با دشمنان مدارا؟
آرشیو
چکیده
متن
هواپیمای بنیادگرایان که در دل برجهای تجارت جهانی نشست، چشمهای نگران در گوشه گوشه جهان فروریختن پایههای قوام یافته نظم جهانی را دیدند و شعله کشیدن نظمی نوین را از دل خاکستر برجهای دوقلو به نظاره نشستند. نظمی که رییس جمهور آمریکا، در آن میانه خشم و هیاهو، وعده استقرارش را به شهروندان ایالات متحده داد و اندک زمانی بعد نیز، از ایده به عمل رسید. پس افغانستان هدف حمله قرار گرفت تا آنگونه که سران ایالات متحده میگفتند، «دشمنان دموکراسی»، بیش از این مجال جولان نیابند. عمل به دستورالعملهای مدارا فراموش شد تا در عصر جدید، دولت نشینان آمریکایی، توصیه «کارل پوپر» را در صدر برنامه ریزیهای آتی خویش بنشانند،آنگاه که فیلسوف لیبرال، «مدارا با دشمنان دموکراسی» را مجاز ندانسته بود. این چنین بود که جرج بوش با تاسی از پوپر از عدم مدارا با دشمنان دموکراسی سخن گفت و از افغانستان هم به عراق رفت تا آنانی را که خود «دشمن دموکراسی» نامیده بود،به پذیرش نظم نوین وادارد.
به این ترتیب جرج بوش، نسخه نظری کارل پوپر را صورتی عملیاتی بخشید اگرچه شاید او را نتوان عامل صادقی برای عمل به نسخه پوپر دانست و اکنون ما باید از خود بپرسیم که به فرض پذیرفتن ایده «عدم مدارا با دشمنان دموکراسی»، چه کسانی صلاحیت تشخیص و معرفی این دشمنان را دارند؟و اینکه دایره برخورد با مخالفان دموکراسی در عراق، افغانستان و زندان ابوغریب، چگونه باید تعریف شود؟ و بازهم حتی این پرسش که حد و مرز نارواداری با دشمنان دموکراسی چگونه تعریف میشود و آیا عدم مدارا، حتی کشتن آنها را نیز توجیه پذیر میکند؟ و این همانجایی است که روشنفکر ایرانی، عبدالکریم سروش، خطر ستیزهگر شدن سکولاریسم غربی را یادآور میشود و میگوید که سکولاریسم به رغم ادعاهای ابتداییاش، اکنون در برابر مخالفانش گاه ستیزهگر و نامداراگر ظاهر میشود.
ریچارد رورتی، فیلسوف لیبرال از «اولویت دموکراسی بر فلسفه» در زمانه حاضر سخن گفته است. او از پذیرش دموکراسی در روزگار کنونی با ما میگوید، دموکراسیای که پشتوانه آن، قرنها بحث و فحص فلسفی است و اندیشهورزی اندیشهورزان نامآور را همراه خود دارد. اکنون به تاسی از رورتی شاید بتوان از «اولویت مدارا بر فلسفه» نیز سخن گفت. درباره ممکن بودن «مدارا» به عنوان اصلیترین محصول نظریهپردازان عصر روشنگری، بسیار کتابها نوشته شده و سخنها به زبان آمده است. شاید همین پشتوانه محکم است که اکنون این جسارت را به ما میدهد تا با احتیاط از ممکن بودن اولویت مدارا بر فلسفه بپرسیم و پاسخ اندیشهورزان را انتظار کشیم تا شاید در عصر جدید و در دورانی که سیاستمداران عزم بر پیریزی نظم نوین جهانی جزم کردهاند، بازهم عرصه برای اندیشهورزان بازشود که در برابر سیاست مردان ناآشنا با مدارا، نسخهای جدید برای رواداری بپیچند.
به این ترتیب جرج بوش، نسخه نظری کارل پوپر را صورتی عملیاتی بخشید اگرچه شاید او را نتوان عامل صادقی برای عمل به نسخه پوپر دانست و اکنون ما باید از خود بپرسیم که به فرض پذیرفتن ایده «عدم مدارا با دشمنان دموکراسی»، چه کسانی صلاحیت تشخیص و معرفی این دشمنان را دارند؟و اینکه دایره برخورد با مخالفان دموکراسی در عراق، افغانستان و زندان ابوغریب، چگونه باید تعریف شود؟ و بازهم حتی این پرسش که حد و مرز نارواداری با دشمنان دموکراسی چگونه تعریف میشود و آیا عدم مدارا، حتی کشتن آنها را نیز توجیه پذیر میکند؟ و این همانجایی است که روشنفکر ایرانی، عبدالکریم سروش، خطر ستیزهگر شدن سکولاریسم غربی را یادآور میشود و میگوید که سکولاریسم به رغم ادعاهای ابتداییاش، اکنون در برابر مخالفانش گاه ستیزهگر و نامداراگر ظاهر میشود.
ریچارد رورتی، فیلسوف لیبرال از «اولویت دموکراسی بر فلسفه» در زمانه حاضر سخن گفته است. او از پذیرش دموکراسی در روزگار کنونی با ما میگوید، دموکراسیای که پشتوانه آن، قرنها بحث و فحص فلسفی است و اندیشهورزی اندیشهورزان نامآور را همراه خود دارد. اکنون به تاسی از رورتی شاید بتوان از «اولویت مدارا بر فلسفه» نیز سخن گفت. درباره ممکن بودن «مدارا» به عنوان اصلیترین محصول نظریهپردازان عصر روشنگری، بسیار کتابها نوشته شده و سخنها به زبان آمده است. شاید همین پشتوانه محکم است که اکنون این جسارت را به ما میدهد تا با احتیاط از ممکن بودن اولویت مدارا بر فلسفه بپرسیم و پاسخ اندیشهورزان را انتظار کشیم تا شاید در عصر جدید و در دورانی که سیاستمداران عزم بر پیریزی نظم نوین جهانی جزم کردهاند، بازهم عرصه برای اندیشهورزان بازشود که در برابر سیاست مردان ناآشنا با مدارا، نسخهای جدید برای رواداری بپیچند.