داستان زندگی شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیهای که او برساخت
آرشیو
چکیده
متن
شیخ محمود حلبی را بسیاری در پیوند با انجمن حجتیه میشناسند و بر همین اساس و به واسطه عملکرد غیرسیاسی و شریعتمدار انجمن متبوعش در سالهای پیش از انقلاب 57، او را روحانیای غیرسیاسی به حساب میآورند. این اما روایت کاملی از زندگی این روحانی پرکیاست نیست؛ که به هر حال او پیش از تشکیل «انجمن» از فعالان نهضت ملی در ایران بود و پس از انقلاب نیز بخت بد او بود که یاریاش نداد تا کاندیداتوریاش برای عضویت در خبرگان قانون اساسی، ممهور به رای مردم شود.
موسس انجمن حجتیه در ایران، شیخ محمود حلبی، یک سیاستمدار بود، چه آنگاهی که در رکاب نهضت ملی ایران، برای راهیابی به مجلس هفدهم از خراسان، لباس کاندیداتوری بر تن کرد و چه آنگاهی که انقلاب به پیروزی رسید و انجمن متبوع غیرانقلابی او پیشنویسی پیشنهادی برای قانون اساسی یک کشور انقلابی ارایه کرد و به رغم مخالفت ریشهدارش با استوارکردن سیاست بر ستون دین، پیشنهاد گنجاندن اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی ایران انقلابی مطرح کرد. شیخ محمود حلبی یک روحانی سیاستمدار بود، حتی آنگاهی که انجمنی غیرسیاسی- انجمن حجتیه- را بنیان نهاد؛ که اگر در تاریخ معاصر ایران «حزب توده» را در مقام یک حزب تمامعیار میشناسند، پس از تجربه حزب توده اما این انجمن حجتیه بود که در مقام یک حزب تمامعیار حاضر شد، حزبی که اگرچه مرامی غیرسیاسی داشت اما اساسش الگوگرفته از یک حزب سیاسی بود؛ که اگرچه در مرامنامه انجمن حجتیه، سخن تنها از بهاییت و مهدویت میرفت اما اساسنامه آن، نمایشی از ظهور یک تشکیلات آهنین بود چه آنکه مطابق اساسنامه انجمن، اعضا و هواداران، محدود و مشروط به قواعد مشخص تشکیلاتی و انضباط آهنین آن بودند. درحالیکه پیش از آنها و در مقایسه، تنها سیاستمداران چپگرای مستقر در حزب توده ایران بودند که کار سیاسی را اینچنین بر انضباط تشکیلاتی و قواعد آهنین اساسنامهای استوار کرده بودند.
از همین روی بود که پس از انقلاب ایران نیز آنگاهی که مجاهدین و فداییها و گروههای ریز و درشت چپمزاج به حاشیه رفتند، نگاهها متوجه دو جریان قدرتمند – حزب توده و انجمن حجتیه- شد که اساس خویش را بر کار تشکیلاتی و انضباط حزبی استوار کرده بودند؛ با این تفاوت که تودهایها به اجبار و تقدیر، محذوف عرصه سیاست ایران شدند و حجتیهایها اما به اختیار و تدبیر، علاج واقعه قبل از وقوع کردند و خود، حکم تعطیلی بر انجمن خویش زدند و به حکم کیاست، پیش از مواجهه با منطق سیاست، از فعالیت علنی کناره گرفتند و نامه تعطیلی انجمن متبوع خویش را منتشر کردند و محافظهکاری راستگرای انجمن حجتیه را در برابر رادیکالیسم چپگرای حزب توده به نمایش گذاشتند. داستان زندگی محمود حلبی را به این ترتیب در سه فصل جداگانه مرور باید کرد: روحانیای که تا کودتای 28 مرداد 1332 یک سیاستمرد بود و پس از آن اما عطای سیاست را به لقایش بخشید و در کار مذهب شد و با انقلاب ایران نیز به اجبار و در تداوم مشی محافظهکارانه خویش، سودی از کیاست خویش جست و کام از سیاست برگرفت تا در کار مذهب باقی ماند و با این حال راهی به رهایی از منطق زمانه نیافت، داستان را از ابتدا میخوانیم.
روحانی سیاستمدار: شیخ محمود حلبی در مشهد خراسان و در دوران نهضت ملی ایران، آنگاهی که اتحاد روحانیون (برگرد کاشانی) و مکلایان (برچرخ مصدق) به افتراق مبدل نشده بود، همراه و همکار با استاد محمد تقی شریعتی بود؛ روحانیای که لباس روحانی از تن درآورده و به تبلیغ دینی در «کانون نشر حقایق اسلامی» مشغول بود. شیخ محمود حلبی- همچون استاد محمد تقی شریعتی و مرحوم عابدزاده که گروه «انجمن قرآن» را داشت و موسس «مهدیه» بود- نه فقط در کار دیانت که در کار سیاست نیز بود.
آنچنان که در پی خلع ید از شرکت نفت انگلیس در ایران و رای منفی دیوان لاهه علیه ایران، در میتینگی که از سوی جمعیتهای ملی و مذهبی شهر از جمله «کانون نشرحقایق اسلامی» در تابستان 1330 برگزار شد، نطق افتتاحیه را استاد محمدتقی شریعتی ایراد کرد و قرائت قرآن را حاجی عابدزاده هدایت کرد و اما سخنرانی نهایی را شیخمحمود حلبی انجام داد.
شیخ محمود حلبی – به روایت استاد محمدرضا حکیمی- در آن ماجرا، شب قبل از مراسم در مسجد گوهرشاد، خبر اجتماع عظیمی را برای روز بعد- یکشنبه- داد و اعلام کرد که یکشنبه، همه جا تعطیل خواهد بود، مگر شش داروخانه که نامشان را در منبر برد. او حتی حمامها را نیز تعطیل اعلام کرد و در گوش مردم خواند که غسل واجب خویش را به ضرورت، در خانه ادا کنند. او در روز موعود در کنار استاد شریعتی و حاجی عابدزاده و در میان شعارهای مردم، با خواندن دو بیت شعر، چنین سخن خویش را با جمعیت حاضر در میان گذاشت: «همین پرچم سبز و سرخ و سفید/ نشانی ز پیروزی است و امید / همین پرچمی که به دست من است/ نشانی زخلع ید از دشمن است.1»
در نیمه دوم همان سال – 1330- و در جریان آمادگی برای انتخابات هفدهمین دوره پارلمان ایران نیز شیخ محمود حلبی از فعالان و تاثیرگذاران نهضت ملی در خراسان بود. حساسیتها در آن انتخابات بدان مقدار بود که تشکلهای مذهبی در مشهد، اختلافات را به حاشیه برند و اتحاد را در متن برنامههای خود بنشانند و مسیر یک ائتلاف انتخاباتی را هموار کنند؛ ائتلافی که سه چهره در محوریت آن قرار گرفته بودند: محمدتقی شریعتی و محمود حلبی و حاجی عابدزاده، به ترتیب به نمایندگی از اقشار روشنفکر و روحانی و بازاری. به روایت طاهر احمدزاده،پیشنهاد تشکیل این ائتلاف نیز از آن شیخ محمود حلبی بود: «شیخ محمود پیشنهاد کرد جمعیتی درست کنیم، فقط برای شرکت در انتخابات که مردم را برای انتخابات بسیج کند تا به کاندیدای مردمی و خوب رای بدهند.
به همین دلیل عدهای را به منزل خودشان دعوت کردند.2» شیخ محمود حلبی موسس این ائتلاف بود و بدینترتیب استاد شریعتی و کانون نشر حقایق اسلامی میزبان این ائتلاف شد و تقویتکنندهاش نیز حاجی عابدزاده که بازاریان را همراه خود داشت. اولین جلسه این ائتلاف، ششم آذرماه 1330 در محل کانون نشر حقایق اسلامی برگزار و مقدمات ائتلاف برای شرکت در انتخابات طراحی شد. در نهایت اما در حالی که محمدتقی شریعتی و محمود حلبی به ترتیب به عنوان کاندیداهای اول و دوم ائتلاف مشخص شده بودند، انتخاب دو کاندیدای سوم و چهارم ائتلاف،به موضوعی برای اختلاف و افتراق مبدل شد. منشا اختلاف بر سر دو نامزدی بود که شیخ محمود حلبی بدانها تمایل داشت و کانونیها اما مخالف آنان بودند. اختلاف، طناب اتحاد را سست کرد و بدین ترتیب شیخ محمود حلبی،سوم اردیبهشتماه 1331 شبانه مشهد را ترک گفت و اطلاعیهای نیز مبنی بر عدم تمایل خود به کاندیداتوری منتشر کرد، در حالی که 11 روز بیشتر به موعد انتخاب باقی نمانده بود.
ماجرا به آنجا کشید که آیتالله کاشانی نامهای به استاد شریعتی نوشت و در ضرورت اتحاد، سخن گفت و از همین روی، موتلفین به رغم اطلاعیه محمود حلبی، همچنان او را نامزد خود اعلام کردند و تصمیم بر آن گرفتند که تنها دو کاندیدای اختصاصی خویش- شریعتی و حلبی- را به مردم معرفی کنند و انتخاب دو کاندیدای دیگر را به مردم واگذارند. شیخ محمود حلبی اما نزدیکیاش با آیتالله کاشانی بر کنارهگیریاش از متن حوادث تاثیر موثر گذاشت و اینچنین بود که روحانی سیاستمدار، جامه سیاست از تن خویش بیرون کرد، پیش از آنکه کامی از قدرت و سیاست بگیرد و در مقام یک روحانی سیاستمدار تثبیت شود؛ دوران جدیدی در راه بود.
روحانی شریعتمدار: شیخ محمود حلبی آنگاهی که مشهد را ترک گفت و راهی پایتخت شد، گویی تصمیم خود را برای مفارقت از سیاست گرفته بود. از مشهد رفت و گویی خاطره سیاستورزی در آن شهر، آنقدر ذهنش را مکدر کرده بود که برای 11سال پایی به پس نگذاشت و حتی برای زیارت نیز به مشهد نرفت. او از سیاست فاصله گرفت و به دیانت اندیشید و اینچنین بود که در خیابان لرزاده و میدان حسنآباد تهران محفلی را با عنوان «انجمن ضدبهائیت» تشکیل داد که بعدها البته نام «انجمن حجتیه مهدویه» را – در سال 1336- به خود گرفت. ماجرا از چه قرار بود. گفتیم که او از سیاست سرخورده بود اما این تمام ماجرا نبود. شیخ محمود، در همان میانه فعالیتهای سیاسی نگاه خویش را معطوف به فعالیتهای مذهبی نیز داشت و نسبت به رشد و تکثیر بهائیان،بیتوجه نبود.
بر منبر سخنرانی میرفت و علیه بهائیان سخن بر زبان میآورد و بر کتاب «ایقان» آنها ردیهای نیز نوشته بود و در این مسیر، بیشتر متاثر از آیتالله شیخ احمد شاهرودی بود؛ روحانیای که خود منتقد جدی بهائیان بود و جدش ملامحمد کاظم مجتهد شاهرود به تیغ بابیان کشته شده بود. پایهگذاری انجمن ضد بهائیت توسط شیخ محمود حلبی اما یک «علت» اساسی نیز داشت و آن به زمانی برمیگشت که ائتلاف گروههای اسلامی در مبارزه با بهائیان دو نفر را مامور تحقیق و بررسی در خصوص فعالیتهای بهائیان و نفوذ در میان آنها کردند و از این دو نفر- محمود حلبی و عباس علوی- اما نفر دوم با آنها «بنشست و خاندان نبوتش گم شد». سیدعباس علوی، همحجرهای شیخ محمود حلبی بود و گسستن او از مسلمانان و پیوستنش به بهائیان آنقدر سنگین بود که حلبی را به انجام کاری اساسی ترغیب کند و اندیشه تاسیس یک «انجمن» محافظ را در ذهن بپروراند و بدین ترتیب تاسیس انجمن ضد بهائیت و گذاشتن خشتهای این سازمان، چه بسا بر چنین تراژدیای استوار شده بود.
محمود حلبی اما در این مسیر جدید، آنچنان که گفته آمد ابتدا فاصله خویش با سیاست را تنظیم کرد و کار قیصر را به قیصریان واگذار کرد و سپس در کار تبلیغ مذهب شد. آنچنان که وقتی اساسنامه انجمن را نوشت نیز پس از توضیح اهداف تاسیس، در تبیین ساختار انجمن، آمده بود: «انجمن به هیچوجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسوولیت هرنوع دخالتی را که در زمینههای سیاسی از اطراف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، برعهده نخواهد داشت.» یکبار نیز که به واسطه برخی سخنان حلبی و اجتماعیشدن رنگ و بوی گفتارش، سایه توقیف و انحلال بر سر انجمن سنگینی کرد (بهار 54)، شیخ محمود حلبی جانب یک مرجع سنتگرا، آیتالله احمد خوانساری، رفت و او را به وساطت طلبید و ماجرا با ضمانت یک مرجع شیعه، ختم به خیر شد. محمود حلبی، کمیتههای مختلفی را در انجمن سامان داد. گروهی صرفا باید به تحقیق و کسب خبر در خصوص بهائیان میپرداختند و عنوان «نعش» بر آنها گذاشته شده بود تا گفته شده باشد که آنها در کار خود، نه باید تاثیری بگیرند و نه باید تاثیری بگذارند و کارشان صرف جمعآوری اطلاعات است.
گروهی دیگر در انجمن به کار آموزشی میپرداختند و کمیتهای نیز به کمیته نگارش موسوم بود که کارش به نوشتن در اثبات مهدویت و رد بهائیت خلاصه میشد. کمیته چهارم، کمیته بحث و مناظره بود و کمیته بعدی، کمیته ارتباط با خارج و گروهی نیز با عنوان گروه کنفرانسها شناخته میشدند. شیوه تحمیل در انجمن نیز منحصر به فرد بود و رهرو باید دو مرحله را پشتسر میگذاشت تا در مرحله سوم به او «نقدایقان» شیخ محمود حلبی تدریس شود؛ کتابی در سه جلد و در حدود هزار صفحه که در نقد کتاب 157 صفحهای میرزا حسینعلی نوری ملقب به «بهاء» و مرجع بهاییها، با عنوان «ایقان» نوشته شده بود. شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیه او، بدین ترتیب به فعالیت مذهبی خویش پرداختند و کامی از سیاست نگرفتند و در ماجرای 15 خرداد 1342، حتی به انتقاد پرداختند.
اگر نواندیشان سیاسی، معتقد بودند که «هر انقلابی قبل از آگاهی تودهها به شکست میانجامد»، انجمنیها اما اعتقاد داشتند که «هر قیامی قبل از ظهور امام زمان، به شکست میانجامد». و بدین ترتیب بود که آنها با امواج انقلاب ایران همراه شدند و تماشاگر باقی ماندند و در سالهای سیاه قبل از انقلاب، محمود حلبی در سخنرانیهای خویش چنین نیز گفت که: «عدهای از راه خطبههای جهادیه علی (ع) جوانان را به بینظمی و خرابکاری و فتوی دادن به اینکه ترور عناصر رژیم حلال است، تحریص و تحریک میکنند.3»
روحانی شریعتمدار و سیاست اجباری: حلبی و انجمن او، همراه انقلاب ایران نشدند و بدین ترتیب با وقوع انقلاب ایران در سال 1357، دست تقدیر همراه آنها نبود. اکنون محافظهکاری او طلب آن میکرد که موضع خویش در خصوص سیاست را متحول سازد و تغییری بنیادین دهد. شیخ محمود حلبی به دفاع از انقلاب پرداخت و در اثبات تعلق خاطرش به نظام و انقلاب، کاندیدای خبرگان قانون اساسی از مشهد نیز شد. این نیز از اقبال بد او بود که 307374 رای، برای ورودش به آن مجلس موثر نیفتاد و منتخب مردم نشد. انتقادها از انجمن حجتیه و توجهها به آنها برای عدم نفوذ در دستگاههای سیاسی و دیوانی تا بدانجا فزونی گرفت که شیخاحمد جنتی به سال 1361 و در نماز جمعه قم، به انتقاد صریح از انجمن پرداخت و هفت پرسش را با آنها در میان گذاشت: «علت اصرار شما دایر بر اینکه در مراکز اطلاعاتی نفوذ کنید و اطلاعات جمعآوری نمایید برای چیست؟ به چه مناسبت؟ شما میخواهید در قسمت فرهنگی فعالیت کنید یا سیاسی؟ دلیل اینکه اطلاعات جمعآوریشده را به مراکز بهرهوری و به ارگانهای انقلابی نمیدهید چیست؟ چرا؟ مگر سپاه یا ارگانهای مشابه نباید دارای آن اطلاعات باشند تا ضد انقلاب را پیگیری کنند؟ چرا با سپاه به صورت کامل همکاری ندارید؟
آیا شما به خودتان اجازه میدهید از امکانات دولتی استفاده کنید و در رابطه با این استفاده مجوز قانونی و شرعی دارید یا نه؟4» انجمن حجتیه راه پاسخ را گزید و نامهای در پاسخ به شیخ احمد جنتی نوشت و قبول مسوولیت توسط اعضای انجمن را نه به مفهوم نفوذ که عمل به وظیفه و یک عبادت دینی خواند و از اتخاذ چنین رویکردی در قبال انجمن ابراز ناراحتی کرد. مسیر انتقاد اما گشوده شده بود که آیتالله مدنی نیز در ضرورت جدایی انقلابیون از انجمنیها، یکبار گفت که «حق ندارید اگر هم کارها بخوابد، نباید دست به طرف آنها دراز کنیم، اینها جریان خطرناکیاند» و در سفر شیخ محمود حلبی به کازرون نیز استقبال از او را حرام اعلام کرد. انجمنیها اما همچنان به کار اثبات مشغول بودند. به مناسب جنگ ایران و همسایه غربی، ویژهنامهای منتشر کردند تا اعتقاد خود به حضور در جبهههای نبرد و جنگ را به اثبات رسانند و در این ویژهنامه وصیتنامه مصطفی چمران را به چاپ رساندند تا چه بسا عاقبت به خیری انجمن را این سخن چمران بیمه سازد که: «لازم است از آنانی که واسطه کسب معارف الهی من بودند ... اول استاد بزرگوارم علامه کرباسچی، دوم مرحوم رضا روزبه، سوم شیخ محمود حلبی که بابهایی از عرفان بالله را برایم گشود... تشکر کنم.»
اینها اما هیچ یک کام شیخ محمود حلبی از انقلاب ایران را شیرین نساخت که صادق خلخالی بعدها در خاطرات خود از امیدواریاش به اعدام محمود حلبی نیز پرده برداشت؛ همچنانکه در همان زمان (11 مرداد 1362) خلخالی طی نطقی در مجلس نیز خطاب به انجمنیها گفته بود: «آن کسی که راضی از اعمال شماست امام زمان نیست، بلکه شیطان زمان آمریکاست.» در این میان اگرچه چهرههایی همچون راستی کاشانی و ابوالقاسم خزعلی نیز به حمایت از انجمن و شیخ محمود حلبی پرداختند اما حمایت آنها نیز طرفی نبست و از جلسهای که با حضور شیخ محمود حلبی و هیاتی از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم- امامی کاشانی، جنتی، طاهری خرمآبادی، منیرالدین حسینی شیرازی و ابوالقاسم خزعلی- برگزار شد، نیز سودی نبرد. خزعلی پس از ماجرای انتقاد احمد جنتی از انجمن در تریبون نمازجمعه و انتشار پاسخ انجمنیها در مطبوعات، همچنان به حمایت خویش از انجمن ادامه داد و در نامهای نوشت: «درباره انجمن این روزها زیاد حرف میزنند و بیشترش حرف زیادی است. جوسازی است و شایعهپراکنی، مدت 28 ماه از جانب امام نظارت داشتم ... انحرافی ندیدم بلکه تعدادی سستی بوده که تذکر میدادم و برطرف میشد.
به تازگی هم از مدرسین حوزه یکی برای بررسی گماشته شد... به زودی این ابهام برطرف خواهد شد. شایعه ضد ولایت فقیه، شایعهای برخلاف واقعیت است. ولایت فقیه را پیش از قانون اساسی اینها گفتند و پیشنهاد کردند، دیگران پس از قانون اساسی، یاد گرفتند... نگران نباشید و دستخوش جو و شایعه نشوید.5» گره در کار این انجمن مذهبی افتاده بود و راهها گویی همه بسته بود که «انجمن حجتیه» سرانجام در مردادماه 1362 با اشاره به سخنان انتقادی امام درباره عملکرد مغایر با اهداف نظام آن انجمن، تعطیلی فعالیت خود را اعلام کرد و پرونده فعالیت علنی 30 ساله خویش را ممهور به مهر پایان کرد. اگرچه پرونده انجمن حجتیه همچنان گشوده ماند و نمایندگان چپگرا در مجلس سوم، قانون منع انتصاب اعضای انجمن حجتیه به مناصب عالی نظام را به تصویب رساندند. داستان انجمن حجتیه، بدین ترتیب داستانی دنبالهدار است که گویی فصل پایانی آن هنوز قلمی نشده است. اینطور نیست؟
موسس انجمن حجتیه در ایران، شیخ محمود حلبی، یک سیاستمدار بود، چه آنگاهی که در رکاب نهضت ملی ایران، برای راهیابی به مجلس هفدهم از خراسان، لباس کاندیداتوری بر تن کرد و چه آنگاهی که انقلاب به پیروزی رسید و انجمن متبوع غیرانقلابی او پیشنویسی پیشنهادی برای قانون اساسی یک کشور انقلابی ارایه کرد و به رغم مخالفت ریشهدارش با استوارکردن سیاست بر ستون دین، پیشنهاد گنجاندن اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی ایران انقلابی مطرح کرد. شیخ محمود حلبی یک روحانی سیاستمدار بود، حتی آنگاهی که انجمنی غیرسیاسی- انجمن حجتیه- را بنیان نهاد؛ که اگر در تاریخ معاصر ایران «حزب توده» را در مقام یک حزب تمامعیار میشناسند، پس از تجربه حزب توده اما این انجمن حجتیه بود که در مقام یک حزب تمامعیار حاضر شد، حزبی که اگرچه مرامی غیرسیاسی داشت اما اساسش الگوگرفته از یک حزب سیاسی بود؛ که اگرچه در مرامنامه انجمن حجتیه، سخن تنها از بهاییت و مهدویت میرفت اما اساسنامه آن، نمایشی از ظهور یک تشکیلات آهنین بود چه آنکه مطابق اساسنامه انجمن، اعضا و هواداران، محدود و مشروط به قواعد مشخص تشکیلاتی و انضباط آهنین آن بودند. درحالیکه پیش از آنها و در مقایسه، تنها سیاستمداران چپگرای مستقر در حزب توده ایران بودند که کار سیاسی را اینچنین بر انضباط تشکیلاتی و قواعد آهنین اساسنامهای استوار کرده بودند.
از همین روی بود که پس از انقلاب ایران نیز آنگاهی که مجاهدین و فداییها و گروههای ریز و درشت چپمزاج به حاشیه رفتند، نگاهها متوجه دو جریان قدرتمند – حزب توده و انجمن حجتیه- شد که اساس خویش را بر کار تشکیلاتی و انضباط حزبی استوار کرده بودند؛ با این تفاوت که تودهایها به اجبار و تقدیر، محذوف عرصه سیاست ایران شدند و حجتیهایها اما به اختیار و تدبیر، علاج واقعه قبل از وقوع کردند و خود، حکم تعطیلی بر انجمن خویش زدند و به حکم کیاست، پیش از مواجهه با منطق سیاست، از فعالیت علنی کناره گرفتند و نامه تعطیلی انجمن متبوع خویش را منتشر کردند و محافظهکاری راستگرای انجمن حجتیه را در برابر رادیکالیسم چپگرای حزب توده به نمایش گذاشتند. داستان زندگی محمود حلبی را به این ترتیب در سه فصل جداگانه مرور باید کرد: روحانیای که تا کودتای 28 مرداد 1332 یک سیاستمرد بود و پس از آن اما عطای سیاست را به لقایش بخشید و در کار مذهب شد و با انقلاب ایران نیز به اجبار و در تداوم مشی محافظهکارانه خویش، سودی از کیاست خویش جست و کام از سیاست برگرفت تا در کار مذهب باقی ماند و با این حال راهی به رهایی از منطق زمانه نیافت، داستان را از ابتدا میخوانیم.
روحانی سیاستمدار: شیخ محمود حلبی در مشهد خراسان و در دوران نهضت ملی ایران، آنگاهی که اتحاد روحانیون (برگرد کاشانی) و مکلایان (برچرخ مصدق) به افتراق مبدل نشده بود، همراه و همکار با استاد محمد تقی شریعتی بود؛ روحانیای که لباس روحانی از تن درآورده و به تبلیغ دینی در «کانون نشر حقایق اسلامی» مشغول بود. شیخ محمود حلبی- همچون استاد محمد تقی شریعتی و مرحوم عابدزاده که گروه «انجمن قرآن» را داشت و موسس «مهدیه» بود- نه فقط در کار دیانت که در کار سیاست نیز بود.
آنچنان که در پی خلع ید از شرکت نفت انگلیس در ایران و رای منفی دیوان لاهه علیه ایران، در میتینگی که از سوی جمعیتهای ملی و مذهبی شهر از جمله «کانون نشرحقایق اسلامی» در تابستان 1330 برگزار شد، نطق افتتاحیه را استاد محمدتقی شریعتی ایراد کرد و قرائت قرآن را حاجی عابدزاده هدایت کرد و اما سخنرانی نهایی را شیخمحمود حلبی انجام داد.
شیخ محمود حلبی – به روایت استاد محمدرضا حکیمی- در آن ماجرا، شب قبل از مراسم در مسجد گوهرشاد، خبر اجتماع عظیمی را برای روز بعد- یکشنبه- داد و اعلام کرد که یکشنبه، همه جا تعطیل خواهد بود، مگر شش داروخانه که نامشان را در منبر برد. او حتی حمامها را نیز تعطیل اعلام کرد و در گوش مردم خواند که غسل واجب خویش را به ضرورت، در خانه ادا کنند. او در روز موعود در کنار استاد شریعتی و حاجی عابدزاده و در میان شعارهای مردم، با خواندن دو بیت شعر، چنین سخن خویش را با جمعیت حاضر در میان گذاشت: «همین پرچم سبز و سرخ و سفید/ نشانی ز پیروزی است و امید / همین پرچمی که به دست من است/ نشانی زخلع ید از دشمن است.1»
در نیمه دوم همان سال – 1330- و در جریان آمادگی برای انتخابات هفدهمین دوره پارلمان ایران نیز شیخ محمود حلبی از فعالان و تاثیرگذاران نهضت ملی در خراسان بود. حساسیتها در آن انتخابات بدان مقدار بود که تشکلهای مذهبی در مشهد، اختلافات را به حاشیه برند و اتحاد را در متن برنامههای خود بنشانند و مسیر یک ائتلاف انتخاباتی را هموار کنند؛ ائتلافی که سه چهره در محوریت آن قرار گرفته بودند: محمدتقی شریعتی و محمود حلبی و حاجی عابدزاده، به ترتیب به نمایندگی از اقشار روشنفکر و روحانی و بازاری. به روایت طاهر احمدزاده،پیشنهاد تشکیل این ائتلاف نیز از آن شیخ محمود حلبی بود: «شیخ محمود پیشنهاد کرد جمعیتی درست کنیم، فقط برای شرکت در انتخابات که مردم را برای انتخابات بسیج کند تا به کاندیدای مردمی و خوب رای بدهند.
به همین دلیل عدهای را به منزل خودشان دعوت کردند.2» شیخ محمود حلبی موسس این ائتلاف بود و بدینترتیب استاد شریعتی و کانون نشر حقایق اسلامی میزبان این ائتلاف شد و تقویتکنندهاش نیز حاجی عابدزاده که بازاریان را همراه خود داشت. اولین جلسه این ائتلاف، ششم آذرماه 1330 در محل کانون نشر حقایق اسلامی برگزار و مقدمات ائتلاف برای شرکت در انتخابات طراحی شد. در نهایت اما در حالی که محمدتقی شریعتی و محمود حلبی به ترتیب به عنوان کاندیداهای اول و دوم ائتلاف مشخص شده بودند، انتخاب دو کاندیدای سوم و چهارم ائتلاف،به موضوعی برای اختلاف و افتراق مبدل شد. منشا اختلاف بر سر دو نامزدی بود که شیخ محمود حلبی بدانها تمایل داشت و کانونیها اما مخالف آنان بودند. اختلاف، طناب اتحاد را سست کرد و بدین ترتیب شیخ محمود حلبی،سوم اردیبهشتماه 1331 شبانه مشهد را ترک گفت و اطلاعیهای نیز مبنی بر عدم تمایل خود به کاندیداتوری منتشر کرد، در حالی که 11 روز بیشتر به موعد انتخاب باقی نمانده بود.
ماجرا به آنجا کشید که آیتالله کاشانی نامهای به استاد شریعتی نوشت و در ضرورت اتحاد، سخن گفت و از همین روی، موتلفین به رغم اطلاعیه محمود حلبی، همچنان او را نامزد خود اعلام کردند و تصمیم بر آن گرفتند که تنها دو کاندیدای اختصاصی خویش- شریعتی و حلبی- را به مردم معرفی کنند و انتخاب دو کاندیدای دیگر را به مردم واگذارند. شیخ محمود حلبی اما نزدیکیاش با آیتالله کاشانی بر کنارهگیریاش از متن حوادث تاثیر موثر گذاشت و اینچنین بود که روحانی سیاستمدار، جامه سیاست از تن خویش بیرون کرد، پیش از آنکه کامی از قدرت و سیاست بگیرد و در مقام یک روحانی سیاستمدار تثبیت شود؛ دوران جدیدی در راه بود.
روحانی شریعتمدار: شیخ محمود حلبی آنگاهی که مشهد را ترک گفت و راهی پایتخت شد، گویی تصمیم خود را برای مفارقت از سیاست گرفته بود. از مشهد رفت و گویی خاطره سیاستورزی در آن شهر، آنقدر ذهنش را مکدر کرده بود که برای 11سال پایی به پس نگذاشت و حتی برای زیارت نیز به مشهد نرفت. او از سیاست فاصله گرفت و به دیانت اندیشید و اینچنین بود که در خیابان لرزاده و میدان حسنآباد تهران محفلی را با عنوان «انجمن ضدبهائیت» تشکیل داد که بعدها البته نام «انجمن حجتیه مهدویه» را – در سال 1336- به خود گرفت. ماجرا از چه قرار بود. گفتیم که او از سیاست سرخورده بود اما این تمام ماجرا نبود. شیخ محمود، در همان میانه فعالیتهای سیاسی نگاه خویش را معطوف به فعالیتهای مذهبی نیز داشت و نسبت به رشد و تکثیر بهائیان،بیتوجه نبود.
بر منبر سخنرانی میرفت و علیه بهائیان سخن بر زبان میآورد و بر کتاب «ایقان» آنها ردیهای نیز نوشته بود و در این مسیر، بیشتر متاثر از آیتالله شیخ احمد شاهرودی بود؛ روحانیای که خود منتقد جدی بهائیان بود و جدش ملامحمد کاظم مجتهد شاهرود به تیغ بابیان کشته شده بود. پایهگذاری انجمن ضد بهائیت توسط شیخ محمود حلبی اما یک «علت» اساسی نیز داشت و آن به زمانی برمیگشت که ائتلاف گروههای اسلامی در مبارزه با بهائیان دو نفر را مامور تحقیق و بررسی در خصوص فعالیتهای بهائیان و نفوذ در میان آنها کردند و از این دو نفر- محمود حلبی و عباس علوی- اما نفر دوم با آنها «بنشست و خاندان نبوتش گم شد». سیدعباس علوی، همحجرهای شیخ محمود حلبی بود و گسستن او از مسلمانان و پیوستنش به بهائیان آنقدر سنگین بود که حلبی را به انجام کاری اساسی ترغیب کند و اندیشه تاسیس یک «انجمن» محافظ را در ذهن بپروراند و بدین ترتیب تاسیس انجمن ضد بهائیت و گذاشتن خشتهای این سازمان، چه بسا بر چنین تراژدیای استوار شده بود.
محمود حلبی اما در این مسیر جدید، آنچنان که گفته آمد ابتدا فاصله خویش با سیاست را تنظیم کرد و کار قیصر را به قیصریان واگذار کرد و سپس در کار تبلیغ مذهب شد. آنچنان که وقتی اساسنامه انجمن را نوشت نیز پس از توضیح اهداف تاسیس، در تبیین ساختار انجمن، آمده بود: «انجمن به هیچوجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسوولیت هرنوع دخالتی را که در زمینههای سیاسی از اطراف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، برعهده نخواهد داشت.» یکبار نیز که به واسطه برخی سخنان حلبی و اجتماعیشدن رنگ و بوی گفتارش، سایه توقیف و انحلال بر سر انجمن سنگینی کرد (بهار 54)، شیخ محمود حلبی جانب یک مرجع سنتگرا، آیتالله احمد خوانساری، رفت و او را به وساطت طلبید و ماجرا با ضمانت یک مرجع شیعه، ختم به خیر شد. محمود حلبی، کمیتههای مختلفی را در انجمن سامان داد. گروهی صرفا باید به تحقیق و کسب خبر در خصوص بهائیان میپرداختند و عنوان «نعش» بر آنها گذاشته شده بود تا گفته شده باشد که آنها در کار خود، نه باید تاثیری بگیرند و نه باید تاثیری بگذارند و کارشان صرف جمعآوری اطلاعات است.
گروهی دیگر در انجمن به کار آموزشی میپرداختند و کمیتهای نیز به کمیته نگارش موسوم بود که کارش به نوشتن در اثبات مهدویت و رد بهائیت خلاصه میشد. کمیته چهارم، کمیته بحث و مناظره بود و کمیته بعدی، کمیته ارتباط با خارج و گروهی نیز با عنوان گروه کنفرانسها شناخته میشدند. شیوه تحمیل در انجمن نیز منحصر به فرد بود و رهرو باید دو مرحله را پشتسر میگذاشت تا در مرحله سوم به او «نقدایقان» شیخ محمود حلبی تدریس شود؛ کتابی در سه جلد و در حدود هزار صفحه که در نقد کتاب 157 صفحهای میرزا حسینعلی نوری ملقب به «بهاء» و مرجع بهاییها، با عنوان «ایقان» نوشته شده بود. شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیه او، بدین ترتیب به فعالیت مذهبی خویش پرداختند و کامی از سیاست نگرفتند و در ماجرای 15 خرداد 1342، حتی به انتقاد پرداختند.
اگر نواندیشان سیاسی، معتقد بودند که «هر انقلابی قبل از آگاهی تودهها به شکست میانجامد»، انجمنیها اما اعتقاد داشتند که «هر قیامی قبل از ظهور امام زمان، به شکست میانجامد». و بدین ترتیب بود که آنها با امواج انقلاب ایران همراه شدند و تماشاگر باقی ماندند و در سالهای سیاه قبل از انقلاب، محمود حلبی در سخنرانیهای خویش چنین نیز گفت که: «عدهای از راه خطبههای جهادیه علی (ع) جوانان را به بینظمی و خرابکاری و فتوی دادن به اینکه ترور عناصر رژیم حلال است، تحریص و تحریک میکنند.3»
روحانی شریعتمدار و سیاست اجباری: حلبی و انجمن او، همراه انقلاب ایران نشدند و بدین ترتیب با وقوع انقلاب ایران در سال 1357، دست تقدیر همراه آنها نبود. اکنون محافظهکاری او طلب آن میکرد که موضع خویش در خصوص سیاست را متحول سازد و تغییری بنیادین دهد. شیخ محمود حلبی به دفاع از انقلاب پرداخت و در اثبات تعلق خاطرش به نظام و انقلاب، کاندیدای خبرگان قانون اساسی از مشهد نیز شد. این نیز از اقبال بد او بود که 307374 رای، برای ورودش به آن مجلس موثر نیفتاد و منتخب مردم نشد. انتقادها از انجمن حجتیه و توجهها به آنها برای عدم نفوذ در دستگاههای سیاسی و دیوانی تا بدانجا فزونی گرفت که شیخاحمد جنتی به سال 1361 و در نماز جمعه قم، به انتقاد صریح از انجمن پرداخت و هفت پرسش را با آنها در میان گذاشت: «علت اصرار شما دایر بر اینکه در مراکز اطلاعاتی نفوذ کنید و اطلاعات جمعآوری نمایید برای چیست؟ به چه مناسبت؟ شما میخواهید در قسمت فرهنگی فعالیت کنید یا سیاسی؟ دلیل اینکه اطلاعات جمعآوریشده را به مراکز بهرهوری و به ارگانهای انقلابی نمیدهید چیست؟ چرا؟ مگر سپاه یا ارگانهای مشابه نباید دارای آن اطلاعات باشند تا ضد انقلاب را پیگیری کنند؟ چرا با سپاه به صورت کامل همکاری ندارید؟
آیا شما به خودتان اجازه میدهید از امکانات دولتی استفاده کنید و در رابطه با این استفاده مجوز قانونی و شرعی دارید یا نه؟4» انجمن حجتیه راه پاسخ را گزید و نامهای در پاسخ به شیخ احمد جنتی نوشت و قبول مسوولیت توسط اعضای انجمن را نه به مفهوم نفوذ که عمل به وظیفه و یک عبادت دینی خواند و از اتخاذ چنین رویکردی در قبال انجمن ابراز ناراحتی کرد. مسیر انتقاد اما گشوده شده بود که آیتالله مدنی نیز در ضرورت جدایی انقلابیون از انجمنیها، یکبار گفت که «حق ندارید اگر هم کارها بخوابد، نباید دست به طرف آنها دراز کنیم، اینها جریان خطرناکیاند» و در سفر شیخ محمود حلبی به کازرون نیز استقبال از او را حرام اعلام کرد. انجمنیها اما همچنان به کار اثبات مشغول بودند. به مناسب جنگ ایران و همسایه غربی، ویژهنامهای منتشر کردند تا اعتقاد خود به حضور در جبهههای نبرد و جنگ را به اثبات رسانند و در این ویژهنامه وصیتنامه مصطفی چمران را به چاپ رساندند تا چه بسا عاقبت به خیری انجمن را این سخن چمران بیمه سازد که: «لازم است از آنانی که واسطه کسب معارف الهی من بودند ... اول استاد بزرگوارم علامه کرباسچی، دوم مرحوم رضا روزبه، سوم شیخ محمود حلبی که بابهایی از عرفان بالله را برایم گشود... تشکر کنم.»
اینها اما هیچ یک کام شیخ محمود حلبی از انقلاب ایران را شیرین نساخت که صادق خلخالی بعدها در خاطرات خود از امیدواریاش به اعدام محمود حلبی نیز پرده برداشت؛ همچنانکه در همان زمان (11 مرداد 1362) خلخالی طی نطقی در مجلس نیز خطاب به انجمنیها گفته بود: «آن کسی که راضی از اعمال شماست امام زمان نیست، بلکه شیطان زمان آمریکاست.» در این میان اگرچه چهرههایی همچون راستی کاشانی و ابوالقاسم خزعلی نیز به حمایت از انجمن و شیخ محمود حلبی پرداختند اما حمایت آنها نیز طرفی نبست و از جلسهای که با حضور شیخ محمود حلبی و هیاتی از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم- امامی کاشانی، جنتی، طاهری خرمآبادی، منیرالدین حسینی شیرازی و ابوالقاسم خزعلی- برگزار شد، نیز سودی نبرد. خزعلی پس از ماجرای انتقاد احمد جنتی از انجمن در تریبون نمازجمعه و انتشار پاسخ انجمنیها در مطبوعات، همچنان به حمایت خویش از انجمن ادامه داد و در نامهای نوشت: «درباره انجمن این روزها زیاد حرف میزنند و بیشترش حرف زیادی است. جوسازی است و شایعهپراکنی، مدت 28 ماه از جانب امام نظارت داشتم ... انحرافی ندیدم بلکه تعدادی سستی بوده که تذکر میدادم و برطرف میشد.
به تازگی هم از مدرسین حوزه یکی برای بررسی گماشته شد... به زودی این ابهام برطرف خواهد شد. شایعه ضد ولایت فقیه، شایعهای برخلاف واقعیت است. ولایت فقیه را پیش از قانون اساسی اینها گفتند و پیشنهاد کردند، دیگران پس از قانون اساسی، یاد گرفتند... نگران نباشید و دستخوش جو و شایعه نشوید.5» گره در کار این انجمن مذهبی افتاده بود و راهها گویی همه بسته بود که «انجمن حجتیه» سرانجام در مردادماه 1362 با اشاره به سخنان انتقادی امام درباره عملکرد مغایر با اهداف نظام آن انجمن، تعطیلی فعالیت خود را اعلام کرد و پرونده فعالیت علنی 30 ساله خویش را ممهور به مهر پایان کرد. اگرچه پرونده انجمن حجتیه همچنان گشوده ماند و نمایندگان چپگرا در مجلس سوم، قانون منع انتصاب اعضای انجمن حجتیه به مناصب عالی نظام را به تصویب رساندند. داستان انجمن حجتیه، بدین ترتیب داستانی دنبالهدار است که گویی فصل پایانی آن هنوز قلمی نشده است. اینطور نیست؟