آنکه خود را کوروش میدانست و آنکه کوروش را توطئه یهود میدانست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«در ویرانههای تختجمشید ارواح دیگری به غیر از ارواح داریوش و کوروش خانه دارند؛ در شهر بزرگ تشریفاتی هخامنشیان، روح محمدرضا آخرین شاه پهلوی نیز پرسه میزند... [اما] تصویر شاه بر سردری نقش نبست. زیرا تنها یکبار نمایندگان جهان به تختجمشید آمدند تا نسبت به شاه پهلوی ادای احترام کنند و از آن حادثه چیزی به یادگار نمانده است به جز چند ردیف صندلی فلزی که شبیه پلکان به هم وصل شدهاند... در آنها چیزی از گذشته هست که در بقیه تختجمشید نیست... تختجمشید باستانی به این خاطر عظمت دارد که بزرگی راستین را بازتاب میدهد [اما] آنچه بقایای خرد شده آن روز در اکتبر 1971 (20 مهر 1350) نشان میدهد، احیای مصنوعی ایران عهد هخامنشی توسط محمدرضا شاه است. هنگامی که شاهان و شاهزادگان، روسای جمهور و نخستوزیران به تختجمشید آمدند تا برای شاه پهلوی ادای احترام کنند، نه ایران، امپراتوری معتبری بود، نه شاهش دست در دست اهورامزدا حکومت میکرد.»(1)
محمدرضا پهلوی در مهرماه 1350، قدمت 2500 ساله پادشاهی در ایران را جشن گرفت، خطابه پادشاهی خویش را در برابر مقبره کوروش هخامنشی در پاسارگاد بر زبان آورد و میزبان میهمانان خارجی خود در تختجمشید شد تا فقدان عظمت پادشاهیاش را به یاری عظمت بجای مانده از کوروش پنهان سازد و دستگاه سلطنت پهلوی را هویتی دست و پا کند. اینچنین بود که ایستاده در برابر مقبره کوروش کبیر، چنین گفت: «در این 25 قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگینترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده است... اکنون ما در اینجا آمدهایم تا به سربلندی تو بگوییم که پس از گذشت 25 قرن، امروز نیز مانند دوران پرافتخار تو، پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهتزاز است.»
گفتوگوی محمدرضا پهلوی با کوروش کبیر گویی بیحاصل بود و مشروعیتی برای قدرت وی نیافرید که به واقع نیز نسبتی میان سلطنت او و سلطنت کوروش نبود و بهترین توصیف این تفاوت را محمدرضا خود بر زبان آورد، آنگاهی که گفت: «کوروش تو بخواب که ما بیداریم.»
این توصیف، ترجمان فکر و خیال پادشاهی بود که از سلطنت فقط تاج و تخت را به ارث برده بود و نمیدانست که ضرورت اقتدار شاهانه، حکومت عادلانه است و اساس سلطنت نه بر ساواک و ارتش که بر اقتدار فره ایزدی است. اینچنین بود که در آن سالها اگرچه او در تلاش بود تا قدرت خود را عطف به قدرت کوروش و در ادامه آن تعریف کند اما این قدرت، مقهور جلال آیتالله خمینی شد.
محمدرضا در مهرماه 1350، جشنهای دو هزار و پانصد ساله را به تاسی از دو هزار و پانصدمین سالگرد به سلطنت رسیدن کوروش برگزار کرد و متوهم از قدرت خویش، خداوند را خطاب خویش قرارداد که «تو آریامهر (نورآریاییها) عادل را نگهبان سرزمین ایران کردهای».
حال آنکه به توصیف «ساندرا مککی»، کفشهای پاشنه بلند او، تنها چند اینچی به قامت پنج پا و هفت اینچی وی میفزود و نمیتوانست او را بر فراز رعایایش به شیوه تخت باستانی تختجمشید نگاه دارد.(2) شاه البته در برخورداری از چنین توهمی بیسابقه نبود، چه آنکه پیشتر در آستانه کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، فرار را بر قرار ترجیح داده وجانب ایتالیا را گرفته و با این حال در بازگشت به کشور تاکید داشت که او دیگر فقط شاهی نیست که سلطنت را به ارث برده باشد، بلکه از اکنون برگزیده مردم نیز هست. این سخنان نه سخنان یک پادشاه و سلطان که توهمات یک دیکتاتور بود؛ که تاج و تخت او ثمره تلاش بیگانگان بود و او اما بدان افتخار میکرد. بیشک اما در این سالیان، محمدرضاشاه در جستوجوی هویت و مشروعیت گمشده خویش بود و برگزاری جشنهای 2500 ساله و هم سخنی با کوروش کبیر، پاسخی به این نیاز میتوانست باشد.
برای محمدرضا پهلوی آنچه مهم بود گویی تنها تامین و تضمین برداشتی از عظمت ایران بود که وی را هم سطح آن نشان دهد؛ چه آنکه «محمدرضا پهلوی نه فره ایزدی و یا سایه خدا که خورشید آریایی بود. همانگونه که جشنهای 2500 ساله نشان داد، برای محمدرضا پهلوی جز شخص وی یعنی مقام سلطنت، دولتمردان خارجی و ارتش، اشخاص یا گروههای دیگر ارزش ندارند... در مراسم جشنهای 2500 ساله که در تختجمشید برگزار شد، تنها مقام سلطنت، خارجیها و ارتش به نمایش گذاشته شد.»(3)
و جالب آنکه در این جشنها، تزئینات به شیوه لویی چهاردهم و چلچراغهای کریستال اروپایی و اطعمه فرانسوی و نقاشیهای تروفان، نقاش فرانسوی بود که رخنمایی میکرد و فرهنگ ایرانی خود مغلوب فرهنگ اروپایی شده و جای آن خالی بود. اینچنین بود که بسیاری از روشنفکران و نویسندگان، این جشنها را نه نشانه هویت ملی، که نشانی از حقارت ملی دانستند و با برگزاری همین جشنها نیز بود که شمارش معکوس برای افتادن محمدرضا شاه از اسب و اصل فراهم آمد.
محمدرضا، باستانگرایی و تاسی به چهرههایی همچون کوروش را مبنای مشروعیت سلطنت خویش میخواست؛ چه آنکه سالها پیشتر روشنفکران رضاخانی نیز چنین نسخه نوشته بودند و گردانندگان مجله «کاوه» حتی پیشنهاد کرده بودند که درفش ایرانی نشان از درفش کاویانی داشته باشد و سه رنگ بیرق ایرانی سرخ و زرد و بنفش شود و شیر و خورشید که ظاهرا از سلاجقه روم بازمانده، از پرچم ملی ما حذف گردد.(4) مجله کاوه امیدوار بود که «طبقه جوان آینده، تقویم قدیم خویش را با جشن سده و مهرگان به نوروز ضمیمه سازند و بدین واسطه ملیت ایرانی را رونق دهند».(5)
محمدرضا شاه اما در باستانگرایی خویش، در فکر نقش ایوان ماند و از همین روی سلطنتش رونقی از این باستانگرایی نگرفت؛ چه آنکه کوروش را میستود و اما در اخلاق، اختلاف فراوان با آن پادشاه هخامنشی داشت. او در سالهای حکومت خویش یادی نیز از اعلامیه حقوق بشر کوروش نکرد وتنها زمانی که به واسطه فشارهای جیمی کارتر آمریکایی با ضرورت حقوق بشر مواجه شده بود به تامل نشست و در فکر فرورفت و در مقام پاسخ برآمد که حقوق بشر غربی، متاخرتر از حقوق بشر ایرانی است و ایرانیان در حقوق بشر، اعلامیه کوروش را دارند که قدمتی 2500 ساله دارد و تاریخیتر و اصیلتر از اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
فرح پهلوی از همین روی بود که تیرماه 1356 در انستیتوی مطالعات انسانی «آسپن» آمریکا به سخنرانی پرداخت و گفت که «کوروش بزرگ 25 سده پیش منشور حقوق بشر را صادر کرد، خردمندان ایران طی قرون و اعصار به ما آموختهاند که به انسان ارج نهیم». این همان سخنی بود که محمدرضاشاه نیز در گفتوگویی با «ادوارد سابلیه» در تهران اعلام کرد؛ آنگاهی که گفت: «حقوق بشر برای ایرانیان بسیار عزیز میباشد و ایران از زمان کوروش کبیر، اولین کشوری بوده است که در راه دفاع از حقوق بشر گام برداشته است.»(6) به واقع اما نسبتی میان محمدرضاشاه و کوروش برقرار نبود و بنابراین هویتطلبی و کسب مشروعیت شاه ایران از سلطان ایران باستان، طرفی نبست و یکچندی پس از برگزاری جشنهای 2500 ساله و همبستگی با کوروش کبیر و سپس استناد به اعلامیه حقوق بشر کوروش، دولت او مستعجل شد.
برخی مخالفان شاه ایران اما گویی راه را از چاه تشخیص نمیدادند که در مخالفت با سلطنت شاه پهلوی و تجلیل او از کوروش، تیرکین و نقد خویش را روانه کوروش ساختند و رساله ردیه بر او نوشتند. از آن جمله شیخ صادق خلخالی بود که به مناسبت جشنهای 2500 ساله،رسالهای 58 صفحهای با عنوان «کوروش دروغین و جنایتکار» نوشت و در این رساله که بیشتر یک فحشنامه بود، کوروش را «سفاک و خونریز» نامید و به انحراف اخلاقی و لواط و بیبند و باری متهم کرد و طرح عظمت او در ایران را سیاستی استعماری و توطئه یهود دانست و مفسرین و روحانیتی که «ذوالقرنین» را مترادف با کوروش خواندهاند نیز واعظان حکومتی معرفی کرد و پیروزیهای کوروش را محصول بخت او دانست و تمام آنچه را که در تورات در وصف کوروش آمده نیز ساخته و پرداخته یهودیان آزاد شده بابل دانست.
صادق خلخالی در این رساله که البته پس از انقلاب انتشار یافت کوروش را مولود مادری یهودی خوانده و حمله کوروش به بابل را نیز به دستور مادرش و به جهت آزاد کردن قوم یهود دانسته و نتیجه گرفته بود که: «نژاد یهود، امروز به تبهکاری و دشمن بشریت معرفی شدهاند... تنها معرف کوروش به نیکی و نیکنامی نیز همین یهودند... فریاد که همین یهود، همین دلالهای سیاست بینالمللی، برای ملل دیگر تاریخ، پادشاه نامدار معرفی میکنند و مردم را وادار میکنند که جشن بگیرند، پول بدهند و شادی کنند و برای دایر کردن این جشنها، کارشناس میفرستند و میلیونها تومان پول را به این وسیله به غارت میبرند.»(7)
خلخالی در این رساله 58 صفحهای،تاریخ زندگی کوروش را به داوری نشسته و «هرودوت» مورخ را دروغپرداز دانسته و روایت گزنفون از کوروش را نیز برآمده از تخیلات وی نامیده بود و میگفت: «نوشتههای هرودوت به صورت افسانه و برای نقالهای قهوهخانه و درویشهای سرکوچهها هم به درد نمیخورد تا چه رسد که از آن یک حماسه کوروش کبیر بسازیم و بعد هم به آن افتخار کنیم.»(8) او حتی پرویز ناتلخانلری را نیز مهره ثابت صهیونیسم بینالمللی مینامید، چه آنکه خانلری «با وجود تصریح مورخین شرق و غرب که هرودوت یا گزنفون دروغگو هستند... قلم به دست گرفته و از هر راه ممکن وارد شده، از کوروش کبیر قهرمان ساخته و لوحه او را به نام اولین لوحه حقوق بشر به مردم معرفی میکند.»(9)
صادق خلخالی بدین ترتیب تا بدانجا پیش رفت که گرامیداشت روز تولد کوروش را سیاستی استعماری دانست، آنچنانکه: «گاهی مردم را به تریاک و زمانی دیگر مردم را به میگساری و موسیقی و هنر و وقت دیگر آنها را به ورزش و میدان المپیک و بار دیگر آنها را به هیپیگری و درویشی و عرفان موهومی و سپس به لباس و مدپرستی مثل مینیژوپ و ماکسی و میدی و غیره و بالاخره به وسیله سینما و تئاتر و تریا و کاباره و به وسیله مجلات و روزنامههای مزدور و عکسها و فیلمهای سکسی و به وسیله رمان و تاریخ موهومی و روز تولد موش و سگ و گربه و یا کوروش کبیر مشغول کرده و میخواهند که ملت هیچگاه رشد فکری نداشته باشند.»(10)
صادق خلخالی برای محکومیت مطلق جشنهای 2500 ساله پهلوی، تصمیم بر آن گرفته بود که هیچ نقطه ابهامی را در مذمت و لعن کوروش باقی نگذارد و از همین روی تفسیر «ذوالقرنین» به کوروش را نیز مسالهدار دانسته و میپرسید که «مگر یک نفر انسان به تمام معنی جانی و منحط از نظر اخلاق عمومی و خصوصی میتواند ذوالقرنین باشد؟» به اعتقاد خلخالی حیف بود که «ذوالقرنین مقدس و محبوب، کوروش منحوس جاهطلب وعیاش و آدمکش باشد»؛ فردی که «زن خود را پس از بادهگساریهای بیحد به مردم عرضه میکند» و «در حالت مستی، فرمان قتل مردمانی را که ضدیهودند صادر میکند».
خلخالی مترادفدانستن ذوالقرنین با کوروش را توطئه یهودیان مینامید، حال آنکه علامه طباطبایی از جمله مفسرانی بود که انطباق کوروش و ذوالقرنین را قابل قبول دانسته و معتقد بود که این پادشاه ایرانی نه تنها مومن به خدا که متصف به فضایل اخلاقی نیز بوده است: «به هر قومی که ظفر پیدا میکرد، از مجرمان ایشان میگذشت و عفو مینمود و بزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم و مفسدان و خائنان را سیاست مینمود.»(11)
به اعتقاد علامه طباطبایی، کوروش «به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمری از پیغمبران تایید میشده» و «از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود، خیر دنیا برای اینکه سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به غرب و شرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود... و اما آخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و رفع شر در میانه بشر سلوک کرده است.»(12)
مخالفتها با تکریم کوروش در میان لایههایی از انقلابیون سنتگرا و رجعتگرا در ایران اما آنقدر بود که در پی انقلاب 57، برخی چهرههای مذهبی حتی از ضرورت تخریب پاسارگاد و یادگارهای سلطنتی به جای مانده در تختجمشید سخن گفتند؛ اقدامی که اگرچه توفیق نیافت اما یادگارهای تختجمشید و پاسارگارد را قرین بیمهری ساخت. بدینترتیب کوروش پس از توهمات شاهانه محمدرضاشاه پهلوی، با بیمهریهای رجعتطلبانه روبهرو شد و همچنان ناشناخته باقی ماند.
محمدرضا پهلوی در مهرماه 1350، قدمت 2500 ساله پادشاهی در ایران را جشن گرفت، خطابه پادشاهی خویش را در برابر مقبره کوروش هخامنشی در پاسارگاد بر زبان آورد و میزبان میهمانان خارجی خود در تختجمشید شد تا فقدان عظمت پادشاهیاش را به یاری عظمت بجای مانده از کوروش پنهان سازد و دستگاه سلطنت پهلوی را هویتی دست و پا کند. اینچنین بود که ایستاده در برابر مقبره کوروش کبیر، چنین گفت: «در این 25 قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگینترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده است... اکنون ما در اینجا آمدهایم تا به سربلندی تو بگوییم که پس از گذشت 25 قرن، امروز نیز مانند دوران پرافتخار تو، پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهتزاز است.»
گفتوگوی محمدرضا پهلوی با کوروش کبیر گویی بیحاصل بود و مشروعیتی برای قدرت وی نیافرید که به واقع نیز نسبتی میان سلطنت او و سلطنت کوروش نبود و بهترین توصیف این تفاوت را محمدرضا خود بر زبان آورد، آنگاهی که گفت: «کوروش تو بخواب که ما بیداریم.»
این توصیف، ترجمان فکر و خیال پادشاهی بود که از سلطنت فقط تاج و تخت را به ارث برده بود و نمیدانست که ضرورت اقتدار شاهانه، حکومت عادلانه است و اساس سلطنت نه بر ساواک و ارتش که بر اقتدار فره ایزدی است. اینچنین بود که در آن سالها اگرچه او در تلاش بود تا قدرت خود را عطف به قدرت کوروش و در ادامه آن تعریف کند اما این قدرت، مقهور جلال آیتالله خمینی شد.
محمدرضا در مهرماه 1350، جشنهای دو هزار و پانصد ساله را به تاسی از دو هزار و پانصدمین سالگرد به سلطنت رسیدن کوروش برگزار کرد و متوهم از قدرت خویش، خداوند را خطاب خویش قرارداد که «تو آریامهر (نورآریاییها) عادل را نگهبان سرزمین ایران کردهای».
حال آنکه به توصیف «ساندرا مککی»، کفشهای پاشنه بلند او، تنها چند اینچی به قامت پنج پا و هفت اینچی وی میفزود و نمیتوانست او را بر فراز رعایایش به شیوه تخت باستانی تختجمشید نگاه دارد.(2) شاه البته در برخورداری از چنین توهمی بیسابقه نبود، چه آنکه پیشتر در آستانه کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، فرار را بر قرار ترجیح داده وجانب ایتالیا را گرفته و با این حال در بازگشت به کشور تاکید داشت که او دیگر فقط شاهی نیست که سلطنت را به ارث برده باشد، بلکه از اکنون برگزیده مردم نیز هست. این سخنان نه سخنان یک پادشاه و سلطان که توهمات یک دیکتاتور بود؛ که تاج و تخت او ثمره تلاش بیگانگان بود و او اما بدان افتخار میکرد. بیشک اما در این سالیان، محمدرضاشاه در جستوجوی هویت و مشروعیت گمشده خویش بود و برگزاری جشنهای 2500 ساله و هم سخنی با کوروش کبیر، پاسخی به این نیاز میتوانست باشد.
برای محمدرضا پهلوی آنچه مهم بود گویی تنها تامین و تضمین برداشتی از عظمت ایران بود که وی را هم سطح آن نشان دهد؛ چه آنکه «محمدرضا پهلوی نه فره ایزدی و یا سایه خدا که خورشید آریایی بود. همانگونه که جشنهای 2500 ساله نشان داد، برای محمدرضا پهلوی جز شخص وی یعنی مقام سلطنت، دولتمردان خارجی و ارتش، اشخاص یا گروههای دیگر ارزش ندارند... در مراسم جشنهای 2500 ساله که در تختجمشید برگزار شد، تنها مقام سلطنت، خارجیها و ارتش به نمایش گذاشته شد.»(3)
و جالب آنکه در این جشنها، تزئینات به شیوه لویی چهاردهم و چلچراغهای کریستال اروپایی و اطعمه فرانسوی و نقاشیهای تروفان، نقاش فرانسوی بود که رخنمایی میکرد و فرهنگ ایرانی خود مغلوب فرهنگ اروپایی شده و جای آن خالی بود. اینچنین بود که بسیاری از روشنفکران و نویسندگان، این جشنها را نه نشانه هویت ملی، که نشانی از حقارت ملی دانستند و با برگزاری همین جشنها نیز بود که شمارش معکوس برای افتادن محمدرضا شاه از اسب و اصل فراهم آمد.
محمدرضا، باستانگرایی و تاسی به چهرههایی همچون کوروش را مبنای مشروعیت سلطنت خویش میخواست؛ چه آنکه سالها پیشتر روشنفکران رضاخانی نیز چنین نسخه نوشته بودند و گردانندگان مجله «کاوه» حتی پیشنهاد کرده بودند که درفش ایرانی نشان از درفش کاویانی داشته باشد و سه رنگ بیرق ایرانی سرخ و زرد و بنفش شود و شیر و خورشید که ظاهرا از سلاجقه روم بازمانده، از پرچم ملی ما حذف گردد.(4) مجله کاوه امیدوار بود که «طبقه جوان آینده، تقویم قدیم خویش را با جشن سده و مهرگان به نوروز ضمیمه سازند و بدین واسطه ملیت ایرانی را رونق دهند».(5)
محمدرضا شاه اما در باستانگرایی خویش، در فکر نقش ایوان ماند و از همین روی سلطنتش رونقی از این باستانگرایی نگرفت؛ چه آنکه کوروش را میستود و اما در اخلاق، اختلاف فراوان با آن پادشاه هخامنشی داشت. او در سالهای حکومت خویش یادی نیز از اعلامیه حقوق بشر کوروش نکرد وتنها زمانی که به واسطه فشارهای جیمی کارتر آمریکایی با ضرورت حقوق بشر مواجه شده بود به تامل نشست و در فکر فرورفت و در مقام پاسخ برآمد که حقوق بشر غربی، متاخرتر از حقوق بشر ایرانی است و ایرانیان در حقوق بشر، اعلامیه کوروش را دارند که قدمتی 2500 ساله دارد و تاریخیتر و اصیلتر از اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
فرح پهلوی از همین روی بود که تیرماه 1356 در انستیتوی مطالعات انسانی «آسپن» آمریکا به سخنرانی پرداخت و گفت که «کوروش بزرگ 25 سده پیش منشور حقوق بشر را صادر کرد، خردمندان ایران طی قرون و اعصار به ما آموختهاند که به انسان ارج نهیم». این همان سخنی بود که محمدرضاشاه نیز در گفتوگویی با «ادوارد سابلیه» در تهران اعلام کرد؛ آنگاهی که گفت: «حقوق بشر برای ایرانیان بسیار عزیز میباشد و ایران از زمان کوروش کبیر، اولین کشوری بوده است که در راه دفاع از حقوق بشر گام برداشته است.»(6) به واقع اما نسبتی میان محمدرضاشاه و کوروش برقرار نبود و بنابراین هویتطلبی و کسب مشروعیت شاه ایران از سلطان ایران باستان، طرفی نبست و یکچندی پس از برگزاری جشنهای 2500 ساله و همبستگی با کوروش کبیر و سپس استناد به اعلامیه حقوق بشر کوروش، دولت او مستعجل شد.
برخی مخالفان شاه ایران اما گویی راه را از چاه تشخیص نمیدادند که در مخالفت با سلطنت شاه پهلوی و تجلیل او از کوروش، تیرکین و نقد خویش را روانه کوروش ساختند و رساله ردیه بر او نوشتند. از آن جمله شیخ صادق خلخالی بود که به مناسبت جشنهای 2500 ساله،رسالهای 58 صفحهای با عنوان «کوروش دروغین و جنایتکار» نوشت و در این رساله که بیشتر یک فحشنامه بود، کوروش را «سفاک و خونریز» نامید و به انحراف اخلاقی و لواط و بیبند و باری متهم کرد و طرح عظمت او در ایران را سیاستی استعماری و توطئه یهود دانست و مفسرین و روحانیتی که «ذوالقرنین» را مترادف با کوروش خواندهاند نیز واعظان حکومتی معرفی کرد و پیروزیهای کوروش را محصول بخت او دانست و تمام آنچه را که در تورات در وصف کوروش آمده نیز ساخته و پرداخته یهودیان آزاد شده بابل دانست.
صادق خلخالی در این رساله که البته پس از انقلاب انتشار یافت کوروش را مولود مادری یهودی خوانده و حمله کوروش به بابل را نیز به دستور مادرش و به جهت آزاد کردن قوم یهود دانسته و نتیجه گرفته بود که: «نژاد یهود، امروز به تبهکاری و دشمن بشریت معرفی شدهاند... تنها معرف کوروش به نیکی و نیکنامی نیز همین یهودند... فریاد که همین یهود، همین دلالهای سیاست بینالمللی، برای ملل دیگر تاریخ، پادشاه نامدار معرفی میکنند و مردم را وادار میکنند که جشن بگیرند، پول بدهند و شادی کنند و برای دایر کردن این جشنها، کارشناس میفرستند و میلیونها تومان پول را به این وسیله به غارت میبرند.»(7)
خلخالی در این رساله 58 صفحهای،تاریخ زندگی کوروش را به داوری نشسته و «هرودوت» مورخ را دروغپرداز دانسته و روایت گزنفون از کوروش را نیز برآمده از تخیلات وی نامیده بود و میگفت: «نوشتههای هرودوت به صورت افسانه و برای نقالهای قهوهخانه و درویشهای سرکوچهها هم به درد نمیخورد تا چه رسد که از آن یک حماسه کوروش کبیر بسازیم و بعد هم به آن افتخار کنیم.»(8) او حتی پرویز ناتلخانلری را نیز مهره ثابت صهیونیسم بینالمللی مینامید، چه آنکه خانلری «با وجود تصریح مورخین شرق و غرب که هرودوت یا گزنفون دروغگو هستند... قلم به دست گرفته و از هر راه ممکن وارد شده، از کوروش کبیر قهرمان ساخته و لوحه او را به نام اولین لوحه حقوق بشر به مردم معرفی میکند.»(9)
صادق خلخالی بدین ترتیب تا بدانجا پیش رفت که گرامیداشت روز تولد کوروش را سیاستی استعماری دانست، آنچنانکه: «گاهی مردم را به تریاک و زمانی دیگر مردم را به میگساری و موسیقی و هنر و وقت دیگر آنها را به ورزش و میدان المپیک و بار دیگر آنها را به هیپیگری و درویشی و عرفان موهومی و سپس به لباس و مدپرستی مثل مینیژوپ و ماکسی و میدی و غیره و بالاخره به وسیله سینما و تئاتر و تریا و کاباره و به وسیله مجلات و روزنامههای مزدور و عکسها و فیلمهای سکسی و به وسیله رمان و تاریخ موهومی و روز تولد موش و سگ و گربه و یا کوروش کبیر مشغول کرده و میخواهند که ملت هیچگاه رشد فکری نداشته باشند.»(10)
صادق خلخالی برای محکومیت مطلق جشنهای 2500 ساله پهلوی، تصمیم بر آن گرفته بود که هیچ نقطه ابهامی را در مذمت و لعن کوروش باقی نگذارد و از همین روی تفسیر «ذوالقرنین» به کوروش را نیز مسالهدار دانسته و میپرسید که «مگر یک نفر انسان به تمام معنی جانی و منحط از نظر اخلاق عمومی و خصوصی میتواند ذوالقرنین باشد؟» به اعتقاد خلخالی حیف بود که «ذوالقرنین مقدس و محبوب، کوروش منحوس جاهطلب وعیاش و آدمکش باشد»؛ فردی که «زن خود را پس از بادهگساریهای بیحد به مردم عرضه میکند» و «در حالت مستی، فرمان قتل مردمانی را که ضدیهودند صادر میکند».
خلخالی مترادفدانستن ذوالقرنین با کوروش را توطئه یهودیان مینامید، حال آنکه علامه طباطبایی از جمله مفسرانی بود که انطباق کوروش و ذوالقرنین را قابل قبول دانسته و معتقد بود که این پادشاه ایرانی نه تنها مومن به خدا که متصف به فضایل اخلاقی نیز بوده است: «به هر قومی که ظفر پیدا میکرد، از مجرمان ایشان میگذشت و عفو مینمود و بزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم و مفسدان و خائنان را سیاست مینمود.»(11)
به اعتقاد علامه طباطبایی، کوروش «به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمری از پیغمبران تایید میشده» و «از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود، خیر دنیا برای اینکه سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به غرب و شرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود... و اما آخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و رفع شر در میانه بشر سلوک کرده است.»(12)
مخالفتها با تکریم کوروش در میان لایههایی از انقلابیون سنتگرا و رجعتگرا در ایران اما آنقدر بود که در پی انقلاب 57، برخی چهرههای مذهبی حتی از ضرورت تخریب پاسارگاد و یادگارهای سلطنتی به جای مانده در تختجمشید سخن گفتند؛ اقدامی که اگرچه توفیق نیافت اما یادگارهای تختجمشید و پاسارگارد را قرین بیمهری ساخت. بدینترتیب کوروش پس از توهمات شاهانه محمدرضاشاه پهلوی، با بیمهریهای رجعتطلبانه روبهرو شد و همچنان ناشناخته باقی ماند.