نویسندگان: هادی خسرو شاهین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

دیکتاتورها با اعمال ترس حکومت می‌کنند و خود نیز از عواقب آنچه می‌کنند، می‌ترسند. ترس آنها دائمی و ماندنی است، چون قدرت را جاودانه می‌خواهند. نهایت ایده‌آل‌شان ماندن در قدرت است و برای آن به هر کار ممکن دست می‌زنند ولی سرانجام ترس امانشان را می‌برد. ترس از دست دادن حکومت همچون موریانه‌ای هر آنچه را بنا کرده‌اند، نابود می‌کند و بلای جانشان می‌شود.
در این میان مشرف نه یک استثنا که ادامه‌دهنده همان قاعده سنتی و همیشگی است. مشرف که در کودتای بدون خونریزی در سال 1999 به قدرت رسید، پادگان را به کاخ ریاست جمهوری برد تا نفوذش را به همه جا بگستراند. اگر او این کار را نمی‌کرد، دشمنانش به ناگهان صندلی ریاست را از زیر پایش می‌کشیدند و به شکل حقارت‌باری به پادگانش بازمی‌گرداندند.
 
پس او باید به‌راستی قدرتش را مدیون پادگان، زور و مشت آهنین بداند. اما دیری نگذشت که حکومت مشرف در چنبره پارادوکس گرفتار آمد که قبل از آن سلفیون ناصالح‌اش به آن مبتلا شده بودند. او از یک طرف بساط حکومت قانون را برچید تا بر کودتایش مهر غیرقانونی نخورد و از طرف دیگر پارلمان را بازگشایی و برایش انتخابات برپا کرد تا متحدان بینوایش در نبود دموکراسی‌خواهان تک‌تک کرسی‌های پارلمان را از آن خود کنند. او این‌چنین ژست‌ قانون‌مداری به خود گرفت تا شاید از قافله جهانی عقب نماند یا حداقل جهانیان او را دیکتاتور مصلح خطاب کنند.

ژنرال مشرف از یک سو مدام به آمریکای دل‌نگران از تروریسم وعده می‌داد که ما با شماییم و در کنارتان می‌جنگیم و از سوی دیگر در داخل با افراطیونی پیمان و عقد اخوت می‌بست که دشمن قسم‌خورده آمریکا بودند. شاید از این حیث پیمان اتحاد مشرف با یک گروه حامی طالبان برای اداره یکی از ایالت‌های چهارگانه پاکستان فراموش نکردنی باشد. پیمانی که نشان داد یک رئیس‌جمهور سکولار نیز می‌تواند شیفته افراطیون باشد.
آن زمان که مشرف به پاس دودوزه‌بازی‌اش از آمریکا یک میلیارد دلار گرفت تا ماشین نظامی و قدرت سرکوب‌اش را تقویت کند، سازمان اطلاعات مخوفش مشغول کمک به طالبان در افغانستان بود. چرا که طالبان باید جان می‌گرفت تا حکومت کرزای و متحدش هند را سر جایشان بنشاند.

مشرف می‌ترساند تا توده‌ها اطاعت و فرمانبرداری را از یاد نبرند، تحت لوای همین ترس هم بود که افراطیون مقیم مسجد سرخ را مسلح کرد تا آنها به نمایندگی از او ترس را بپراکنند. اما سرانجام این بار مشرف مجبور شد تا همان‌ها را که خود مسلح کرده بود، خلع سلاح کند. مشرف، همان که در بحران کشمیر در سال 1998 بر طبل جنگ با هند می‌کوبید و بر نوازشریف نخست‌وزیر وقت خرده می‌گرفت که چرا حل دیپلماتیک بحران را دنبال می‌کند، خودبرخاسته از هند است. او در آگوست 1943 در منطقه دریاگنجی دهلی به دنیا آمد. پدربزرگ او نیز صاحب مسند و مقام در همان منطقه‌ای بود که نوه در آن متولد شده بود. پدربزرگ قرابت سیاسی با هند داشت و نوه نیز تحت‌الاجبار قرابت جغرافیایی و سرزمینی با هند پیدا کرده بود.

استقلال پاکستان از هند، روابط خانواده و پسر را با سرزمین هندوها قطع کرد. اما سابقه بوروکراتیک باعث شد که جایگاه خانواده مشرف در پاکستان همچنان محفوظ بماند. البته مشرف بعدها برای به استخدام درآمدن در ارتش به دلیل همین سابقه خانوادگی دچار مشکل شد. چون طبقه حاکم از منطقه پنجاب بودند اما سرانجام به دلیل اردوزبان بودن بر او آسان گرفتند تا جذب ارتش شود. پدر و مادر مشرف تحصیل‌‌‌کرده بودند و آموختن دانش غربی را بر حضور در مدارس بومی و سنتی ترجیح دادند. پدر پس از مهاجرت به پاکستان میراث‌دار جایگاه بوروکراتیک خانواده شد و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و سرانجام نیز به عالی‌ترین مقام آن وزارتخانه رسید و پس از آن نیز حکم بازنشستگی‌اش را دادند تا به خانه برود و شرایط برای حضور پسر در ساخت قدرت فراهم شود.

مشرف با تشویق‌های پدر و مادر نخست علم آموخت و بعد رهسپار قدرت شد. او آموختن را از مدرسه‌ای در کراچی آغاز کرد و در سال 1958 از همان‌جا فارغ‌التحصیل شد و بعد پای به کالج مسیحی در لاهور گذاشت. در سوابق تحصیلی‌اش اخذ یک گواهینامه در زمینه ارتباطات و رسانه‌ها نیز ثبت شده است. مشرف بعد از تکمیل تحصیلات‌اش تن به ازدواج داد و ماحصل زندگی‌ مشترک‌اش نیز یک دختر و یک پسر بود. پسر را به آمریکا فرستاد تا در یکی از بهترین و گران‌ترین دانشگا‌ه‌های آمریکا یعنی استنفورد درس بخواند. اما دخترش نیز راه خانواده را ادامه داد و در دانشگاه معماری خواند. او اکنون یکی از آرشیتکت‌های سرشناس کراچی به حساب می‌آید.

مشرف برای ورود به ارتش نیازمند تحصیلات آکادمیک در حوزه نظامی بود. از همین‌رو در 1961 وارد آکادمی ارتش پاکستان شد. او کار در ارتش را از بخش خدمات اجتماعی و سپس هنگ توپخانه آغاز کرد. او برای تقویت جایگاه خود در ارتش مدتی نیز در کالج نظامی مطالعات دفاعی انگلیس درس خواند. مشرف تقریبا در تمامی جنگ‌های سرنوشت‌ساز میان هند و پاکستان حضور داشته است او با درجه سرتیپ‌ دومی حضور در جنگ 1965 را در کارنامه خود ثبت کرد. مشرف در آن زمان در تیپ 16 توپخانه مشغول به خدمت بود.
در جنگ 1971 نیز فرمانده گردان کماندوهای ارتش پاکستان شد همچنین در 15 ژانویه 1991 ژنرال‌های ارتش، او را به سمت فرمانده نیروی زمینی ارتش گماردند. در 1995 نیز فرمانده لشگر یک ارتش را به دست گرفت و سرانجام در 1998 توامان به ریاست ارتش و ستاد مشترک پاکستان رسید. امری که در تاریخ ارتش سابقه نداشت و از این‌ جهت چنین موفقیت بزرگی، اعتماد به نفس مشرف را برای در اختیار گرفتن قدرت یک سال پس از آن افزایش داد. او سرانجام به عنوان رهبر کودتای 1999 قدرت را از سیاستمداران گرفت و به نظامیان واگذار کرد.

زندگی‌نامه مشرف دو نقطه کلیدی نیز دارد یکی از آنها به دوران نوجوانی‌اش بازمی‌گردد، وقتی که از درخت بلندی به پایین پرت شد و تا آستانه مرگ پیش رفت و دومی تنبیه و محاکمه‌اش در دادگاه نظامی به دلیل ترک خدمت بدون اجازه مافوق بود. این دو حادثه یک چیز را در مشرف ماندگار کرد و آن ترس بود. ترس از نیستی و ترس از مجازات دو یار همنشین مشرف در طول سال‌های زندگی‌اش بوده است. در اینجاست که دوباره پارادوکس خود را عیان می‌کند، دیکتاتوری که ترس می‌پراکند، خود پرورش‌یافته ترس است.
مشرف بر مبنای همین ترس نیز اخیرا به کودتای دوم دست زده است. او اگرچه با این کودتا به توده‌ها و دموکراسی‌خواهان اعلام جنگ داد ولی واقعیت این است که امروز جنگ واقعی نه میان مشرف و مردم یا دیکتاتوری و دموکراسی بلکه میان پارادوکس‌هایی است که مشرف در بین آنها به دام افتاده است. شاید پارادوکس‌ها، مشرف و حکومتش را از نفس بیندازد.

تبلیغات