رازهای آیتالله
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در آبان 58 ناگهان نام یک روحانی انقلابی در صدر اخبار رسانههای خارجی و داخلی قرار گرفت. او «سیدمحمد موسویخوئینیها» بود که با طرفهالعینی مجوز اشغال سفارت آمریکا را در 13 آبان 58 صادر کرده بود. روحانی 38 ساله چند دانشجو – محسن میردامادی، ابراهیم اصغرزاده و حبیبالله بیطرف- را در دفتر کاری خود پذیرفت و در آغاز شکلگیری نظامی نوپا با اقتدار از فتح سفارتخانه بزرگ دولت جهانی- ایالات متحده آمریکا- استقبال کرد. فرمان شروع عملیات از سوی او صادر شد و دانشجویان از دیوار سفارت بالا رفتند و حادثهای بزرگ را پس از انقلابی بزرگ خلق کردند تا پس از اندک زمانی رهبر انقلاب اقدام آنان را «انقلاب دوم» بنامد. چهرهای که این حادثه با نام او گره خورده است، اندکاندک رمزگونه و پیچیده به نظر میرسید و رسانههای غربی از او به عنوان «مرد اسرارآمیز» یاد کردند و دیگران از هر گروه و فرقهای بر آب و تاب این توصیف افزودند.
برخی بولتنسازی کردند و از ارتباطهای کذایی نام بردند و گروهی لفظ «پدرخوانده» را برای او برگزیدند. هر روز که میگذشت؛ در پی حادثهای، سیمای روحانی آفریننده «انقلاب دوم» نه تنها رمزگشایی نمیشد، بلکه بر اسرار زندگی او در اذهان دوست و دشمن افزوده میشد. البته او نیز با سکوت خود مهر تاییدی بر شایعات و توهمات میزد و هیچگاه در برابر این اظهارات افسانهای، در رد و تایید آن سخن نمیگفت. اما شاید او نیز اینگونه میپسندد، چرا که او حتی در توصیف مراد خود- بنیانگذار جمهوری اسلامی- پس از فوت ایشان، پیچیدگی و مرموزی را نکتهای درخور توجه امام خمینی دانست: «امام به لحاظ شخصیت استثناییاش جاذبه خاصی داشت؛ جاذبهای مرموز و پیچیده.»(1) حال بازگشایی پیچیدگی «موسویخوئینیها» اگرچه سهل و آسان به نظر نمیرسد؛ اما شدنی است و او مستثنی نیست. البته باید او را از «نو» شناخت.
«سیدمحمد» فرزند «سیدحسین» خواربارفروشی در قزوین بود که چند سالی درس طلبگی خوانده بود. درس طلبگی پدر او را با همین کسوت آشنا کرد و هنوز مقطع ابتدایی را تمام نکرده بود که راهی «حوزه علمیه التفاتیه» قزوین شد و اندکی بعد با استاد خود «شیخ علیاکبر الهیان» - از پیشروان مکتب تفکیک- هم منزل شد و از او المطول، الهیات شفای ابنسینا و برخی از کتابهای حدیثی را آموخت؛ هم منزلی شاگرد 14-13 ساله با استاد 70-60 ساله. اما از آنرو که گذر هر طلبهای در ایران به قم میرسد، او نیز در سن 20 سالگی اندکی پیش از درگذشت آیتالله بروجردی – سال 1340- راهی این شهر حوزویان شد، «قوانینالاصول» را در نزد شیخ مصطفی اعتمادیان و «فوائدالاصول» را در کنار جعفر سبحانی آموخت و از دیگر سو حسینعلی منتظری معلم «مکاسب» او شد و محمدباقر سلطانیطباطبایی آموزگار «کفایهالاصول». البته در همین دوره شرح منظومه را هم از «انصاریشیرازی» فرا گرفت و اسفار را از سوی «علامه طباطبایی». «سیدمحمد» همچون دیگر طلبهها پس از پایان دوره سطح به حضور در درس خارج فقه و اصول مشغول شد.
البته در همان سالها بود که استاد دوستداشتنیاش- آیتالله خمینی- حوزه علمیه قم را ترک کرده و تبعید شده بود. لذا به پای مکتب اساتید درس خارج فقه و اصول «محقق داماد، اراکی، منتظری و حائرییزدی» رفت و این دوره را در کنار آنان گذراند. اما تبعید آیتالله خمینی نتوانست، خاطرات اعتراضهای او را در سالهای 42-41، از ذهن «موسویخوئینیها» پاک کند. از اینرو خوئینیها دیگر تاب نیاورد و در نبود رفیق، حاج احمدآقا- هجرت به نجف- و فراق استاد، حسینعلی منتظری- تبعید و حبس- به تبعیدگاه استاد بزرگ رفت تا شاگردی استاد دیده باشد. در همان سالها بود که امام درس خارج فقه و اصول خود را در نجف به «ولایت فقیه» اختصاص داده بود و موسویخوئینیها هم شاگرد این مبحث از فقه استاد شد که با «سیاست» آمیخته بود. اما او که سال 45 به نجف رفته بود، در اواسط سال 46 از کشور عراق اخراج شد و بار دیگر به قم بازگشت.
یک سالی از بازگشت او نگذشته بود که در سال 47 روحانیای با نام «نعمتالله صالحینجفآبادی» کتابی تحت عنوان «شهید جاوید» نوشت و دو روحانی مبارز مشهور به هواداری آیتاللهالعظمی خمینی – حسینعلی منتظری و علی مشکینی- بر آن تقریظی نوشتند و آن را ستودند. این اظهارات درباره قیام امام حسین- امام سوم شیعیان- و تقریظ آن دو روحانی کشمکشهایی را در قم آفرید و غالب روحانیون حوزه را نسبت به روحانیون سیاسی بدبین کرد. جلساتی هم در پی این اقدام در منازل مراجع و علمایی همچون گلپایگانی، مرعشینجفی و اراکی برگزار شد.
در این ایام، موسویخوئینیها به عنوان هوادار اسلام انقلابی، با شور و حرارت جوانی به بیت مرحوم گلپایگانی رفت و در حضور این مرجع تقلید که خود از مخالفان و معترضان بود، سخنرانی تندی را علیه آنان ایراد کرد.
آنچنان خوئینیها بر رفتار آیتالله گلپایگانی در سخنان 5دقیقهای خود خرده گرفت و او، طلبهها و خطبای مخالف انقلابیون را نکوهش کرد که آیتالله حتی عصایش را به نشانه اعتراض تا نیمه بلند کرد تا شدت عصبانیت خود را نشان دهد. از آن پس بود که حتی شهریه «سیدمحمد» از حوزه علمیه قطع شد و مورد قهر صاحبان حوزه قرار گرفت. این تنها اقدام انقلابی موسویخوئینیها در قم نبود، بلکه او به همراه همشهری خود –نصرتالله قزوینی- صندوق قرضالحسنهای با نام «تعاون اسلامی» برپا کرد تا به خانواده مبارزان انقلابی، در نبود بیت آیتالله خمینی به دلیل تبعید، یاری رساند.(2) پیوند او با سیاست آنچنان شدت و حدت داشت که حتی همچون دیگر روحانیون هوادار امام خمینی نتوانست آبوهوای حوزه علمیه را تحمل کند و ترک قم کرد و در پی دعوت «امام جمارانی» به تهران رفت.
تهران «موسویخوئینیها» را پذیرفت و او در مسجدی در نیاوران با نام «جوزستان» دهه 30 زندگی خود را آغاز کرد و به تفسیر قرآن در شبهای ماه رمضان در این مسجد پرداخت. اما تفسیر او رنگ و بویی همچون دیگر روحانیون نداشت؛ رنگ و بویی که توانسته بود جوانان پرشور انقلابی دهه 50 ایران را مدهوش خود کند. البته با تعطیلی حسینیه ارشاد و حبس طویلالمدت روحانی انقلابی مسجد هدایت- شیخ محمود طالقانی- جاذبه درسهای تفسیر موسویخوئینی تشدید شد و صدها نفر از جوانان در پای منبر او نشستند. اگرچه او فقط درباره روش تفسیرش میگوید: «تفسیر زندهای بود و کمتر به جنبه تاریخی میپرداخت... به خلاف بسیاری از مفسرین، قرآن را مجموعهای از آیات و یا مطالب پراکنده و بدون طرح مشخص نمیدانستم...»(3) اما تفاسیر او حاشیهساز شد و اتهاماتی مبنی بر التقاطی- مارکسیستی بودن نحوه تبیین آیات را به ارمغان آورد که برخی این ادعاها را از زبان «محمدتقی مصباحیزدی و ابوالقاسم خزعلی» نقل کردهاند.
اما تنها حوزویان سنتی نبودند که بر او خرده میگرفتند، بلکه روزی «محمدحسین بهشتی» از روحانیون ارشد هوادار امام نیز او را دعوت کرد و از او پرسید که در تفاسیر خود چه میگویی که اینقدر علیه آن سخن میگویند؟ بهشتی سعی کرد که محترمانه از او بخواهد تا حاشیهساز انقلابیون روحانی نشود، اما خوئینیها با تاکید بر عدم لزوم تایید و رد مفسر قرآن از سوی روحانیون، غیرمستقیم پاسخ بهشتی را داد. البته مسجد جوزستان فقط کلاس درس تفسیر یا منبرهای خوئینیها نبود و به محفلی سیاسی مبدل شده بود و دانشجویان و انقلابیون از گروههای مختلف همچون حبیبالله پیمان، محمد ملکی، جواد روشنضمیر، ناصر خالقی، محسن میردامادی، عباس عبدی و دهها نفر دیگر که آن روزها یکدیگر را نمیشناختند، حضور مییافتند و استاد تفسیر نیز با برخی از آن خلوت میکرد و لباس طلبگی از تن درمیآورد و به کوه میرفت.
از سوی دیگر در این مسجد، همچون حسینیه ارشاد برخی نمایشنامههای سیاسی- مذهبی همچون «ابوذر» هم به نمایش گذاشته شد. در اواسط دهه 50 ناگهان با بازداشت «موسویخوئینیها» توسط ساواک کلاسهای تفسیر او تعطیل شد و او به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و انتقال اسلحه به آنان و همچنین پخش اطلاعیههای آیتالله خمینی به 15 سال حبس محکوم شد که البته ارتباط او با سازمان به سالهای پیش از تغییر ایدئولوژی بازمیگشت. اما در پی اعترافات یکی از افراد در آن ایام از نام او به عنوان یاریرسان به سازمان یاد شد.
موسویخوئینی اگرچه به 15 سال حبس محکوم شده بود، اما در پی سیاستهای وقت رژیم به نشانه ایجاد فضای باز، پس از 10 ماه آزاد شد و بار دیگر فعالیتهای خود را از سر گرفت. او به همراه برخی منبریها و روحانیون انقلابی تهران همچون بهشتی، مطهری، مفتح، موسویاردبیلی، عمید زنجانی، امامیکاشانی، ملکی، ناطقنوری، کروبی، اکرمی، موحدیکرمانی، معادیخواه، حسن روحانی، ایروانی، رسولیمحلاتی، مروارید و امام جمارانی که در آن زمان هاشمیرفسنجانی در زندان بود و مهدویکنی در تبعید، «جامعه روحانیت مبارز» را برپا کرد.(4) همچنین به همراه آنان در پی وقایع و اتفاقات آن سالها درگذشت سیدمصطفی خمینی، قیام مردم قم و تبریز، بزرگداشت 15 خرداد و عدم برگزاری نیمهشعبان در سال 57 و... اطلاعیههایی را امضا و اعلام نظر میکرد که پس از سفر آیتالله خمینی به فرانسه و دعوت فرزند آیتالله و رفیق قدیمیاش- سیداحمد خمینی- عازم پاریس شد.
موسویخوئینیها در پاریس به عنوان اصلیترین حلقه پیرامون آیتالله شناخته میشد و او به همراه حاجسید احمدآقا، محمدعلی صدوقی و گاهی اوقات سیدحسین خمینی- فرزند سیدمصطفی- در مشورت به امام نقش جدیتری را ایفا میکرد. به گونهای که با توجه به مخالفت نزدیکان آیتالله با بازگشت ایشان پس از خروج شاه از ایران یعنی 26 دی 57، اما خوئینیها به عنوان تنها موافق این اقدام ظاهر میشود و میگوید: «به دلیل اینکه شاه از کشور خارج شده است و ارتش بدون سر است و احساس خلأ میکند، لذا ورود شما [امام] در این زمان، آن خلأ را برای ارتش پر میکند و جلوی استقامت آنان را خواهد گرفت.»
در همان روز پیشنهاد خوئینیها به امام منتقل شد و ایشان هم تصمیم روحانی 37 ساله را بر نظر سایرین ترجیح داد. همچنین در همان ایام تبعید رهبر انقلاب، موسویخوئینیها به همراه سیداحمد خمینی به ایتالیا رفت و برای اولین بار در برابر پرسش رسانههای اروپایی حاضر شد و انقلاب ایران را تحلیل و تفسیر کرد و حتی یک روزی هم به آلمان غربی سفر کرد. شدت نزدیکی خوئینیها به امام به حدی رسید که در سفر بازگشت آیتالله به وطن، در کنار ایشان نشست و «امین» شد و اموال رهبر انقلاب را به امانت در نزد خود نگاه داشت تا اگر ایشان بازداشت شد، اسناد واموال در اختیار رژیم قرار نگیرد.
داستان زندگی سیاسی موسویخوئینیها با 13 آبان 58 گره خورد و او در پی مراجعه دانشجویان مرید امام تحت عنوان «دانشجویان پیرو خط امام» به او و تشکیل جلسهای در صداوسیما، قصد و نیت آنان را شنید و بلافاصله بر این نیت مهر تایید زد. جایگاه او در این حادثه به گونهای بود که «مهدی بازرگان» رییس دولت موقت دربارهاش گفته بود: «یگانه شخصیت واسط و موثر و شاید وارد و محرک از روز اول آقای خوئینیها بود.»(5) خوئینیها به روشنی در 9 آبان 79 در گفتوگو با روزنامه «ابرار» این حادثه و مقدمات آن را بیان کرد: «در آن زمان، بنده به نمایندگی امام در صداوسیما بودم. سه نفر از برادران دانشجو، آقایان «میردامادی»، «بیطرف» و «اصغرزاده»، طبق قرار قبلی به محل کار بنده در جام جم آمدند. ابتدا پس از گفتوگوی کوتاهی از اوضاع جاری کشور و از عملکرد دولت موقت و بازتاب منفی آن در جامعه، خصوصا در میان نیروهای انقلابی، مبنی بر اینکه سمت و جهت دولت به سوی آمریکاست، برادران طرح خود را در میان گذاشتند و در بیان لزوم طرح، اضافه کردند که طبق اطلاعات به دست آمده، یکی از عناصر مهم «سیا» [سازمان جاسوسی آمریکا] در پوشش یک دیپلمات آمریکایی وارد ایران شده و گویا به دنبال اهداف خاصی در مقابله با انقلاب وارد شد.»
او پس از طرح اشغال سفارت آمریکا از سوی چند جوان 20 ساله انقلابی، لبخند محبتآمیزی به آنان زد و با آغوش باز از رای آن جوانان که در سالهای پیش از انقلاب چند باری به جلسه تفسیر او در مسجد جوزستان آمده بودند، استقبال کرد: «ابتدا نظر بنده را جویا شدند که من هم موافق بودم و تایید کردم و سپس پرسیدند که به نظر شما حضرت امام با چنین اقدامی موافق خواهند بود یا نه؟ بنده در ضمن تحلیل کوتاهی چنین نتیجه گرفتم که ایشان قطعا موافق خواهند بود.» خوئینیها با وجود اینکه بر «موافقت امام» تاکید میکرد، اما از آنان خواست که پیش از اشغال، نظرشان را با امام در میان نگذارند تا رهبر مجبور به اعلام موضع نشود و هزینه فعالیت دانشجویان پیرو او به دامان آیتالله نوشته نشود: «در اینجا از من خواستند که بروم قم و طرح برادران را با حضرت امام در میان بگذارم و به اطلاع ایشان برسانم و نظر ایشان را بخواهم تا در صورتی که موافق باشند، اقدام شود. بنده با طرح قضیه خدمت امام مخالفت کردم و دلایل خودم را برای این مخالفت توضیح دادم که برادران نیز قانع شدند.»
آنچنان نظر خوئینیها از سوی دانشجویان خط امامی جلب شد که آنان از دیدار با دیگر سیاستمدار آن دوره- ابوالحسن بنیصدر- منحرف شدند و تصمیم خود را اجرایی کردند. البته پس از قبول نظر خوئینیها، «قرار بر این شد که پس از تصرف لانه بلافاصله به اطلاع ایشان برسانیم و چنانچه مخالفت کردند، سریعا محل را ترک کنیم و نیز ساعت شروع کار در همان جلسه مشخص شد و قرار بر این شد که بنده [موسویخوئینیها] در ساعتی مقابل لانه حاضر شوم که تا حدودی روشن شده باشد کار طبق برنامه پیش میرود که همین کار هم انجام شد. البته به دلیل ترافیک آن روز در مسیر دانشگاه تا لانه، مقداری دیرتر به در لانه رسیدم.»
اینگونه بود که سفارت قدرتمندترین کشور دنیا در ابتدای شکلگیری نظامی نوپا، توسط چند دانشجوی 20 ساله با حمایت و رهبری یک روحانی 38 ساله در تهران اشغال شد و حالا همگی آنان به یاد رهبر انقلاب افتادند تا نظر او را جویا شوند: «پس از ورود به داخل لانه جاسوسی و آشنایی مختصری از محیط و جریان پیشرفت کار، با دفتر حضرت امام در قم تماس گرفتم و پس از توضیح مختصر اصل طرح و مراحل انجام شده برای حاجاحمد آقا، از ایشان خواستم به اطلاع حضرت امام برسانند و به ایشان از قول من عرض کنند که نسبت به برادران و خواهرانی که دست به این کار زدهاند، مطمئن باشند که نیروهای مسلمان، تابع رهبری و مقلد حضرت امام هستند ولکن اگر نسبت به اصل کار، نظر مخالفی دارند، ما منتظر جواب هستیم.»
با انتقال پیام «سیدمحمد» توسط «سیداحمد» رفیق قدیمیاش به «رهبر انقلاب» حال تمام حواس دانشجویان به پاسخ رهبر بود: «پس از چند دقیقه حاج احمدآقا از قم تلفنی اطلاع دادند که حضرت امام فرمودند؛ خوب جایی را گرفتهاید، محکم نگه دارید.» اینگونه شد که بار دیگر نظر موسویخوئینیها در حادثهای بزرگ از سوی رهبر انقلاب مورد تایید قرار گرفت و او پیروز میدان شد. از آن پس دیگر موسویخوئینیها فقط به عنوان یک روحانی با سمتی حکومتی شناخته نمیشد، بلکه جایگاهی بس فراتر از یک سیاستمدار یافت و در میان چند حکومت گردان جمهوری اسلامی قرار گرفت. او که نماینده امام خمینی و عضو شورای سرپرستی صداوسیما بود، بار دیگر در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دوره اول به نمایندگی دیگر رهبر انقلاب برگزیده شد: «نماینده تامالاختیار امام در تعیین و تایید صلاحیت کاندیداهای نخستین دوره انتخابات ریاستجمهوری». این حکم از سوی امام در اول دی 58 صادر شد،(6) حدود 45 روز پس از اشغال سفارت، گویی فعالیتها و منش و روش او آنچنان در دل رهبر انقلاب جا باز کرده بود که ایشان این تصمیم را گرفت.
پس از اعلام این حکم، او از میان 106 کاندیدا فقط 8 نفر را واجد صلاحیت دانست و در 21 دی 58 پیش از خطبههای نماز جمعه تهران ثبتنام بیش از صد کاندیدا را «توطئه» دانست و اینگونه از وظیفه خود با نمازگزاران سخن گفت: «برای تعیین افرادی از میان نامزدها، وزارت کشور اسامی 106 نفر را به حضور امام تسلیم داشت. امام براساس مسائلی این امر را به عهده ملت واگذار فرمودند که خود ملت افراد با صلاحیت را انتخاب کنند و من به عنوان نماینده امام در نظارت بر تحقیقات انتخاب شدم... تشخیص واجد صلاحیت بودن [کاندیداها] امر بسیار خطیر و مهمی است که این به عهده خود ملت ایران است، کاری که من خواهم کرد و حذف افراد صددرصد فاقد صلاحیت است.»(7)
او همچنین در انتخابات دوره اول مجلس از حوزه تهران در همان سال کاندیدا شد و به مجلس راه یافت و در جایگاه هیاترئیسه قرار گرفت؛ در کنارش هاشمیرفسنجانی رئیس و کمی آنطرفتر «محمد یزدی» نایبرئیس دوم. موسویخوئینی در مجلس در کنار حزبیها- حزب جمهوری اسلامی- مدافع آرمانهای متفاوت با دولت موقت و طرفداران بنیصدر بود. اگرچه او از حضور در حزب جمهوری استنکاف کرده بود و علت آن را مواضع امام میدانست، اما در کنار آیتالله سیدعلی خامنهای، عضو ارشد حزب جمهوری به مخالفت با «ابوالحسن بنیصدر» پرداخت. او در ایام اولیه مجلس اول نیز در مقام عضو هیاترئیسه در مصاحبهای مطبوعاتی از «اسناد سفارت آمریکا» در مورد آیتالله شریعتمداری سخن گفت و بر آتش اعتراضات علیه او افزود؛ چرا که پیش از این نیز دانشجویان همراه او در اشغال سفارت با انتشار آن اسناد، ادعا کردند که آیتالله شریعتمداری با «سیا» مرتبط است و اسناد آن عبارت هستند از: «درخواست دریافت اطلاعات از آمریکا، پرداخت پول از سوی ساواک به ایشان، گله شریعتمداری به جاسوسان آمریکا از حضور بازرگان در دولت، تقاضای آقای شریعتمداری برای دریافت اطلاعات از آمریکا، راههای پیشنهادی سیا در مورد کمک مالی به آقای شریعتمداری، بررسی کانال مخفی جاسوسی با آقای شریعتمداری، معرفی پسر شریعتمداری به عنوان رابط و دیدار حسن شریعتمداری با گلگروف، جاسوس برجسته سیا».
پس از انتشار این اسناد، خوئینیها هم به رسانهها گفت: «ایشان [آیتالله شریعتمداری] 30 سال پیش در زمانی که در تبریز بود، یک روز وقتی محمدرضای خائن به تهران آمد، علمای بزرگ تبریز مرحوم شهیدی، آیتالله خسروشاهی و آیتالله دوزدوزانی، هیچکدام را درباریان نمیتوانستند، حاضر کنند که با شاه ملاقات کنند، این آقا آن وقت یک روحانی تبریز بود، میآید در مدرسه طالبیه یک طلبه خودفروختهای را هم وادار میکند که از دری که شاه میخواهد وارد شود، آیه نور را شروع میکند. این آقا [آیتالله شریعتمداری] استقبال گرمی از آن ملعون [محمدرضا پهلوی] میکند و صورت کثیف و جانی و مزدور [او] را میبوسد و در بغل میگیرد...»(8) موسویخوئینیها برای اولین بار در کسوت «امیرالحاج» و نماینده امام به عربستان عازم شد.
در چند ساله ابتدایی انقلاب این نقش برعهده شورا بود، اما این بار امام خمینی، موسویخوئینیها را در سال 61 مامور کرد تا از عهده این نقش برآید و برای اولین بار تظاهراتی در عربستان توسط او برپا شد تا «شیطان بزرگ» این بار مورد رجم قرار گیرد؛ چرا که امام و به تبع او موسویخوئینیها معتقد بود که مراسم حج بدون «برائت از مشرکین» اسلامی آمریکایی است. موسویخوئینیها میگوید: «حج اگر روح عبودیت حق در آن نباشد و عبادت طاغوت باشد، حج آمریکایی است... اگر در حج حقیقتا رمی شیطان کرد، حج ابراهیمی وگرنه حج آمریکایی است.»(9) این مواضع باعث شد تا پس از راهپیمایی ایرانیها او به همراه چند نفر دیگر همچون «عباس واعظطبسی» از عربستان اخراج و به ایران بازگردند.
البته موسوی سالهای بعد یعنی 62 و 63 نیز در این مقام قرار داشت که در آستانه مراسم حج سال 64 بنا بر حکم امام، بر جایگاه دادستانی به جای آیتالله یوسف صانعی نشست. امام در آن ایام در اجتهاد او شک داشت که با مشورت استاد او یعنی آیتالله منتظری و تایید مجتهد بودن موسوی، این تصمیم را با قاطعیت گرفت و او را در مراسمی دو روز پیش از اعلام حکم، بزرگ داشت و ستود: «جناب آقای موسویخوئینیها... از جهت علمی که مورد تایید بعضی از رجال و علمای علم هستند و از نظر تعهد هم که من خود، ایشان را خوب میشناسم. ایشان کارهای مهم را خوب انجام میدهند و مرد فعالی است.»(10)
موسویخوئینی آنچنان در نزد رهبر انقلاب، محبوب بود که با آغاز با کار مجمعی برای حاکم شدن مصلحت در کنار فقاهت با عنوان «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نام او به همراه آیتالله سیدعلی خامنهای، اکبر هاشمیرفسنجانی، موسویاردبیلی، محمدرضا توسلی و میرحسین موسوی در جایگاه اعضای حقیقی، نه حقوقی قرار گرفت و بنیانگذار نظام را در راه تثبیت حکومت اسلامی یاری رساند. اما موسوی شاید تنها اوامر رهبری نظام را نافذ میدانست که به دیگر نظرات روی خوشی نشان نمیداد. او که در سالهای ابتدایی شکلگیری جامعه روحانیت مبارز همراه سایر روحانیون انقلابی بود، اندکاندک همگام با روحانیونی همچون کروبی و امام جمارانی این تشکل را هماهنگ با سیاستها و اصول مدنظر خود و دوستانش نیافت و بر طبل جدایی و انشعاب کوبید.
او در کشمکش «اسلام آمریکایی و اسلام نابمحمدی» مورد نظر رهبر نظام، تفکر برخی دیگر از اعضای جامعه روحانیت را با اسلام نابمحمدی در تضاد دانست و برای جدایی، راهی جماران شد و تاییدیهای از امام برای انشعاب گرفت و مجمع روحانیون مبارز را بنا نهاد. او حتی چند سال بعد اگرچه دعوت آیتالله خامنهای، رییسجمهور وقت را پذیرفت، تا «روحانیونیها» و «روحانیتیها» گرد هم آیند و بر وحدت پای فشرند، اما در پایان جلسه موسوی وحدت را رویایی بیش ندانست و بر «اختلافات مبنایی» پای فشرد.
این روایت را محمدرضا مهدویکنی نقل کرده است(11) و علیاکبر ناطقنوری نیز مبسوطتر این ساز جدایی موسویخوئینیها را نقل میکند: «[در آن جلسه] آقای هاشمی صحبت کردند و گفتند اصلا جدا شدن آقایان کار عاقلانهای نبود و باید با یک برنامه قضیه حل شود.» در اینجا آقای موسویخوئینیها بحثی کرد که اصلا بساط جلسه را به هم ریخت؛ تا آنجا که به یاد میآورم، ایشان گفتند: «آقایان میگویند ما اختلاف مبنایی و ریشهای نداریم، اینها حرفهای بیخودی است؛ اصلا اختلافمان با آقایان مبنایی است.» این صحبتها همه را کسل کرد. البته مقداری هم آقای خاتمی صحبت کردند، اما صحبتهای آقای خوئینیها افراد را خیلی متاثر کرد.»(12) بدینسان بود که موسویخوئینیها در دوره حیات امام خمینی فعالیت سیاسی خود را به نمایش گذاشت و هماهنگ با سایر چپگرایان مذهبی عرضاندام کرد.
با رحلت امام خمینی و آغاز رهبری آیتالله خامنهای، موسوی خوئینیها همچنان از چهرههای موثر و متنفذ حکومت جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده بود و او هم در مجلس خبرگان رهبری در جریان انتخاب رهبر جدید حضور داشت. با رهبری آیتالله خامنهای، او به همراه «میرحسین موسوی، محمد خاتمی، اکبر هاشمیرفسنجانی، علیاکبر ناطقنوری و محمدرضا باهنر»(13) حلقه مشاوران مقام رهبری را تشکیل دادند. از سوی دیگر نیز هاشمیرفسنجانی از او خواست تا ریاست مرکز استراتژیک را برعهده گیرد. او پذیرفت و یاران قدیمی و دانشجویان پیرو خط امام بر گرد او جمع شدند تا در این مرکز نیز همچون در حادثه اشغال سفارت و دادستانی و سالها بعد در روزنامه «سلام» او را یاری رسانند. اما هنوز اندکی از یکسالگی ریاست او نگذشته بود که نتوانست با سیاستهای هاشمیرفسنجانی و نظراتش درباره حضور برخی افراد در این مرکز همراه شود.
لذا بر استعفایش پای فشرد و پیگیر تاسیس روزنامهای با عنوان «سلام» شد؛ عنوانی که از سوی حاجاحمدآقا- فرزند و رهبر فقید انقلاب- به یادگار مانده بود.(14) روزنامه سلام و پس از آن شکست همفکران موسویخوئینیها در مجلس چهارم فصل جدیدی از فعالیتهای سیاسی او را بازگشود؛ فصلی که موسویخوئینیها در جایگاه اپوزیسیون دولت هاشمی قرار گرفته بود و سیاستهای دولتی او را به چالش میکشید و مریدان دانشجوی قدیمی نیز او را همراهی میکردند. بدینسان همین روزنامه «سلام» بود که در آستانه انتخابات ریاستجمهوری دوره هفتم نردبانی برای پیروزی «سیدمحمد خاتمی» همفکر و همراه همیشگی خوئینیها شد. موسویخوئینیها نیز اگرچه از گفتوگو و سخنرانی سالها فاصله گرفته بود، اما رفاقت اقتضا میکرد تا لااقل در چند شهر همچون «قم» حضور یابد و رفیق قدیمی خود را همراهی کند. این بار پیروزی در انتخابات بود که موسویخوئینیها را در عرصه سیاست به حاشیه برد.
اگرچه در ابتدای پیروزی موسویخوئینیها به همراه «میرحسین موسوی، عبدالله نوری، مهدی کروبی، غلامحسین کرباسچی، بهزاد نبوی، مصطفی معین، محمدعلی نجفی و محسن نوربخش» تیم خاتمی را در کابینه میچیدند، اما در نهایت آن تیم نبود که سکان دولت را برعهده گرفت و بازی به گونهای دیگر تغییر کرد. البته اوج آغاز فصل جدید بعدی موسویخوئینیها از قدرت «توقیف روزنامه سلام» بود که به دلیل انتشار مطلبی از «سعید امامی» - متهم قتلهای زنجیرهای- اتفاق افتاد. البته موسوی هیچگاه «محرمانه» بودن این نامه را نپذیرفت، اما در دادگاه روزنامه سلام نیز مهر سکوت بر لب زد و آنچنان با آب و تاب به دفاع از خود نپرداخت، دادگاه نیز حکم حبس سهساله او را به «5 سال توقیف سلام» تبدیل کرد. با تعطیلی روزنامه موسویخوئینیها، تحلیل او از شرایط تغییر کرد و هیچگاه همچون گذشته در عرصههای سیاست حضوری جدی و پررنگ نیافت و دیگر خوئینیها نقشاش در میدان سیاسی بازیگر نبود و به حاشیه فعالیت نقل مکان کرد.
خوئینیها حتی در دو سال پایانی دوره گذشته مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز حضور نیافت و این بار نغمه ساز جدایی را نه از گروهی سیاسی بلکه از نهادهای حکومتسازکرد.
سیدمحمد موسویخوئینیها در آغاز شکلگیری جمهوری اسلامی و دهه 60 سکانداری بر فراز حکومت بود، در دهه 70 منتقدی حامی آرمانهای نظام در رسانهای مؤثر به نام «روزنامه سلام» و در دهه 80 منتقدی دور از قدرت اما ساکت و کمجنبوجوش؛ چرا که خوئینیها اینگونه به حوادث مینگریست و مصلحت آرمانهای اولیه جمهوری اسلامی را در این نقشها متصور میشد، البته همچنان نقش او در پایان دهه 80 و آغاز دهه 90 در هالهای از ابهام به سر میبرد و هنوز افرادی هستند که چشم به راه حضور دوباره اویند تا شاید آنان را در نظام سیاسی ایران سهیم کند.
ارجاعات:
بخشی از اطلاعات گزارش در گفتوگوی نگارنده با برخی منابع موثق تهیه شده است که حاضر به انتشار نام خود نبودند و مابقی اطلاعات عبارتند از: 1- نشریه حوزه (وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی)، شماره 38-37 2- دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ دوم، سال 1377، ص 478 3- منبع شماره یک 4- کردی، علی، جامعه روحانیت مبارز تهران از شکلگیری تا انشعاب، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، تابستان 1386، ص77 5- «سلام!آقای خوئینیها»، همشهری ماه، شماره 9، آذر 1380، ص13 6- صالح، سیدمحسن، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از آغاز تا کنون، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، زمستان 85، جلد دوم، ص624 7- منبع شماره 6، صص13-12 8- منبع شماره 7، صص 23 و 224 9- منبع شماره یک 10- صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوم، زمستان 79، جلد 19، ص311 11- خواجهسروی، غلامرضا، خاطرات آیتالله مهدویکنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، سال 1385، ص339 12- میردار، مرتضی، خاطرات حجهالاسلام والمسلمین ناطقنوری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تابستان 85، ص109 13- همان، ص127 14- منبع شماره 6، ص14
برخی بولتنسازی کردند و از ارتباطهای کذایی نام بردند و گروهی لفظ «پدرخوانده» را برای او برگزیدند. هر روز که میگذشت؛ در پی حادثهای، سیمای روحانی آفریننده «انقلاب دوم» نه تنها رمزگشایی نمیشد، بلکه بر اسرار زندگی او در اذهان دوست و دشمن افزوده میشد. البته او نیز با سکوت خود مهر تاییدی بر شایعات و توهمات میزد و هیچگاه در برابر این اظهارات افسانهای، در رد و تایید آن سخن نمیگفت. اما شاید او نیز اینگونه میپسندد، چرا که او حتی در توصیف مراد خود- بنیانگذار جمهوری اسلامی- پس از فوت ایشان، پیچیدگی و مرموزی را نکتهای درخور توجه امام خمینی دانست: «امام به لحاظ شخصیت استثناییاش جاذبه خاصی داشت؛ جاذبهای مرموز و پیچیده.»(1) حال بازگشایی پیچیدگی «موسویخوئینیها» اگرچه سهل و آسان به نظر نمیرسد؛ اما شدنی است و او مستثنی نیست. البته باید او را از «نو» شناخت.
«سیدمحمد» فرزند «سیدحسین» خواربارفروشی در قزوین بود که چند سالی درس طلبگی خوانده بود. درس طلبگی پدر او را با همین کسوت آشنا کرد و هنوز مقطع ابتدایی را تمام نکرده بود که راهی «حوزه علمیه التفاتیه» قزوین شد و اندکی بعد با استاد خود «شیخ علیاکبر الهیان» - از پیشروان مکتب تفکیک- هم منزل شد و از او المطول، الهیات شفای ابنسینا و برخی از کتابهای حدیثی را آموخت؛ هم منزلی شاگرد 14-13 ساله با استاد 70-60 ساله. اما از آنرو که گذر هر طلبهای در ایران به قم میرسد، او نیز در سن 20 سالگی اندکی پیش از درگذشت آیتالله بروجردی – سال 1340- راهی این شهر حوزویان شد، «قوانینالاصول» را در نزد شیخ مصطفی اعتمادیان و «فوائدالاصول» را در کنار جعفر سبحانی آموخت و از دیگر سو حسینعلی منتظری معلم «مکاسب» او شد و محمدباقر سلطانیطباطبایی آموزگار «کفایهالاصول». البته در همین دوره شرح منظومه را هم از «انصاریشیرازی» فرا گرفت و اسفار را از سوی «علامه طباطبایی». «سیدمحمد» همچون دیگر طلبهها پس از پایان دوره سطح به حضور در درس خارج فقه و اصول مشغول شد.
البته در همان سالها بود که استاد دوستداشتنیاش- آیتالله خمینی- حوزه علمیه قم را ترک کرده و تبعید شده بود. لذا به پای مکتب اساتید درس خارج فقه و اصول «محقق داماد، اراکی، منتظری و حائرییزدی» رفت و این دوره را در کنار آنان گذراند. اما تبعید آیتالله خمینی نتوانست، خاطرات اعتراضهای او را در سالهای 42-41، از ذهن «موسویخوئینیها» پاک کند. از اینرو خوئینیها دیگر تاب نیاورد و در نبود رفیق، حاج احمدآقا- هجرت به نجف- و فراق استاد، حسینعلی منتظری- تبعید و حبس- به تبعیدگاه استاد بزرگ رفت تا شاگردی استاد دیده باشد. در همان سالها بود که امام درس خارج فقه و اصول خود را در نجف به «ولایت فقیه» اختصاص داده بود و موسویخوئینیها هم شاگرد این مبحث از فقه استاد شد که با «سیاست» آمیخته بود. اما او که سال 45 به نجف رفته بود، در اواسط سال 46 از کشور عراق اخراج شد و بار دیگر به قم بازگشت.
یک سالی از بازگشت او نگذشته بود که در سال 47 روحانیای با نام «نعمتالله صالحینجفآبادی» کتابی تحت عنوان «شهید جاوید» نوشت و دو روحانی مبارز مشهور به هواداری آیتاللهالعظمی خمینی – حسینعلی منتظری و علی مشکینی- بر آن تقریظی نوشتند و آن را ستودند. این اظهارات درباره قیام امام حسین- امام سوم شیعیان- و تقریظ آن دو روحانی کشمکشهایی را در قم آفرید و غالب روحانیون حوزه را نسبت به روحانیون سیاسی بدبین کرد. جلساتی هم در پی این اقدام در منازل مراجع و علمایی همچون گلپایگانی، مرعشینجفی و اراکی برگزار شد.
در این ایام، موسویخوئینیها به عنوان هوادار اسلام انقلابی، با شور و حرارت جوانی به بیت مرحوم گلپایگانی رفت و در حضور این مرجع تقلید که خود از مخالفان و معترضان بود، سخنرانی تندی را علیه آنان ایراد کرد.
آنچنان خوئینیها بر رفتار آیتالله گلپایگانی در سخنان 5دقیقهای خود خرده گرفت و او، طلبهها و خطبای مخالف انقلابیون را نکوهش کرد که آیتالله حتی عصایش را به نشانه اعتراض تا نیمه بلند کرد تا شدت عصبانیت خود را نشان دهد. از آن پس بود که حتی شهریه «سیدمحمد» از حوزه علمیه قطع شد و مورد قهر صاحبان حوزه قرار گرفت. این تنها اقدام انقلابی موسویخوئینیها در قم نبود، بلکه او به همراه همشهری خود –نصرتالله قزوینی- صندوق قرضالحسنهای با نام «تعاون اسلامی» برپا کرد تا به خانواده مبارزان انقلابی، در نبود بیت آیتالله خمینی به دلیل تبعید، یاری رساند.(2) پیوند او با سیاست آنچنان شدت و حدت داشت که حتی همچون دیگر روحانیون هوادار امام خمینی نتوانست آبوهوای حوزه علمیه را تحمل کند و ترک قم کرد و در پی دعوت «امام جمارانی» به تهران رفت.
تهران «موسویخوئینیها» را پذیرفت و او در مسجدی در نیاوران با نام «جوزستان» دهه 30 زندگی خود را آغاز کرد و به تفسیر قرآن در شبهای ماه رمضان در این مسجد پرداخت. اما تفسیر او رنگ و بویی همچون دیگر روحانیون نداشت؛ رنگ و بویی که توانسته بود جوانان پرشور انقلابی دهه 50 ایران را مدهوش خود کند. البته با تعطیلی حسینیه ارشاد و حبس طویلالمدت روحانی انقلابی مسجد هدایت- شیخ محمود طالقانی- جاذبه درسهای تفسیر موسویخوئینی تشدید شد و صدها نفر از جوانان در پای منبر او نشستند. اگرچه او فقط درباره روش تفسیرش میگوید: «تفسیر زندهای بود و کمتر به جنبه تاریخی میپرداخت... به خلاف بسیاری از مفسرین، قرآن را مجموعهای از آیات و یا مطالب پراکنده و بدون طرح مشخص نمیدانستم...»(3) اما تفاسیر او حاشیهساز شد و اتهاماتی مبنی بر التقاطی- مارکسیستی بودن نحوه تبیین آیات را به ارمغان آورد که برخی این ادعاها را از زبان «محمدتقی مصباحیزدی و ابوالقاسم خزعلی» نقل کردهاند.
اما تنها حوزویان سنتی نبودند که بر او خرده میگرفتند، بلکه روزی «محمدحسین بهشتی» از روحانیون ارشد هوادار امام نیز او را دعوت کرد و از او پرسید که در تفاسیر خود چه میگویی که اینقدر علیه آن سخن میگویند؟ بهشتی سعی کرد که محترمانه از او بخواهد تا حاشیهساز انقلابیون روحانی نشود، اما خوئینیها با تاکید بر عدم لزوم تایید و رد مفسر قرآن از سوی روحانیون، غیرمستقیم پاسخ بهشتی را داد. البته مسجد جوزستان فقط کلاس درس تفسیر یا منبرهای خوئینیها نبود و به محفلی سیاسی مبدل شده بود و دانشجویان و انقلابیون از گروههای مختلف همچون حبیبالله پیمان، محمد ملکی، جواد روشنضمیر، ناصر خالقی، محسن میردامادی، عباس عبدی و دهها نفر دیگر که آن روزها یکدیگر را نمیشناختند، حضور مییافتند و استاد تفسیر نیز با برخی از آن خلوت میکرد و لباس طلبگی از تن درمیآورد و به کوه میرفت.
از سوی دیگر در این مسجد، همچون حسینیه ارشاد برخی نمایشنامههای سیاسی- مذهبی همچون «ابوذر» هم به نمایش گذاشته شد. در اواسط دهه 50 ناگهان با بازداشت «موسویخوئینیها» توسط ساواک کلاسهای تفسیر او تعطیل شد و او به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و انتقال اسلحه به آنان و همچنین پخش اطلاعیههای آیتالله خمینی به 15 سال حبس محکوم شد که البته ارتباط او با سازمان به سالهای پیش از تغییر ایدئولوژی بازمیگشت. اما در پی اعترافات یکی از افراد در آن ایام از نام او به عنوان یاریرسان به سازمان یاد شد.
موسویخوئینی اگرچه به 15 سال حبس محکوم شده بود، اما در پی سیاستهای وقت رژیم به نشانه ایجاد فضای باز، پس از 10 ماه آزاد شد و بار دیگر فعالیتهای خود را از سر گرفت. او به همراه برخی منبریها و روحانیون انقلابی تهران همچون بهشتی، مطهری، مفتح، موسویاردبیلی، عمید زنجانی، امامیکاشانی، ملکی، ناطقنوری، کروبی، اکرمی، موحدیکرمانی، معادیخواه، حسن روحانی، ایروانی، رسولیمحلاتی، مروارید و امام جمارانی که در آن زمان هاشمیرفسنجانی در زندان بود و مهدویکنی در تبعید، «جامعه روحانیت مبارز» را برپا کرد.(4) همچنین به همراه آنان در پی وقایع و اتفاقات آن سالها درگذشت سیدمصطفی خمینی، قیام مردم قم و تبریز، بزرگداشت 15 خرداد و عدم برگزاری نیمهشعبان در سال 57 و... اطلاعیههایی را امضا و اعلام نظر میکرد که پس از سفر آیتالله خمینی به فرانسه و دعوت فرزند آیتالله و رفیق قدیمیاش- سیداحمد خمینی- عازم پاریس شد.
موسویخوئینیها در پاریس به عنوان اصلیترین حلقه پیرامون آیتالله شناخته میشد و او به همراه حاجسید احمدآقا، محمدعلی صدوقی و گاهی اوقات سیدحسین خمینی- فرزند سیدمصطفی- در مشورت به امام نقش جدیتری را ایفا میکرد. به گونهای که با توجه به مخالفت نزدیکان آیتالله با بازگشت ایشان پس از خروج شاه از ایران یعنی 26 دی 57، اما خوئینیها به عنوان تنها موافق این اقدام ظاهر میشود و میگوید: «به دلیل اینکه شاه از کشور خارج شده است و ارتش بدون سر است و احساس خلأ میکند، لذا ورود شما [امام] در این زمان، آن خلأ را برای ارتش پر میکند و جلوی استقامت آنان را خواهد گرفت.»
در همان روز پیشنهاد خوئینیها به امام منتقل شد و ایشان هم تصمیم روحانی 37 ساله را بر نظر سایرین ترجیح داد. همچنین در همان ایام تبعید رهبر انقلاب، موسویخوئینیها به همراه سیداحمد خمینی به ایتالیا رفت و برای اولین بار در برابر پرسش رسانههای اروپایی حاضر شد و انقلاب ایران را تحلیل و تفسیر کرد و حتی یک روزی هم به آلمان غربی سفر کرد. شدت نزدیکی خوئینیها به امام به حدی رسید که در سفر بازگشت آیتالله به وطن، در کنار ایشان نشست و «امین» شد و اموال رهبر انقلاب را به امانت در نزد خود نگاه داشت تا اگر ایشان بازداشت شد، اسناد واموال در اختیار رژیم قرار نگیرد.
داستان زندگی سیاسی موسویخوئینیها با 13 آبان 58 گره خورد و او در پی مراجعه دانشجویان مرید امام تحت عنوان «دانشجویان پیرو خط امام» به او و تشکیل جلسهای در صداوسیما، قصد و نیت آنان را شنید و بلافاصله بر این نیت مهر تایید زد. جایگاه او در این حادثه به گونهای بود که «مهدی بازرگان» رییس دولت موقت دربارهاش گفته بود: «یگانه شخصیت واسط و موثر و شاید وارد و محرک از روز اول آقای خوئینیها بود.»(5) خوئینیها به روشنی در 9 آبان 79 در گفتوگو با روزنامه «ابرار» این حادثه و مقدمات آن را بیان کرد: «در آن زمان، بنده به نمایندگی امام در صداوسیما بودم. سه نفر از برادران دانشجو، آقایان «میردامادی»، «بیطرف» و «اصغرزاده»، طبق قرار قبلی به محل کار بنده در جام جم آمدند. ابتدا پس از گفتوگوی کوتاهی از اوضاع جاری کشور و از عملکرد دولت موقت و بازتاب منفی آن در جامعه، خصوصا در میان نیروهای انقلابی، مبنی بر اینکه سمت و جهت دولت به سوی آمریکاست، برادران طرح خود را در میان گذاشتند و در بیان لزوم طرح، اضافه کردند که طبق اطلاعات به دست آمده، یکی از عناصر مهم «سیا» [سازمان جاسوسی آمریکا] در پوشش یک دیپلمات آمریکایی وارد ایران شده و گویا به دنبال اهداف خاصی در مقابله با انقلاب وارد شد.»
او پس از طرح اشغال سفارت آمریکا از سوی چند جوان 20 ساله انقلابی، لبخند محبتآمیزی به آنان زد و با آغوش باز از رای آن جوانان که در سالهای پیش از انقلاب چند باری به جلسه تفسیر او در مسجد جوزستان آمده بودند، استقبال کرد: «ابتدا نظر بنده را جویا شدند که من هم موافق بودم و تایید کردم و سپس پرسیدند که به نظر شما حضرت امام با چنین اقدامی موافق خواهند بود یا نه؟ بنده در ضمن تحلیل کوتاهی چنین نتیجه گرفتم که ایشان قطعا موافق خواهند بود.» خوئینیها با وجود اینکه بر «موافقت امام» تاکید میکرد، اما از آنان خواست که پیش از اشغال، نظرشان را با امام در میان نگذارند تا رهبر مجبور به اعلام موضع نشود و هزینه فعالیت دانشجویان پیرو او به دامان آیتالله نوشته نشود: «در اینجا از من خواستند که بروم قم و طرح برادران را با حضرت امام در میان بگذارم و به اطلاع ایشان برسانم و نظر ایشان را بخواهم تا در صورتی که موافق باشند، اقدام شود. بنده با طرح قضیه خدمت امام مخالفت کردم و دلایل خودم را برای این مخالفت توضیح دادم که برادران نیز قانع شدند.»
آنچنان نظر خوئینیها از سوی دانشجویان خط امامی جلب شد که آنان از دیدار با دیگر سیاستمدار آن دوره- ابوالحسن بنیصدر- منحرف شدند و تصمیم خود را اجرایی کردند. البته پس از قبول نظر خوئینیها، «قرار بر این شد که پس از تصرف لانه بلافاصله به اطلاع ایشان برسانیم و چنانچه مخالفت کردند، سریعا محل را ترک کنیم و نیز ساعت شروع کار در همان جلسه مشخص شد و قرار بر این شد که بنده [موسویخوئینیها] در ساعتی مقابل لانه حاضر شوم که تا حدودی روشن شده باشد کار طبق برنامه پیش میرود که همین کار هم انجام شد. البته به دلیل ترافیک آن روز در مسیر دانشگاه تا لانه، مقداری دیرتر به در لانه رسیدم.»
اینگونه بود که سفارت قدرتمندترین کشور دنیا در ابتدای شکلگیری نظامی نوپا، توسط چند دانشجوی 20 ساله با حمایت و رهبری یک روحانی 38 ساله در تهران اشغال شد و حالا همگی آنان به یاد رهبر انقلاب افتادند تا نظر او را جویا شوند: «پس از ورود به داخل لانه جاسوسی و آشنایی مختصری از محیط و جریان پیشرفت کار، با دفتر حضرت امام در قم تماس گرفتم و پس از توضیح مختصر اصل طرح و مراحل انجام شده برای حاجاحمد آقا، از ایشان خواستم به اطلاع حضرت امام برسانند و به ایشان از قول من عرض کنند که نسبت به برادران و خواهرانی که دست به این کار زدهاند، مطمئن باشند که نیروهای مسلمان، تابع رهبری و مقلد حضرت امام هستند ولکن اگر نسبت به اصل کار، نظر مخالفی دارند، ما منتظر جواب هستیم.»
با انتقال پیام «سیدمحمد» توسط «سیداحمد» رفیق قدیمیاش به «رهبر انقلاب» حال تمام حواس دانشجویان به پاسخ رهبر بود: «پس از چند دقیقه حاج احمدآقا از قم تلفنی اطلاع دادند که حضرت امام فرمودند؛ خوب جایی را گرفتهاید، محکم نگه دارید.» اینگونه شد که بار دیگر نظر موسویخوئینیها در حادثهای بزرگ از سوی رهبر انقلاب مورد تایید قرار گرفت و او پیروز میدان شد. از آن پس دیگر موسویخوئینیها فقط به عنوان یک روحانی با سمتی حکومتی شناخته نمیشد، بلکه جایگاهی بس فراتر از یک سیاستمدار یافت و در میان چند حکومت گردان جمهوری اسلامی قرار گرفت. او که نماینده امام خمینی و عضو شورای سرپرستی صداوسیما بود، بار دیگر در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دوره اول به نمایندگی دیگر رهبر انقلاب برگزیده شد: «نماینده تامالاختیار امام در تعیین و تایید صلاحیت کاندیداهای نخستین دوره انتخابات ریاستجمهوری». این حکم از سوی امام در اول دی 58 صادر شد،(6) حدود 45 روز پس از اشغال سفارت، گویی فعالیتها و منش و روش او آنچنان در دل رهبر انقلاب جا باز کرده بود که ایشان این تصمیم را گرفت.
پس از اعلام این حکم، او از میان 106 کاندیدا فقط 8 نفر را واجد صلاحیت دانست و در 21 دی 58 پیش از خطبههای نماز جمعه تهران ثبتنام بیش از صد کاندیدا را «توطئه» دانست و اینگونه از وظیفه خود با نمازگزاران سخن گفت: «برای تعیین افرادی از میان نامزدها، وزارت کشور اسامی 106 نفر را به حضور امام تسلیم داشت. امام براساس مسائلی این امر را به عهده ملت واگذار فرمودند که خود ملت افراد با صلاحیت را انتخاب کنند و من به عنوان نماینده امام در نظارت بر تحقیقات انتخاب شدم... تشخیص واجد صلاحیت بودن [کاندیداها] امر بسیار خطیر و مهمی است که این به عهده خود ملت ایران است، کاری که من خواهم کرد و حذف افراد صددرصد فاقد صلاحیت است.»(7)
او همچنین در انتخابات دوره اول مجلس از حوزه تهران در همان سال کاندیدا شد و به مجلس راه یافت و در جایگاه هیاترئیسه قرار گرفت؛ در کنارش هاشمیرفسنجانی رئیس و کمی آنطرفتر «محمد یزدی» نایبرئیس دوم. موسویخوئینی در مجلس در کنار حزبیها- حزب جمهوری اسلامی- مدافع آرمانهای متفاوت با دولت موقت و طرفداران بنیصدر بود. اگرچه او از حضور در حزب جمهوری استنکاف کرده بود و علت آن را مواضع امام میدانست، اما در کنار آیتالله سیدعلی خامنهای، عضو ارشد حزب جمهوری به مخالفت با «ابوالحسن بنیصدر» پرداخت. او در ایام اولیه مجلس اول نیز در مقام عضو هیاترئیسه در مصاحبهای مطبوعاتی از «اسناد سفارت آمریکا» در مورد آیتالله شریعتمداری سخن گفت و بر آتش اعتراضات علیه او افزود؛ چرا که پیش از این نیز دانشجویان همراه او در اشغال سفارت با انتشار آن اسناد، ادعا کردند که آیتالله شریعتمداری با «سیا» مرتبط است و اسناد آن عبارت هستند از: «درخواست دریافت اطلاعات از آمریکا، پرداخت پول از سوی ساواک به ایشان، گله شریعتمداری به جاسوسان آمریکا از حضور بازرگان در دولت، تقاضای آقای شریعتمداری برای دریافت اطلاعات از آمریکا، راههای پیشنهادی سیا در مورد کمک مالی به آقای شریعتمداری، بررسی کانال مخفی جاسوسی با آقای شریعتمداری، معرفی پسر شریعتمداری به عنوان رابط و دیدار حسن شریعتمداری با گلگروف، جاسوس برجسته سیا».
پس از انتشار این اسناد، خوئینیها هم به رسانهها گفت: «ایشان [آیتالله شریعتمداری] 30 سال پیش در زمانی که در تبریز بود، یک روز وقتی محمدرضای خائن به تهران آمد، علمای بزرگ تبریز مرحوم شهیدی، آیتالله خسروشاهی و آیتالله دوزدوزانی، هیچکدام را درباریان نمیتوانستند، حاضر کنند که با شاه ملاقات کنند، این آقا آن وقت یک روحانی تبریز بود، میآید در مدرسه طالبیه یک طلبه خودفروختهای را هم وادار میکند که از دری که شاه میخواهد وارد شود، آیه نور را شروع میکند. این آقا [آیتالله شریعتمداری] استقبال گرمی از آن ملعون [محمدرضا پهلوی] میکند و صورت کثیف و جانی و مزدور [او] را میبوسد و در بغل میگیرد...»(8) موسویخوئینیها برای اولین بار در کسوت «امیرالحاج» و نماینده امام به عربستان عازم شد.
در چند ساله ابتدایی انقلاب این نقش برعهده شورا بود، اما این بار امام خمینی، موسویخوئینیها را در سال 61 مامور کرد تا از عهده این نقش برآید و برای اولین بار تظاهراتی در عربستان توسط او برپا شد تا «شیطان بزرگ» این بار مورد رجم قرار گیرد؛ چرا که امام و به تبع او موسویخوئینیها معتقد بود که مراسم حج بدون «برائت از مشرکین» اسلامی آمریکایی است. موسویخوئینیها میگوید: «حج اگر روح عبودیت حق در آن نباشد و عبادت طاغوت باشد، حج آمریکایی است... اگر در حج حقیقتا رمی شیطان کرد، حج ابراهیمی وگرنه حج آمریکایی است.»(9) این مواضع باعث شد تا پس از راهپیمایی ایرانیها او به همراه چند نفر دیگر همچون «عباس واعظطبسی» از عربستان اخراج و به ایران بازگردند.
البته موسوی سالهای بعد یعنی 62 و 63 نیز در این مقام قرار داشت که در آستانه مراسم حج سال 64 بنا بر حکم امام، بر جایگاه دادستانی به جای آیتالله یوسف صانعی نشست. امام در آن ایام در اجتهاد او شک داشت که با مشورت استاد او یعنی آیتالله منتظری و تایید مجتهد بودن موسوی، این تصمیم را با قاطعیت گرفت و او را در مراسمی دو روز پیش از اعلام حکم، بزرگ داشت و ستود: «جناب آقای موسویخوئینیها... از جهت علمی که مورد تایید بعضی از رجال و علمای علم هستند و از نظر تعهد هم که من خود، ایشان را خوب میشناسم. ایشان کارهای مهم را خوب انجام میدهند و مرد فعالی است.»(10)
موسویخوئینی آنچنان در نزد رهبر انقلاب، محبوب بود که با آغاز با کار مجمعی برای حاکم شدن مصلحت در کنار فقاهت با عنوان «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نام او به همراه آیتالله سیدعلی خامنهای، اکبر هاشمیرفسنجانی، موسویاردبیلی، محمدرضا توسلی و میرحسین موسوی در جایگاه اعضای حقیقی، نه حقوقی قرار گرفت و بنیانگذار نظام را در راه تثبیت حکومت اسلامی یاری رساند. اما موسوی شاید تنها اوامر رهبری نظام را نافذ میدانست که به دیگر نظرات روی خوشی نشان نمیداد. او که در سالهای ابتدایی شکلگیری جامعه روحانیت مبارز همراه سایر روحانیون انقلابی بود، اندکاندک همگام با روحانیونی همچون کروبی و امام جمارانی این تشکل را هماهنگ با سیاستها و اصول مدنظر خود و دوستانش نیافت و بر طبل جدایی و انشعاب کوبید.
او در کشمکش «اسلام آمریکایی و اسلام نابمحمدی» مورد نظر رهبر نظام، تفکر برخی دیگر از اعضای جامعه روحانیت را با اسلام نابمحمدی در تضاد دانست و برای جدایی، راهی جماران شد و تاییدیهای از امام برای انشعاب گرفت و مجمع روحانیون مبارز را بنا نهاد. او حتی چند سال بعد اگرچه دعوت آیتالله خامنهای، رییسجمهور وقت را پذیرفت، تا «روحانیونیها» و «روحانیتیها» گرد هم آیند و بر وحدت پای فشرند، اما در پایان جلسه موسوی وحدت را رویایی بیش ندانست و بر «اختلافات مبنایی» پای فشرد.
این روایت را محمدرضا مهدویکنی نقل کرده است(11) و علیاکبر ناطقنوری نیز مبسوطتر این ساز جدایی موسویخوئینیها را نقل میکند: «[در آن جلسه] آقای هاشمی صحبت کردند و گفتند اصلا جدا شدن آقایان کار عاقلانهای نبود و باید با یک برنامه قضیه حل شود.» در اینجا آقای موسویخوئینیها بحثی کرد که اصلا بساط جلسه را به هم ریخت؛ تا آنجا که به یاد میآورم، ایشان گفتند: «آقایان میگویند ما اختلاف مبنایی و ریشهای نداریم، اینها حرفهای بیخودی است؛ اصلا اختلافمان با آقایان مبنایی است.» این صحبتها همه را کسل کرد. البته مقداری هم آقای خاتمی صحبت کردند، اما صحبتهای آقای خوئینیها افراد را خیلی متاثر کرد.»(12) بدینسان بود که موسویخوئینیها در دوره حیات امام خمینی فعالیت سیاسی خود را به نمایش گذاشت و هماهنگ با سایر چپگرایان مذهبی عرضاندام کرد.
با رحلت امام خمینی و آغاز رهبری آیتالله خامنهای، موسوی خوئینیها همچنان از چهرههای موثر و متنفذ حکومت جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده بود و او هم در مجلس خبرگان رهبری در جریان انتخاب رهبر جدید حضور داشت. با رهبری آیتالله خامنهای، او به همراه «میرحسین موسوی، محمد خاتمی، اکبر هاشمیرفسنجانی، علیاکبر ناطقنوری و محمدرضا باهنر»(13) حلقه مشاوران مقام رهبری را تشکیل دادند. از سوی دیگر نیز هاشمیرفسنجانی از او خواست تا ریاست مرکز استراتژیک را برعهده گیرد. او پذیرفت و یاران قدیمی و دانشجویان پیرو خط امام بر گرد او جمع شدند تا در این مرکز نیز همچون در حادثه اشغال سفارت و دادستانی و سالها بعد در روزنامه «سلام» او را یاری رسانند. اما هنوز اندکی از یکسالگی ریاست او نگذشته بود که نتوانست با سیاستهای هاشمیرفسنجانی و نظراتش درباره حضور برخی افراد در این مرکز همراه شود.
لذا بر استعفایش پای فشرد و پیگیر تاسیس روزنامهای با عنوان «سلام» شد؛ عنوانی که از سوی حاجاحمدآقا- فرزند و رهبر فقید انقلاب- به یادگار مانده بود.(14) روزنامه سلام و پس از آن شکست همفکران موسویخوئینیها در مجلس چهارم فصل جدیدی از فعالیتهای سیاسی او را بازگشود؛ فصلی که موسویخوئینیها در جایگاه اپوزیسیون دولت هاشمی قرار گرفته بود و سیاستهای دولتی او را به چالش میکشید و مریدان دانشجوی قدیمی نیز او را همراهی میکردند. بدینسان همین روزنامه «سلام» بود که در آستانه انتخابات ریاستجمهوری دوره هفتم نردبانی برای پیروزی «سیدمحمد خاتمی» همفکر و همراه همیشگی خوئینیها شد. موسویخوئینیها نیز اگرچه از گفتوگو و سخنرانی سالها فاصله گرفته بود، اما رفاقت اقتضا میکرد تا لااقل در چند شهر همچون «قم» حضور یابد و رفیق قدیمی خود را همراهی کند. این بار پیروزی در انتخابات بود که موسویخوئینیها را در عرصه سیاست به حاشیه برد.
اگرچه در ابتدای پیروزی موسویخوئینیها به همراه «میرحسین موسوی، عبدالله نوری، مهدی کروبی، غلامحسین کرباسچی، بهزاد نبوی، مصطفی معین، محمدعلی نجفی و محسن نوربخش» تیم خاتمی را در کابینه میچیدند، اما در نهایت آن تیم نبود که سکان دولت را برعهده گرفت و بازی به گونهای دیگر تغییر کرد. البته اوج آغاز فصل جدید بعدی موسویخوئینیها از قدرت «توقیف روزنامه سلام» بود که به دلیل انتشار مطلبی از «سعید امامی» - متهم قتلهای زنجیرهای- اتفاق افتاد. البته موسوی هیچگاه «محرمانه» بودن این نامه را نپذیرفت، اما در دادگاه روزنامه سلام نیز مهر سکوت بر لب زد و آنچنان با آب و تاب به دفاع از خود نپرداخت، دادگاه نیز حکم حبس سهساله او را به «5 سال توقیف سلام» تبدیل کرد. با تعطیلی روزنامه موسویخوئینیها، تحلیل او از شرایط تغییر کرد و هیچگاه همچون گذشته در عرصههای سیاست حضوری جدی و پررنگ نیافت و دیگر خوئینیها نقشاش در میدان سیاسی بازیگر نبود و به حاشیه فعالیت نقل مکان کرد.
خوئینیها حتی در دو سال پایانی دوره گذشته مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز حضور نیافت و این بار نغمه ساز جدایی را نه از گروهی سیاسی بلکه از نهادهای حکومتسازکرد.
سیدمحمد موسویخوئینیها در آغاز شکلگیری جمهوری اسلامی و دهه 60 سکانداری بر فراز حکومت بود، در دهه 70 منتقدی حامی آرمانهای نظام در رسانهای مؤثر به نام «روزنامه سلام» و در دهه 80 منتقدی دور از قدرت اما ساکت و کمجنبوجوش؛ چرا که خوئینیها اینگونه به حوادث مینگریست و مصلحت آرمانهای اولیه جمهوری اسلامی را در این نقشها متصور میشد، البته همچنان نقش او در پایان دهه 80 و آغاز دهه 90 در هالهای از ابهام به سر میبرد و هنوز افرادی هستند که چشم به راه حضور دوباره اویند تا شاید آنان را در نظام سیاسی ایران سهیم کند.
ارجاعات:
بخشی از اطلاعات گزارش در گفتوگوی نگارنده با برخی منابع موثق تهیه شده است که حاضر به انتشار نام خود نبودند و مابقی اطلاعات عبارتند از: 1- نشریه حوزه (وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی)، شماره 38-37 2- دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ دوم، سال 1377، ص 478 3- منبع شماره یک 4- کردی، علی، جامعه روحانیت مبارز تهران از شکلگیری تا انشعاب، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، تابستان 1386، ص77 5- «سلام!آقای خوئینیها»، همشهری ماه، شماره 9، آذر 1380، ص13 6- صالح، سیدمحسن، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از آغاز تا کنون، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، زمستان 85، جلد دوم، ص624 7- منبع شماره 6، صص13-12 8- منبع شماره 7، صص 23 و 224 9- منبع شماره یک 10- صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوم، زمستان 79، جلد 19، ص311 11- خواجهسروی، غلامرضا، خاطرات آیتالله مهدویکنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، سال 1385، ص339 12- میردار، مرتضی، خاطرات حجهالاسلام والمسلمین ناطقنوری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تابستان 85، ص109 13- همان، ص127 14- منبع شماره 6، ص14