سیاستمدارانی که جمع اضدادند و نقطه انطباق حجتیه به شریعتی
آرشیو
چکیده
متن
سه دهه پس از انقلاب اسلامی، امور اجرایی و دیوانی در ایران، به دستان جریانی درآمده است که اعتقاداتی نوظهور دارند؛ جریانی که از دل راست برآمده است و شعار چپ میدهد؛ سابقه مبارزه با چپگرایی در کارنامه دارد و پیشنهاد تسخیر سفارت شوروی را در زمانهای داده است و اکنون اما رفقای خود را در میان بقایای اردوگاه کمونیسم مییابد. جریانی که سقف سیاست را نه فقط بر ستون شریعت که بر ستون مهدویت بنیاد نهاده است و در اندیشه مهدویت نیز وعده موعود را نزدیک میبیند و پیروزی حق بر شمشیر را در آستانه مییابد و در حکومتداری خویش نیز جانب انتظار را فراموش نمیکند و از انتظار، مکتب اعتراض میسازد و نه محافظهکارانه که چپگرایانه و معترضانه، نظم موجود جهان را به چالش میکشد.
چه آنکه رئیس دولت حاضر، آنگاهی که به سازمان ملل میرود و با رئیس دول به گفتوگو مینشیند نیز گاه از پشت پرده جهان پیشروی، سخن میگوید و پایان حاکمیت غرب بر جهان را وعده میدهد و به سبک منذران، از تغییر و تحول در اقطاب عالم خبر میدهد. این سیاستمردان و حکمرانان، از انتظار، ایدئولوژی منجیگرایانه برساختهاند و هدف را نه فقط در حاکمیت حکومتی دینی میبینند که علاوه بر آن، حکومت دینی را به صفت منتظر، مطالبه میکنند و هدفشان نه فقط تبلیغ و تکثیر دین در جامعه که به صورتی خاصتر، ساختن جامعهای منتظر و منجیگراست.
این جریان نوظهور در شباهت با اعتقادات انجمن حجتیه، وعده ظهور را نزدیک میبیند و تدبیر و فرجام امور را در سایه اعتقاد به ظهور منجی موعود، تفسیر میکند. همچنین اگر انجمن حجتیه، زمینهسازی ظهور را یکچندی در مبارزه با بهائیت و زمانی در مواجهه با مارکسیسم تعریف میکرد، آنها نیز زمینهسازی ظهور را در مبارزه خویش با آمریکا و ملل متحد غربی و سلطهجویی و اندیشه عافیتجوی غریبان، به نمایش میگذارند و در این مبارزه نه از اراده خویش که از جبر تاریخ سخن میگویند و همچنان که انجمن حجتیه در سالهای منتهی به انقلاب ایران، به پشتگرمی اندیشه موعودگرایانه خویش از همراهی با گروهها و دستهجات انقلابی پرهیز میکرد و انقلاب بدون ظهور منجی را بیمعنی میدانست، اینان نیز آنچنان غرقه در اندیشه همراهی خویش با منجی موعودند که راهی به کنار آمدن خویش با منطق متفاوت غربیان نمیجویند و جبر تاریخ را در مسیر پیروزی حق بر شمشیر میدانند و معتمد به پیروزی خویش در سایه ایدئولوژی منجیگرایانهاند.
این جریان اما اگرچه در مهدویتگرایی خویش، نسبی از انجمن حجتیه دارد و تاثیری از اندیشههای انجمنی گرفته است اما به واقع تئوریای متفاوت از تئوری انجمن دارد. چه آنکه نیروهای انجمنی اگر پس از انقلاب نیز یک چندی پای سیاست را به زمین شریعت گشودند، از سر مصلحت بود و اعتقادی به سیاسی کردن مهدویت نداشتند و کار قیصر را به قیصر وامیگذاشتند. آنها پس از انقلاب نیز اگر از نظام اسلامی حاکم حمایت کردند، نشان از تداوم مشی محافظهکارانهشان داشت.
منجیگرایان نوظهور در ایران اما اساس اندیشه خویش را بر مهدویت گذاشتهاند و با این حال، انسان منتظر را یک محافظهکار حاشیهنشین نمیدانند و انتظار را «مکتب اعتراض» میدانند و اعتقاد به معترض بودن انسان منتظر دارند و از اینروی در اندیشه چپگرایانه خویش، اگرچه متفاوت اما به ظاهر شبیه با مرحوم علی شریعتی میاندیشند که انتظار را مذهب اعتراض به وضع موجود میخواند و انسان منتظر را چنین توصیف میکرد: «منتظر، آدم آماده است. منتظر انسان آمادهای است که هر لحظه احتمال میدهد، شیپور انقلاب نهایی نواخته شود و او خود را مشغول شرکت در این جهاد که براساس قوانین جبری الهی، قطعا آغاز خواهد شد میداند و خودبهخود، هم آماده است و هم متعهد و هم مجهز.» (مآ.19، ص299)
منجیگرایان نوظهور در ایران، همچون علی شریعتی و براساس روایت خود از تئوری مهدویت، اعتقادی جبرگرایانه دارند و همچنانکه شریعتی میگفت: «تاریخ به طرف پیروزی جبری عدالت و نجات قطعی انسانها و تودههای ستمدیده و نابودی حتمی ظلم و ظالم میرود.» آنها نیز مسیر حرکت تاریخ را چنین میبینند؛ اگرچه در تاثیرپذیری از ایدئولوژی شریعتی، راه خود را از او جدا میسازند. شریعتی نقطه پیروزی خیر بر شر را به پایان تاریخ حوالت میدهد و آنها اما ظفر را نزدیک مییابند و دلبسته پیروزی زودهنگام خویشاند و قطعیت خویش را همراه با جزمیت میسازند. شریعتی، آنگاهی که از «انتظار» و مهدویت سخن میگفت، تئوری خود را مبتنی بر اصول جامعهشناسی استوار میکرد و انتظار را نه فقط یک «اصل فطری انسانی» که یک «اصل فکری اجتماعی» میدانست و به نیرویی میاندیشید که یک ایدئولوژی منجیگرایانه در خود دارد و دلبسته امکاناتی بود که این ایدئولوژی رهاییبخش مهیا میکرد.
چه آنکه رهرو این ایدئولوژی، به واسطه اعتقاد غایی خویش، رضایت به نظم موجود نمیدهد و به دنبال گشودن سقف فلک است و واقعیت را همواره برخلاف حقیقت میداند. بدین ترتیب – آنچنانکه شریعتی نیز میگوید- «انتظار، سنتز میان دو اصل متناقض با هم است: یکی حقیقت و دیگری واقعیت... این تضاد میان واقعیت باطل حاکم و حقیقت نجاتبخش محکوم را جز انتظار به پیروزی جبری و قطعی حقیقت نمیتواند حل کند.» منجیگرایان نوظهور را بر این اساس اگرچه فرزندان مشروع اندیشه شریعتی نمیتوان خواند اما به هر حال مولود اندیشه او نیز نمیتوان بهحساب نیاورد.
چه آنکه حساب لنین را نیز از مارکس جدا نمیتوان کرد و ارادهگرایی عملگرایانه لنین را بیارتباط با قطعیت رهاییبخش مارکس نمیتوان دانست؛ اگرچه حتی لنینیسم را فرزند ناخلف مارکسیسم بخوانیم اما به هر حال اکنون نیز این فرزندان ناخلف علی شریعتیاند که سخن او را تکرار میکنند و میگویند: «دجال، انسانی که یک چشم در وسط پیشانی دارد، به اصطلاح مارکوزه، [همان] انسان یکبعدی است. نظام پلید حاکم بر جهان ما، نظام یکبعدی است که انسان را با این یک چشم مینگرد و انسان مسخشده در این نظام نیز، جهان و حیات را با یک چشم مینگرد... دجال، مظهر نظام فرهنگی و روحی و ضدانسانی حاکم بر انسان آخرالزمان است.»
منجیگرایان نوظهور در ایران، بدینترتیب نسبتی با انجمن حجتیه دارند و نسبتی با مکتب انتظار و مبارزه شریعتی؛ اگرچه شریعتی معلم انقلاب بود و حجتیه مخالف انقلاب. این اما از طنز روزگار است که دو خط موازی پس از سه دهه به یکدیگر میرسند، آنگاهی که اصولگرایان، پراگماتیست میشوند و همچنان شعار اصولگرایی میدهند و راستگرایان، مزاج چپ پیدا میکنند و همچنان نسب از اردوگاه راست میبرند؛ ماجرای غریبی است.
چه آنکه رئیس دولت حاضر، آنگاهی که به سازمان ملل میرود و با رئیس دول به گفتوگو مینشیند نیز گاه از پشت پرده جهان پیشروی، سخن میگوید و پایان حاکمیت غرب بر جهان را وعده میدهد و به سبک منذران، از تغییر و تحول در اقطاب عالم خبر میدهد. این سیاستمردان و حکمرانان، از انتظار، ایدئولوژی منجیگرایانه برساختهاند و هدف را نه فقط در حاکمیت حکومتی دینی میبینند که علاوه بر آن، حکومت دینی را به صفت منتظر، مطالبه میکنند و هدفشان نه فقط تبلیغ و تکثیر دین در جامعه که به صورتی خاصتر، ساختن جامعهای منتظر و منجیگراست.
این جریان نوظهور در شباهت با اعتقادات انجمن حجتیه، وعده ظهور را نزدیک میبیند و تدبیر و فرجام امور را در سایه اعتقاد به ظهور منجی موعود، تفسیر میکند. همچنین اگر انجمن حجتیه، زمینهسازی ظهور را یکچندی در مبارزه با بهائیت و زمانی در مواجهه با مارکسیسم تعریف میکرد، آنها نیز زمینهسازی ظهور را در مبارزه خویش با آمریکا و ملل متحد غربی و سلطهجویی و اندیشه عافیتجوی غریبان، به نمایش میگذارند و در این مبارزه نه از اراده خویش که از جبر تاریخ سخن میگویند و همچنان که انجمن حجتیه در سالهای منتهی به انقلاب ایران، به پشتگرمی اندیشه موعودگرایانه خویش از همراهی با گروهها و دستهجات انقلابی پرهیز میکرد و انقلاب بدون ظهور منجی را بیمعنی میدانست، اینان نیز آنچنان غرقه در اندیشه همراهی خویش با منجی موعودند که راهی به کنار آمدن خویش با منطق متفاوت غربیان نمیجویند و جبر تاریخ را در مسیر پیروزی حق بر شمشیر میدانند و معتمد به پیروزی خویش در سایه ایدئولوژی منجیگرایانهاند.
این جریان اما اگرچه در مهدویتگرایی خویش، نسبی از انجمن حجتیه دارد و تاثیری از اندیشههای انجمنی گرفته است اما به واقع تئوریای متفاوت از تئوری انجمن دارد. چه آنکه نیروهای انجمنی اگر پس از انقلاب نیز یک چندی پای سیاست را به زمین شریعت گشودند، از سر مصلحت بود و اعتقادی به سیاسی کردن مهدویت نداشتند و کار قیصر را به قیصر وامیگذاشتند. آنها پس از انقلاب نیز اگر از نظام اسلامی حاکم حمایت کردند، نشان از تداوم مشی محافظهکارانهشان داشت.
منجیگرایان نوظهور در ایران اما اساس اندیشه خویش را بر مهدویت گذاشتهاند و با این حال، انسان منتظر را یک محافظهکار حاشیهنشین نمیدانند و انتظار را «مکتب اعتراض» میدانند و اعتقاد به معترض بودن انسان منتظر دارند و از اینروی در اندیشه چپگرایانه خویش، اگرچه متفاوت اما به ظاهر شبیه با مرحوم علی شریعتی میاندیشند که انتظار را مذهب اعتراض به وضع موجود میخواند و انسان منتظر را چنین توصیف میکرد: «منتظر، آدم آماده است. منتظر انسان آمادهای است که هر لحظه احتمال میدهد، شیپور انقلاب نهایی نواخته شود و او خود را مشغول شرکت در این جهاد که براساس قوانین جبری الهی، قطعا آغاز خواهد شد میداند و خودبهخود، هم آماده است و هم متعهد و هم مجهز.» (مآ.19، ص299)
منجیگرایان نوظهور در ایران، همچون علی شریعتی و براساس روایت خود از تئوری مهدویت، اعتقادی جبرگرایانه دارند و همچنانکه شریعتی میگفت: «تاریخ به طرف پیروزی جبری عدالت و نجات قطعی انسانها و تودههای ستمدیده و نابودی حتمی ظلم و ظالم میرود.» آنها نیز مسیر حرکت تاریخ را چنین میبینند؛ اگرچه در تاثیرپذیری از ایدئولوژی شریعتی، راه خود را از او جدا میسازند. شریعتی نقطه پیروزی خیر بر شر را به پایان تاریخ حوالت میدهد و آنها اما ظفر را نزدیک مییابند و دلبسته پیروزی زودهنگام خویشاند و قطعیت خویش را همراه با جزمیت میسازند. شریعتی، آنگاهی که از «انتظار» و مهدویت سخن میگفت، تئوری خود را مبتنی بر اصول جامعهشناسی استوار میکرد و انتظار را نه فقط یک «اصل فطری انسانی» که یک «اصل فکری اجتماعی» میدانست و به نیرویی میاندیشید که یک ایدئولوژی منجیگرایانه در خود دارد و دلبسته امکاناتی بود که این ایدئولوژی رهاییبخش مهیا میکرد.
چه آنکه رهرو این ایدئولوژی، به واسطه اعتقاد غایی خویش، رضایت به نظم موجود نمیدهد و به دنبال گشودن سقف فلک است و واقعیت را همواره برخلاف حقیقت میداند. بدین ترتیب – آنچنانکه شریعتی نیز میگوید- «انتظار، سنتز میان دو اصل متناقض با هم است: یکی حقیقت و دیگری واقعیت... این تضاد میان واقعیت باطل حاکم و حقیقت نجاتبخش محکوم را جز انتظار به پیروزی جبری و قطعی حقیقت نمیتواند حل کند.» منجیگرایان نوظهور را بر این اساس اگرچه فرزندان مشروع اندیشه شریعتی نمیتوان خواند اما به هر حال مولود اندیشه او نیز نمیتوان بهحساب نیاورد.
چه آنکه حساب لنین را نیز از مارکس جدا نمیتوان کرد و ارادهگرایی عملگرایانه لنین را بیارتباط با قطعیت رهاییبخش مارکس نمیتوان دانست؛ اگرچه حتی لنینیسم را فرزند ناخلف مارکسیسم بخوانیم اما به هر حال اکنون نیز این فرزندان ناخلف علی شریعتیاند که سخن او را تکرار میکنند و میگویند: «دجال، انسانی که یک چشم در وسط پیشانی دارد، به اصطلاح مارکوزه، [همان] انسان یکبعدی است. نظام پلید حاکم بر جهان ما، نظام یکبعدی است که انسان را با این یک چشم مینگرد و انسان مسخشده در این نظام نیز، جهان و حیات را با یک چشم مینگرد... دجال، مظهر نظام فرهنگی و روحی و ضدانسانی حاکم بر انسان آخرالزمان است.»
منجیگرایان نوظهور در ایران، بدینترتیب نسبتی با انجمن حجتیه دارند و نسبتی با مکتب انتظار و مبارزه شریعتی؛ اگرچه شریعتی معلم انقلاب بود و حجتیه مخالف انقلاب. این اما از طنز روزگار است که دو خط موازی پس از سه دهه به یکدیگر میرسند، آنگاهی که اصولگرایان، پراگماتیست میشوند و همچنان شعار اصولگرایی میدهند و راستگرایان، مزاج چپ پیدا میکنند و همچنان نسب از اردوگاه راست میبرند؛ ماجرای غریبی است.