ناسیونالیسم فروهرها
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
داریوش فروهر در زندان با مصطفی خمینی همبند بود و وقتی ایشان آزاد شده بود و به کربلا رفته بود بسیار سفارش داریوش را به پدر کرده بود. از این رو آقای خمینی احترام فراوانی برای او قائل بودند و بارها از داریوش مشاوره میگرفتند. شخصا معتقدم کثرت احترام خانواده امام خمینی به داریوش فروهر نقش مهمی در حیات سیاسی او داشت. من بسیار با داریوش نزدیک بودم. از زمان تحصیل در مدرسه ایرانشهر گرفته تا ایام ملی شدن صنعت نفت و حتی سه روز پیش از شهادتش همواره با هم بودیم و در کنار هم فعالیتهای اقتصادیای نیز داشتیم. در همین راستا قراری با او داشتم و طبق قرار به منزل ایشان رفتم اما هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد تا اینکه فردا عصر با من تماس گرفتند و گفتند داریوش در منزلش به قتل رسیده است.
او در راه اعتقاداتش از هیچ چیز مضایقه نمیکرد. داریوش زندگی متملوانهای نداشت اما درآمد محدود همان کارهای اقتصادیای که در منطقه کرج با هم انجام میدادیم را هم خرج اعتقادات و اهداف ایراندوستانهاش میکرد. پدر داریوش فروهر سرهنگ صادق درویش نیز از افسران ملیگرا بود که بسیار مورد احترام نظامیهای آن زمان بود. خاطرم هست یکبار که ما دو تا را دستگیر کردند در زندان سپهبد، بختیار به او گفت: “تو پدرت هم هیچ انعطافی نداشت، شما مگر نمیخواهید ایرانی آباد داشته باشیم خب باید شاهی باشد تا این ایران باقی بماند.” داریوش در پاسخ او گفت که آزادی انسانها برای ما مهمتر و محترمتر از آن است که چه کسی حاکم باشد. او صاحب اندیشهای بود که از مکتب علی(ع) وام گرفته بود. پروانه نیز در کنار داریوش زندگی پرفراز و نشیبی داشت.
او از شهریور 20 به بعد جذب نوشتههای ناسیونالیستی داریوش شده بود و از همان زمان مشتاق اندیشههای مرحوم فروهر بود تا جایی که میگفت: “من با اندیشههای ایراندوستی داریوش ازدواج کردم و با همان اندیشهها هم میمیرم.” او معتقد بود از ایران باید با خون حمایت کرد و باید آن را بیشتر از جان دوست داشت. پروانه در زندگی داریوش بسیار موثر بود. او بسیار کمتوقع و پرکار بود. یکبار مرحوم دکتر صدیقی به او گفت تو شیرمردی هستی که در راه کشور و وطن خدمت میکنی و او در پاسخ گفت استاد اجازه دهید من یک شیرزن باشم و خدمت کنم. پروانه نیز مانند داریوش کاملا معتقد به اصول دینی و اسلامی بود. به یاد میآورم زمان تولد پرستو، داریوش متواری بود و من پیگیر کارهای او بودم. وقتی وارد بیمارستان شدم و پرستو را بغل کردم، پروانه به من گفت شاهحسینی تمام کارهایی که مسلمانان برای نوزاد انجام میدهند، انجام بده که من نیز در گوش پروانه اذان و اقامه را خواندم.
دو نامه از زندان
نازنین پروانهام: امیدوارم از همه حیث خوب باشی... منهم خوب هستم. نامهات و شعر نیمهپایانت تیرگیشکن بود... خوشحالم که پس از مدتها خواندن را آغاز کردهای امیدوارم چنان شود که میخواهی. پرستو و آرش را میبوسم من نمیدانم آنها را میشود دید یا نه و نمیخواهم که از کسی هم چیزی بخواهم... به آنها هم بیاموز که شکیبا باشند... به حاج خانم و مادرم سلام فراوان برسان و به دیگران نیز. آنچه آورده بودی رسید، چیز دیگری نمیخواهم.
خدانگهدارت با بوسههای بسیار ـ 5/2/1350
دخترکم پرستو: امروز چهارمین سال زندگی تو آغاز میشود و من دور از تو در زندان بهسر میبرم و حتی نگذاشتهاند برای چندلحظه روی قشنگت را ببینم و آن را غرق بوسه کنم. شاید هنوز ندانی زندان چگونه جایی است و از اینکه در چنین روزی پدرت در کنار تو نیست و به شادیت نمیکوشد گناهکارش بدانی. اما امیدوارم وقتی بزرگ شدی و این نوشته کوچک را خواندی از آنگونه انسانهایی باشی که به دیگران بیش از خود میاندیشند و از اینکه بارها به زندان رفته تا دیگران آزاد باشند، احساس سرافرازی کنی... دخترم، ایران را دوست بدار همچنانکه من و مادرت دوست میداریم.
او در راه اعتقاداتش از هیچ چیز مضایقه نمیکرد. داریوش زندگی متملوانهای نداشت اما درآمد محدود همان کارهای اقتصادیای که در منطقه کرج با هم انجام میدادیم را هم خرج اعتقادات و اهداف ایراندوستانهاش میکرد. پدر داریوش فروهر سرهنگ صادق درویش نیز از افسران ملیگرا بود که بسیار مورد احترام نظامیهای آن زمان بود. خاطرم هست یکبار که ما دو تا را دستگیر کردند در زندان سپهبد، بختیار به او گفت: “تو پدرت هم هیچ انعطافی نداشت، شما مگر نمیخواهید ایرانی آباد داشته باشیم خب باید شاهی باشد تا این ایران باقی بماند.” داریوش در پاسخ او گفت که آزادی انسانها برای ما مهمتر و محترمتر از آن است که چه کسی حاکم باشد. او صاحب اندیشهای بود که از مکتب علی(ع) وام گرفته بود. پروانه نیز در کنار داریوش زندگی پرفراز و نشیبی داشت.
او از شهریور 20 به بعد جذب نوشتههای ناسیونالیستی داریوش شده بود و از همان زمان مشتاق اندیشههای مرحوم فروهر بود تا جایی که میگفت: “من با اندیشههای ایراندوستی داریوش ازدواج کردم و با همان اندیشهها هم میمیرم.” او معتقد بود از ایران باید با خون حمایت کرد و باید آن را بیشتر از جان دوست داشت. پروانه در زندگی داریوش بسیار موثر بود. او بسیار کمتوقع و پرکار بود. یکبار مرحوم دکتر صدیقی به او گفت تو شیرمردی هستی که در راه کشور و وطن خدمت میکنی و او در پاسخ گفت استاد اجازه دهید من یک شیرزن باشم و خدمت کنم. پروانه نیز مانند داریوش کاملا معتقد به اصول دینی و اسلامی بود. به یاد میآورم زمان تولد پرستو، داریوش متواری بود و من پیگیر کارهای او بودم. وقتی وارد بیمارستان شدم و پرستو را بغل کردم، پروانه به من گفت شاهحسینی تمام کارهایی که مسلمانان برای نوزاد انجام میدهند، انجام بده که من نیز در گوش پروانه اذان و اقامه را خواندم.
دو نامه از زندان
نازنین پروانهام: امیدوارم از همه حیث خوب باشی... منهم خوب هستم. نامهات و شعر نیمهپایانت تیرگیشکن بود... خوشحالم که پس از مدتها خواندن را آغاز کردهای امیدوارم چنان شود که میخواهی. پرستو و آرش را میبوسم من نمیدانم آنها را میشود دید یا نه و نمیخواهم که از کسی هم چیزی بخواهم... به آنها هم بیاموز که شکیبا باشند... به حاج خانم و مادرم سلام فراوان برسان و به دیگران نیز. آنچه آورده بودی رسید، چیز دیگری نمیخواهم.
خدانگهدارت با بوسههای بسیار ـ 5/2/1350
دخترکم پرستو: امروز چهارمین سال زندگی تو آغاز میشود و من دور از تو در زندان بهسر میبرم و حتی نگذاشتهاند برای چندلحظه روی قشنگت را ببینم و آن را غرق بوسه کنم. شاید هنوز ندانی زندان چگونه جایی است و از اینکه در چنین روزی پدرت در کنار تو نیست و به شادیت نمیکوشد گناهکارش بدانی. اما امیدوارم وقتی بزرگ شدی و این نوشته کوچک را خواندی از آنگونه انسانهایی باشی که به دیگران بیش از خود میاندیشند و از اینکه بارها به زندان رفته تا دیگران آزاد باشند، احساس سرافرازی کنی... دخترم، ایران را دوست بدار همچنانکه من و مادرت دوست میداریم.