرنامه روسی‌اش می‌زنند. کتاب‌ها و دست‌نوشته‌هایش را جمع می‌کنند و اگرچه او قبل از ترک زادگاه خویش، شاهکار دوران نویسندگی‌اش را در سرزمین مادری تدوین می‌کند؛ «مجمع‌الجزایر گولاک» سه جلدی باارزش، همراه با واقعیاتی از زندگی در گولاک. کتابی که نوبل ادبیات را برای نویسنده همراه می‌آورد و البته روند اخراج او از شوروی را سریع می‌کند. سولژنستین سال‌های تبعید را در آلمان غربی و ایالات متحده آمریکا می‌گذراند اگرچه هیچ‌گاه زندگی با مختصات فرهنگ غرب را برنمی‌تابد.
 
زبان انگلیسی خویش را تقویت نمی‌کند و از تبدیل شدن به ستاره‌ای رسانه‌ای می‌هراسد. او در سال‌های دوری از وطن (20 سال) تاریخ انقلاب 1917 روسیه را منتشر می‌کند و چهار سال پس از فروپاشی شوروی، به روسیه بازمی‌گردد. سولژنستین این روزها در منطقه‌ای ییلاقی در ویلای شخصی خویش در آستانه 90 سالگی هنوز هم از رسانه‌ها گریزان است. چه آنکه می‌گوید: «وظیفه خویش را تمام کرده و در مقابل فراموشی تاریخ ایستاده است.» اکنون زمان استراحت آقای نویسنده است. پس به این دلیل است که ولادیمیر پوتین هم چندی پیش شال و کلاه کرد و به ویلای سولژنستین رفت تا شخصا جایزه‌ای را به این نویسنده تحویل دهد.

تبلیغات