سیدجمهوریخواهان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سیدحسین فاطمی، یک جمهوریخواه تمامعیار بود و با این حال، در مسیر سیاستورزی خویش به بیراهه نمیرفت و از همین روی بود که در حاکمیت «مشروطه» محمد مصدق نیز ابتدا معاون نخستوزیر شد و سپس لباس وزارت بر تن کرد و سرانجام هم محمد مصدق باوجود اختلاف نظرهایش با او گفت که هیچگاه ترک اولایی از فاطمی ندیده است. در لباس معاونت و وزارت عملکننده به نسخه مشروطهخواهی مصدق بود و از همینروی وقتی به نیابت از مصدق نزد شاه میرفت و به گفتوگو با او مینشست نیز جانب احتیاط را نگه میداشت. آنچنان که یکبار وقتی محمدرضاشاه نسبت به برچیدن بساط سلطنت توسط نخستوزیر مشروطهخواه خود، احساس خطر کرد نیز این سیدحسین فاطمی بود که شاه را نسبت به صداقت نخستوزیر مطمئن ساخت و وعده داد که مصدق در مسیر جمهوریخواهی قدم نخواهد گذاشت.
او اما گرچه در مقام یک حکومتمرد، لوازم حکومتداری در نظام سلطنتی را مراعات میکرد، با این حال آنچنان نبود که عدم اعتقاد خویش به نظام سلطانی را به فراموشی سپارد و بدینترتیب در مقام یک روزنامهنگار و نویسنده، جمهوریخواهی تمامعیار باقی ماند؛ و از همینروی بود که در پی کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد، روانه زندان و سپس اعدام شد؛ اگرچه تیرهای بلا پیش از آن نیز او را نشانه خویش ساخت، آنگاهی که هدف گلوله فدائیان اسلام قرار گرفت؛ مردانی که «حرف حق را از دهانه طپانچه»(1) فریاد میزدند و با ترور حسین فاطمی، یک چندی،کام سلطنتطلبان را شیرین کردند. سیدحسین فاطمی را بدینترتیب «سید جمهوریخواهان» لقب میتوان داد.
سیدحسین فاطمی در سال 1296 و در نیمروز عاشورا به دنیا آمد و از همین روی بود که نام «حسین» بر او گذاشتند. تحصیلات ابتدایی و قدیمه را نزد پدر- آیتالله سیدعلیمحمد سیفالعلما- به انجام رساند و سپس به اصفهان رفت تا دیپلم خویش را بگیرد. در اصفهان بود که یک روزنامهنگار شد و نویسندگی را آغاز کرد. در مسیر ترقی قرار گرفت و در سال 1316 به تهران رفت و مدیریت روزنامه «ستاره» و سپس «باختر» را عهدهدار شد. او یک نویسنده سیاسی و منتقد تمامعیار بود که راهی فرنگ شد تا تحصیلات خویش را تکمیل سازد و با مدرک دکترا در رشته حقوق سیاسی از پاریس به تهران بیاید. او اکنون در مسیر سیاستورزی قرار داشت که از یکسو روزنامه «باختر امروز» را راهاندازی کرد و از سوی دیگر هممحفل با سیاستمداران ملی در ایران، پیشنهاد تشکیل «جبهه ملی» را داد.
در آستانه برگزاری انتخابات مجلس شانزدهم –در مهرماه 1328- بود که مردان ملی در برابر کاخ شاه به تحصن نشستند و انتخابات آزاد را طلب کردند. پس از آن در جلسهای که محمد مصدق میزبان آن بود و بزرگان متحصن میهمان آن، این حسین فاطمی بود که گفت: «اکنون که فوائدکار دستهجمعی بر عموم رفقا روشن شد و قدرت نفوذ و اتحاد و وحدت بر همه معلوم شد، چه خوب است این عده برای انجام کارهای علم سیاسی و مملکتی، دست به دست هم داده و به نام جبهه ملی، تحت نظم و دیسیپلین خاصی شروع به مبارزه برای پیشرفت اهداف مختلف بنماییم.»(2) فاطمی اکنون در کار سیاست بود که نماینده مردم در مجلس شانزدهم شد و با این حال در روزنامه خویش به انتقاد صریح از استبداد سلطنتی ادامه داد تا آنکه محمد مصدق به نخستوزیری رسید و او به معاونت سیاسی و پارلمانی نخستوزیر انتخاب شد.
این نیز از تقدیر زمانه بود که سخنرانی حسین فاطمی در سالگرد ترور محمد مسعود، با ترور او همراه شود. در 25 بهمن 1330 در حالی که سیدحسین فاطمی در مراسم سالگرد محمد مسعود حاضر شده بود، هدف تیر محمدمهدی عبدخدایی، نوجوان 15 سالهای قرار گرفت که به تازگی به عضویت «فدائیان اسلام» درآمده بود. محمدمهدی عبدخدایی با کلت آمریکایی که در دست داشت، فاطمی را هدف خویش قرار داد و پس از آن اسلحه خویش را زمین انداخت و به رسم خاتمت، تکبیر گفت. ترور حسین فاطمی اما در شرایطی صورت گرفت که نواب صفوی، رهبر جوان فدائیان در زندان بود و هدایت فدائیان برعهده عبدالحسین واحدی افتاده بود. ترور سیدحسین فاطمی اما عجیب بود از آن روی که او نه تنها سید و مولود خانوادهای روحانی بود که علاوه بر آن هم مخالف جدی بیگانگان بود و هم یک جمهوریخواه ضدسلطنت. توجیه واحدی- آمر عبدخدایی- اما چنان بود که فاطمی نقطه اتصال مصدق و شاه است و تنها با زدن اوست که شاکله امور از هم میپاشد.
امری که البته دور از واقع بود و از همینروی نواب صفوی در زندان نهتنها موافقت خویش با ترور فاطمی را اعلام نکرد که بعدها به نوعی، ناآگاهی خویش از این تصمیم را نیز عیان ساخت. باید نیم قرن از آن ماجرا میگذشت تا که اکنون محمدمهدی عبدخدایی در توجیه اقدام خود در 15 سالگی بگوید که «من خودم به این نتیجه رسیده بودم» و توجیهات خویش را چنین برشمارد: عمل نکردن مصدق به وعدههایش، تهمت به نواب صفوی، جلوگیری از میتینگ فدائیان، ادعای وابستگی نواب صفوی و طرفدارانش به خارج، بیاعتنایی حکومت به بیحجابی و وجود عرقفروشی در کشور، سیاست خارجی مصدق که آمریکا را جایگزین انگلیس کرده بود و پوشش غیراسلامی همسر دکتر فاطمی. طرفه آنکه گویی در میان این اتهامات، تنها پوشش غیراسلامی همسر فاطمی بود که ربطی به او داشت و میتوانست توجیهی برای ترور فاطمی باشد!
اما گویی در پس ماجرا، این دستان بیگانه سیدضیاءالدین طباطبایی بود که غیرمستقیم و در غفلت عامل ماجرای ترور را هدایت میکرد. آنچنان که حاج مهدی عراقی نیز داستان یکی از نزدیکان نواب را روایت میکند که به خانه سیدضیاء رفتوآمد داشته است و این شخص آنچنان مورد اطمینان نواب بوده که او حتی تصور چنین ارتباطی را نمیکرده است. فاطمی اما با ترور خود نیز تاثیرگذار شد، چه آنکه پس از آن بود که موجبات تفرق در جبهه فدائیان حاصل شد و بسیاری همچون خلیل طهماسبی از فدائیان کناره گرفتند. همچنانکه حاج مهدی عراقی نیز در نقل خاطرات این دوران، تعجب خویش و یاران نواب در زندان را از شنیدن خبر ترور فاطمی بازگو میکند و شرح حال فدائیان زندانی، پس از شنیدن خبر ترور را چنین روایت میکند: «این برای خود ما یک مقدار سوال بود، چطور شده که اینها فاطمی را زدهاند، چون ملاقات هم تا آن روز نداشتیم.»(3)
مخالفت پنهانی و در پرده نواب با ترور فاطمی به دستور واحدی، بدانجا انجامید که نواب، پیامهای یار سابق خویش را بیپاسخ گذاشت تا عصبانیت خود از تکروی او را نشان داده باشد. خلیل طهماسبی نیز که زمانی رزمآرا را هدف تیر خویش قرار داده بود، به واسطه ترور فاطمی از فدائیان فاصله گرفت و در تحلیل ماجرا تا بدانجا رفت که فدائیان را ناخواسته، آلت اجرای مقاصد بیگانگان خواند و نارضایتی خویش از این ترور بیحاصل را عیان ساخت. در این میان اما نامهای نیز به دست حسین فاطمی در بیمارستان نجمیه رسید که به قلم پدر ضارب نگاشته شده و در آن آمده بود: «چه خوب است که محرکین این بچه نادان معلوم شود... بدیهی است که این بدبخت، سلاح را از کجا به دست آورده و کی به دست او داده و کی تیراندازی یادش داده، خداوند به جزایشان برساند که این بدبخت را به این کردار شنیع وادار کردند.»(4)
ترور حسین فاطمی ناکام ماند و او به کام مرگ نرفت تا مسیر جمهوریخواهی خویش را در کنار مشروطهخواهی مصدق ادامه دهد و اینچنین بود که او به نمایندگی مردم در انتخابات مجلس هفدهم نیز انتخاب شد و سیاستورزی صادقانه خویش را ادامه داد. فاطمی در این مدت اگرچه یک جمهوریخواه ضدسلطنت بود اما از محمد مصدق فاصله نگرفت و با وجود برخی تفاوتها در نظر، نه به مانند مظفر بقایی و نه همچون حسین مکی، راه خویش را از رهبر ملی ایران جدا نکرد. اگرچه در این میان، محمد مصدق نیز تا حدوث کودتا، مشروطهخواهی خویش را در تباین با جمهوریخواهی حسین فاطمی ندید و نهتنها بر فاصله خویش با او نیفزود که او را از پست معاونت به صندلی وزارت رساند و بدینترتیب امکان ائتلاف مشروطهخواهان و جمهوریخواهان در برابر سلطنت پهلوی را به اثبات رساند و پس از کودتای 28 مرداد، در دادگاه خویش نیز نگذاشت تا تفاوت نظر سخنگوی دولت- حسین فاطمی- با دیدگاههای مشروطهخواهانه او، مورد سوء استفاده سلطنتگرایان استبدادی قرار گیرد و از همینروی در دفاع از فاطمی گفت: «سخنگوی دولت آنچه را که در سخنگویی میگفت باید مطابق سیاست دولت باشد. این مربوط به سخنگویی است که برخلاف مصالح مملکت در سخنگویی سخن نگوید. اما خارج از این کار، سخنگوی دولت، بنده و برده دولت نبوده است. روزنامه داشته و حرفهایی زده [است].»(5)
حسین فاطمی تنها در روزهای 25 تا 28 مرداد 1332 بود که در مسیری متفاوت از نخستوزیر پای گذاشت، آنگاهی که در پی کودتای نافرجام 25 مرداد، مصدق راه سکوت را انتخاب کرده و او اما فرصت را غنیمت شمرده و در فرار شاه از کشور و حادث شدن کودتا، بر طبل جمهوریخواهی خویش کوبید و در میانه مردم، به سخنرانی پرداخت و فریاد برآورد که: «دربار پهلوی... منقرض شد... این کابوس مرگ نابود شد... دولت فعلی ما باید رفته را رفته معرفی کند، یعنی شاه را مستعفی بشناسد و شورای سلطنتی را تشکیل دهد.»(6) اینچنین بود که در همان میتینگ 25 مرداد، شعارهای «مرگ بر شاه خائن» و «نابود باد بساط ننگین دربار پهلوی» بر سر زبانها افتاد و فریاد «برقرار باد جمهوری دموکراتیک» نیز در گوشها طنین انداخت.
فاطمی اما در این مدت و تا پیش از کودتا سهیم مشروطهخواهی مصدق بود و همراه با آنها طعام از یک سفره برمیداشت؛ چه آنکه آرمان مشروطهخواهان نیز متفاوت از آرمان او نبود. بدینترتیب تنها فرار شاه از ایران بود که قفل از دهان فاطمی گشود و قلم او بر کاغذ رفت تا بنویسد: «خائنی که میخواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد.» وگرنه پیش از آن، این همان فاطمی جمهوریخواه بود که در مقام سخنگوی دولت در مصاحبهای مطبوعاتی میگفت: «در مورد تغییر رژیم و برقراری جمهوری باید عرض کنم که چنین فکری در بین نیست.»(7)
به هر حال اما مصدق مشروطهخواه، در فاصله دو کودتای 25 و 28 مرداد 1332، بر محافظهکاری خویش افزود و راهی به مقابله با کودتا نجست. کودتا حادث شد و اکنون نوبت به حسین فاطمی رسیده بود که زبان سرخ او، سر سبزش را بر باد دهد. فاطمی مورد تعقیب قرار گرفت و در 22 اسفند 1332 بازداشت شد. بنابر اسناد منتشر شده، کودتاچیان انگلیسی از مدتها پیش، «اعدام بیرحمانه» را «بهترین راهحل» برای مقابله با پدیدهای به نام «فاطمی» دانسته بودند.(8) بدین ترتیب او در حالی که پس از بازداشت نیز با ضربات کاردهای وارده توسط شعبان بیمخ و یارانش روبهرو شده بود، در بامداد 19 آبان 1333 تبدار و بیمار در زندان هدف گلولههای غداران روزگار قرار گرفت و با زندگی وداع گفت. داستان زندگی «سید جمهوریخواهان» اینچنین پایان یافت، اگرچه دفتر جمهوریخواهی و مشروطهخواهی گشوده ماند و پرسشها نیز همچنان باقیست؛ پرسشهایی از این دست که آیا جمهوریخواهان و مشروطهخواهان باری دیگر به یکدیگر میرسند؟
پینوشتها:
1- علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، انتشارات گام نو، چاپ اول 1384، ص374
2- بهرام افراسیابی، خاطرات و مبارزات حسین فاطمی، انتشارات علمی، چاپ اول 1366، صص117-116
3- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، 1370، ص116
4- علی رهنما، همان، ص343
5- محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت (ج3)، نشر کارنامه، چاپ اول 1383، ص239
6- علی رهنما، همان، ص948
7- همان، ص949
8- محمد ترکمان، یادنامه دکتر سیدحسین فاطمی، نشر هزاران، چاپ اول 1374، ص20
او اما گرچه در مقام یک حکومتمرد، لوازم حکومتداری در نظام سلطنتی را مراعات میکرد، با این حال آنچنان نبود که عدم اعتقاد خویش به نظام سلطانی را به فراموشی سپارد و بدینترتیب در مقام یک روزنامهنگار و نویسنده، جمهوریخواهی تمامعیار باقی ماند؛ و از همینروی بود که در پی کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد، روانه زندان و سپس اعدام شد؛ اگرچه تیرهای بلا پیش از آن نیز او را نشانه خویش ساخت، آنگاهی که هدف گلوله فدائیان اسلام قرار گرفت؛ مردانی که «حرف حق را از دهانه طپانچه»(1) فریاد میزدند و با ترور حسین فاطمی، یک چندی،کام سلطنتطلبان را شیرین کردند. سیدحسین فاطمی را بدینترتیب «سید جمهوریخواهان» لقب میتوان داد.
سیدحسین فاطمی در سال 1296 و در نیمروز عاشورا به دنیا آمد و از همین روی بود که نام «حسین» بر او گذاشتند. تحصیلات ابتدایی و قدیمه را نزد پدر- آیتالله سیدعلیمحمد سیفالعلما- به انجام رساند و سپس به اصفهان رفت تا دیپلم خویش را بگیرد. در اصفهان بود که یک روزنامهنگار شد و نویسندگی را آغاز کرد. در مسیر ترقی قرار گرفت و در سال 1316 به تهران رفت و مدیریت روزنامه «ستاره» و سپس «باختر» را عهدهدار شد. او یک نویسنده سیاسی و منتقد تمامعیار بود که راهی فرنگ شد تا تحصیلات خویش را تکمیل سازد و با مدرک دکترا در رشته حقوق سیاسی از پاریس به تهران بیاید. او اکنون در مسیر سیاستورزی قرار داشت که از یکسو روزنامه «باختر امروز» را راهاندازی کرد و از سوی دیگر هممحفل با سیاستمداران ملی در ایران، پیشنهاد تشکیل «جبهه ملی» را داد.
در آستانه برگزاری انتخابات مجلس شانزدهم –در مهرماه 1328- بود که مردان ملی در برابر کاخ شاه به تحصن نشستند و انتخابات آزاد را طلب کردند. پس از آن در جلسهای که محمد مصدق میزبان آن بود و بزرگان متحصن میهمان آن، این حسین فاطمی بود که گفت: «اکنون که فوائدکار دستهجمعی بر عموم رفقا روشن شد و قدرت نفوذ و اتحاد و وحدت بر همه معلوم شد، چه خوب است این عده برای انجام کارهای علم سیاسی و مملکتی، دست به دست هم داده و به نام جبهه ملی، تحت نظم و دیسیپلین خاصی شروع به مبارزه برای پیشرفت اهداف مختلف بنماییم.»(2) فاطمی اکنون در کار سیاست بود که نماینده مردم در مجلس شانزدهم شد و با این حال در روزنامه خویش به انتقاد صریح از استبداد سلطنتی ادامه داد تا آنکه محمد مصدق به نخستوزیری رسید و او به معاونت سیاسی و پارلمانی نخستوزیر انتخاب شد.
این نیز از تقدیر زمانه بود که سخنرانی حسین فاطمی در سالگرد ترور محمد مسعود، با ترور او همراه شود. در 25 بهمن 1330 در حالی که سیدحسین فاطمی در مراسم سالگرد محمد مسعود حاضر شده بود، هدف تیر محمدمهدی عبدخدایی، نوجوان 15 سالهای قرار گرفت که به تازگی به عضویت «فدائیان اسلام» درآمده بود. محمدمهدی عبدخدایی با کلت آمریکایی که در دست داشت، فاطمی را هدف خویش قرار داد و پس از آن اسلحه خویش را زمین انداخت و به رسم خاتمت، تکبیر گفت. ترور حسین فاطمی اما در شرایطی صورت گرفت که نواب صفوی، رهبر جوان فدائیان در زندان بود و هدایت فدائیان برعهده عبدالحسین واحدی افتاده بود. ترور سیدحسین فاطمی اما عجیب بود از آن روی که او نه تنها سید و مولود خانوادهای روحانی بود که علاوه بر آن هم مخالف جدی بیگانگان بود و هم یک جمهوریخواه ضدسلطنت. توجیه واحدی- آمر عبدخدایی- اما چنان بود که فاطمی نقطه اتصال مصدق و شاه است و تنها با زدن اوست که شاکله امور از هم میپاشد.
امری که البته دور از واقع بود و از همینروی نواب صفوی در زندان نهتنها موافقت خویش با ترور فاطمی را اعلام نکرد که بعدها به نوعی، ناآگاهی خویش از این تصمیم را نیز عیان ساخت. باید نیم قرن از آن ماجرا میگذشت تا که اکنون محمدمهدی عبدخدایی در توجیه اقدام خود در 15 سالگی بگوید که «من خودم به این نتیجه رسیده بودم» و توجیهات خویش را چنین برشمارد: عمل نکردن مصدق به وعدههایش، تهمت به نواب صفوی، جلوگیری از میتینگ فدائیان، ادعای وابستگی نواب صفوی و طرفدارانش به خارج، بیاعتنایی حکومت به بیحجابی و وجود عرقفروشی در کشور، سیاست خارجی مصدق که آمریکا را جایگزین انگلیس کرده بود و پوشش غیراسلامی همسر دکتر فاطمی. طرفه آنکه گویی در میان این اتهامات، تنها پوشش غیراسلامی همسر فاطمی بود که ربطی به او داشت و میتوانست توجیهی برای ترور فاطمی باشد!
اما گویی در پس ماجرا، این دستان بیگانه سیدضیاءالدین طباطبایی بود که غیرمستقیم و در غفلت عامل ماجرای ترور را هدایت میکرد. آنچنان که حاج مهدی عراقی نیز داستان یکی از نزدیکان نواب را روایت میکند که به خانه سیدضیاء رفتوآمد داشته است و این شخص آنچنان مورد اطمینان نواب بوده که او حتی تصور چنین ارتباطی را نمیکرده است. فاطمی اما با ترور خود نیز تاثیرگذار شد، چه آنکه پس از آن بود که موجبات تفرق در جبهه فدائیان حاصل شد و بسیاری همچون خلیل طهماسبی از فدائیان کناره گرفتند. همچنانکه حاج مهدی عراقی نیز در نقل خاطرات این دوران، تعجب خویش و یاران نواب در زندان را از شنیدن خبر ترور فاطمی بازگو میکند و شرح حال فدائیان زندانی، پس از شنیدن خبر ترور را چنین روایت میکند: «این برای خود ما یک مقدار سوال بود، چطور شده که اینها فاطمی را زدهاند، چون ملاقات هم تا آن روز نداشتیم.»(3)
مخالفت پنهانی و در پرده نواب با ترور فاطمی به دستور واحدی، بدانجا انجامید که نواب، پیامهای یار سابق خویش را بیپاسخ گذاشت تا عصبانیت خود از تکروی او را نشان داده باشد. خلیل طهماسبی نیز که زمانی رزمآرا را هدف تیر خویش قرار داده بود، به واسطه ترور فاطمی از فدائیان فاصله گرفت و در تحلیل ماجرا تا بدانجا رفت که فدائیان را ناخواسته، آلت اجرای مقاصد بیگانگان خواند و نارضایتی خویش از این ترور بیحاصل را عیان ساخت. در این میان اما نامهای نیز به دست حسین فاطمی در بیمارستان نجمیه رسید که به قلم پدر ضارب نگاشته شده و در آن آمده بود: «چه خوب است که محرکین این بچه نادان معلوم شود... بدیهی است که این بدبخت، سلاح را از کجا به دست آورده و کی به دست او داده و کی تیراندازی یادش داده، خداوند به جزایشان برساند که این بدبخت را به این کردار شنیع وادار کردند.»(4)
ترور حسین فاطمی ناکام ماند و او به کام مرگ نرفت تا مسیر جمهوریخواهی خویش را در کنار مشروطهخواهی مصدق ادامه دهد و اینچنین بود که او به نمایندگی مردم در انتخابات مجلس هفدهم نیز انتخاب شد و سیاستورزی صادقانه خویش را ادامه داد. فاطمی در این مدت اگرچه یک جمهوریخواه ضدسلطنت بود اما از محمد مصدق فاصله نگرفت و با وجود برخی تفاوتها در نظر، نه به مانند مظفر بقایی و نه همچون حسین مکی، راه خویش را از رهبر ملی ایران جدا نکرد. اگرچه در این میان، محمد مصدق نیز تا حدوث کودتا، مشروطهخواهی خویش را در تباین با جمهوریخواهی حسین فاطمی ندید و نهتنها بر فاصله خویش با او نیفزود که او را از پست معاونت به صندلی وزارت رساند و بدینترتیب امکان ائتلاف مشروطهخواهان و جمهوریخواهان در برابر سلطنت پهلوی را به اثبات رساند و پس از کودتای 28 مرداد، در دادگاه خویش نیز نگذاشت تا تفاوت نظر سخنگوی دولت- حسین فاطمی- با دیدگاههای مشروطهخواهانه او، مورد سوء استفاده سلطنتگرایان استبدادی قرار گیرد و از همینروی در دفاع از فاطمی گفت: «سخنگوی دولت آنچه را که در سخنگویی میگفت باید مطابق سیاست دولت باشد. این مربوط به سخنگویی است که برخلاف مصالح مملکت در سخنگویی سخن نگوید. اما خارج از این کار، سخنگوی دولت، بنده و برده دولت نبوده است. روزنامه داشته و حرفهایی زده [است].»(5)
حسین فاطمی تنها در روزهای 25 تا 28 مرداد 1332 بود که در مسیری متفاوت از نخستوزیر پای گذاشت، آنگاهی که در پی کودتای نافرجام 25 مرداد، مصدق راه سکوت را انتخاب کرده و او اما فرصت را غنیمت شمرده و در فرار شاه از کشور و حادث شدن کودتا، بر طبل جمهوریخواهی خویش کوبید و در میانه مردم، به سخنرانی پرداخت و فریاد برآورد که: «دربار پهلوی... منقرض شد... این کابوس مرگ نابود شد... دولت فعلی ما باید رفته را رفته معرفی کند، یعنی شاه را مستعفی بشناسد و شورای سلطنتی را تشکیل دهد.»(6) اینچنین بود که در همان میتینگ 25 مرداد، شعارهای «مرگ بر شاه خائن» و «نابود باد بساط ننگین دربار پهلوی» بر سر زبانها افتاد و فریاد «برقرار باد جمهوری دموکراتیک» نیز در گوشها طنین انداخت.
فاطمی اما در این مدت و تا پیش از کودتا سهیم مشروطهخواهی مصدق بود و همراه با آنها طعام از یک سفره برمیداشت؛ چه آنکه آرمان مشروطهخواهان نیز متفاوت از آرمان او نبود. بدینترتیب تنها فرار شاه از ایران بود که قفل از دهان فاطمی گشود و قلم او بر کاغذ رفت تا بنویسد: «خائنی که میخواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد.» وگرنه پیش از آن، این همان فاطمی جمهوریخواه بود که در مقام سخنگوی دولت در مصاحبهای مطبوعاتی میگفت: «در مورد تغییر رژیم و برقراری جمهوری باید عرض کنم که چنین فکری در بین نیست.»(7)
به هر حال اما مصدق مشروطهخواه، در فاصله دو کودتای 25 و 28 مرداد 1332، بر محافظهکاری خویش افزود و راهی به مقابله با کودتا نجست. کودتا حادث شد و اکنون نوبت به حسین فاطمی رسیده بود که زبان سرخ او، سر سبزش را بر باد دهد. فاطمی مورد تعقیب قرار گرفت و در 22 اسفند 1332 بازداشت شد. بنابر اسناد منتشر شده، کودتاچیان انگلیسی از مدتها پیش، «اعدام بیرحمانه» را «بهترین راهحل» برای مقابله با پدیدهای به نام «فاطمی» دانسته بودند.(8) بدین ترتیب او در حالی که پس از بازداشت نیز با ضربات کاردهای وارده توسط شعبان بیمخ و یارانش روبهرو شده بود، در بامداد 19 آبان 1333 تبدار و بیمار در زندان هدف گلولههای غداران روزگار قرار گرفت و با زندگی وداع گفت. داستان زندگی «سید جمهوریخواهان» اینچنین پایان یافت، اگرچه دفتر جمهوریخواهی و مشروطهخواهی گشوده ماند و پرسشها نیز همچنان باقیست؛ پرسشهایی از این دست که آیا جمهوریخواهان و مشروطهخواهان باری دیگر به یکدیگر میرسند؟
پینوشتها:
1- علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، انتشارات گام نو، چاپ اول 1384، ص374
2- بهرام افراسیابی، خاطرات و مبارزات حسین فاطمی، انتشارات علمی، چاپ اول 1366، صص117-116
3- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، 1370، ص116
4- علی رهنما، همان، ص343
5- محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت (ج3)، نشر کارنامه، چاپ اول 1383، ص239
6- علی رهنما، همان، ص948
7- همان، ص949
8- محمد ترکمان، یادنامه دکتر سیدحسین فاطمی، نشر هزاران، چاپ اول 1374، ص20